آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت (ع) (1)

ترديدى نيست كه امكان فهم آيات الهى براى همگان وجود دارد، اگرچه قرآن از حيث دلالت يا آسان بودن دشوارى فهم داراى مراتبى است و هركسى را بجز راسخان در علم (= اهل بيت)، ياراى نيل به اعماق و بواطن و تأويل هاى آن نيست. آن بزرگواران نيز از طريق روايات متعددى كه از آنان به ما رسيده، مردم را به بهره گيرى از قرآن فراخوانده اند. و براى آن كه مبادا افراد نسبت به كتاب الهى دچار سوء فهم شوند، از يك سو، آن ها را از «تفسير به رأى» برحذر داشته اند و از سوى ديگر، با
شنبه، 17 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت (ع) (1)
آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت (ع) (1)
آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت (ع) (1)

نویسنده: عليمحمد قاسمى




چكيده

ترديدى نيست كه امكان فهم آيات الهى براى همگان وجود دارد، اگرچه قرآن از حيث دلالت يا آسان بودن دشوارى فهم داراى مراتبى است و هركسى را بجز راسخان در علم (= اهل بيت)، ياراى نيل به اعماق و بواطن و تأويل هاى آن نيست. آن بزرگواران نيز از طريق روايات متعددى كه از آنان به ما رسيده، مردم را به بهره گيرى از قرآن فراخوانده اند. و براى آن كه مبادا افراد نسبت به كتاب الهى دچار سوء فهم شوند، از يك سو، آن ها را از «تفسير به رأى» برحذر داشته اند و از سوى ديگر، با تعابير گوناگون، نسبت به آفت ها و آسيب هاى فهم قرآن هشدار داده اند تا ناخواسته يا ندانسته مبتلا به چنين آسيب هايى نگردند كه هم خود كلام الهى را آن چنان كه شايسته است نفهمند و هم ديگران را گم راه سازند.
اين مقاله درصدد است تا گوشه اى از هشدارهاى معصومان(عليهم السلام) را نسبت به «تفسير به رأى»، و بعضى از آسيب هايى كه غفلت از آن ها به تفسير به رأى مى انجامد بررسى كند.

مقدّمه

همان گونه كه از روايات نيز استفاده مى شود، آيات قرآن از حيث دلالت، آسان بودن يا دشوارى فهم، داراى مراتبى هستند: بخشى از آن ها روشن و بديهى اند، به طورى كه امكان فهم همگان از چنين آياتى وجود دارد; اما بخش ديگر چنان است كه هركسى را ياراى فهم و درك و پى بردن به اعماق و باطن و تأويل آن ها نيست، بلكه علم به آن ها نزد خدا و انبيا و راسخان در علم است و اگر ديگران بخواهند چيزى از بواطن و اعماق آن آيات را بفهمند، بايد به مفسّران حقيقى قرآن مراجعه كنند.
اميرالمؤمين(عليه السلام) مى فرمايد: «اين قرآن خطى است نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است; زبان ندارد تا سخن بگويد و نيازمند كسى است كه آن را ترجمه كند.»
عبارت «و تراجمةً لوحيه» در زيارت «جامعه كبيره» كه خطاب به امامان معصوم(عليهم السلام) است، نيز حاكى از همين معناست.
اما بخش سوم آيات را، كه شايد بتوان ادعا كرد بيش ترين معارف قرآنى را به خود اختصاص داده است، كسانى مى فهمند كه داراى لطافت حس، صفاى ذهن و شرح صدر باشند.
اهل بيت(عليهم السلام) نيز براى اين كه مردم بتوانند به خوبى از اين مائده الهى كمال استفاده را ببرند، از يك سو افراد را از تفسير به رأى بازمى دارند; چرا كه تفاسير به رأى نه تنها هدايتگر نيستند، و اين نقض غرض الهى است (كه اراده كرده است مردم هدايت شوند)، بلكه اغواگر و گم راه كننده نيز خواهند بود; و از سوى ديگر، آسيب هايى را كه ممكن است مانع فهم انسان از آيات الهى شوند تا حد ممكن و با تعابير گوناگون گوشزد نموده اند تا قرآن كريم آن گونه كه شايسته است، مورد تفسير و تبيين قرار گيرد; زيرا تفسير قرآن بدون توجه به آسيب هاى فهم آن در واقع همان تفسير به رأى خواهد بود.

تفسير به رأى

شايد بتوان ادعا كرد آنچه بيش از هر چيزى در تفسير قرآن مورد نهى اهل بيت(عليهم السلام) قرار گرفته تفسير به رأى است كه نشأت گرفته از بينش هاى انحرافى و پى روى از گرايش ها و هواهاى نفسانى است. پيش از آن كه ديدگاه معصومان(عليهم السلام)مطرح شود، لازم مى نمايد به معناى «تفسير به رأى» اشاره شود.
واژه «رأى» يعنى اعتقاد، اجتهاد و نظريه، و «تفسير به رأى» يعنى نسبت به تبيين معنا و تفسير كلام الهى به رأى خود اعتماد نمودن، و نه به گفتار يا روش ساير مفسّران اعتماد كردن.
اين كه شخص حتى خود را به زحمت نيندازد تا از ميان معانى الفاظ مفرده حقيقت را از مجاز، مشترك معنوى را از لفظى تمييز دهد و مجاز عقلى و مجاز در كلمه و مجاز در اسناد را از همديگر تفكيك كند، و در سعه و ضيق مفاهيم درنگ نمايد، و نيز بدون توجه به اسباب نزول، قراين، دانستن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه، مطلق و مقيّد، و بدون توجه به روايات وارد شده ذيل آيات در مورد معضلات و تأويلات قرآنى و بدون هيچ اعتنايى به اصول و قواعد تفسير، بخواهد ديدگاه خود را بر قرآن تحميل نمايد، بلكه در پى اثبات مذهب و عقيده «خود» باشد، دست به «تفسير به رأى» زده است.
اين امر در تفسير به رأى، ممكن است به دو گونه محقق شود:
«الف. معنايى كه مراد مفسّر است فى نفسه صحيح باشد، ولى قرآن دلالتى بر آن نداشته باشد. پس در اين جا خطا در استدلال است، نه در مدلول.
ب. معناى مراد مفسّر فى نفسه خطا و باطل باشد و او قرآن را حمل بر آن معناى باطل نمايد كه هم خطا در استدلال است و هم خطا در مدلول.»
كاتب حلبى در كشف الظنون، تفسير به رأى را پنج قسم مى داند:
1. تفسير كردن بدون علومى كه به عنوان ابزار تفسير بايد از آن ها استفاده كرد;
2. تفسير آيات متشابهى كه غير از خداى سبحان هيچ كس از آن ها مطلع نيست;
3. تفسير كردن به نحوى كه به وسيله آن بتوان مذهب و مسلك و عقيده خاصى را اثبات نمود;
4. تفسيرى كه به نحو قطعى ولى بدون دليل بيانگر مراد واقعى خدا باشد;
5. تفسيرى كه مطابق هوا و استحسان باشد.
اما مرحوم فيض به گونه روشن ترى به اين مسأله پرداخته است كه به طور خلاصه به آن اشاره مى كنيم كه به نظر ايشان: تفسير ممنوع و منهىٌ عنه دو وجه دارد:
(1) اين كه مفسّر نسبت به چيزى رأى خاصى داشته باشد و براى اثبات ادعاى خود، طبق ميل و هواى نفسانى اش قرآن را تأويل نمايد، به طورى كه اگر چنين رأيى نداشت، چنين معنايى هم براى قرآن نمى كرد. اين وجه نيز به نوبه خود، دو صورت دارد: گاهى مى داند بدين نحو قرآن را معنا كردن براى اثبات مدعاى خود، هرگز مراد آيه نيست و گاهى نمى داند; ولكن وقتى معناى آيه اى داراى احتمالات متعددى باشد، وجهى را كه موافق با رأى اوست ترجيح داده و آيه را همان طور تفسير مى كند، به طورى كه اگر چنين رأيى نداشت، چنين معنايى نيز براى آيه نزد او ترجيح نداشت.
گاهى هم هدف و غرض صحيحى دارد و بدين روى، به دنبال دليلى از قرآن مى گردد و به آيه اى تمسّك مى كند و مى داند كه منظور آيه چيز ديگرى است; مثل كسى كه از مردم مى خواهد تا سحرخيز بوده و در آن هنگام استغفار كنند و به جمله (معصوم(عليه السلام)) «تسحّروا فانَّ السّحورَ بركةٌ» تمسّك مى كند، در حالى كه مى داند منظور از «تسحّروا» در روايت، سحرى خوردن است، نه سحرخيز بودن براى استغفار. باطنيه نيز براى گمراه كردن مردم از اين شيوه استفاده مى كردند.
(2) وجه دوم از تفسيرممنوع آن است كه در تفسير قرآن، به ظاهر الفاظ عربى اكتفا شود، بدون آن كه براى روشن شدن مسائلى همچون غرائب القرآن يا امورى همچون الفاظ مبهمه، مبدله، و ديگر ويژگى هاى قرآن مانند اقتصار، حذف، اظهار ـ تقديم و تأخير، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و اخص، غرائب و محكم و متشابه به روايات اهل بيت(عليهم السلام)مراجعه كند. كسى كه مى خواهد قرآن را تفسير كند لازم است تنها به مجرّد فهم ظواهر عربى آن اكتفا نكند، وگرنه خطاهاى او فراوان گشته، دچار تفسير به رأى مى شود.
روشن است كه همه اين اقسام از مصاديق «تفسير به رأى» هستند. ولى مرحوم علّامه طباطبائى حقيقت تفسير به رأى را با بيانى ديگر (كه شايد بتوان ادعا كرد نوعى جمع بندى از همه اقوال در اين زمينه است) ارائه مى دهد; ايشان مى گويد: «اعتقادى را كه يا از روى اجتهاد و تلاش به دست مى آيد و يا از روى هوا و هوس براى انسان حاصل مى شود، رأى مى گويند، و... اين كه در روايات "رأى" اضافه به ضمير شده است (= مَن فَسَّر القرآن برأيه...) دليل بر آن است كه مورد نهى عبارت است از اين كه مفسّر استقلالا و با تكيه بر ابزار و آلاتى كه براى شناخت كلام عربى ديگران به كار مى برد، بخواهد كلام خدا را بفهمد; در حالى كه آيات الهى اگرچه كلماتى جدا و منفصل از يكديگرند، ولى در عين حال، كلامى متصل و مربوط به يكديگرند. برخى از آيات برخى ديگر را توضيح مى دهند; همان گونه كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرموده است. بنابراين، راه صحيح فهم كلام الهى تدبّر و ملاحظه همه آيات مربوط به يك موضوع است و نه تنها ملاحظه بعضى از آن ها. پس آنچه در روايات تفسير به رأى مورد نهى است عبارت است از اين كه انسان بخواهد با همان قواعد و اصولى كه كلام ديگران را بررسى مى كند آيات الهى را نيز همان گونه بررسى نمايد.»
و در جاى ديگر مى فرمايد: «لازمه تفسير به رأى، قول به غير علم است، چنان كه حديث نبوى "مَن قالَ فى القرآنِ بغيرِ علم فليتبوّء مقعدَه من النارِ" به آن اشاره دارد.»
البته طبيعى است همان گونه از لابه لاى كلمات مرحوم علّامه نيز به نظر مى رسد نمى توان آيات قرآن را بريده از آيات ديگر تفسير و معنا كرد و اين يكى ديگر از ويژگى هاى اين كتاب الهى است.
اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى فرمايد: «انَّ الكتابَ يُصَّدقُ بعضه بعضاً و انَّه لا اختلاف فيه. فقال سبحانه: "ولو كان من عندِ غيراللّه لوجَدوا فيه اختلافاً كثيراً.»
و در جاى ديگر مى فرمايد: «... ينطقُ بعضه ببعض و يشهَدُ بعضه على بعض.»
روايت ذيل چگونگى گواه بودن و تصديق آيات نسبت به يكديگر را روشن مى كند.
روايت شده است كه امام جواد(عليه السلام) در تفسير قطع دست هاى دزد و كيفيت آن در آيه شريفه «والسارقُ و السارقةُ فاقطعوا ايديهما» (مائده: 38) فرمودند: «قطع بايد از مفصل بيخ انگشت باشد و كف دست رها گردد.» وقتى علت آن را جويا شدند، حضرت به فرمايش رسول خدا تمسّك جستند كه مى فرمايد: «سجده بر هفت عضو صورت مى گيرد: صورت، دو دست، دو زانو و انگشتان بزرگ.» اما هنگامى كه دست از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا با آن سجده كند، در حالى كه خداى متعال فرموده است: «و اِنَّ المساجد للّه.» (جن: 17) منظور از «مساجد» هم در آيه شريفه همين اعضاى هفتگانه سجده است: «فلا تدعوا مَع اللّهِ احداً» و هر چيزى كه براى خداست نبايد قطع شود: «و ما كانَ لِلّه لم يُقطع.»
به هر حال، «اگر كسى يك آيه از قرآن را فهميد، ولى توجه به آيات ديگر نكرد يا از فهم آن ها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آيه اول هم نرسيده، بلكه مفهوم ضعيفى از آيه را به دست آورده است. آيات كريمه قرآن اگر به صورت جمعى و در كنار يكديگر فهميده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مى كنند. برخى آيات، كه به حسب فكر ابتدايى انسان مبهم به نظر مى رسند، آيات ديگر آن ها را روشن مى كنند.»
بنابراين، بايد گفت: جمود بر ظاهر برخى آيات بدون توجه به آيات ديگر و معانى و تفسير آن ها، نه تنها انسان را به معانى و مفاهيم آيات نمى رساند، بلكه خود نوعى «تفسير به رأى» است كه در روايات معصومان(عليهم السلام) فراوان از آن مذمّت شده است; مثلا خداى سبحان در خطابى كه به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)دارد، طبق فرموده امام رضا(عليه السلام) مى فرمايد: «ما آمن بى من فسّر برأيه كلامي»; كسى كه كلام مرا طبق رأى و نظريه خويش تفسير كند، به من ايمان نياورده است.
امام على(عليه السلام) نيز در يكى از پيش بينى هاى خود نسبت به آينده مى فرمايند: «(امام مهدى(عليه السلام)) خواسته ها را تابع هدايت وحى قرار مى دهد، هنگامى كه مردم هدايت را تابع هوى و هوس هاى خويش قرار مى دهند; در حالى كه به نام تفسير، نظريه هاى گوناگون خود را بر قرآن تحميل مى كنند، او نظريه ها و انديشه ها را تابع قرآن مى سازد.» همان گونه كه مشهود است، لحن فرمايش حضرت، مذمّت از تفسير به رأى است. در پيش بينى ديگرى نسبت به توصيف جماعتى بيان مى دارند كه: «... كانّهم ائمّة الكتابِ و ليسَ الكتابُ امامهم فلم يبق عندهم منه الاّ اسمه ولا يعرفون الاّ خطّه و زُبُره»; گويى آنان پيشواى قرآن بوده و قرآن پيشواى آنان نيست; پس قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند. و روشن است كسى كه قرآن را تفسير به رأى مى كند، در واقع نظر خود را مقدّم بر كتاب الهى و بلكه خود را امام و پيشواى كتاب خدا مى پندارد.
در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «و انّما هلَك الناسُ فِى المتشابِه لانَّهم لم يَقفوا على معناه و لم يَعرفوا حقيقَته فوضعوا له تأويلات من عِند اَنفسِهم بآرائِهم و استغَنوا بذلكَ عَن مسألةِ الاوصياءِ و نبذوا قولَ رسولِ الله(صلى الله عليه وآله)وراءَ ظُهورهم.»
امام صادق(عليه السلام) طبق اين روايت، هلاكت مردم را در تفسير به رأى نسبت به آيات متشابه مى دانند; بدين گونه كه حقيقت چنين آياتى را نمى فهمند، آن گاه از پيش خود و با رأى خود و پيش داورى، تأويلاتى براى آيات الهى قايل مى شوند و بدين گونه خود را از اوصياى الهى بى نياز مى بينند، كه چنين افرادى مورد ملامت و سرزنش حضرت قرار مى گيرند.

درهم آميختن آيات قرآن

روايات متعددى وجود دارند كه انسان را از «ضرب القرآن بعضه ببعض» باز مى دارند; مثلا، امام صادق(عليه السلام) از پدر بزرگوارشان نقل مى كنند: «ما ضرب رجلٌ القرآنَ بعضه ببعض الاّ كفر» كه به نظر مى رسد چنين رواياتى در واقع، به بعضى از مصاديق تفسير به رأى اشاره دارد.
مرحوم فيض در مقدّمه تفسير ارزشمند خود، پس از نقل روايت مزبور، مى نويسد: شايد مراد از اين تعبير (= ضرب القرآن...) تأويل بعضى از متشابهات قرآنى به بعضى ديگر باشد، به طورى كه اين تأويل بدون شنيدن از كسانى كه اهل قرآنند و بدون استفاده از نورانيت (الهى كه به كسانى مى دهد كه شايستگى آن را دارند) و بدون هدايتى از جانب خداوند، صرفاً ناشى از هوا و هوس باشد.
مرحوم علّامه طباطبائى نيز روايتى شبيه آنچه گذشت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نقل از الدر المنثور نقل مى كند: «آن حضرت وقتى عده اى را مشاهده كردند كه درباره قرآن به بحث و جدال نشسته اند، در حالى كه خشمناك بودند، فرمودند: امت هاى گذشته نيز كه گم راه شدند، در اثر همين اختلافاتى كه با پيامبرانشان داشته، برخى از كتاب آسمانى خود را بر برخى ديگر زدند. آن گاه فرمودند: قرآن نازل نشده تا بعضى از آن بعض ديگرش را تكذيب نمايد، بلكه نازل شده تا بعضى از آن بعضى ديگرش را تصديق نمايد. پس آنچه را شناختيد به آن عمل كنيد و به آنچه براى شما متشابه است ايمان بياوريد.»
آن گاه در ذيل روايت مزبور مى گويد: «روايات اهل بيت(عليهم السلام)«ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصديق آيات قرآنى نسبت به يكديگر» قرار داده اند و معناى «ضرب» همان خلط بين مقامات معانى قرآنى و اخلال به ترتيب مقاصد آن هاست; مثل اين كه محكم به جاى متشابه و متشابه به جاى محكم اخذ شود.
بنابراين، در هم آميختن آيات و خلط بين معانى آن ها نتيجه توجه نكردن به آسيب هاى فهم قرآن و وجود انحرافات در بينش ها و گرايش هاى انسان است كه خود مى تواند نوعى تفسير به رأى باشد.

آسيب هاى فهم قرآن

الف. غفلت از روايات

غفلت از روايات يكى از آسيب هاى جدّى فهم قرآن كريم است; چرا كه حجيّت قول و فعل و تقرير معصومان(عليهم السلام) به خاطر توصيه هاى قرآن و پيامبر است; آياتى مانند: «اِنّا اَنزلنا اِليكَ الذكرَ لتُبيّنُ لِلنّاسِ ما نُزّلَ اليهم» (نحل: 44); «هو الّذى بَعثَ فى الاُمييّنَ رسولا مِنهم يَتلوا عليهِم آياتِه و يُزكّيهم و يُعلّمهُم الكِتابَ والحِكمة» (جمعه: 2); «اَطيعوا اللّهَ و اَطيعوالرَسولَ و اُولى الامرِ مِنكُم» (نساء: 59) و آيات ديگر و نيز روايات فراوانى كه در اين باب وارد شده اند، از جمله حديث ارزشمند و با بركت «ثقلين»، كه پيامبر در آن مى فرمايد: «اِنّى تارِكٌ فيكم الثِّقلينِ كتابَ اللّهِ و عِترَتى ما اِنَ تمَّسكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبداً وَ اِنّهما لَن يَفتِرقا حتى يَرِدا عَلىّ الحَوضَ» ، همه حاكى از وجوب تمسّك به اهل بيت(عليهم السلام) و بيانات روشنگر آن ها هستند.
مرحوم علامه طباطبائى مى گويند: بعضى افراد، بخصوص بعضى از كسانى كه در مباحث مادى فرو رفته و مرعوب تمدن جديد غرب شده اند، از اين حقيقت (كه قرآن ميزان تشخيص صحّت و سقم روايات است و روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه "ما وافق كِتابَ اللهِ فَخُذوه و ما خالَفُه فاتركوه") سوء استفاده كرده، به طور كلى از مطالبى كه در روايات آمده غمض عين نموده، راه تفريط را پيموده اند و در مقابل اخبارى ها و محدثان و طايفه حروريه و غير آن ها قرار گرفته اند (= كسانى كه هر روايت منقوله اى را به هر كيفيتى كه مى بود، مى پذيرفتند)، در حالى كه مى دانيم همان طورى كه پذيرش مطلق و بدون قيد و شرط هر حديثى خود تكذيب آن موازين است كه (توسط حضرات معصومين(عليهم السلام)) براى تمييز حق و باطل بيان شده است، و خود موجب مى شود تا قول باطل و لغو به پيامبر نسبت داده شود.
همين طور اگر به طور كلى روايات آن بزرگواران طرد شوند، هم تكذيب آن روايات است و هم ابطال مطالب كتاب عزيزى كه هرگز باطلى از پيش و پس آن راه ندارد، و اين در حالى است كه خداى تعالى مى فرمايد: «ما آتاكم الرّسولُ فَخذوه و مانهاكم عَنه فانتهوا» (حشر: 7) و در جاى ديگر مى فرمايد: «و ما اَرسلنا مِن رسول الاّ لِيُطاعَ بِاذنِ اللّه» (نساء: 64); چرا كه اگر قول رسول الله(صلى الله عليه وآله) يا فرمايش هاى نقل شده آن بزرگوار براى ما يا غايبان آن حضرت در زمان خود آن حضرت حجيّت نداشته باشد، هيچ سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و نظام اسلام از هم خواهد گسست. وانگهى، اعتماد انسان بر اخبار و روايات از امورى است كه بشر در زندگى اجتماعى اش ناچار است بپذيرد; چرا كه از بديهيات و فطريات انسانى است و هرگز از آن بى نياز نيست. اما اين كه در معارف دينى اخبار جعلى نيز وارد شده، امرى نيست كه اختصاص به دينى خاص داشته باشد; زيرا تمام جهات و شؤون اجتماعى بشرى حول اخبار عمومى و خصوصى روز دور مى زنند و وجود كذب و دسّ و خلط در آن ها بسيار است و دست هاى سياست بازان در آن ها بازتر است.
البته ما طبق مقتضاى فطرتمان همين كه اخبارى را شنيديم به آن بسنده نمى كنيم، بلكه تك تك آن ها را با ميزان و وسيله تشخيص مربوطه مى سنجيم، آن گاه به مقدارى كه موافقت با آن ميزان داشت قبول مى كنيم، وگرنه كنار زده خواهند شد. و اگر واقعاً نتوانستيم از اين طريق صحت و سقم روايت را بسنجيم، در آن خبر توقف مى كنيم; نه قبول نموده و نه رد مى نماييم، و اين هم نشأت گرفته از امر احتياط است كه در موارد احتمال ضرر، هر انسانى راه احتياط در پيش مى گيرد.
در هر حال، غفلت از روايات اهل البيت(عليهم السلام) خود يكى از آسيب هاى بزرگ فهم قرآن است; چرا كه در بسيارى موارد، بدون تمسّك به روايات، مقصود و مراد واقعى آيات براى ما روشن نخواهند شد; مثلا، امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: شخصى نزد پيامبر آمده، عرض كرد: در شب جنب شدم و آبى نداشتم تا غسل كنم. حضرت فرمودند: پس چه كردى؟ عرض كرد: بر روى خاك غلطيدم. حضرت فرمود: اين كار درازگوشان است; همانا خداى تعالى مى فرمايد: «فتيمّموا صعيداً طيّباً.»(نساء: 43) آن گاه دستشان را بر زمين زدند و يكى از آن ها را بر ديگرى كشيدند سپس دستانشان را به پيشانى خود كشيدند و به وسيله هر كدام از دو دستشان دست ديگرى را مسح نمودند.
راستى، اگر به چنين روايتى از امام باقر(عليه السلام) توجه نمى نموديم، چگونه اين آيه شريفه را معنا مى كرديم؟
مرحوم شيخ طوسى، در اين باره مى فرمايد: «معانى قرآن چهار قسمند: قسمى از آن ها چنانند كه علم به آن ها مخصوص ذات احديت است و ديگران را ياراى سخن گفتن درباره آن ها نيست، چرا كه علمى نسبت به آن امور ندارند; مانند «يسألونَكَ عَنِ السّاعةِ اَيّانَ مُرسيها قُل اِنّما عِلمُها عِندَ ربّى لا يُجلّيها لِوقتِها اِلاّ هو» (اعراف: 186) و مانند «انّ اللّه عِندَهُ عِلمُ السّاعةِ» (لقمان: 34)
قسمى ديگر از معانى قرآنى چنانند كه هركسى آشناى با لغت باشد، به خوبى به آن ها پى مى برد، مانند: «قُل هُو اللّهُ اَحَدٌ» (توحيد: 1) و مثل «وَلا تَقتُلوا النَّفسَ اَلّتى حَرَّمَ اللّهُ الاّ بِالحقِّ» (انعام: 151)
قسم سوم مطالبى هستند كه داراى اجمالند و به نحوى نيستند كه تفصيلا به بيان مراد بپردازند; مانند: «اَقيمو الصَلّوةَ و آتوا الزَكوةَ» (بقره: 43) و نيز مانند: «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حجُّ البيتِ مَنِ استَطاعَ اِليهِ سَبيلا» (آل عمران: 97) و «آتُوا حَقَّه يومَ حِصاده» (انعام: 141) كه در اين موارد، براى تفصيل تعداد نماز و ركعت هاى آن و تفصيل حج و شرايط آن، و مقدار نصاب در زكات، چاره اى جز رجوع به بيان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)و وحى الهى نيست.
قسم چهارم هم مواردى است كه لفظ قرآنى مشترك بين دو يا چند معناست و مراد واقعى را نمى توانيم تشخيص دهيم. اين جا هم نمى توان گفت: كدام يك از احتمالات مراد خدا هستند، بلكه براى روشن شدن معناى آيه، ناچاريم به قول پيامبر يا امامان معصوم(عليهم السلام)تمسّك جوييم.»
روايات تفسيرى: در مباحث اصولى، اين مسأله امرى مسلّم است كه خبر متواتر يا اخبار محفوف به قراين قطعيه يا اجماع محصّل و كاشف از قول معصوم(عليه السلام)حجت هستند، اما در اين جا سؤالى مطرح است دارند؟و آن اين كه آيا اخبار آحاد در همه امور (= احكام و معارف) حجّت هستند يا فقط در مورد احكام حجيّت
برخى مانند مرحوم علّامه طباطبائى قايلند به اين كه خبر غيرقطعى، كه در اصطلاح «خبر واحد» ناميده مى شود و حجيّت آن در ميان مسلمانان مورد خلاف است، منوط به نظر كسى است كه به تفسير مى پردازد. در ميان اهل سنّت نوعاً به خبر واحد كه در اصطلاح «صحيح» ناميده مى شود، مطلقاً عمل مى كنند، و در ميان شيعه، آنچه اكنون در علم اصول تقريباً مسلّم است اين كه خبر واحد موثوق الصدور در احكام شرعيه حجت است و در غير آن ها اعتبارى ندارد.
البته آنچه به نظر مى رسد اين است كه شارع مقدّس خبر واحد داراى شرايط حجيّت را براى ما به منزله علم قرار داده است، اما دليلى بر اين نيست كه بگوييم: اخبارى كه داراى چنين شرايطى هستند بايد مربوط به احكام عملى باشند تا بتوانند حجت باشند، وگرنه اگر مربوط به تفسير و معارف باشند، اعتبارى ندارند. اين در جاى خود بايد بحث و بررسى شود.
پس هنگام تفسير آيات، ضرورت توجه به روايات مربوطه بر كسى پوشيده نيست، وگرنه با غفلت از روايات، منجر به تفسير به رأى خواهد شد.

پي نوشت :

1ـ نهج البلاغه، ترجمه دشتى، خطبه 125.
2ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت «جامعه كبيره».
3ـ برگرفته از روايت امام على(عليه السلام)، ر.ك: عبدعلى بن جمعه العروسى الحويزى، نورالثقلين، مطبعة العلميه،قم، ج 1، ص 313.
4ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
5ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
6ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
7ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
8و9ـ ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، قم، منشورات جامعة المدرسين، ج 3، ص 76ـ80.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 18.
11و12ـ همان، خطبه 133.
13ـ عيّاشى، تفسيرالعياشى، المكتبة العلميه الاسلاميه، ج 1، ص 319، حديث 109.
14ـ عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن در قرآن، قم، اسرا، 1378، ج 1، ص 395.
15ـ شيخ صدوق، الامالى، چ چهارم، اسلاميه، 1362، مجلس دوم، حديث سوم.
16و17ـ نهج البلاغه، خطبه 147 / خطبه 141.
18ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 12.
19ـ براى آگاهى بيش تر از مسأله تفسير به رأى، ر.ك: محمدهادى معرفت، التفسير المفسرون، مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية، ج 2 / روش شناسى تفسير قرآن، زير نظر محمود رجبى، ص 57.
20ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، ج 27، ص 183، حديث 25.
21ـ الفيض الكاشانى، همان، ج 1، ص 71.
22ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ج 3، ص 83.
23ـ السيد هاشم البحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 24ـ34.
24ـ محمدحسين طباطبائى، ج 1، ص 24.
25ـ العياشى، همان، ج 1، ص 244.
26ـ الشيخ الطوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، مكتب الاعلام الاسلامى، 1409، ج 1، ص 5. c
27ـ محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص 70
28ـ ر.ك: ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، قم، دارالثقلين، 1418، ص 398.
29ـ شيخ حرعاملى، همان، ص 192، حديث 41.
30ـ سيد محمدحسين فضل اللّه، من وحى القرآن، بيروت، دارالملاك، ج 1، ص 14
31ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 47، ص 338، حديث 16
32ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 21، حديث 90.
33ـ ر.ك: على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ص 134
34ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 50.
35ـ الفيض الكاشانى، ج 1، ص 54 / عياشى، همان، ج 1، ص 10

ادامه دارد ......
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.