بدون نیروی کارگران، یا پرستاران، یا رفتگران، یا بانکداران، جامعه به تدریج از حرکت باز می ایستد، درست مانند بدنی که، اگر عضوی حیاتی را از دست بدهد که نتوان آن را تعویض کرد، نمی تواند کار کند یا نمی تواند به خوبی کار کند (دورکیم در زمانی این مطلب را نوشت که هنوز از پیوند قلب خبری نبود!). در جوامعی که صفت بارز آنها همبستگی ارگانیک است، فرد ارزش به مراتب بیشتری دارد و مجال این را دارد که تمایلات و استعدادهای فردی اش را گسترش دهد. بریتانیای پیشا صنعتی، به تعبیر دورکیم، هنوز درجه ی قابل توجهی از همبستگی مکانیکی و همرنگی اجتماعی را نمایش می دهد. صنعت گرایی حاکی از پیروزی همبستگی ارگانیک و فردگرایی است.
صنعتی شدن باعث دگرگونی اجتماعی
همان طور که ملاحظه کردیم، شکل تحول اولیه سرمایه داری کشاورزی بود. آنچه گذار از جوامع سنتی را به نوع جوامع مدرن سرمایه داری امروزی تکمیل کرد پیدایش صنعت کارخانه ای بود. صنعتی شدن در بریتانیا فرایندی طولانی و کند و ناهموار بود. مورخان اقتصادی تاریخ شروع آنچه به طرز گمراه کننده ای به «انقلاب صنعتی» معروف شده است در حدود ۱۷۸۰ می دانند، ولی این فرایند دگرگونی به اقتصادی صنعتی، ماشینی و کارخانه ای تا ۱۸۵۰، یا حتی بعدتر در مورد صنایع خاصی، کامل نشد. از این رو تأثیر آن و برهم خوردن شیوه های موجود زندگی در کل جامعه به اشکال گوناگون تجربه شد. با وجود این، تغییرات مورد نظر به قدری سرنوشت ساز بود که بر کل زندگی حتی کسانی که مستقیما تحت تأثیر قرار نگرفتند سایه انداخت.یکی از نتایج فوری صنعتی شدن رشد شهرها بود، که در جدول ۴ - ۲ نشان داده شده است. در ۱۷۵۰ فقط دو شهر در بریتانیا دارای جمعیتی بیش از ۵۰ هزارنفر بود: لندن و ادینبرو؛ در ۱۸۰۱ / ۱ ، ۸ شهر، و در ۱۸۵۱، ۲۹ شهر از این دست وجود داشت (هابز بام، ۱۹۶۸). مردم، به خصوص کارگران کشاورزی سلب مالکیت شده، در جست و جوی کار روانه ی این شهرها شدند، به همان طریقی که مردم در کشورهای در حال توسعه ی امروزه جذب شهرهای شان می شوند. حرکت ساکنان جدید به نواحی شهری با رشد چشمگیر جمعیت در سرتاسر کشور همراه بود. بین سال های ۱۷۵۰ و ۱۸۵۰ جمعیت انگلستان و ولز تقریبا سه برابر شد، و از حدود 6.5 میلیون نفر به حدود ۱۸ میلیون نفر افزایش یافت. هر دهه، میزان جمعیت با آهنگ ۱۰ درصد افزایش یافت ماتیاس ، ۱۹۶۹). این عوامل به ازدحام فاحش در شهرها و به ساخت و ساز سریع خانه های ارزان قیمت منجر شد. آثار دیکنز و سایر رمان نویسان قرن نوزدهم شرایط هولناک پدید آمده را با هزاران نفر که در گند و کثافت و بیماری و فقر زندگی می کردند، بازتاب می دهند. برای نخستین بار توده های مردم در بریتانیا طعم فقر شهر را بیشتر از فقر روستا، مسلما خیلی بدتر، چشیدند، به این دلیل که از همبستگی های روستایی با اشکال سنتی حمایت از فقرا، بیماران و معلولان که در بین آنان شکل گرفته بود جدا شده بودند.
در همان زمان، شرایط کار در حال تغییر بود، اگرچه به کندی صورت می گرفت و برای همه صادق نبود. شایان یادآوری است که در ۱۸۵۰ تعداد کارگران کشاورزی هم چنان سه برابر کارگران بافندگی بود، ولی از آغاز قرن بیستم بخش کشاورزی دیگر صاحب قسمت اعظم نیروی کار نبود. به همین ترتیب، زنان به مراتب بیشتری در خدمات خانگی کار می کردند تا در کارخانه ها. در ۱۸۵۱ بیش از یک میلیون خدمتکار زن وجود داشت. ولی شیوه های جدید کار که در کارخانه های جدید به تدریج شکل گرفت الگوی شرایط کار کردن برای کل جمعیت کارکن را رقم زد. تقسیم کار جزء به جزء، جنبه ی اصلی سازماندهی صنعتی مبتنی بر سرمایه گذاری سرمایه دارانه، حتی از کاربرد نیروی بخار و استفاده از ماشین مهم تر بود. همانطور که در فصل ۳ در مورد پیدایش اقتصاد مدرن ملاحظه کردید، آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل اثرات عظیم تقسیم جزء به جزء تولید صنعتی را، با استفاده از مثال تولید میخ، از لحاظ کارآیی و بهره وری فزاینده تشریح کرد. وی محاسبه کرد که کارگری که تمام کارهای ساختن میخ را به عهده می گرفت می توانست شاید ۲۰ میخ در روز بسازد. همین که این کار به چیزی مانند ۱۸ کار جداگانهی جزئی تقسیم شد، که هرکدام را کارگران متفاوتی انجام می دادند، حاصل کار هر کارگر معادل ۴۸۰۰ میخ در روز بود.
بسیاری از سرمایه داران در جست وجوی سودهای به مراتب بیشتر این اصول را در تجدید سازمانی روش های تولیدشان اعمال کردند. شیوه ی سنتی تولید دستی، که در آن کارورزان تمام شگردها و فرایندها را یاد میگرفتند، و از این طریق مواد خام اولیه به محصول تمام شده تبدیل می شد برای همیشه از بین رفت. کارورزانی که به مهارت هایی می بالیدند که طی نسل ها دست به دست می شد با زائد بودن دانسته های شان روبه رو شدند، چرا که بسیاری از این کارهای جدید تقسیم شده به اجزا را زنان و مردان جوان با آموزش اندک یا بدون هیچ آموزشی می توانستند انجام دهند. حتی آدام اسمیت، با وجود ستایش از کارایی این روش های جدید، به تأثیر کسالت باری که چنین کاری می توانست بر کارگران داشته باشد اعتراف کرد:
انسانی که زندگی اش صرف انجام دادن کارهای ساده ی اندکی می شود... فرصتی ندارد که فهمش را به کار گیرد، یا از نیروی ابداعش در یافتن چارهی مشکلات استفاده کند که دیگر رخ ندهد. او طبعأ، بدین ترتیب، عادت به چنین تلاشی را از دست می دهد و عموما به فردی کودن و بی خیال تبدیل می شود، اتفاقی که ممکن است برای هر انسانی رخ دهد.
بنابراین، کارگران نه تنها مهارت ها و احاطه بر کاری را که انجام می داده اند از دست می دهند، بلکه ابتکار عمل شان هم تباه می شود، و همه اینها باعث می شود که کارگران روز به روز در مقابل کارفرمای شان ناتوان تر شوند. اگرچه صنعتگران ده ها سال برای حفظ قواعد کارآموزی مبارزه کردند تا شگردها و سنت های حرفه شان را حفظ کنند، و مانع ورود رقبای غیرماهر شوند، تلاششان در بسیاری موارد در نهایت بر باد رفت؛ با این همه گفتنی است که در همان زمان نظام جدید انواع جدیدی از کارهای تخصصی، به ویژه در صنایع ماشین سازی، ایجاد کرد.
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص273-267، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397