به سوي قرائتي نو از شهادت (2)

انقلاب اسلامي واقعه‌اي استثنايي در عصر ما است. نمونه‌هاي متاثر از انقلاب ايران در سرزمينهاي اسلامي از جمله تركيه و الجزاير و يمن، هيچكدام به فراگيري اين انقلاب نرسيدند، برخي در مسير انتخابات دموكراتيك افتادند و سرانجام سركوب شدند، مانند تركيه و برخي- نيز امكان حضور دموكراتيك براي تحقق حكومت اسلامي از آنها گرفته شد، و به قيام مسلحانه محدود تبديل شدند، مانند جهاد اسلامي مصر و يا جبهه نجات اسلامي الجزاير بعد از كودتاي غربگرايانه نظاميان؛ و بدين ترتيب انقلاب
چهارشنبه، 23 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به سوي قرائتي نو از شهادت (2)
به سوي قرائتي نو از شهادت (2)
به سوي قرائتي نو از شهادت (2)

نوشتاري از« اريك بوتل » به همراه پاسخ « دكتر محمد مدد پور »





مددپور: « بوتل» درك نمي‌كند كه جستجوي معنويت امري محلي نيست.

فصل اول:

ويرانگري مدرنيته و شكست مدرنيسم در ايرن: نظري درباره انقلاب اسلامي

1. انقلاب اسلامي و نفي معنوي غرب

انقلاب اسلامي واقعه‌اي استثنايي در عصر ما است. نمونه‌هاي متاثر از انقلاب ايران در سرزمينهاي اسلامي از جمله تركيه و الجزاير و يمن، هيچكدام به فراگيري اين انقلاب نرسيدند، برخي در مسير انتخابات دموكراتيك افتادند و سرانجام سركوب شدند، مانند تركيه و برخي- نيز امكان حضور دموكراتيك براي تحقق حكومت اسلامي از آنها گرفته شد، و به قيام مسلحانه محدود تبديل شدند، مانند جهاد اسلامي مصر و يا جبهه نجات اسلامي الجزاير بعد از كودتاي غربگرايانه نظاميان؛ و بدين ترتيب انقلاب اسلامي از نظر سرزميني استثنايي و تنها باقي ماند.
بي‌ترديد نفي غربي اين نهضتها ، بدنبال هوشمندي و كوشش خودآگاهانه تمدن بروژوازي غربي براي حفظ وضع موجود، و درك نحوه سركوب و خروج از آن حيرت آني، كه بعد از انقلاب اسلامي ايران با حضور امام خميني (ره) گريبان جهان تكنيكي، و روح و عقل حسابگرانه آن را گرفت، و مبهوتشان ساخت، ممكن شد. از نگاه رسمي ابتدايي غربياني كه با مسئله انقلاب روربرو بودند، اين انقلاب "متضمن امتناع كل يك فرهنگ و كل مردمان يك سرزمين، از زير بار نحوي نوسازي و مدرنيته و مدرنيسم است ". از نظر تفكر رسمي غرب، انقلاب ديني در نفس خود، نحوي "كهنه‌گرايي و ارتجاع " تلقي شد. در مقابل رژيمي كه در ايران مستبدانه مدرنيته و مدرنيسم را با نفي همه عناصر سنتي و ديني متحقق مي‌كرد، بنحوي سطحي با نظر مساعد، مورد تاييد غربيان قرار مي‌گرفت.
اين تلقي و تفكر در باب انقلاب، از نظر برخي از كارشناسان انقلاب و نويسندگان فلسفي غرب، مانند ميشل فوكو حكايت از فقر اصطلاحات و تئوريها براي توجيه انقلابي بود، كه غايتي را جستجو مي‌كرد كه بعد از انقلاب رنسانس سابقه نداشت، و آن جستجوي "معنويت سياسي و اخلاق " بود، يعني آن چيزي كه به سخت فوكو، غرب "بعد از رنسانس و بحرانهاي جهان مسيحيت بطور مطلق فراموش كرده است. "

2. تئوري شكست مدرنيسم غربي و انقلاب

علي‌رغم اين نظر، بودند و هستند نويسندگاني مانند فرد هاليدي كه انقلاب اسلامي ايران را به صرف تعارض "توسعه و مدرنيسم نامتعادل " در برابر "مردم گرايي ديني " تحويل، و مدرنيزه كردن Modernization ايران را علت قرباني شدن شاه!! تلقي مي‌كنند. در بسط اين نظر مي‌نويسند: "اولين جنبه انقلاب ايران پس از خصيصه مذهبي بودن آن، اين است كه ايران فكر پيشرفت را مردود مي‌شمارد، و به استناد اينكه انقلاب اسلامي ايران درصددب ازگشت به الگوهاي قديمي صدر اسلام در قرن هفتم ميليادي است. " اين نويسندگان انقلاب اسلامي را انقلابي به تمام معني واپس‌گرا مي‌نامند.
برخي مانند امين سيكل Saikal، مدرنيزاسيون شاه را فراتر از پذيرش اجتماعي مردم ايران مي‌دانند، و فوق قدرت جذب آنها تلقي مي‌كنند، و نيكي كدي "صنعتي كردن سريع جامعه " را عامل عمده شكست مدرنيسم مي‌خواند كه با تقسيم نابربر درآمدها بحران‌زا شد.
نكته اساسي اين است كه چرا اين مسئله توسعه سريع در آسياي جنوب شرقي كه همزمان با ايران، و حتي ديرتر آغاز شده بود، به انقلاب ديني و سنتي منجر نشد؟ در اين سرزمينها نيز ديكتاتوري، نفي سنت‌هاي ديني اساطيري، نابرابري طبقات و حضور خارجي، خريد تسليحات در برابر احتمال خطر چين و شوري و كره شمالي و از اين قبيل مسائل وجود داشت.

3. ضعف فرهنگ روشنگري در تعريف انقلاب معنوي

به هر حال بايد به سخن "فوكو " بازگرديم، كه مي‌گويد فقر واژگان براي تفسير و تاويل انقلاب اسلامي گريبان همه اين تحليلگران رسمي غرب را مي‌‌گيرد. انقلاب اسلامي نخستين "انقلاب پست مدرن " عصر حاضر است، و يا به تعبير او "اولين شورش بزرگ عليه نظامهاي زميني و به اقتضاي اينها مدرن‌ترين شكل قيام است. " چنين انقلابي در سپهر انديشه‌هايي كه در پهنه زمين وجود دارد نمي‌گنجد، و چيزي بسيار بيش از آن چيزي است كه در ادبيات و علم روشنفكران و فرهنگ اصطلاحات انقلاب عصر روشنگري و مدرن، امكان تصور آن وجود داشته است، از نظر فوكو انديشه‌ها و ايده‌هاي جديد فعالتر و قوي‌تر و پرشورتر از آن هستند كه روشنفكران يا سياستمداران غربي در مقام حافظان قدرت زميني، قادر به درك آن باشند.
يك حقيقت اسرار‌آميز آسماني در بطن و باطن انقلاب، ما را ندا مي‌دهد، كه اساسا حتي تحليل پست مدرن فوكويي نيز براي انقلاب نارساست. هر كوشش غير معصومانه و نامقدس براي فهم حادثه‌اي معصومانه و مقدس با ظلمات آخر الزمان و ملاحم عصر، پيوند دارد.
علاوه بر آنكه اين معصوميت، در ميراث معرفت‌شناسانه روشنفكري غير جايگاهي ندارد، از تعبير و تفسير و تاويل فلسفه‌هاي معنوي پست مدرن نيز فراتر مي‌نمايد، و نياز به نوعي تاويل مقدس نبوي و ولوي دارد، اما عقل و قلب بشري همواره در عصر سيطه پوزيتيويسم و هيستوريسم مايل است كه صورت اينجهاني تحولات را تحليل كند، و دركي نامعصومانه و نامقدس از آ‌نها بكف آورد، تا با زندگي متوسط اينجهاني او سازگارتر باشد، زيرا طاقت منظر و افق اعلاي معصومانه در او نيست.
يكي از حقايق معصومانه انقلاب، حضور مردي قديس‌وار و تفكر معصومانه او بود،‌كه بقيه‌السيف هزار و چند صد ساله معرفت ديني شيعي بود. او از نوعي معرفت‌شناسي برخوردار بود كه از عامل روشنفكري غرب مي‌گذشت. به سخن "زبيده " Zubaida امام كه از نامي مقدس نيز بهره مي‌برد، به گونه‌اي سخن مي‌گفت و فكر مي‌كرد كه پنداري اساسا انديشه حصولي و روشنفكري غرب وجود ندارد. انديشه غربي به ساحت ظلمت و حضور شيطاني آخر الزماني تقليل مي‌يافت،‌و اين نشان داد كه مي‌توان با مدد سنت ديني و لطف الهي عالم روشنفكري را دور زد، و نقشي اجتماعي سياسي را در آخرالزمان و آخرين دور تمدني غرب رقم زد.
اين طريق در پرهيز امام از تفسير مدرن، و يا نسبت مدرن دادن به نظام فكري خويش آشكار بوده است. پرهيز از واژگاني كه في‌المثل در آثار شهيد مطهري در تعبيراتي نظير دموكراسي اسلامي و غيره، يا در آثار مرحوم شريعيت در تعبيراتي مانند اومانيسم اسلامي و غيره آمده است. اما آن بزرگوار اساسا از اين نظام واژگاني روشنفكري و ايدئولوگهاي جهان كنوني بدور بود. از اين نظر ايشان نه مانند آپولوژيستها و مدافعان كلامي سنتي يا مدرن opologists مانند مظهري و بازرگان گرفتار تطبيقهاي دشوار علم جديد و دين است، و نه مانند اصحاب اختلاط و التقاط hybridistsمانند شريعتي و ميرزاي نائيني كه تلاش خود را مصروف تركيب اتحادي، و پيوند ميان اسلام و مدرنيته و يا غرب مي‌كنند. اين يعني فراتر رفتن از سنت و تجدد متعارف، و حتي فرا رفتن از عقل و عشق متعارف.
يكي از مصائب و ابتلائات معرفت‌شناسي روشنفكرانه غرب، در تفسير و تاويل انقلاب نگاهي بومي و محلي به آن است، وقتي انقلاب ديني ايران به مثابه واكنشي محلي در برابر مدرنيسم سطحي شاه تلقي مي‌شود، اساسا آن جريان اپوزيسيون جهاني معنويت طلب كه اكنون در ايران با مقاومت اسلامي گره خورده است، فراموش مي‌شود. حقيقت آن است كه جهان اكنون در قلمرو رسانه‌ها و معرفت‌شناسي ارتباطات فيزيكال و حتي پسيكولوژيكال با سرعت به دهكده جهاني يا اتوپياي تكنيك تبديل مي‌شود،و در اين گذار غلبه با مدرنيته است، علي‌الخصوص براي سرزمينهاي جهان سومي و شرقي كه در طور اساطير و ايدان كهن و در قعر تاريخ سكني گزيده، و چنان مي‌انديشند كه گويي فاصله‌اي با عصر آفرينش آدم و دوران ايزيس و اوزيريس و خدايان المپ ندارند، هر چند ايلغار رسانه‌ها و ماهواره‌ها آنها را به حال خود رها نمي‌كند، و به نحوي شرطي مسخ‌شان كرده است.

4. تئوري اريك بوتل درباره انقلاب اسلامي و تنگناهاي آن

بر اساس همين نگاه منطقه‌اي و محلي، "اريك بوتل " يكي از نويسندگاني كه رساله دكتري‌اش را در باب انقلاب اسلامي و شهادت نوشته، مسئله مدرنيسم و شكست آن در ايران و سرخوردگي جوانان ايراني را با مسئله شهادت پيوند مي‌دهد، و تقريبا نگاهي شبيه خودكشي به شهادت دارد. بوتل اساسا درك نمي‌كند كه مسئله انقلاب معنويت و جستجوي معنويت امري محلي نيست، در درون غرب جريانهايي از پايان قرن نوزدهم و در سراسر قرن بيستم، از نيچه تا هيدگر، از جريانهاي هرمنوتيكي تا پديدارشناسي و اگزيستانس، بنحوي در جستجوي معنويت و حقيقت بوده‌اند. اگر شرق شناسان و جريان حكمت شرقي رنه گنون (تراديسيونل اتود - پژوهشهاي سنتي) و هانري كربن، و جريانهاي عرفاني مردمي را بر اين سير فلسفه‌هاي معنوي بيفزائيم ، ديگر طلب و جستجوي معنا در پس ويرانگري جهاني مدرنيته امري جهاني خواهد بود.
حال اگر چه نهضت بازگشت به خانه و يافتن الوهيت يا مطالقا ديگر در غرب، به صورت نهضت‌هاي اقليتي در جستجوي معنا و تفكر معنوي ظهور پيدا مي‌كند؛ در شرق بصورت ستيز با قدرت‌هاي بيگانه ستمگر و دولتهاي وابسته سياسي، از دوران ورود سطحي يا عميق به عامل مدرنيته آغاز شده است. يعني انساني شرقي از سويي بايد سنت و حكمت شرقي، و راه و رسم معنوي گذشته خويش را كه تحجر، استحاله و فسيل شدگي بر آن غلبه يافته، نفي كند، و از سوي ديگر با نظامهاي وابسته‌اي كه از قرون شانزده و هفده بر سرزمينهاي شرقي ظالمانه سيطره يافته، و او را غارت كرده، در ستيز باشد.
ممكن است برخي چنين بپندارند كه جستجوي معنا و تفكر معنوي هيدگر و منطق معنوي هرمنوتيسينها و فيلسوفان پست مدرن حيوي و اگزيستانس و فنومنولوژيستها و ميستيكهاي پوپولار (عامه) در مقام نقد متعارف مدرنيته و براي تحكيم آن است. چنانكه غرب همواره با نقد خويش موجب بقاي خود شده است،چيزي كه برخي نويسندگان فلسفي ايران نظير داريوش شايگان به تبع استادان پست مدرن خود بدان اشاره كرده‌اند. اما اين سخن،علاج دردي نيست كه ذاتي غرب است؛ نقد رفرمي و اصلاحگرانه نمي‌تواند راه نجات را به سوي افق اعلي رهنمون باشد. اساس غرب و مدرنيته، نيست انگاري و تفكر حسابگرانه و همسطح كردن انديشه و زندگي، نابودي قهرمانان اساطيري، و فراموشي اولياء ديني و امر قدسي و سلطه‌ فرومايگي و ميانمايگي است، و نقدها براي حفظ و صيانت از ذات زميني و دين گريز آن. اما اين احياء و تجديد حيات غربيان در عصر بحران از طريق نقد و نظر به فلسفه‌هاي معنوي، تا آنجايي ادامه پيدا مي‌كند كه جهان كنوني ظرفيت و تاب و توان تحمل وضع موجود را داشته باشد.
رفع جهاني شدن مدرنيته و فاصله وحشتناك كشورهاي شرق و غرب و شمال و جنوب، بحرانهاي دائم التزايد انساني - محيط زيستي جز به انقلاب معنوي و تحقق عالمي ديگر امكان‌پذير نيست.
دموكراسي‌هاي ليبرال پايان تاريخ انسان نيست انگار مدرن، واپسين تاريخ و آخرني نظام سيايسي فرهنگي انسان عصر جديد خواهد بود، و اكنون جهان در وضع انقلابي و تب و تاب گذر از وضع موجود بسر مي‌برد، و ممكن است اين اوضاع صد سال نيز استمرار پيدا كند، اما قدر مسلم فاصله‌ها وحشتناكتر و غير قابل تحمل‌تر، محيط زيست ويرانتر و سوداگري و حرص افزونتر خواهد شد، اما بندگان ديگر تسليم خواجگان نخواهند شد، زيرا ديگر تاب و تواني نخواهند داشت، چيزي مانند شورش بردگان در برابر اقتصاد و تجارت جهاني روي خواهد داد، و اگر جهان آينده با نقد خود از اين اوضاع بگذرد، همان مطلوب جهان صلح آميز متفكر معنوي آينده نيز خواهد بود. مسئله آينده بشر انقلاب معنوي و گذر از شكافهايي است كه حرص حسابگرانه و نيست انگارانه را نيز از بنياد نابود مي‌كند.
حال به نگاه اريك بوتل باز گرديم. گفتيم كه نگاه او به انقلاب منطقه‌اي است و مفهوم و ذات جهاني آن را درك نمي‌كند و شهادت را نيز امري شبيه خودكشي شرقي و اسلامي ناشي از ياس فلسفي در برابر ايلغار غرب تلقي مي‌كند! اما علي رغم اين پريشانگويي، پرسش او متضمن حقايقي است كه با نحوي تاويل و تصرف ذاتي، مي‌تواند جانمايه تاملي ديگر در باب مسئله تفكر آرمانشهرانه و يوتوپيك و ناكجاآبادي (يا به معني اصيل و حقيقي مدينه‌الله و شهر خدا)،‌و يا روزمرگي و ويرانگري و بي‌خانماني (يا به معني اصيل و حقيقي مدنيه ابليس و شهر شيطان) باشد؛ چونان دو راه گريز در برابر يكسان‌سازي عرفي كه ذات مدرنيته متضمن آن است.
در اينجا بايد از يكسان سازي صوري و شرعي هم سخن گفت، وقتي كه دين به صرف احكام شريعت بدون حال حضور همراه با شور و حال و وجد و مستي و مخافت و بيخودي و فنا تبديل شود، و دين در حدود ظاهر و عقل مشترك همگاني توقف نمايد، و عرفان باطني و اسرار آن مستور و محجوب و دست نيافتني بنمايد،‌كه از اقتضائات آخر الزمان و عصر غيبت است، و اين مستوريت بسا كه بهانه رويكرد انسان به عرفان و هنر اباحي گردد، كه به نحوي با افتادگي او در برزخ ميان روزمگري و آرمانشهري مناسبت دارد.
اريك بوتل اساسا به اين نكات توجه ندارد، بلكه در جستجوي همان نظري است كه قبلا بدان اشاره رفت. از نظر او فرض بنيادين بر اين است كه متلاشي شدن پيوندهاي اجتماعي بر اثر ظهور ناگهاني مدرنيته (تجدد) در جامعه سنتي ايران در دوره پهلوي، و شكست واضح انقلاب سفيد كه صدها هزار روستايي ورشكسته را به شهرها كشانيد، باعث واكنشي يكپارچه در برابر وضع موجود در درون جامعه شد. يعني همان ميل به وحدتي كه يكي از پايه‌هاي اجتماعي پيشبرد انقلاب اسلامي و سپس حضور كلان جوانان داوطلب در جنگ را صورت بخشيد.
بوتل اظهار مي‌كند كه نمي‌خواهد وطن پرستي و ايمان جوانان يا تاثير روحاني امام را در مردم ناديده بگيرد يا كوچك شمارد، بلكه بيشتر مي‌خواهد جنگ را با تغييرات مدرنيستي وقايع قبل از انقلاب پيوند بزند، و از اينجا تئوري انقلاب هاليدي و كدي و بسياري ديگر را به جنگ و ستيز جوانان با جهان مدرنيته و غرب پيوند زند.
به اعتقاد او با بسط و توسعه تجدد و رجحان بخشيدن به فرد مصرف‌گرا، جامعه سنتي در جريان مدرن شدگي، در آغاز شاهد عقب‌نشيني تاريخي جمع در برابر فرد است. مصرف زدگي، فرد را در تعارض با جمع قرار مي‌دهد.
از اين پس، فرد كه با مصرف‌گرايي تبلور يافته، از چارچوب و قواعد اجتماعي كه از نظر او چون زنداني بازدارنده است ، مي‌گريزد.
نهايتا ميل به مصرف به گونه‌اي اساسي به اضمحلال مجموعه‌هاي اجتماعي جامعه سنتي ختم مي‌شود . فروپاشي تدريجي سنن معنوي فرافردي و متعالي اجتماعي، در سير دروني كردن ارزشها و هنجارهاي مدرن، چنان نقصاني ايجاد نمود كه باعث اختناق مفرط سياسي براي جبران آن، از سوي دولت گرديد.
فروپاشي سنن اجتماعي منجر به بي‌ثباتي فرد و پيدايي كشمكش‌هاي جديدي شد كه پس از چندي، دخالتهاي فزاينده دولت را در درون بدنه اجتماع مشروعيت بخشيد، بنابراين تجدد و مدرنيسم مصرف‌گرايانه در نظام سياسي ظاهر گرديد،‌و اين به نوعي باعث از دست رفتن خودمختاري جامعه، در برابر دخالتهاي محسوس نهادهاي دولتي در حقوق سنتي جامعه شد. تجدد مصرف‌گرايانه زمينه ساز گسترش سلطه دولت بر افراد نيز گرديد.
تجدد و مدرنييسم با بي‌اعتبار كردن و نابودي سنن كهن اجتماعي، به مثابه ضامن وحدت جمع، فرد را از موانع تحميلي سنتي برخواسته‌هاي جديدش مي‌رهاند، اراده جديد معطوف به تحرك اجتماعي و نفي ساختار حيات جمعي (سنتي) ، ايراني را وا مي‌دارد، تا هويت جديد فردي خود را ذيل "مشاركت مصرف‌گرايانه در عامل تجدد " بجويد و درك كند. بدينسان "فرد " در حال تكوين،‌به تدريج در سايه مصرف‌گرايي به خودمختاري در مقابل ارزشهاي تحميلي از سوي جمع، دست مي‌يابد. بر همين پايه، مي‌توان گفت كه مصرف‌گرايي عامل حقيقي فرديت( انديويدوآليته) در جوامعي مي‌شود كه در مرحله گذار به سوي تجدد به سر مي‌برند، بي‌انكه از مرحله بينابيني توسعه تكنيكي، گذر كرده باشند. خشونت نظام شاهنشاهي در گذر به سوي مدرنيته و تجدد غربي حادتر و شديدتر بود.
در غرب طي سه قرن تا انقلاب فرانسه، و تاسيس دولت مدرن كه همه چيز را به اتوماتيسم تكنولوژيك رساند، ديكتاتورها و نظامهاي استبدادي بيرحمانه به نفي سنت مسيحي پرداخته بودند. امپراطوراني مانند هنري هشتم، لويي چهاردهم، پطر كبير، اليزابت اول، ملكه ويكتوريا، و بسياري ديگر، بنيان بورژوازي و راه انباشت سرمايه‌‌داري و تحقق و تبدل جامعه جمعي به جامعه اتمي و فردي را مهيا كردند، حتي استبداد پرتستاني كالوني راه رشد سرمايه‌داري و توجيه شبه ديني آن را فراهم كرد. از اينجا سياست مدرن با بسط نظام تكنيكي تناسب داشت، و تخريبهاي ناشي از فروپاشي ذهنيت سنتي و ويرانگري امنيت روحي و جمعيت خاطر را از بيرون مهار مي‌كرد،‌اما در ايران ايده‌ها بيروني و تحميلي مي‌نمودند،‌و بيرحمانه با نظام سياسي اجرا مي‌شدند،‌مانند كشف حجاب و تصرف املاك و اراضي و ايجاد سرمايه‌داران وابسته برخوردار از رانتهاي ويژه سلطنتي و غيره، كه همه اينها ملازمه با نابودي آزادي روحي و حقوق سنتي جامعه و افراد مي‌شد،‌و همه اينها بايد در سايه مصرف و رفاه فرد بظاهر آزاد، خنثي شود. از اينجا برخلاف نظر بوتل تحميل بيروني مدرن بيش از تحميل قيد و بندهاي سنتي ، بر فرد فشار روحي وارد كرد.
با اين اوصاف به استنباط بوتل، انسان ايراني اغلب به صورت شرطي و صوري و سطحي با وضع جديد انس مي‌گيرد. و به نفي و تحقير شرطي شده و سطحي سنن اجتماعي مي‌پردازد. او كه صرفا مصرف‌كننده كالاها و فرهنگ مدرن است، همين مصرف‌‌كنندگي، فرديت و هويت او را در گذار جامعه از مرحله سنت و تراديسيو ، به "تجدد و مدرنيته " بيان مي‌‌كند. از اينجاست كه مصرف‌زدگي او نحوي شرطي شدگي است و نه اصيل.
از نظر بوتل "فرد از اين گذار، ناقص بيرون مي‌آيد و سرخوردگي‌اش بيشتر از برآورده شدن آرزوهاي اوست " . بوتل نمي‌گويد چرا چنين شده، فقط اشاره دارد كه عبور به سوي تجدد خشن بوده است. اصطلاح شرطي شدگي نسبت به مدرنيته و مسائل ديگر از سوي راقم اين سطور بيان شده است و ربطي به بوتل ندارد. او بلافاصله از اين نكته سخن مي‌گويد كه گوي سرخوردگي از حضور در متن مدرنيته سطحي و مصرف‌گرايي نافرجام و سركوب سياسي، موجب مي‌شود اين فرديت مصرف‌زده مصنوعي به شدت از سوي انسان ‌ايراني رد شود. در اين مرحله او به اصول كهن سنتي اوليه (اسلام) مي‌پيوندد كه دوباره احياء و تجديد شده است.
در اين مرحله بوتل تئوري خود را به بسيجيان پيوند مي‌زند، و آنها را مظهر كامل چنين سرخوردگي مي‌داند، در حالي كه مي‌پذيرد، "در ميان داوطلبان جنگ اين عامل فرديت با مصرف‌گرايي به دليل فقدان زمينه به درستي عمل نمي‌كند " اين يعني خلل در تئوري كلي اوليه او.
اساسا نمي‌توان بسادگي وجود بسيجيان را چنين تنگ نظرانه تفسير كرد. واقعيت آن است كه بسيجيان انسانهاي مومني بودند كه هيچيك از مميزه‌هاي روشنفكران شرطي شده سرخورده از مدرنيته و دچار ياس فلسفي را نداشتند،‌يعني كساني كه به اعتقاد راقم، مصداق دقيق انسانهاي ناقص - نيمه مدرن و سرخورده نظام جديد غير سنتي بودند، و اساسا اين گروه چندان كمكي به جنگ نكردند، جز مخالفت با بسيجيان و ترور آنها، و يا سكوت و نزاع قلمي با همان پايه كهن سنتي، از موضع تجدد طلبانه. در حقيقت آنها سياست روشنفكران دولت شاه را ادامه دادند، و در مقابل انقلاب ايستادندو
البته مي‌توان دريافت كه فرديت انسان نيمه مدرن- نيمه سنتي جهانسومي ارضاء كننده نيست، و همواره نوعي احساس حقارت و خود كم بيني در آن احساس مي‌شود. او در حالي كه طلب و تمناي مدرنيسم مي‌كند، در ضمن همواره همين سطح موجود مدرنيسم تجربه شده ايراني خود را مورد تحقير قرار مي‌دهد، و سرخورده مي‌شود، و آن فرديت مصنوعي بدلي و شرطي بوجود آمده، در جريان مدرنيسم سطحي رد مي‌شود.
اين فرديت مصنوعي و شرطي شدن قبل از انقلاب از سوي متفكران ديني شرقگرا نقد مي‌شود، و ميل به بازگشت به هويت شرقي مطرح مي‌شود، كه احياء عظمت شرقي و ايراني در آن احساس مي‌شد. به همين جهت تمايلات باطني ديني و قومي بسياري از ايرانيان،‌علي‌رغم مصرف زدگي و بسط و توسعه مدرنيسم سطحي و اصلاحات اقتصادي، نابود نمي‌شود، و روز به روز به نظام سنتي و ديني كهن نزديكتر مي‌شود.

5. شرق گرايي و نقد غرب

نظام مدرن در ايران، چنانكه اشاره كرديم از همان آغاز ورود مدرنيته و تمدن غربي آغاز شده بود: در آثار نجم آبادي و سينكي و طالبوف و ديگران. اما اين بار روشنفكراني در جامعه پيدا مي‌شوند كه ضمن نظر و گوشه چشم داشتن به غرب ، گمشده خود را در شرق و ساحت دين مي‌جويند.
در قلمرو روشنفكري، جلال آل احمد نقد غرب را شروع مي‌‌كند، و در آثار دكتر شريعتي اين ميل به بازگشت به هويت شرقي و ايراني، صورت بازگشت به اسلام پيدا مي‌كند، كه سرانجام با حضور امام خميني (ره) به انقلاب اسلامي پيوند مي‌خورد. نكته آن است كه در ميان اين گروه از روشنفكران جستجوگر تعبير هويتي ديني و اساطيري قوم ايراني، بودند عده‌اي از نويسندگان و انديشمنداني چون سيد حسين نصر، داريوش شايگان و از همه مهم‌تر دكتر سيد احمد فرديد كه به مسئله هويت شرقي ما عميق‌تر نگاه مي‌كردند، بدون آن كه سخنشان با وضع سياسي، و درگير شونده عملي با نظام شاه همراه باشد.
جالب اين است كه حتي تشكيلات سلطنتي در فضاي غربزده شرق مآبانه آن دوره با حمايت فرح ديبا زن شاه و احسان نراقي مشاور فرهنگي شاه و فرح و مرهداد پهلبد وزير فرهنگ و هنر و قطبي رئيس راديو و تلويزيون،‌ندانسته به اقتضاي فرهنگ جهاني در جستجوي معنويت بودند!! با نشر آثاري مانند "غربت غربيه " و "جاويدان خرد " و ترجمه آثار رنه گنون و تيتوس بوركهارت و فراخواني كساني چون هانري كربن، ويليام چتيك، جيمز موريس و تشرف به اسلام آنها و بخصوص تقويت اساطير كهن با جشنواره طوس، و نهضت‌هاي نقاشي خيالي‌سازي مكتب سقاخانه و مينياتور فرشچيان و موسيقي سنتي شجريان و ناظريان و پريسا، و تاسيس انجمن شاهنشاهي حكمت و فلسفه ايران، و به خدمت گرفتن بزرگترين شارح معاصر فلسفه متعاليه و ملاصدرا ، سيد جلال‌الدين آشتياني، عملا آتش بيار معركه شدند ، و به جريان نابودگر مدرنيته در انقلاب اسلامي بطور ناخودآگاه مدد رساندند.
چه كسي مي‌تواند تاثير مرحوم دكتر فرديد و شاگردان او را در توجيه نظري ولايت ديني و بازگشت به اصالتها ناديده بگيرد. با همين وجهه نظر از سوي برخي اصحاب انجمن حجتيه و روشنفكران غربگراي انقلاب، كه اكنون در صف اول ضد انقلاب و ولايت فقيه به عنوان رفرميستهاي اسلامي از جانب غرب معرفي مي‌شوند، منسوب به فاشيسم خوانده شدند، و ولايت فقيه را با اين كلمات منسوخ تفسير كردند، زيرا اساسا از معناي قدسي ولايت مانند منورالفكران غربي بيگانه بودند. آنها حتي از مرحله شرطي شدگي ناقص مدرنيته شاهنشاهي گذشته، و برخلاف نظر بوتل، كامل شده بودند!! و هيچگونه سرخوردگي از غرب نداشتند،‌و بيشتر طرفدار يك رژيم دموكراتيك پوپري بودند. حتي در ستاد و شورايعالي انقلاب فرهنگي از موضع اين يهودي مدرن به ماركسيسم و دينداران سنتي حمله مي‌كردند.
خدمت شايگان و هانري كربن و نصر و شاگردان آنها و جريان حكومت معنوي انجمن حكومت و فلسفه و گروه فلسفه دانشگاه تهران را قبل از انقلاب فه ترك معنوي شرق نمي‌توان انكار كرد، هر چند شايگان و نصر هيچگاه رسما از انقلاب دفاع نكردند. البته شايگان در اول انقلاب وضع انقلابي گرفت، و زود پشيمان شد، و انقلاب را به همراه نصر به سخره گرفت، و ايدئولوژيك كردن سنت و دين را در انقلاب اسلامي نفي كرد. در حالي كه اساسا انقلاب با ايدئولوژيك كردن دين بوجود نيامده بود، بلكه دين ذاتا با رهبري يك روحاني استثنايي از بقيه‌السيف حكما و عرفاي اسلام به اصل سنتي خويش بازگشته ، و انديشه ايدئولوژيك شريعتي را پشت سر گذاشته بود.

6. شكست مدرنيسم سطحي شاه

به هر تقدير مدرنيسم سطحي شاه و نظام پهلوي، با ارگانيسم شبه اساطيري، به نوعي روشنفكري شبه معنوي شرطي شده گرايش يافت، و بساط انجمن‌هاي شرقي فلسفي را در ايران پهن كرد،‌و اينها همه به جريان نفي غربزدگي و طرفداري از فرهنگ و تفكر شرق گرايانه مدد رساندند. نمي‌توان فراموش كرد كه برخي از آنها احتمال ظهور افكار سياسي و ايدئولوژيك عملي را با اين نوع تفكر شرقي مي‌دادند، از جمله شايگان كه در انتهاي كتاب "آسيا در برابر غرب " از "تاريك انديشي جديد "، " غربزدگي شرق مآبانه " و "توهم مضاعف " سخن مي‌گويد.
اما اين كلمات يا نقد امثال داريوش آشوي از "غربزدگي " جلال آل احمد، كه به ظاهر مسخ و بيان سطح تفكر مرحوم دكتر فرديد، يعني "حكمت انسي و علم الاسماء تاريخي " مي‌نمود، نمي‌توانست در برابر حوالت تاريخ قرار گيرد، و سرانجام به سخن احسان طبري با ذهنيت ماركسيستي‌اش ، " موش نقب كن تاريخ از مساجد سربرآورد " ، و رفرم غربزده شرق مآبانه شاه عقيم ماند.
در حقيقت نقصان صوري شان سياسي - اجتماعي و ايدئولوژيك تفكر معنوي فرديد(ره) و شاگردانش قبل از انقلاب، با تعهد انقلابي جلال آل احمد و علي شريعتي و مرتضي مطهري و ديگران جبران شد، هر چند سطحيت نظري بر برخي از آنها غلب بود، و دين و تمدن را در حدود غرب درك مي‌كردند، اما چاره‌اي جز اين وجود نداشت.
در اين ميان، زبان اين سه بزرگ براي دانشگاه دموكراتيزه سوسياليزه و چپگرا،‌و نواسكولاستيكهاي مذهبي محافظه كار زباني مفهومتر و مقبولتري بود، تا زبان حكمي و فلسفي مطلق و خلوص گراي فرديد،‌و در اين زمان نصر و شايگان و آشتياني غير سياسي و شهيد مطهري و علامه طباطبايي نيز نسبت به جريانهاي سنتي، متجدد مي‌نمودند، و اما سرانجام حكمت قرآني امام خميني (ره) فراتر از جريانهاي رسمي بر فراز تاريخ قرار گرفت، و شد آنچه كه بايد بشود، و هنوز آثار و بركات آن انقلاب معنوي به پايان نرسيده است.
نيكي كدي محقق آمريكايي و برخي ديگر، به نكته‌اي اشاره مي‌كنند كه آن نيز قابل تامل است. شاه و رژيم آمريكايي در اوج جنگ سرد بلوك غرب و شرق سياسي، نگران خطر جنبش سوسياليستي و ماركسيستي بودند تا اسلام، كه انديشه‌اي متعل به قعر تاريخ و پايان يافته تلقي مي‌كردند!! از اينجا در حال دفع ماركسيستها و كنار آمدن با شوروي بودند، و چنانكه گفتيم غافل از آنكه آن نوع فلسفه مشرقي كه بظاهر غير سياسي اما ذاتا سياسي بود، به مثابه باطن مباحث دكتر شريعتي و جلال آل احمد در كار مي‌آمد، و كار خويش را همراه دين سنتي در ويرانگري مدرنيسم سطحي شاه مي‌كرد. "آسيا در برابر غرب " شايگان در دستگاه شاه و فرح روي باطني "غربزدگي " و "خدمت و خيانت روشنفكران " بود، و دانه‌هاي نظري به آسياي عملي ايدئولوژيهاي جديد مي‌آورد.
با توجه به مراتب فوق، تئوري اريك بوتل ناموجه و دچار تنگي در تفسير جنگ و انقلاب بنظر مي‌آيد، اما مقصود از طرح نظريه او براي ما، بهانه قرار دادن بررسي مباني و تئوريهاي اصلي حاضر و موثر در عصر انقلاب است. حداقل مي‌توان با اين مقدمات دريافت كه رجوع ايرانيان به اسلام و شرق، به تعبير بوتل پايه كهن سنتي با الگو گيري از اجتماع اوليه اسلامي، صرفا از ديدگاه سرخوردگي و نقصان ناشي از وقوع مدرنيسم سطحي و مصرف‌گرايي نمي‌تواند جامعيت تئوريك داشته باشد، علي‌الخصوص كه بخواهيم اين پديدار را با روحيه شهادت طلبي و جهادي جوانان پيوند زنيم.واقعيت انقلاب پيچيده‌تر از ذهنيت تاريخي - غربي بوتل است، و بازسازي مفهومي انقلاب اساسا براي غربيان دشوار است. نه تنها از آن جهت كه منشا همه پديدارها را در همين جهان فاني مادي در حدود غرب مي جويند، بلكه در تحليل، عناصر موثر اينجهاني را در وقايع خلاف آمد عادت شرقي و ديني نيز، اصل مي‌گيرند.
به اعتقاد بوتل "ساختار شكني ارزشهاي كهن در ايران از آن جهت كه فرهنگ ايراني با سنت رابطه تنگاتنگي دارد عواقبي سنگين داشته است. " بدين معني ارتباط سنت با مردم نه تنها مستبدانه نبود. بلكه جنبه "بن دهشي " و "معنابخشي " داشت. اما وضع بحراني گذر از سنت به مدرنيته،‌وضع روحي و فكري انسان شرقي را به هم ريخت. فرد كه روزگاري از بافت فكري وحداني سنت به همه پرسشهايش پاسخي عميق يا سطحي مي‌داد، و زندگي خود را معني مي‌بخشيد، با ساختارشكني مدرنيته، رجوع انسان شرقي به عالم سنتي دچار بحران شد، و او كه اكنون افق اعلاي معاني خويش را در افق تجدد ويران و نابود مي‌ديد، بي‌پناهگاه شده بود.
در عالم نيمه مدرن، انسان شرقي دل و دين باخته، در قالب روشنفكر و عامي متجدد ديگر با حقايق سنتي قدسي و تصورات و ايده‌هاي جاودان و ازلي و ابدي كه به روشني آفتاب بود،‌و حافظ نظم خدشه‌ناپذير اشياء، ارتباطي جدي نداشت، و در برابر او همه اينها تغيير كرد و محو شد، فرد تجددزده در اين مرحله خويش را در برابر هجوم مسائلي تازه مي‌يابد و تنها يار او، اصولي ناهماهنگ است كه سخن از عصري ديگر و زماني ديگر دارد. با اين اوضواع بنظر بوتل تجدد و مدرنيته از گسترش دانايي سنتي جلوگيري مي‌كند، و راه احياء آنها را مي‌بندد، و مجال توسل بي‌وقفه به آداب و رسوم سنتي را نمي‌دهد.
تجدد و مدرنيسم با خشونت همه سنن معنوي جامعه را ويران مي‌كند ، و قداست زدايي را به نهايت مي‌رساند. سياست ولايي را نيز مربوط به قدرت زميني و فاشيسم و توتاليتاريسم تحويل مي‌كند، نه قدرت آسماني. در حالي كه آسمان به قدرتهاي زميني و عرش به فرش عظمت و تعالي مي‌بخشد.
بنابراين تجدد با خشونت، همه واسطه‌هاي سنتي را كه اكنون خود نير تار و مار شده‌اند، نفي مي‌كند و مجال يافتن پاسخ سنتي به مسائل و پرسشهاي تازه انسان شرقي معاصر را نمي‌دهد. تجدد به مدد پاسخهاي مدرن خود و اختراعات و تكنولوژي مدرن در تمام ساز و كارهاي جامعه رسوخ مي‌كند، و ساختار عالم فكري سنتي شرق را موريانه وار از بين مي‌برد، و واسطه‌هاي سنتي را به حاشيه مي‌راند.
اين كلمات بظاهر دقيق، همان مشكلات تحليلهاي قبلي بوتل را دارد. آنچه را كه او به جنگجويان اسلام و كساني كه در پي اين شكستها بطور انفعالي به دامن سنت و معنويت و دين كهن بازگشته‌اند، نسبت ميي‌دهد، در حقيقت كاملا اتفاق نيفتاده بود. عامه مردم با دين و سنت ارتباط قلبي و فطري داشته‌اند. هيچگاه زيارتگاه‌ها خلوت نشده بود. نماز و روزه و آداب و مناسك ديني از تولد تا مرگ ترك نشده بود. سادگي اسلام و فضاهاي سنتي سيطره كلي روابط عامل مدرنيته آنها را از بين مي‌برد. كشف حجاب براي جامعه‌اي كه اكثريت قريب به اتفاق زنان آن با جامعه بيروني ارتباط اندكي داشتند، موثر نبود. علي‌الخصوص كه فكر بي‌حجابي حتي براي زنان بي حجاب موضوعيت نداش. نكته آن است كه زنان همان روشنفكران و لائيك و اهل سياست بي‌حجاب بودند، در حالي كه زنان عامه مردمي كه بعدا در جنگ شركت كردند،‌يعني زنان روستايي و شهرهاي كوچك، عميقا محجبه بودند، و اين روشنفكران و علماء متجدد ديني بودند كه با توجيه روشنفكرانه و عقلي، موضوعيت حجاب را در كتابهاي خويش بيان مي‌كردند، مانند آنچه كه مرحوم استاد شهيد مطهري، علي شريعتي، علامه جعفري، زهرا رهنورد، اباذر ورداسبي و ديگران در اين باب نوشتند. اما عامه مردم به محض اشاره روحاني و رهبر معنوي خويش به خانه و اصالت خويش بازگشتند، زيرا ترك آنها از خانه و حجاب عَرَضي بود، بدون توجيهات عقلاني و مدرنيته. بنابراين نه چنان است كه واسطه‌هاي سنتي و قدرتهاي معنوي و اخلاقي در جامعه ايراني نابود شده باشد. در حقيقت عدم امحا عميق و واقعي آنها، و عدم ورود عميق انسان ايراني و مردمان مسلمان خاورميانه به جهان عقلاني و خيالي و حسي مدرنيته، بازگشت به مدرنيسم سطحي روشنفكرانه پس از انقلاب، موجب سهولت بازگشت مردم شد.

7. بازگشت به مدرنيسم سطحي روشنفكرانه پس از انقلاب

اكنون نيز پس از مدتي، در دوران تجديد مدرنيسم سطحي - كه به عصر سازندگي بعد از امام تعبير مي‌شود - باز به نحوي گسست صوري در مردم و جوانان ديده مي‌شود، كه اين نيز به بحران جهان فكر بازمي‌گردد، و ربطي به ذات ايراني ندارد. در حقيقت اين روشنفكران بودند كه از عالم سنت به طور نسبي يا مطلق گستند، و بعد از انقلاب نيز پس از رجوع سطحي و موقتي به ساحت سنت و دين، از دوگانگي شريعت ناطق و صامت سخن گفتند. و شريعت براي آنها صورتي صامت‌ يافت، كه نقش و تصورات و اوهام و خيالات و فاهمه نفساني غربزه خود را بايد بر آن مي‌زدند، تا ناطق شود. اساساً آنها با كل فرهنگ و هنر و ادبيات سنتي چنين رابطه روشنفكرانه‌اي دارند.
در اين جهان نيمبند سنتي - مدرن، همه چيز براي روشنفكر ديني يا لائيك، كثير المعني و نامتعين و نسبي مي‌نمايد. در چنين جهاني حكومت، سياست، علم و هنر از دين گسست پيدا مي‌كند. هرچند موقتاً بر اثر فضاي معنوي اضطراري عصر انقلاب اسلامي، و حضور امام، همه در بند سنت قرار مي‌گيرند. اما با رفع وضع شرط‌ شدگي روشنفكران ديني، نسبت به دين و سنت يا علائق اضطراري جهاني به دين و سنت، بر اثر ضعف مفرط تاريخي نظام دموكراسي ليبرال آمريكا و انگليس و غيره و يا نظام دموكراسي سوسيال روسي و چيني و غيره، موقتاً برخي ايرانيان و خاورميانه‌اي‌ها، توهم ايدئولوژيك كردن دين را به عنوان راه سوم در برابر دو راه طي شده غرب آشكار مي‌كنند.
هنگامي كه دموكراسي ليبرال آمريكايي سوسياليسم بلوك شرق را از صحنه بيرون مي‌كند، و چينيها و ويتناميها و كوبايي‌ها نيز در راه و مسير اقتصاد آزاد قرار مي‌گيرند، و سياست بنادر آزاد را تجربه مي‌كنند، ديگر گرايش اضطراري و شرطي ايدئولوژيك به اسلام نيز منتفي مي‌شود، اما نه براي كساني كه رويكردشان به دين از وجهه نظر ايدئولوژيك و عقلاني و شرطي شدگي به اقتضاي اوضاع جهان نيست. عامه مردم و گروهي از متكفران كه صرفاً با نگاه سياسي - اجتماعي به دين نگاه نمي‌كردند، همواره در حدود و قلمرو سنت قدسي تنفس مي‌كنند، هرچند قادر نيستند بطون سنت و دين را به ساحت ظهور وارد كنند. آنها به طور خفي يا جلي منتظ بقية‌الله هستند، و گهگاه شورشي در عالم برپا مي‌كنند، و سپس عقب مي‌نشينند، و اهل دنيا را در مسير دنيوي و جهاني رهسپار مي‌كنند.
بنابراين مصداق سرخوردگي، به معناي انفعال در برابر توسعه مدرنيته و رويكرد ايدئولوژيك به اسلام فقط به عالم كساني تعلق مي‌گيرد، كه سعي مي‌كنند دين و سنت را مطابق علوم و انديشه‌هاي مدرن تفسير و تأويل و تحريف كنند. روزي اين تأويل را در ماركسيسم و ايدئولوژيهاي چپ غربي جستجو مي‌كنند، و روزي تئوري دارويني و ترموديناميك و ارزش كار و غيره؛ و اخيراً آزادي و جامعه باز و جامعه مدني پوپري قرارگاه روشنفكري ديني و لائيك براي جدا كردن قلمرو حيات ديني و دنيوي شده است. به هر حال روشنفكر پرتاب شده و دنياي مدرنيته شرطي شده، به نداي نفس و فتواي وجدان تفكر مدرن و مديريت غربي، ابزارهاي ايمني وجود او را فلج كرده و سپرهاي حفاظي او را گرفته، در معرض انواع و اقسام بيماريهاي فكري است.
با اين بيماريهاي فكري اكنون روشنفكر ديني بنام صلح و آزادي و عدم خشونت و تساهل و تسامح و جامعه باز، بي‌رحمانه چونان ماشين تبليغاتي بي‌مزد و منت، بيشتر با حمايتهاي مادي و معنوي غرب، و اوضاع جهاني كه اكنون به نفع دموكراسيهاي ليبرال و طرحهاي آمريكايي نظم نوين جهاني و افزايش مشروعيت حق دخالت غرب و بكارگيري سلاحهاي آتشين در جهان سوم براي نابودي موانع صلح و آزادي!! با قلمهاي آتشين، جهان سنتي كهنه ديني - اساطيري را به سخره و نقد مي‌گيرند!! اين دين ستيزي گاه با تعبير و عبارت "تقدس‌زدايي از قدرت زميني و عرفي كردن جامعه و سياست " همراه است.
مفهوم كلاسيك و مدرن نقد، دقيقاً در ذات ويرانگر آن نسبت به جهان‌هاي سنتي اساطيري - ديني نهفته است. مهرورزي و عاشقي رسم عالم نقادي نيست. فرزند و پدر و برادركشي رسم نقد مدرن و مدرنيته است. جهان قدسي ديني و شبه قدسي اساطيري گذشته، اكنون با نقد به صورت زميني سوخته و لم‌يزرع در مي‌آيد، اما اين پايان كار سنت نيست. سنت با مخفي شدن در پس وجدانهاي انسانها مستعد، عقب مي‌نشيند، تا مجدداً اوضاع براي ظهور فراهم آيد، و آنچه بنظر مزرعه سوخته مي‌آيد، سنتهاي صوري و پوسته سنتهاي معنوي است، نه جان و ذات سنت و دين، كه براي غيرمظهر و انسان بيگانه از دين قابل مس و لمس نيست.
ادامه دارد.......
منبع: http://www.farsnews.net




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط