ما شیطونیم نه برگ چغندر

امام‌زاده سیداکبر از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام است که به همراه حضرت معصومه علیها السلام به منظور دیدار امام رضا علیه السلام از عراق به ایران مهاجرت کرد و در دهلران بر اثر بیماری فوت نمود. مرقد...
چهارشنبه، 23 مهر 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : موژان نادریان
تصویر گر : محمدصادق کرایی
موارد بیشتر برای شما
ما شیطونیم نه برگ چغندر
من یه نفرم که فکر می‌کردم شیطانم؛ امّا خانواده‌ی شیطانم گفتند که فرشته‌ای، فرشته‌ها هم با خوش‌حالی قبول کردن؛ امّا من می‌دانستم که فرشته هم نیستم، حوصله‌ام از آن همه خوب بودن سرمی‌رفت. برای همین برزخ‌نشین شدم. همان‌جا بود که با یک روح سرگردان آشنا شدم، می‌خواست برگردد زمین تا اشتباهش را جبران کند و چی هیجان‌انگیزتر از این! من هم فرصت را از دست ندادم و شدم راهنمایش تا دنیای آدم‌ها...

مهتاب افتاده است روی صحن امام‌زاده سیداکبر (علیه السلام)، دوست روحم روی سنگ‌ها دراز کشیده است و من دارم کاشی‌کاری‌های سردر را تماشا می‌کنم، غرق شده‌ام توی پیچ‌وتاب برگ‌ها توی رنگ‌هایی که کنار هم چیده‌اند، دنبال ساقه‌ی گلی را می‌گیرم و از یک کاشی به کاشی بعد می روم، می‌چرخم می‌چرخم، گیج می‌شوم، می‌ایستم، بالا می‌روم، پایین می‌آیم، دلم هری می‌ریزد و می‌افتم روی برگ کوچک و نرمی، خواب می‌دود توی چشم‌هایم و پلک‌هایم روی هم می‌افتد.

- هوی هوووی. اوهو با توام!

یک چیز تیز شبیه میخ توی پهلویم فرومی رود. از جایم می‌پرم دستم که زیر سرم خواب رفته تیر می‌کشد. دو جفت چشم گرد و قلمبه بهم زل زده است. بوی داغی می‌آید. دوباره انگشت تیزش را فرومی‌کند توی پهلویم می‌گوید: «اوهو با تواما!»

درستش این است که برگردم داد بزنم: چه وضع حرف زدنه؟! اصلاً تو کی هستی که من را از خیال شیرینم درآوردی.

امّا نمی‌پرسم؛ می‌دانم از کجا آمده است؛ می‌دانم این طرز حرف زدن جهنّم است. زل زده است به چشم‌هایم و داغی تنش سنگ‌های صحن را داغ کرده است. دوست روحم این پهلو به آن پهلو می‌شود. می‌گویم: «تو این‌جا چیکار می‌کنی جونور؟! (سعی می‌کنم لحنم را حفظ کنم، نباید جلوی جهنّمی‌ها کم بیاوری)»

می‌گوید: «آمده‌ام ببینم تو داری این‌جا چه غلطی می کنی. ما تو را نفرستاده‌ایم این‌جا که حوصله‌ی‌مان را سر ببری. اگر عرضه نداری همین الان برت دارم ببرمت جهنّم درّه‌بنشینی سر کلاس اوّل تا یاد بگیری.»

گرمم است و نمی‌فهمم از عصبانیّت خودم است که این طوری داغ شده‌ام یا گرمای غیر قابل تحمّل او.

هلش می‌دهم. دستم که به تنش می خورد انگار به برق فشار قوی وصل شده‌ام. نمی‌خواهم کم بیاورم مچاله می‌شوم و با صدای گرفته می‌گویم: «خیر! من خودم آمدم، خودم خواستم. من با جهنّم‌درّه‌ی شما کاری نداشتم، توی برزخ خودم بود که تصمیم گرفتم به این روح بخت‌برگشته کمک کنم. احساس می‌کنم این راه من است، اصلاً به شما چه، این یک چیزی است بین من و خداوند.» صدایم می‌لرزد.

می‌آید، می نشیند روی پایم و همان طور که یک طرفی می‌خندد می گوید: «آه خداوند بزرگ! خانه‌ام این شکلی باشد. وای خداوند بزرگ! چقد این‌جا قشنگه»، بعد صدایش را تغییر می‌دهد و دماغش را می‌گیرد: «وای خداوندا، خداوندا! از این درختا واسه خونه ام می‌خوام؛ از این آدما.»

دیگر داغ نیستم یخ کردم، می‌لرزم. او ادامه می‌دهد یکی‌یکی نامه‌هایم را با ادا و مسخره‌بازی می‌خواند و من خالی و خالی‌تر می‌شوم. تهش هم می خندد و می‌گوید: «بعله ما شیطونیم نه برگ چغندر! واسه‌ی من نامه برای خداوند می نویسی، بی ریختِ برزخی!» و دستم را نیشگون می گیرد.

بعد جابه‌جا می شود، بوی گند جهنّمی‌اش می پیچه توی سرم. ادامه می‌دهد: «همون روز که رفتی بهشت، ادای فرشته‌ها رو درآوردی بهشون گفتم بریم اینو بیاریم بشونیم سرجاش، هی گفتن نه خوبه خوش می‌گذره، داریم تماشا می‌کنیم. هی نشستن دسته‌جمعی تماشات کردن و‌ هارهار خندیدن به خنگ‌بازی هات توی بهشت با اون فرشته‌های حوصله سربر و بعدم که رفتی مثلاً وسط اون برزخ خونه بسازی دیگه این شیطون ها از کار و زندگی افتاده بودن، تماشات براشون از هزار تا آتیش روشن کردن و سوزوندن هیجان‌انگیزتر بود؛ امّا به نظر من تو همیشه یه احمق بی‌مزه بودی. حالا هم همه اینو فهمیدن. منو فرستادن این‌جا که عقلت رو بیارم سرجاش. سعی کن حالا که بهت اجازه دادن این‌جا باشی حدّاقل دلقک خوبی باشی. سعی کن داستان جذّاب و پرکششی بسازی، حوصله‌مون سررفته؛ یا این‌که تو و این دوست کم‌رنگت رو دوتایی بذارم روی کولم و ببرم جای هیزم بسوزونم، هان؟»

توی گلویم نه نفسی هست نه صدایی. روی پلّه‌ها ولو می‌شوم، دلم می‌خواهد بخوابم، دلم می‌خواهد بمیرم.
 
پی‌نوشت:

امام‌زاده سیداکبر از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام است که به همراه حضرت معصومه علیها السلام  به منظور دیدار امام رضا علیه السلام از عراق به ایران مهاجرت کرد و در دهلران بر اثر بیماری فوت نمود. مرقد مطهر ایشان در استان ایلام، شهرستان دهلران، بخش مرکزی واقع شده است.
 

منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها
play_arrow
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها