کشف تکنیک خاصی که به واسطه آن نقاشی در برابر نمک، باد و آفتاب مقاوم می شد، امکان کشیدن نقاشی بر روی کشتی ها را فراهم آورد. تقاضای زیادی برای نقاشی ها و مجسمه ها وجود داشت که به مبالغ هنگفتی آنها را می خریدند. در سال ۵۸ پس از میلاد مارکوس اسکاوروس (Marcus Scaurus) صحنه ای از تئاتر را با ۳۰۰۰ مجسمه صحنه آرایی کرد. موکیانوس (Mucianus) کسی که به عنوان یک کنسول به جزیره رودس (Rhodes) رفت، معتقد بود که علی رغم دزدی ها همچنان ۷۳۰۰۰ قطعه مجسمه در این جزیره و همان تعداد در آتن، منطقه اولیمپیا و معبد دلفی وجود دارد. پس از تصرف أخایا (Achaea) هزاران اثر هنری به عنوان غنایم جنگی با کشتی به روم فرستاده شد. فیلوستراتوس نوشت، «کسی که نقاشی را دوست ندارد به حقیقت و عقل توهین میکند».
ذوق یونانی گرا
هنری که در دولت شهرهای یونانی گرا و در روم مورد ارج و احترام بود ویژگیهای خاصی داشت.الف. اساسا هنری طبیعت گرا بود. پلینی نوشت که «برای چندین نسل رسم پرتره های مطابق با طبیعت بزرگترین هدف هنر به شمار می آمد». این هنر وظیفه خود می دانست که تخیلی از زندگی خلق کند. در این مورد داستان عامه پسندی وجود داشت که رقابت بین زئوکسیس و پارهاسیوس را روایت میکرد. زئوکسیس پسری را نقاشی کرد که انگورهایی را با خود می برد و در این حال پرندگان سعی میکردند آنها را نوک بزنند. خود نقاش اما از این نقاشی راضی نبود و میگفت، اگر پسر مثل انگورها به خوبی ترسیم و نقاشی میشد، پرندگان می ترسیدند، پر می کشیدند و می رفتند. یونانیان و رومی ها به طور خسته کننده تحسینی یکنواخت را نثار مجسمه هایی می کردند که انگار «زنده»، «واقعی» و «برنز صاحب روح بودند» (aera quae vivunt). سگی که در معبد یونو (Juno)، در روم، زخم هایش را می لیسید به خاطر واقع گرایی بی سابقه ای که داشت (indiscreta similitudo) چنان مورد ارج و احترام بود که مسئولین معبد برای صدمه ندیدن آن از جانشان مایه می گذاشتند.
ب. برخلاف آنچه که ممکن است از عتیقه جات موجود در موزه های مدرن نتیجه گرفته شود، مجسمه های یونانی گرا و رومی به هیچ وجه صرفأ محدود به فرمهای انسانی نبودند. موضوعات آنها متعدد و تاحدودی پیچیده بود. این مسئله در مورد نقاشی صادق تر است. هم محتوا و هم فرم مورد ارج قرار میگرفتند در حالی که گوناگون و متعدد بودند. هم دیون و هم پلوتارک فرمهای ساده و بی پیرایه را تقبیح میکردند. هنرمندان دیگر از ابداع احتراز نمی نمودند، بلکه برعکس، علاقه خاصی به بداعت نشان میدادند. «از آنجایی که بداعت به گسترش لذت کمک میکند، بایستی آن را خوار نشماریم، بلکه باید حتما بدان توجه کنیم». این دیدگاه کاملا با نگرش یونانی در دوره های قدیم و دوره کلاسیک متفاوت بود. در این رابطه، بایستی گفت که جسارت (audacia) ابداع به طور خاص مورد ارج قرار می گرفت.
ج. همچنین در آثار هنری حرکت، زندگی و آزادی باارزش دانسته میشد. کوئینتیلیان نوشت: «ارائه و نمایش تغییرات خاص در فرمهای مورد تایید هنر، ارزشمند است، در واقع بازنمایی آنها در حالات، ابعاد و ژست های چهره در نقاشی ها و مجسمه ها ضروری است، زیرا بدنی که سیخ ایستاده کمترین مقدار جذابیت را دارد. انسان با نمایی تمام رخ، بازوانی آویزان، پاهایی جفت شده و نزدیک به هم، به نظر حالتی خشک و رسمی دارد. خمیدگی و حرکت، به طرح روح می بخشد و تیزی و زمختی آن را می گیرد. به همین خاطر است که کسی دست ها را دقیقا مثل هم طراحی نمیکند و باز هم به همین دلیل صورت ها به هزاران نوع نمایش داده می شوند. هر کسی که میرون دیسکوبولوس (Myron Discobolus) را به خاطر این که مجسمه هایش به حد کافی ساده نیستند، مورد نقد قرار دهد، نادانی خود را نسبت به هنر نشان می دهد، زیرا این غرابت و پیچیدگی است که به طور خاص ارزشمند است».
د. قابلیت تکنیکی در اثر هنری مورد ستایش قرار می گرفت و بسیاری از آثار این دوره، سطح بالایی از تکنیک را در خود نشان میداد. آثار هنری به خاطر شیکی، بی نظیری و ظرافت مورد تحسین قرار می گرفتند. ویتروویوس این واژه سوم را برای اولین بار در آن زمان جهت توصیف آثار هنری با کیفیت بالا به کار برد.
ه. عده ای از دوستداران هنر در آن زمان به اندازه های بزرگ، ابعاد فرابشری و غول پیکر علاقه وافری داشتند. مجسمه خورشید در جزیره رودس (Rhodes) که در آن یکی از انگشتان مجسمه بزرگ تر از اندازه طبیعی بود، یکی از عجایب هفتگانه جهان دانسته شد. افرادی همچون زنودوروس (Zenodorus) معاصر ویتروویوس، متخصص طرح های غول پیکر بودند. به همین منوال، دست کم برخی از مشتریان، تنوع، شکوه و جلال را در اثر هنری می ستودند. رومی ها ساخت مجسمه های مطلا را آغاز کردند. نرو (nero) دستور داد که مجسمه اسکندر ساخته لوسیپوس (Lysippus) طلاکاری شود، اما گرچه ارزش افزوده ای پیدا کرد اما زیبایی اش را از دست داد پلینی در این راستا میگوید، (cum pretio perit gratia artis) و بنابراین طلا از مجسمه زدوده شد.
این علاقه وافر به هنر طبیعت گرا، خیال آفرین، بکر، آزاد، به لحاظ تکنیکی خلاقانه، ظریف، غول پیکر و باشکوه، ویژگی ذوق و سلیقه ای بود که دیگر کلاسیک به شمار نمی آمد، بلکه متعلق به سبک باروک بود. با این حال، این ذوق و سلیقه خودش را در اصول کلی زیباشناسی آن دوره به طور آشکار نشان نداد. و در نظریه هنر کمتر از خود هنر بروز پیدا کرد، زیرا نظریه محافظه کارانه تر از تجربه بود و مجبور بود که اصول کلاسیسم را تا حد زیادی حفظ کند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص597-594، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392