هويت سازي ملي در دوره پهلوي اول (2)
ايجاد جامعهاي شبه غربي و مدرنيسم
ـ الغاي القاب و منصب مخصوص نظام و القاب كشور(1304). (ص 202ـ 201)
ـ متحد الشكل نمودن البسه اتباع ايران در داخل مملكت (1307). (ص 157)
ـ برنامههاي راديو ايران (1319) و لباس رسمي كاركنان دولت به سبك البسه فرنگي (1304). (ص 1)
ـ كشف حجاب
ـ سازمان پرورش افكار
هدف اصلي آنها گسترش طرز تفكر و نحوة سلوك غربي و ايجاد رفتاري شبه غربي در سطح همه طبقات و گروههاي اجتماعي بود. مروري بر سخنرانيها و تبليغات رسمي و نهادي نشان ميدهد كه سخنرانان و موضوع سخنرانيها تماماً در صحبت گسترش سبك زندگي غربي به عنوان تنها سبك زندگي مطلوب بود. بين سالهاي 1304 تا 1320 ساختار اجتماعي ايران بسيار تغيير كرد، الگوهاي ديرپاي زندگي از هم گسست و تمايلات اجتماعي ديگري كه عموماً دربار و تحصيلكردگان غربي القاء ميكردند جانشين آن ميشد. رواج شهرنشيني و مهاجرت يكسويه از روستا به شهر، در تغيير اين بنيادها تأثير اساسي داشت. مهاجران بريده از وطن به راحتي توانستند جذب فرهنگ جديد شهري شده و پس از مدتي حاشيهنشيني به مركز نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي تبديل شوند. خوار شمردن ميراث مذهبي، بازگشت به ايران قبل از اسلام، در عين حال شيفتگي به ظواهر تمدن غربي، حيات «ايران نو» تحت لواي استبداد پهلوي را به صورت شكلكي تناقضآميز درآورده بود. ميتوان در بررسي بيشتر گفت احساس حقارت نسبت به پيشرفتهاي تمدن غربي و دغدغة رفع عقبماندگي ايران، از جمله مباحث مهمي بود كه به دنبال تأثير امواج مدرنيته بر ايران از دورة قاجار شروع شده بود. بر اين اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت و ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق كشور و به طور فزايندهاي گرايش به غربي شدن بيداد ميكرد. شهرها به سبك غرب درآمده و اصلاحات غير مذهبي با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذكر كردني است، اين نكته است كه غربگرايي در اين دوره بيشتر متكي بر احساسات بوده است تا عقلانيت. برفرآيند اصلاحات، عقلانيت چندان حكمفرما نبود. تقليد و اقتباس از پوسته بيروني و ظاهري تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاريخي و زيرساختهاي جامعة غربي، ويژگي مهم اين دوره است. رضاشاه و بسياري از روشنفكراني كه در پشت صحنة كارگرداني را بر عهده داشتند با برداشتي سطحي از مدرنيسم و سعي در اجراي آن در ايران، فكر ميكردند بر معضل بزرگ عقبماندگي كشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلي چون تغيير نوع پوشاك مردان و زنان، رواج مدهاي غربي و وسايل زندگي نو، ايجاد كلوپها و باشگاهها، برگزاري ميهمانيهاي مختلف همراه با رقص و موسيقي و برپايي آنها در خيابانها و بسياري از چيزهاي ديگر تقليد شد. به تعبير دكتر كاتوزيان، فهم نادرست ماهيت و علل و عوامل مدرنيسم اروپايي تا بدانجا تنزل كرده بود كه معيار پيشرفت را در كلاه لگني (شاپو)، كشف حجاب و حتي توالت فرنگي و وان حمام ميديدند. بنابراين مدرنيسم و تجددگرايي و غربگرايي يك حالت ظاهري داشت نه ريشهاي. در مجموع ميتوان گفت كه رژيم در عرصه غربگرايي و اخذ مدرنيسم اقدامات زير را انجام داد و تجددگرايي به تغيير پوشان مردان و زنان، نوگرايي صنعتي و ايجاد ارتش مدرن ميدانست كه از بحث ميگذريم. مهمترين گفتمان سياسي مسلط در ايران در قرن بيستم همان گفتمان مدرنيسم مطلقه پهلوي بود.اين گفتمان نيز مجموعة پيچيدهاي از عناصر مختلف، از جمله نظرية شاهي ايراني، پاتريمونياليسم سنتي، گفتمان توسعه و نوسازي به شيوة مدرنيسم غربي، قانونگرايي و مردمگرايي بود و خود در طي زمان تركيبات بيشتري پيدا كرد. در اين گفتمان بر اقتدارگرايي، اصلاحات از بالا، عقلانيت مدرنيستي، ناسيوناليسم ايراني، مركزيت سياسي، مدرنيسم فرهنگي، سكولاريسم و توسعة صنعتي تأكيد ميشد.
در گفتمان مدرنيسم پهلوي چندان جايي براي مشاركت و رقابت سياسي وجود نداشت. دولت پهلوي به طور كلي اصلاحاتي اجتماعي و اقتصادي در درون ساختار جامعه و فرهنگ سنتي انجام ميداد كه گرچه مقاومتهاي گوناگوني بر ميانگيخت، ليكن مرحلهاي ضروري در تحول ساختاري جامعه و دولت سنتي در ايران را تشكيل ميداد.
شبه مدرنيسم، فرهنگي آموزشي رسمي، ترجمه ، تغيير پوشاك مردان و زنان از جمله راههاي گسترش غربگرايي در ايران بود. شبه مدرنيسم به واقع از نوعي بينش فرهنگي ناشي شده است. اين تفكر راه چارة كشورهاي عقب مانده را تقليد صرف از غربيان ميداند. طيف روشنفكري كه ريشة عقبماندگي را در سنتگرايي ميدانستند اخذ صنعت و فرهنگ غرب را در كنار هم و توأم با يكديگر توصيه ميكردند.
در دورة رضاخان، تجدد تقليدي و مدرنيزاسيون استعماري و اجباري غلبه ميكند و هم زمان اعتدال نهادهاي ملي و بومي آغاز شده نهادهاي جديدي جايگزين آنها ميگردد. در اين دوره، دين و مذهب تشيع نقش خود را به عنوان وسيلهاي براي انسجام ملي از دست ميدهد و به جاي آن از آداب و رسوم ديگري براي هم سو كردن مردم به عنوان يك ايراني استفاده ميشود. مهمترين مسئله براي سردمداران نظام رضاخاني، ايجاد مباني جديدي براي هويتي جديد است.
پهلويسم (ايرانگرايي و شاه پرستي)
تصميم نمايندگان مجلس راجع به دعوت دولت به تعمير مقبره حكيم ابوالقاسم فردوسي (1303)، قانون سجل احوال (1304)، قانون يكصد هزار تومان اعتبار براي مخارج جشن جلوس و تاجگذاري (1304)، ماده 81 قانون مجازات عمومي ـ توهين به شخص اول مملكت (1310)، تفسير اصل 37 متمم قانون اساسي موضوع كلمه ايراني الاصل (1317)، قانون تبديل بروج به نامهاي فارسي (1304)، آيين نامة بكارگيري سال شمسي به جاي سال قمري (1306)، به كار بردن ايران به جاي پرس و پرشيا (1309)، سلام شاهنشاهي و سرود ملي ايران (1314)، تغييرات اسامي نقاط و شهرهاي كشور به فارسي و نامهاي باستان (1314)، مراسم سلام در حضور شاه (1312)، نحوه انتخابات اسامي، نقاشي از تمثال پادشاه (1315)، سازمان پرورش افكار (1317)، سازمان پيشاهنگي (1314)، تأسيس انجمن لغت و ادبيات فارسي (1313)، اساسنامه فرهنگ زبان فارسي (1314) و اساسنامه فرهنگستان زبان ايران (1314)، قوانين و مقررات مذكور با تكيه بر ارزش خاصي، ضرورت يافت كه در اين تحقيق تحت عنوان ايرانگرايي و شاهدوستي از آن ياد شد.
تصويب قوانيني همچون، قانون سجل احوال، تابعيت، بازسازي مقبره فردوسي، دقيقاً در جهت تحقق ارزش ايرانيگرايي صورت پذيرفت همچون گسترش زبان فارسي مهمترين گام همان تصويب اساسنامة فرهنگستان زبان ايراني (فارسي) در جهت ارزش ايرانيگرايي ميباشد. براساس اسناد و مدارك موجود ميتوان گفت كه ايرانيت و شاه پرستي دو عنصر مهم و جداناشدني از مسير تجدد تلقي ميشوند. با هم همزاد هستند. شاهدوستي و شاهمحوري و تلاش براي خلق وجهة كاريزمايي براي پادشاه و پيوند سلطنت با موجوديت ايران و ايرانگرايي با تأكيد بر لزوم تجدد عظمت ايران باستان تجدد عظمت ايران پس از انقلاب مشروطه به صورت يك آرمان متجلي شد و ناسيوناليسم در دوران رضاشاه يكي از زير ساختهاي اساسي حكومت بود.
ايرانگرايي دوران رضاشاه در اقدامات زير انعكاس يافت. 22
الف) تأسيس فرهنگستان
ب ) بزرگداشت فردوسي و شاهنامه
ج) تدوين تقويم مستقل ايراني
د) تغيير نام كشور
ذ) باستانشناسي
در نتيجه ميتوان گفت كه براي با هم بودن ايراندوستي و شاهپرستي تلاشهاي زيادي ميشد.
شاهمحوري، و تلاش براي تحقيق وجهة كاريزماي رضاشاه يكي ديگر از محورهاي اساسي فرهنگ سياسي دوران رضاشاه بود. توجه شاه به عنوان يك «موجود آسماني» از ديرباز در ميان ايرانيان رواج داشت! مشروطه شاه را از يك موجود مقتدر و غير قابل انتقاد به يك مقام تشريفاتي و گاه زائد و مزاحم تبديل كرد. لذا رضاخان نيز در ابتداي حكومت خود با مشكلي به نام مشروعيت مواجه شد. وي با اقدامات سريع نظامي و تبليغاتي توانست در آستانة سلطنت ديدگاه مثبتي را در ميان توده مردم نسبت به خود ايجاد كند. مراسم آغاز سلطنت نيز با هدف بزرگداشت شاه انجام شد. از سال 1314 به تدريج شاه دوستيجنبة افراطي به خود گرفت و ساخت و نصب مجسمه شاه به يكي از اشتغالات شهرداريها تبديل شد. چاپلوسان در سالهاي آخر سلطنت رضاشاه به طور جدي و جهت القاي مفهوم «شاه پرستي» تلاش ميكردند و به اشكال مختلف درصدد تخفيف فرهنگ اسلامي برآمدند. شاه سعي داشت مشروعيت خود را با حذف فرهنگ اسلامي يا تحريف آن تحقق بخشد.
نتيجه گيري
هويتسازي دولت مطلقة پهلوي كه از آن تحت عنوان هويت ايراني متجدد ياد شد، در دوران سلطنت رضا پهلوي، شكل خاصي از هويت اجتماعي را ايجاد كرد. گسترش دامنه و نفوذ هويت ملي با دولتـ ملتسازي مدرن پيوستگي داشت. زيرا دولت ـ ملت سازي مدرن، تكوين مباني جديد همبستگي اجتماعي، تحت عنوان همبستگي ملي، الزامي و ضروري بود.
ميتوان گفت كه هويت ايراني متجدد توانست به عنوان هويتسازي، برتري جدي خود را به مخالفينش تحميل كند. اين مهم از طريق ايجاد همبستگي و پيوستگي ميان تجدد و هويتسازي ملي و حمايت دولت مطلقه از آن صورت پذيرفت. دولت مطلقه مدرن نوساز، علت اصلي شدن هويت سازي ايراني متجدد در ايران بود گروههاي ديني اسلامي، ايلي عشيرهاي و اشرافي، بيشترين حملات را از جانب هويتسازي متحمل شدند. هويتسازي، در عمل، تنها توانست با تكيه بر دولت مطلقه پهلوي موقعيت و جايگاه خاصي را در سلسله مراتب هويّتي ايران اشغال كند و رقباي خود را به حاشيه كشاند.
*عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي نوشهر چالوس
منابع و مآخذ تحقیق :
آشنا، حسامالدين، (1373): فرهنگ و تبليغات حكومت در ايران، تهران، دانشگاه امام صادق (ع).
آبراهاميان، ايرواند، (1377): ايران بين دو انقلاب، تهران.
بصیرت منش، حميد، (1376): علما و رژيم رضاشاه، رساله ارتقاء، تهران عروج.
بشیریه، حسين، (1381): جامعهشناسي سياسي ايران، تهران نگاه.
عظیمی، فخرالدين، (1372): بحران دموكراسي در ايران، برگردان عبدالرضا هوشنگ مهدوي،تهران، البرز.
رزم آسا، اسماعيل، (1377): قضاوت تاريخ، تهران نشر علم.
کاتم، ريچارد، (1380): ناسيوناليسم در ايران، ت. احمد تدين، تهران كوير.
زهیری، عليرضا، (1381): انقلاب اسلامي و هويت ملي، تهران انجمن معارف.
فیوضات، ابراهيم، (1375): دولت در عصر پهلوي، تهران آگه.
مکی، حسين، (1374): تاريخ بيست ساله ايران، تهران علمي.
متین دفتری (1335): خاطراتي از انتخابات گذشته، مجله خواندنيها.
هدایت،مهديقليخان، (1375): خاطرات و خطرات، تهران زوار.
اسلوكام، جيپي، (1970): مطالعاتي پيرامون آموزش، تهران هدايت.
قنبری، آيت، (1379): ايران و موج اول مدرنيته، فصلنامه علوم سياسي، سال سوم، شماره 12.
عاقلی، باقر (1372): تيمورتاش در صحنه سياست، تهران جاويدان.
سریع القلم، محمود، مباني عشيرهاي فرهنگ سياسي در ايران، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 14.
رنجبر، مقصود، (1382): هويت ملي معاصر، قطعنامه مطالعات راهبردي، شماره 21.
نجفی موسي، (1378): مقدمه تحليلي تاريخي تحولات سياسي ايران، تهران مينو.
مدنی، سيدجلالالدين، (1369): تاريخ سياسي معاصر ايران، تهران دفتر تبليغات اسلامي.
عیوضی، محمدرحيم، (1380): طبقات اجتماعي و رژيم شاه، تهران مركز اسناد.
/س