طبقات جدید در جامعه صنعتی (قسمت دوم)

کارمندان و معلمان ، مانند کارگران صنعتی، نسبتا فاقد قدرت بودند چرا که آنان نیز درون بوروکراسیها صاحب ابزار تولید نبودند ولی مجبور بودند کارشان را بفروشند
دوشنبه، 12 خرداد 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبقات جدید در جامعه صنعتی (قسمت دوم)
مارکس قبول دارد که طبقات دیگری در جامعه وجود دارند (مثلا، ملاکان و دهقانان باقی مانده از فئودالیسم، یا طبقه ی متوسط رو به رشد کارمندان و متخصصان)، ولی به نظر وی آنان از لحاظ مبارزه ی بزرگ بر سر قدرت نسبتا کم اهمیت اند. وبر بعدها در مورد اهمیت اجتماعی این طبقات متوسط، که جامعه شناسان اکنون عموما آنها را طبقات متوسط جدید محسوب می کند، مطلب نوشت. اینها گروه های گوناگونی از کارگران یقه سفیداند، از کارمندان و معلمان گرفته تا مدیران. وبر متذکر شد که چگونه رشد بوروکراسی به افزایش وسیع شمار اینان منجر شده است. این طبقات، مانند کارگران صنعتی، نسبتا فاقد قدرت بودند چرا که آنان نیز درون بوروکراسی ها صاحب ابزار تولید نبودند ولی مجبور بودند کارشان را بفروشند؛ با وجود این، آنان حقوق اجتماعی بالاتری دریافت می ‌کردند و از این رو، در موقعیت رقابت و هم چشمی با پرولتاریا قرار داشتند. وبر، نظیر بسیاری از جامعه شناسان بعدی، معتقد بود که رشد این طبقات متوسط جدید به قدری به پیچیدگی ساختار طبقاتی افزوده که گسترش مبارزهی طبقاتی انقلابی، که مارکس توصیف می ‌کرد، متوقف خواهد شد.
 

[مفهوم سازی وبر از طبقات]

مفهوم سازی وبر از طبقات از راه های مهم دیگری با مفهوم سازی مارکس فرق می ‌کرد. وی ضمن این که می پذیرفت که تقسیم عمده ای در جامعه میان طبقات صاحب مالکیت و فاقد مالکیت وجود دارد، به شدت هم تأکید می ‌کرد که درون این گروه ها هم تقسیمات وجود دارد. نه تنها پیوندی میان طبقات متوسط و کارگر وجود دارد که ما در بالا شرح دادیم، گسست هایی هم درون خود طبقات کارگر وجود دارد. تمام این تقسیمات را بازار ایجاد کرده است، که به گروه های دارای امتیازهای متفاوت برای فروش اجرت های متفاوتی می دهد. برای مثال، به کارگران ماهر یدی، به خاطر تبحرشان، اجرت بسیار بالاتری از کارگران غیر ماهر می دهند، در حالی که گروه بندی های طبقه‌ی متوسط سطوح گوناگونی از قابلیت های تحصیلات و آموزش برای عرضه کردن دارند. گروه کوچک صاحب مالکیت نیز براساس انواع گوناگون مالکیت تقسیم می ‌شود؟ چنین تقسیمی همچنان برای اقتصاد امروزی ما محوری باقیمانده است، و آن تقسیم میان سرمایه مالی (شهری، بانکداران) و سرمایه تولیدی است. در حالی که نظریه‌ استثمار و تضاد طبقاتی مارکس وی را وادار می ‌کرد تا مرتبا بر پتانسیل وحدت درون دو طبقه‌ی عمده تأکید ورزد، پافشاری وبر بر نقش تقسیم کنندگی بازار در نظر وی منجر به تکثر طبقات، یا طبقات بالقوه، شد که همگی در فضایی از مسابقه و رقابت با یکدیگر زندگی می کنند. از این رو تضاد درون گروه بندی های وسیع تر طبقاتی به همان اندازه بود که تضاد در میان آنها.
 
این تأثیر، که جامعه شناسان بعدتر آن را چندپارگی طبقاتی نامیدند، از نظر وبر فزونی می گرفت، زیرا مناسبات اقتصادی طبقات از طریق تداخل با دو منبع دیگر تقسیم اجتماعی، که وبر «منزلت» و «حزب» نامید، پیچیده تر می شد. نابرابری منزلتی بر میزان متفاوت اعتبار یا جایگاه اجتماعی گروه های مختلف دلالت میکند (گروه های منزلتی از رهگذر شیوه های مشترک زندگی و الگوهای مصرفی به هم می پیوندند). وبر استدلال می ‌کرد که تقسیم های منزلتی درون طبقهی کارگر (تمایز قدیمی ویکتوریایی میان «بی نزاکت» و «محترم» یک نمونه است) به شکل گیری هویت واحد طبقاتی، که مارکس تصور کرده بود، لطمه می ‌زند. سرانجام، وبر معتقد بود که احزاب و سایر سازمان های سیاسی اغلب با تقسیمات طبقاتی و منزلتی در میان اعضای شان انطباق ندارند، برای اینکه آنها برای پیشبرد منافع اعضای شان تلاش می کنند. فروش خانه های سازمانی به مستأجران توسط حزب محافظه کار نمونه‌ی خوبی است از این که چگونه حزبی که به طور سنتی منافع خود را با منافع بورژوازی و طبقه‌ی متوسط یکی می داند، می ‌تواند نیازهای طبقه‌ی کارگر را نیز برآورده کند، و از این طریق، به تقسیم های سیاسی درون آن طبقه دامن بزند. به این ترتیب، وبر مدلی از ساختار طبقاتی پدید آورد که به مراتب از مدل قطبی مارکس پیچیده تر به حساب می آید. 
 
به هر روی، وبر با هیچ جنبه ای از تفکر مارکس مخالف نبود. وی، مانند مارکس، کارفرمای سرمایه دار، فروشندگان کار مزدبگیر و بازار را سه عنصر هسته ای جامعه‌ی صنعتی تلقی می ‌کرد. ولی همانطور که ملاحظه کردیم، ویر مخصوصا به انگیزه علاقه مند بود. وی می خواست توضیح دهد که مردم چگونه این شکل های جدید تولید و راه های جدید گسترش ثروت را ابداع کردند. همین موجب شد که وی بیشتر به طبقه‌ی سرمایه دار علاقه مند شود تا طبقه‌ی کارگر. همانطور که قبلا ملاحظه کردیم، وی استدلال کرد که انگیزش سرمایه داری پیوند خاصی با آیین پروتستان دارد؛ آنچه وی «اخلاق پروتستانی» می نامید مشوق نوعی رفتار ضروری برای موفقیت سرمایه دار بود: سخت کوشی، برنامه ریزی منظم، پس انداز و صرفه جویی، سرمایه گذاری مجدد سودها. به خصوص، فرقه های خاص پروتستان، نظیر کالوینیسم، هواخواه دکترین تقدیر ازلی بودند که حاکی از این است که زنان و مردان از بدو تولد به لعنت ابدی یا رستگاری محکوم اند. یگانه راهی که کالونیست ها می توانستند با این مخمصهی یأس آور مقابله کنند این بود که ایمانشان را با این ایده که در زمره‌ی نجات یافتگان اند نه در زمرهی نفرین شدگان نمایش دهند. این امر تا اندازه ای با بی وقفه کار کردن در مشاغل یا حرفه» شان حاصل آمد. وبر تلقی مبهمی از پیامدهای این موضوع برای زندگانی مردم داشت. با محو شدن انگیزه های دینی طی این قرن، سرمایه داران همچنان به جست و جوی سود بیشتر به منزله‌ی هدفی غایی، و نه نشانه ای از ایمان و رحمت الاهی ادامه دادند. بشر گرفتار «قفس آهنین» جامعه‌ی سرمایه دار و بوروکراتیک می ‌شود، که به زعم وبر، تهدیدی جدی برای آزادی انسان است و خلاقیت و ابتکار را خفه میکند. اهمیتی که وبر برای دین و فرهنگ در گذار به سرمایه داری اولیه قائل است.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص278-275، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط