آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت (ع) (2)
ب. غفلت از ويژگى هاى قرآن
1. غفلت از ظاهر و باطن داشتن قرآن:
جابر بن يزيد مى گويد: درباره تفسير آيه اى از امام باقر(عليه السلام)سؤال كردم. حضرت جوابم را فرمودند. دوباره سؤال كردم، حضرت جوابى ديگر فرمودند. عرض كردم: يابن رسول الله، قبلا همين سؤال را كردم، شما طور ديگرى جواب فرموديد، حضرت فرمودند: «يا جابر: اِنّ لِلقرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بطنٌ و ظهرٌ وَ لِلظُهرِ ظُهرٌ. يا جابر ليس شىءً اَبعدُ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القرآن. اِنّ الآية يَكونُ اوَّلَها فى شىء و آخِرُها فى شىء و هو كلامٌ مُتصلٌ مُتصرفٌ على وجوه.»
بعضى با توجه به اين روايت، تصوّر كرده اند منظور از «ظاهر و باطن داشتن قرآن»، داراى جوانب مختلف بودن بعضى از آيات است; مثلا ممكن است آيه اى داراى جنبه هاى متعدد اخلاقى، اجتماعى و سياسى باشد، اما با توجه به بعضى ديگر روايات، معلوم مى شود كه چنين قولى مخدوش است.
عبدالله بن سنان از ذريح محاربى نقل مى كند كه او به امام صادق(عليه السلام)عرض كرد: دوست دارم معناى آيه شريفه «ثُمَّ لَيقضُوا تَفَثَهُم وَ ليوُفوا نُذوُرَهُم» (حج: 29) را بدانم. حضرت به او فرمود: منظور از «ليقضوا تفثهم» لقاى امام است (يعنى مردم پس از اتمام حج، به محضر امامشان مشرف شوند) و مقصود از «و ليوفوا نذورُهم» انجام مناسك حج است.
عبدالله بن سنان گويد: من هم خدمت حضرت شرفياب شدم و همين مطالب را سؤال كردم، حضرت فرمودند: «اخذُ الشارب و قصُّ الاظفار و ما اشبه ذلك.» عرض كردم: ذريح محاربى آن معنا را از شما نقل كرد (= لقاى امام و انجام مناسك) حضرت فرمودند: «صدقَ ذريح و صدقتَ، انّ للقرآنِ ظاهراً و باطناً وَ من يحتمل ما يحتملُ ذريح؟»
از اين روايت به خوبى استفاده مى شود كه آنچه را حضرت در پاسخ عبدالله بن سنان فرمودند مربوط به ظاهر قرآن است و آنچه را به ذريح فرمودند از باطن قرآن; مثلا، حضرت «ليقضوا تفثهم» را به معناى لقاى امام(عليه السلام)مى گيرند كه هركسى نمى تواند چنين معنايى از آيات قرآن داشته باشد و ادعاى چنين فهمى بدون الهام از مكتب حياتبخش اهل بيت(عليهم السلام)تفسير به رأى است.
و باز طبق نقلى ديگر، امام صادق(عليه السلام) در تفسير «اِهدِنا الصِّراطَ المُستقيم» (حمد: 6) مى فرمايد: «هو اميرالمؤمنين(عليه السلام)و معرفُته و الدليلُ على انَّه اميرالمؤمنين قولُه عزَّ و جلَّ: "و انّه فى اُمّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيمٌ" و هو اميرالمؤمنين(عليه السلام)فى امِّ الكتاب فى قوله تعالى "اهدنا الصراط المستقيم."»
پس اگر به ظاهر آيه نگاه كنيم، همان گونه كه مفسّران نيز گفته اند، ضمير «انّه» به قرآن برمى گردد و منظور از «امّ الكتاب» هم لوح محفوظ است. اما در اين روايت حضرت ضمير «انّه» را به حضرت على(عليه السلام)برگردانده اند و «ام الكتاب» را هم به سوره حمد تفسير كرده اند; مى فرمايند «اِهدِنَا الصراطَ المُستقيم» در آن قرار دارد، و بر اين اساس، اين آيه دليل قرار داده است كه در سوره فاتحه الكتاب، «صراط مستقيم» اميرمؤمنان(عليه السلام)است.
2. غفلت از جرى و انطباق در قرآن
مرحوم علّامه مى گويد: به دليل آن قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى، در غايب مانند حاضر جارى است و بر آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود; مثلا، آياتى كه در شرايط خاصى براى مؤمنان زمان نزول، تكاليفى بار مى كنند، مؤمنانى كه پس از عصر نزول داراى همان شرايط هستند، بى كم و كاست همان تكاليف را دارند و آياتى كه صاحبان صفاتى را ستايش يا سرزنش مى كنند يا مژده مى دهند يا مى ترسانند كسانى را كه با آن صفات متّصفند ـ در هر زمان و در هر مكان كه باشند ـ شامل مى شوند.
بنابراين، هرگز مورد نزول آيه اى مخصّص آن آيه نخواهد بود; يعنى آيه اى كه درباره شخصى يا اشخاص معيّنى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نگرديده، به هر موردى كه در صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه شريك است، سرايت خواهد نمود و اين همان است كه در عرف روايات به نام «جرى» ناميده مى شود.
اهل بيت(عليهم السلام) نيز به اين حقيقت اشاره كرده اند. امام باقر(عليه السلام)طبق روايتى مى فرمايند: «... و لو انّ الآيةَ اذا نُزلت فى قوم ثُمَّ ماتَ اولئكَ القومُ ماتَت الآيةُ لما بَقِىَ مِنَ القرآنِ شىء و لكنّ القُرآن يجرى اَوّلهُ على آخرِه مادامتِ السموات و الارضُ و لكلِّ قوم ايةٌ يتلونها هُم مِنها مِن خير اَو شر.»
روايت شريفه به خوبى مسأله جرى را روشن مى كند; به اين معنا كه اگر آيه اى درباره قومى نازل گشته است، وقتى آن قوم مردند آيه مربوطه هم بميرد، چيزى از قرآن باقى نخواهد ماند، در حالى كه قرآن جاويدان است; تا آسمان ها و زمين باقى هستند، باقى خواهد بود و هر قومى آيه اى خواهند داشت كه آن را تلاوت مى كنند يا از آن استفاده خير مى برند يا بهره شر نصيب آن ها خواهد شد.
در روايت ديگرى امام باقر(عليه السلام) در مورد قرآن مى فرمايد: «... يَجرى كما يجرىِ الشَّمسُ و القَمرُ.»
پس جمود بر اين معنا كه آيات مربوط به همان زمان نزول است و مورد، مخصّص است نه تنها از آسيب هاى مهم فهم قرآن به شمار مى رود، بلكه نوعى تفسير به رأى محسوب مى شود.
البته تذكر اين نكته هم ضرورى است كه انسان در فهم قرآن، نبايد از اين مهم غافل شود و مصاديق آيات را كه احياناً در روايات ذكر شده اند، به عنوان تأويل يا باطن قرآن تلقّى كند; مثلا، در ذيل آيه شريفه «يا اَيّها الَّذينَ آمنوا اِتَّقوا اللّهَ و كونوا مَعَ الصادقينَ» (توبه: 119) رواياتى وارد شده اند كه مراد از صادقين را حضرت على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام)مى دانند. يا در ذيل آيه شريفه «قُل هَل يَستوِى الّذينَ يَعلمونَ و الّذينَ لا يَعلمونَ اِنّما يَتَذكّرُ اولوالالبابِ» (زمر: 9)
جابر جعفى از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمودند: «والذينَ يعلمون» ما اهل بيت(عليهم السلام) هستيم و مراد از «والذين لا يعلمون» دشمنان ما هستند و «اولوالالباب» شيعيان ما مى باشند.
پس چنين روايتى بيانگر مصداق هستند و نه تأويل يا باطن.
3. غفلت از تأويل داشتن قرآن
اما در اين كه حقيقت تأويل قرآن چيست; آيا همان تفسير است يا به معناى خلاف ظاهر آيات است يا معانى ديگرى دارد، بين مفسّران اختلاف شديدى وجود دارد كه بحث و بررسى آن از حوصله اين نوشتار خارج است.
مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: تأويل هر چيزى حقيقى است كه آن چيز از آن سرچشمه مى گيرد و آن چيز به نحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست. اين معنا در قرآن مجيد نيز جارى است; زيرا اين كتاب مقدس از يك رشته حقايق و معنويات سرچشمه مى گيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حسّ و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ماست، بسى وسيع تر مى باشد. اين حقايق و معنويات به حسب حقيقت، در قالب بيان لفظى نمى گنجند. تنها كارى كه از ساحت غيب شده اين است كه با اين الفاظ به جهان بشريت هشيارى داده شده كه با ظواهر اعتقادات حقّه و اعمال صالحه خودشان را مستعد درك سعادتى بكنند كه جز اين كه با مشاهده و عيان درك كنند، راهى ندارند و روز قيامت و ملاقات خداست كه اين حقايق به طور كامل روشن و هويدا خواهند شد. از جمله رواياتى كه بر وجود تأويل براى قرآن دلالت مى كند روايتى است كه ابوعبيده نقل مى كند. او مى گويد: درباره آيه شريفه «الم، غُلبت الرومُ فى اَدنَى الارضِ» (روم: 1) از امام باقر(عليه السلام)سؤال كردم، حضرت پاسخ دادند: «يا اباعبيده، انّ لهذا تأويلا لا يَعلمُهِ الاّ اللّهُ و الراسِخونَ فى العِلم مِن الائمّةِ(عليهم السلام).» و باز آن حضرت در ذيل آيه 7 آل عمران در روايتى مى فرمايند: «نحنُ الراسخونَ فى العلمِ و نحنُ نَعلمُ تأويلَه.» از اين روايت هم استفاده مى شود كه قرآن تأويلى دارد. همچنين از بعضى روايات استفاده مى شود كه تأويل قرآن را بايد از اهل بيت(عليهم السلام) اخذ كرد; مثلا، در روايتى امام حسن عسگرى(عليه السلام)تمسّك كننده به قرآن را كسى مى داند كه قرآن تأويل آن را از اهل بيت(عليهم السلام)اخذ كند و نه از مجادله كنندگان و فاسقان: قال(عليه السلام): «اتدرونَ مِن المتمسِّكَ به الّذين له بِتمسّكُه هذا الشرف العظيم؟ هو الّذى اَخذ القرآن و تأويلَه عنّا اهل البيتِ، عن وسائطنا السفرّاء عنّا الى شيعتِنا لا عن آراء المجادلين و قياس الفاسقين.»
پس طبق اين روايت، كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد بايد تأويل آن را از اهل بيت(عليهم السلام) و فرستادگان ويژه آن ها به سوى شيعيانشان اخذ كند; چرا كه «قرآن كريم حبل الهى است كه از مقام لدن آويخته شده و مرحله نازله آن در كسوت «لسان عربى مبين» درآمده تا همگان بتوانند پس از تلاوت يا استماع، با تعقّل و تفكر از آن بهره مند گردند و همراه با قرآن عروج معنوى يابند. «حم و الكتابِ المبينِ انّا جلعنه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون» (زخرف: 1ـ3)
قرآن كريم مراتبى دارد و بعضى از مراتب بلند آن در دسترس فكر و علم حصولى صاحب نظران نيست، زيرا آن مرحله از سنخ مفهوم و ماهيت و تصور و تصديق نمى باشد. اين مراحل با فكر عادى بشر قابل دريافت نيستند، مگر آن كه خود انسان عروج كند و به آن موطن رفيع برسد و حقيقت قرآن را در آن مقام شامخ بيابد.
4. غفلت از وجود ناسخ و منسوخ در قرآن
به طورى كه ملاحظه مى شود، در اين روايت شريف، امام صادق(عليه السلام)سه بار از بعضى ويژگى هاى قرآن ازجمله مسأله ناسخ و منسوخ به صورت عتاب و ملامت آميز سخن به ميان آورده اند كه چرا بدون علم به ناسخ و منسوخ و چنين خصوصياتى به تفسير قرآن مى پردازيد؟!
همان گونه كه در اين روايت و روايات متعدد شبيه آن استفاده مى شود، غفلت از وجود آيات ناسخ و منسوخ در قرآن مانع جدّى فهم آيات الهى خواهد بود.
«نسخ» يعنى امرى كه در شريعت مقدّس ثابت باشد و پس از سپرى شدن مدت آن برداشته شود و طبيعى است كه چنين احكامى محدود و موقّت طبق حكمت الهى وضع مى شوند و مردم هم مؤظفند طبق آن ها عمل كنند; مثلا، وقتى مردم اطراف پيامبر را گرفته، زياد با ايشان به نجوا مى كردند ، آن حضرت از طولانى شدن جلوس و نجواى آن ها ناراحت شدند. در اين جا بود كه آياتى از جانب حق تعالى نازل شدند: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا اِذا ناجَيتم الرسولَ فقدِّموا بين يَدى نجواكم صَدقةٌ ذلكم خيرٌ لكم و اَطهرُ فان لم تجدوا فانّ اللّهَ غفورٌ رحيم.» (مجادله: 12)
اما در اين مدت فقط امام على(عليه السلام) بودند كه صدقه مى دادند و با پيامبر نجوا مى كردند، ولى پس از مدتى، آيه بعد نازل گشت و اين كلمه را منسوخ كرد: «ءَ اَشفقتُم اَن تُقدّموا بَين يَدىَ نجواكم صدقات فاذ لَم تَفعلوا و تابَ اللّهُ عَلَيكم فَاَقيموا الصلّوةَ و آتوا الزكوةُ و اَطيعوا اللّهَ و رسوله و اللّهُ خبيرٌ بما تَعمَلون.» (مجادله: 13)
طبرى در تفسيرش در ذيل اين آيه شريفه، روايات متعددى دال بر منسوخ شدن اين حكم آورده است; رواياتى حاكى از اين كه تنها امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اين كريمه عمل كرده: «عن مجاهد قال: قال على(عليه السلام): آيةٌ من كتابِ اللّهِ لم يُعمل بها احدٌ قبلى و لا يَعملُ بها احدٌ بعدى ـ كانَ عندى دينارً فصرفته بِعشرةِ دراهم فكنتُ اذا جئتُ اِلىَ النبى(صلى الله عليه وآله)تصدَّقتُ بدرهم فنُسخت فلم يَعمل بها احدٌ قبلى: يا ايُّها الّذينَ آمنوا اذا ناجيتم الرّسولَ فقدّموا بين يدَى نجواكُم صدقةٌ.»
البته اصل نجوا به خودى خود واجب نبود، اما مردمى بودند كه براى اندوختن مال ارزش بيش ترى قايل بودند تا صدقه دادن و نجواى پيامبر اما اميرمؤمنان(عليه السلام) براى نجواى رسول خدا چندان ارزش قايل بود كه براى نيل به آن حاضر بود صدقه هم بدهد و از اين طريق، خداى متعال فضايل آن حضرت را آشكار مى كند.
در هر حال، چگونه مى شود علم به ناسخ و منسوخ كتاب نداشته باشد، اما بخواهد آن را تفسير نمايد؟ البته در اين كه چه مقدار از آيات قرآن به وسيله آيات ديگر منسوخ شده اند، اختلاف نظر است، ولى در اين كه اين گونه آيات، كه داراى سرآمد معينى بودند، طبق حكمت الهى بوده يا براى آزمايش يا براى آمادگى دريافت احكام و تكاليفى ديگر و يا براى مصالحى كه براى ما معلوم نيست، ترديدى وجود ندارد و نيز در اين كه يك مفسّر و طالب فهم قرآن نيز طبق روايات اهل بيت(عليهم السلام) بايد توجه به چنين آياتى داشته باشد شكى نيست و غفلت از آن ها آفت بزرگى براى فهم آيات قرآنى است و نوعى ديگر تفسير به رأى مى باشد.
5. غفلت از وجود محكم و متشابه در قرآن
مرحوم علامه طباطبائى در اين باره اظهار مى دارند: در ميان علماى اسلام در معناى محكم و متشابه اختلاف عجيبى است و با تتبّع اقوال، مى توان نزديك به بيست قول در اين مسأله پيدا كرد.
در جاى ديگر مى گويند: آنچه از بيانات مختلف ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، اين است كه در قرآن مجيد «متشابه» به معناى آيه اى كه مدلول حقيقى خود را به هيچ وسيله اى به دست ندهد وجود ندارد، بلكه هر آيه اى اگر در افاده مدلول حقيقى خود مستقل نباشد، به واسطه آيات ديگرى مى توان به مدلول حقيقى آن پى برد و اين همان ارجاع متشابه به محكم است.
البته از امام هشتم نيز منقول است كه فرمودند: «مَن رَدَّ متشابهَ القرآنِ الى محكمه هُدِىَ الى صراط مستقيم» ثُمّ قال: «اِنَّ فى اخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن فُردّوا متشابهها الى محكمها و لا تتّبّعوا متشابهها فتضّلوا.» اين روايت هم به خوبى دلالت بر ارجاع متشابهات قرآنى به محكمات دارد كه بدون آگاهى از وجود چنين خصوصياتى در قرآن و بدون ارجاع متشابهات به محكمات امكان فهم آيات الهى نخواهد بود. البته از روايت شريفه استفاده مى شود كه روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز مانند خود قرآن داراى محكم و متشابه است و بايد متشابهات آن ها را به محكمات ارجاع داد.
اما در اين كه منظور از «متشابه» چيست، روايات به خوبى پاسخ اين سؤال را مى دهند; مثلا، هنگامى كه همين سؤال را از حضرت امير(عليه السلام)پرسيدند، فرمود: «و اما المتشابهُ من القرانِ فهو الّذى انحرفَ منه متفقُ اللفظِ مختلفُ المعنى مثل قوله عزّوجل: "يُضلُّ اللّهَ من يشاءُ و يهدى من يشاءُ" فنَسبَ الضلالةَ الى نفسِه فى هذا الموضوع و هذا ضلالُهم عن طريقِ الجنةِ بفعلهم و نسبه الى الكفار فى موضع آخر و نسبهُ الى الاصنامِ فى آية اخرى فمعنىَ الضلالةِ على وجوه فمنه ما هو محمودٌ و منه ما هو مذمومٌ و منه ما ليس بمحمود و لا مذموم.»
همان سان كه ملاحظه مى شود، حضرت «متشابه» را لفظى مى داند كه مختلف المعنى است; مانند «يُضلّ اللّهُ من يشاء و يهدى من يشاء» (نساء: 23) كه خداى سبحان در اين جا اضلال را به خود نسبت داده، در حالى كه مقصود اضلال آن ها از بهشت به خاطر اعمال نارواى آن هاست، نه اين كه خدا ابتداءً آن ها را گمراه كند. اضلال در موارد متعددى ذكر شده است كه اقسامى دارد و همان طورى كه روايت، به آن اشاره دارد، بعضى از آن ها محمود و بعضى ديگر مذموم و قسم ديگر آن نه محمودند و نه مذموم كه در ادامه روايت به طور مفصل به آن ها پرداخته شده است كه با توجه به محكمات قرآنى و اين كه خداى متعال هيچ كس را گم راه نمى كند. (و ما كان الله لِيُضلِ قَوماً بعد اذ هديهم حتى يُبين لَهم ما يتّقون) (توبه: 15) لازم است در متشابهات قرآنى از لحاظ معنا تصرف شود; مثل همين موردى كه حضرت امير(عليه السلام) در معناى اضلال الهى فرمودند.
همين طور در روايتى مى خوانيم كه شخصى ادعاى وجود تناقضاتى در آيات قرآن نمود آن ها را از حضرت امير(عليه السلام) سؤال كرد كه حضرت به او پاسخ دادند; از جمله مطالبى كه حضرت به آن ها اشاره كردند، موردى بود كه مربوط به آيه شريفه «وجوهٌ يومئذ ناصرةٌ الى ربّها ناظرةٌ» (قيامت: 22 و 23) و كريمه «لا تُدركه الابصارُ و هو يُدركُ الابصار.» (انعام: 103) بود و آن اين كه اين آيه شريفه مربوط به جايگاهى است كه اولياء الله پس از آن كه از حساب خلاصى يافتند وارد نهرى به نام نهر «رضوان» مى شوند، آن گاه هم خود را شستوشو مى دهند و هم از آن مى آشامند، سپس داراى چهره اى شاداب و نورانى مى گردند و هرگونه پليدى از آب ها برطرف مى شود و در اين هنگام امر مى شوند تا داخل بهشت گردند و در اين مقام است كه آنان توجه به پروردگارشان دارند كه چگونه آنان را پاداش مى دهد: «فمِن هذا المقامِ ينظرونَ الى ربّهم كيفَ يثيبهم و منه يدخلونَ الجنَّةَ فذلكَ قولُ اللّهِ عزّ و جل ـ فى تسليمِ الملائكةِ عليهم: «سلامٌ عليكم طبتم فادخلوها خالدين» فعند ذلكَ اَيقَنوا بِدخولِ الجنّةِ و النظرِ الى ما وعدَهم ربُّهم فذلك قوله: الى ربّها ناظرةٌ» و انّما يعنى بالنظر اليه النظرُ الى ثوابه و امّا قوله «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار» فهو كما قال لا تدركه الابصار و لا تحيط به الاوهام و هو يُدركُ الابصارَ يعنى يُحيط بها.»
در اين روايت شريفه، اگرچه حضرت به صراحت نفرموده اند كه واژه «ناظرة» از متشابهات است و بايد به محكمات قرآن ارجاع داده شود، ولى پيداست كه براى رفع ابهام تناقض در آيه محكمه «لا تدرُكه الابصار» هيچ گونه تصرفى نكردند. ولى در آيه «... الى ربّها ناظرةٌ» تصرف نموده، واژه «ناظرة» را كه ممكن است به معناى نظر كردن به خدا يا به معناى چشم داشت و منتظر رحمت الهى بودن باشد، به معناى دوم گرفته اند.
در هر حال، همان گونه كه هم از قرآن و هم از روايات استفاده مى شود عدم توجه به محكمات و متشابهات قرآنى و تأويل متشابهات بدون الهام از مكتب اهل بيت(عليهم السلام)و بدون ارجاع آن ها به محكمات نيز از مصاديق بارز تفسير به رأى است (كه در مبحث تفسير به رأى به بعضى از روايات مربوط اشاره شد) و از اين زاويه است كه امام صادق(عليه السلام) در احتجاج خود با صوفيان، سه بار مسأله (ناسخ و منسوخ و) محكم و متشابه را مطرح نموده، آن ها را سرزنش مى كنند كه چرا بدون علم به چنين ويژگى هايى از قرآن، مى خواهيد آن را تفسير كند.
6. غفلت از وجود وجوه و نظاير در قرآن
براى مثال، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا با آن ها به محاجّه بپردازد. او عرض كرد: يا اميرالمؤمنين از آن ها به كتاب خدا داناترم; چرا كه نزول قرآن در خانه هاى ما بود. حضرت جواب دادند: درست گفتى، ولى قرآن داراى تأويل و ذو وجوه است. تو گفتارى دارى، آن ها هم مطالبى مى گويند. ولى تو به وسيله سنّت ها با آن ها مخاصمه نما; چرا كه مفرّى از آن نخواهند داشت. ابن عباس هم چنين كرد و اين جا بود كه ديگر هيچ حجتى بر ايشان باقى نماند. در نهج البلاغه هم همين مطلب آمده است: «لا تُخاصِمُهم بالقرآن فاِنّ القرآنَ حمّالٌ ذو وجوه تقولُ و يَقولونَ ولكن حاججهم (خاصمهم) بالسُّنّةِ فانّهم لن تَجِدوا عنها محيصاً.»
فرمايش پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اين راستا قابل توجه است; و آن حضرت مى فرمايند: «القرآنُ ذَلولٌ ذو وجوه فاحملوه على اَحسنِ الوجوهِ»( ); قرآن راهوار و داراى وجوه متعددى است (كه به هر نحوى مى توان آن را معنا كرد.) پس ان را بر بهترين وجه حمل (و معنا) كنيد.
اما «نظاير» در مورد كلماتى كاربرد دارند كه معانى نزديك به هم و تقريباً مترادفى را داشته باشند. «نظاير در الفاظ يا تعابير مترادف به كار مى روند و آن هنگامى است كه چند لفظ (كلمه يا جمله) معناى تقريبى واحدى افاده كنند، به طورى كه جدا ساختن آن ها گاه دشوار مى نمايد. در قرآن از هر دو نوع (وجوه ونظاير) فراوان يافت مى شود. از اين رو، شناخت وجوه و نظاير در قرآن يك ضرورت تفسيرى به شمار مى رود.»( )
از ويژگى هاى تفسير مجمع البيان اين است كه مرحوم طبرسى نظاير الفاظ و تناظر معنوى بين آن ها را به خوبى بيان مى كند; مثلا، مى گويد: «التوبةُ و الاقلاعُ و الانابةُ فِى اللغةِ نظائر»( ) يا اظهار مى دارد: «الثمنُ و العوض و البدلُ نظائر»( )( )
پس كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد، بايد به اندازه كافى، هم نسبت به وجوه و هم نسبت به نظاير شناخت داشته باشد، وگرنه تفسير او از آيات الهى تفسيرى صحيح نخواهد بود.
7. غفلت از سياق آيات
اگر در روايات اهل بيت(عليهم السلام) هم دقت كنيم، مى بينيم سياق به خوبى مطرح شده است; مثلا، شخص به نام عباد بصرى در بين راه مكّه خدمت امام سجاد(عليه السلام) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: آيا جهاد و سختى آن را رها نموده و به حج و ساده بودن آن توجه كرده اى؟! به درستى كه خداى متعال مى فرمايد: «انّ اللّهَ اشترى من المؤمنينَ اَنفسهم و اَموالهم باَنّ لَهم الجنَّة يُقاتلونَ فى سبيل اللّه فَيَقتلونَ و يُقتلونَ وعداً عليه حقّاً فى التوراةِ و الانجيل و القرآنِ و مَن اوفى بعهده مِن اللهِ فاستبشروا بِبَيعكم الّذى بايعتم بِه و ذلكَ هوالفوزُ العظيم.» (توبه: 111) وقتى سخنانش تمام شد، امام(عليه السلام) به او فرمود: آيه را تمام كن (كه خداى متعال پس از آن) فرموده است: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الرّاكعون الساجدون الامرونَ بالمعروفِ و الناهونَ عن المنكرِ والحافظون لحدودِ اللّه و بشّرالمؤمنين.» (توبه: 112) آن گاه حضرت فرمودند: «اذا رأينا هولاءِ الّذين هذهِ صفتهُم فالجهادُ معهم افضل من الحج»;( ) هنگامى كه افرادى اين چنين (= داراى اوصاف مذكوره در آيه شريفه) را ديديم، جهاد با آن ها افضل از حج است.
چنان كه ملاحظه مى شود، حضرت طبق اين روايت، عباد بصرى را توصيه مى كند تا بقيه آن ها را تكميل نموده با توجه به سياق آيه شريفه سخن بگويد، نه اين كه آيه شريفه را بريده از ماقبل و ما بعدش معنا نمايد. پس عدم توجه به سياق آيات و قراين پيوسته كلامى خود مانعى ديگر در راه نيل به فهم معانى آيات است.( )
8. غفلت از اسباب نزول
و باز مى بينيم كه در روايتى ديگر امام باقر(عليه السلام) سبب نزول آيه شريفه «اِنَّما وَليّكُم اللّهُ و رسولُه و الّذين اَمنوا الّذين يُقيمونَ الصلّوةَ و يُؤتون الزكّوةَ و هم راكعونَ» (مائده: 55) را انفاق حضرت امير(عليه السلام) در حال ركوع مى دانند.( )
در روايتى اگر به نقل از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وقتى جنازه مثله شده حضرت حمزه(عليه السلام) را پس از خاتمه احد ملاحظه كردند، فرمودند: «... اگر بر آنان (= مشركان) چيره شدم هر آينه (آن ها را) مثله خواهم كرد و تحقيقاً آن ها را مثله خواهم كرد. در اين جا بود كه آيه نازل شد، «وَ اِن عاقِبتم فعاقِبوا بِمثل ما عُوقبتم بِه وَ لَئن صَبرتُم لَهو خيرٌ للصّابرين» (نحل: 126) آن گاه پيامبر فرمودند: «أصبرُ أصبرُ.»( )
پس غفلت از اسباب نزول هم خود مانع و آسيبى ديگر در جهت فهم آيات است. البته قابل ذكر است كه آسيب هاى فهم قرآن از ديدگاه اهل بيت(عليهم السلام)تنها در امورى كه ياد شد خلاصه نمى شوند، بلكه با فحص و بررسى روايات، مى توان به آسيب هاى ديگرى نيز دست يافت و ما تنها مهم ترين آن ها را ذكر كرديم.
پي نوشت :
36ـ العياشى، همان، ص 11.
37ـ ر.ك: الحويزى، همان، ج 2، ص 280ـ 281.
38ـ السيد هاشم البحرانى، همان، ج 6، ص 526 / محمدبن يعقوب الكلينى،اصول الكافى،بيروت،دارالتعارف،1411،ج1،ص269
39ـ آل عمران: 7 / اعراف: 53 / يونس: 39.
40ـ عياشى، همان، ص 14 و 17.
41ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 45.
42ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 315.
43ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 198، حديث 53.
44ـ همان، ص 207، حديث 63.
45ـ عبدالله جوادى آملى، همان، ص 372.
46ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 183، حديث 23.
47ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: السيدابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 276.
48ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، تفسير الثعلبى، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1422، ج 9، ص 261.
49ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، همان، و نيز ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، جامع البيان (تفسير الطبرى)، چ سوم، بيروت، دارالكتب الاسلامية، 1420، ج 12، ص 20.
50ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: السيد ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 376
51ـ ر.ك: محمدهادى معرفت، التمهيد، چ سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416، ص 274 ـ 298 / السيد ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 380.
52و53ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 34 / ص 37
54ـ همان، ص 38 به نقل از عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 29.
55ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 93، ص 12.
56ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 17، ص 119
57ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 183، حديث 23.
58و59ـ جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، الاتقان، نشر شريف رضى، ج 2، ص 149 / ص 149.
60ـ نهج البلاغه، نامه 77.
61ـ الفيض الكاشانى، همان، مقدمه پنجم، ص 36.
62ـ محمدهادى معرفت، علوم قرآن، قم، مؤسسه انتشاراتى التمهيد، 1378، ص 121.
63ـ ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، ج 1، ص 88.
64ـ همان، ص94 و نيز ر.ك: الدكتور ناصر كاظم السراجى، الطبرسى و منهجه فى التفسير اللغوى، بيروت، دارالاضوا، ص 254ـ 270.
65ـ روش شناسى تفسير قرآن، ص 120.
66ـ الحويزى، همان، ج 2، ص 272 / محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 18، ص 347.
67ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: همان، ج 1، ص 102 به بعد.
68ـ الحويزى، همان، ج 5، ص 474.
69ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 646.
70ـ همان، ج 3، ص 96.
/س