نظریه های طبقاتی جوامع پیشاصنعتی

مارکس نوع جامعه ای را که توصیف کرده ام فئودالی می نامد، زیرا این جامعه براساس ترتیبات مالکیت و تصاحب زمین بنا شده است.
دوشنبه، 12 خرداد 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه های طبقاتی جوامع پیشاصنعتی
یکی از دغدغه های اصلی جامعه شناسی همیشه ساختن مقوله ها بوده است چیزی که جامعه شناسان سنخ شناسی های اجتماعی می ‌نامند - تا انواع مختلف جامعه را توصیف کنند. جامعه شناسان کلاسیک، مارکس، وبر و دورکیم، همگی به متمایز کردن و تحلیل مراحل گوناگون تحول اجتماعی و شناسایی علل گذار از یک مرحله به مرحلهی دیگر علاقه مند بودند. آنان این سنخ شناسی ها را به خاطر خودش شرح و بسط ندادند؛ برعکس، آنان امیدوار بودند با مقایسه و مقابله کردن انواع گوناگون جامعه بفهمند که چرا این جوامع پدید آمدند، چگونه کار می ‌کردند و مهم ترین جنبه های هر نوع چه بود، به ویژه در جوامعی که خودشان زندگی می ‌کردند. این با آن چیزی ربط دارد که در ابتدای نوشته‌ی حاضر راجع به ضرورت بررسی تاریخ جامعه‌ی خودمان و شکل گیری آن، چنانچه مایل به درک زمان حال باشیم، گفتم.
 

کارل مارکس

مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) روش بسیار نیرومندی برای ایجاد چنین سنخ شناسی ای تدوین کرد. وی جوامع را برحسب شیوهی تولید شان دسته بندی کرد - یعنی، براساس مناسبات میان گروه های مردم که برای تولید کالاها و خدمات جمع می شدند. اصطلاح «شیوهی تولید» صرفا به شگردها و روش های تولید اقتصادی (نظیر نیروی بخار، یا نظام کارخانه ای اشاره نمیکند، بلکه به تقسیم کار در جامعه و توزیع قدرت، ثروت و دارایی نیز اشاره دارد. جنبه‌ی اصلی دیگر تفکر وی ایدهی مازاد است. مازاد ذخیرهی کالاها و ثروت اضافی است که پس از برآورده شدن نیازهای معیشتی اولیه‌ی کارگران که آن ثروت را تولید می کنند باقی می ماند. کسانی که این مازاد را در اختیار دارند گروه مسلط در جامعه می ‌شوند. هر شیوهی تولیدی الگوهای مناسبات طبقاتی خاص خودش را دارد و در هر شیوهی تولیدی مازاد به نحوی متمایز بیرون کشیده و تعریف می ‌شود. منظور مارکس از واژه‌ی «استثمار» همین است. در شیوهی تولید سرمایه داری، این مازاد باقی مانده از تولید کالا پس از کسر دستمزد و سایر هزینه های تولید شکل ارزش را به خود می گیرد.
 
مارکس نوع جامعه ای را که توصیف کرده ام فئودالی می نامد، زیرا این جامعه براساس ترتیبات مالکیت و تصاحب زمین بنا شده است، که در قرون وسطی شکل گرفت. جوامع فئودالی مبتنی بر تولید کشاورزی بودند، و قدرت در آنها به مالکیت زمین بستگی داشت. دو طبقه‌ی عمده مالکان و دهقانان بودند (یا در قرون وسطی). کشاورزان در عوض واگذاری زمین به امور کشاورزی می پرداختند و مالک زمین از طریق این توافق قادر بود مازاد کشاورزی را اغلب با زور از کشاورزان بگیرد. این شکل از تحصیل مازاد، که بر پایه ی قدرت قانونی و سیاسی ملاکان استوار بود و اغلب متضمن گرفتن عوارض» حتی بیشتری از دهقانان بود، به شدت نفرت انگیز بود. این امر موجب دشمنی آنان با اربابان و ناخشنودی از آنها شد، و این موافق عقیده ی مارکس بود که تضاد در تمام جوامع طبقاتی را ناگزیر می دانست. از نظر مارکس، در واقع، تضاد میان طبقات گوناگون، که از ضعف های ساختاری یا «تناقضات» در هر شیوه ی تولیدی ناشی می شود، «موتور تاریخ» است که در نهایت باعث تغییر از یک شیوه ی تولیدی به دیگری می شود. مبارزات میان دهقانان و اربابان، نظیر انقلاب دهقانی سال ۱۳۸۱ انگلستان به رهبری جک استرو و وات تایلر، نشانه های بی ثباتی چنین نظامی بود. به علاوه، مردان فراری از ستم اربابان در شهرها سکونت میکردند و برای گذران زندگی به صنعت روی می آوردند. همین تهدید دیگری برای فئودالیسم بود، به ویژه که گسترش صنعت به نیروی کار آزاد در دسترس متکی بود در حالی که مناسبات فئودالی افراد را به اربابان خاصی و زمین های شان زنجیر می کرد. تقاضا برای نیروی کار آزاد یک عامل در رقابت رشد یابنده میان اربابان و برآمدن طبقه ی کارفرمایان صنعتی بود. مطابق نظر مارکس، ترکیبی از ناآرامی های دهقانی و پیدایش تولید سرمایه داری در شهرها سرانجام باعث فروپاشی جوامع فئودالی و ظهور جوامع صنعتی شد.
 

ماکس وبر

وبر (۱۸۶۴ - ۱۹۲۰) با برخی ایده های مارکس راجع به مناسبات اقتصادی جوامع فئودالی و جوامع صنعتی که از پی آنها آمد هم نظر است، ولی علائق وی گسترده تر از علائق مارکس بود. وی به ویژه به انگیزه های انسانی و نقش ایده ها در پدید آوردن تغییرات علاقه مند بود. وی تمایزی میان انگیزه های سنتی و عقلانی قائل شد، که به ترتیب خصیصه ی جوامع کشاورزی و صنعتی بود. انگیزه های سنتی مبتنی بر احترام به عرف و پذیرش شکل های دیرپای رفتار بود که اغلب بر باورهای دینی یا خرافی استوار بود. مردم کارهایی انجام می دهند برای اینکه همیشه بدان طریق انجام گرفته اند». وبر استدلال می کرد که دهقانان حامل ارزش های سنتی اند، اگر افزایشی در عایدات روزانه شان دست می داد، روزهای کمتری کار می کردند تا این که سطح زندگی شان را بهبود بخشند یا درآمد اضافی شان را پس انداز کنند. تمام چیزی که می خواستند ادامه دادن زندگی معمولی شان بود. متن ج، چکیده ای از بررسی کلاسیک و بر اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، این ایده را توضیح می دهد.

از این رو، انگیزه ی سنتی سد راه تغییر و نیز عادات صرفه جویی، سخت کوشی، انباشت و سرمایه گذاری مجدد عایدات بود که و بر آنها را «روح سرمایه داری»، شکل نوعی رفتار در جامعه ی صنعتی، تلقی می کرد. این روح سرمایه داری ایدهی انگیزه و رفتار عقلانی را تجسم می بخشید. رفتار عقلانی مستلزم یافتن بهترین ابزار برای رسیدن به هدفی معین است، اهداف در این مورد ترقی کردن و انباشت سود است. آیین پروتستان نقشی مهم در این مورد بازی کرد، به این معنی که این شکل های رفتار را ترغیب کرد، به جای آنکه مبلغ زندگی شرافتمندانهی توأم با تن آسایی و مصرف خودنمایانه یا، در عوض، دلبستگی معنوی به امور روحانی باشد، که وبر معتقد بود خصلت بارز ادیان سنتی نظیر کاتولیسیسم یا بودیسم است. بعدها، که جوامع عرفی سکولاریزه) شدند و اعتقاد به احکام جزمی (دگم های پروتستانی رنگ باخت، مردم به شکل های عقلانی رفتار و اهداف سرمایه داری عقلانی میگروند، و از روح سرمایه داری به عنوان غایتی یا هدفی در خود پیروی خواهند کرد. این چرخش فرهنگی در فصل بعد به تفصیل بررسی خواهد شد.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص267-264، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.