ماهيت حکايت از ديدگاه استاد مصباح(2)
تعريف دقيق حکايت
اول: در فرآيند حكايت، انتقال از چيزي (صورت ذهني) به چيزي ديگر (محكي) صورت ميگيرد(انتقال)؛
دوم: با تحليل يافتههاي ذهني خويش، درمييابيم كه انتقال از چيزي(صورت ذهني) به چيزي ديگر(محكي)، درصورتي تحقّق مييابد كه بين آن دو، رابطهاي وجود داشته باشد(قيد رابطه)؛
سوم: رابطهاي كه بين صورت ذهني و منتقلاليه(محكي) وجود دارد، اعم از مشابهت و غيرمشابهت است و براي انتقال، به نحويكه يكي حكايت از ديگري داشته باشد، بايد رابطة مشابهت برقرار شود(قيد مشابهت)؛
چهارم: انتقالِ ناشي از مشابهت، اعم از مشابهت تام و غيرتام است و براي تحقّق حكايت، بايد مشابهت تام تحقّق يابد(شرط تام بودن مشابهت)؛
پنجم: براي انتقال از صورت ذهني به ماوراي آن، صرف مشابهت تام كافي نيست و توجه نفس فاعل شناسا شرط است. از اينرو، مشابهت تام- همراه با توجه فاعل شناسا- موجب انتقال از حاكي به ماوراي آن ميشود(شرط توجه نفس)؛
ششم: صورت ذهني، اعم از اين است كه در قالب قضيه قرار داشته يا نداشته باشد؛ اما براي رسيدن به محكي تام، و إخبار صادقانه از آن، لازم است كه صورت ذهني در قالب قضيه گنجانده شود تا بتواند از واقعيت محكي يا ويژگي آن اخبار دهد. توضيح آنكه تصوّر غيرقضيهاي به تنهايي إخباري از واقعيت محكي يا ويژگي آن به ما نميدهد و فقط از شأنيت حكايت از محكي تام برخوردار است؛ به بيان ديگر، تصوّر- اگر درضمن قضيهاي نباشد- از وجود محكي يا يكي از ويژگيهاي آن اخباري ندارد (شرط در قالب قضيه بودن)؛
هفتم: هر قضيه، اعم از اين است كه مورد تصديق فاعل شناسا قرار بگيرد يا نگيرد؛ اما براي رسيدن به محكي تام، فاعل شناسا بايد به صادق بودن قضيه اعتقاد داشته باشد؛ چون اگر آن را تصديق نكند، براي او حكايت بالفعل اتفاق نميافتد (شرط تعلّق تصديق به قضيه)؛
هشتم: قضيهاي كه مورد تصديق فاعل شناساست، قابليت صدق و كذب دارد؛ به عبارت ديگر، قضية مورد تصديق فاعل شناسا، هم ممكن است مطابق با واقع باشد و هم ممكن است مطابق با واقع نباشد. از اينرو، با صدق فيالواقع قضية مورد تصديق فاعل شناسا، صورت ذهني- حقيقتاً- از واقع حكايت ميكند(شرط صادق بودن قضيه).
خلاصة تحليل ياد شده بدينقرار است:
آنچه به تحقّق حكايت ميانجامد عبارت است از: انتقال طبيعي ذهن از چيزي به چيزي ديگر، در ساية رابطة مشابهت تامّي كه بين آنها وجود دارد؛ مشروط بر اينكه فاعل شناسا به صورت ذهني توجه آلي داشته باشد و آن را در قالب قضيه بگنجاند و مورد تصديق قرار دهد، و در واقع نيز قضيه مطابق با واقع باشد.
نتيجة اين تحليل همان تعريف حكايت است:
حكايت، واقعيتي است روانشناختي، كه مقصود از آن، انتقال ذهن به طور طبيعي از حاكي (صورت ذهني) به محكي (ماوراي صورت ذهني) [است]، به جهت مشابهت تامّي كه بين حاكي و محكي وجود دارد(اركان حكايت)؛ مشروط به آنكه فاعل شناسا به صورت ذهني توجه داشته باشد، آن را در قالب قضيه گنجانده، مورد صديق خود قرار دهد و درواقع نيز قضيه مطابق با واقع باشد.
اثبات شأني بودن حكايت صور ذهني
ما بايد- خود- عمل حكايت را در نفس خودمان درست تحليل كنيم...؛ ما وقتي ميگوييم: «چيزي حكايت ميكند»، يعني چه؟ چه چيزهايي تحقّق پيدا ميكند تا ميگوييم: «حكايت ميكند»؟ بايد دو شيء داشته باشيم، بين اين دو شيء مشابهت باشد؛ من بايد به اينها توجه پيدا كنم، توجه كنم به مشابهت يكي از اينها با ديگري، اينها بايد تحقّق پيدا كنند تا بگوييم: حكايت [تحقّق پيدا كرده است]؛ بدون هيچيك از اينها، حكايت تحقّق پيدا نميكند... . ميتواند صرف اين تصوّر، علم به ماورا به ما بدهد يا نه؟ در تصديقات، ميتواند اين را بگويد؛ وقتي ميگويند: «زيد هست»، اين واقعيت خارجي را به من نشان ميدهد؛ حال گو اينكه خودش هم به معنايي شأني است، براي اينكه ضرورتي ندارد كه قضيه صادق باشد، ممكن است كاذب باشد... . و شأنيت هم دو مرحله دارد: يكي شأنيت در تصوّرات و ديگري در تصديقات؛ تصديقات (نسبت به تصوّرات) يك مرحلة فعليتي دارد، فعليت نسبي.(1)
شاهد شأني بودن حكايت
از نظر استاد مصباح، تحقيقات روانشناسان- درمورد نحوه يادگيري كودكان- شاهدي بر شأني بودن حكايت تلقّي ميشود:
شاهد بر اين [شأني بودن حكايت]، اين است كه تحقيقاتي كه روانشناسان ميفرمايند كه: اطفال تا چند روز...، هرچه هست به علم حضوري در خودشان ميبينند، و اين تجربة دروني است؛ هرچه ميبينند خيال ميكنند در خودشان ميبينند، و تدريجاً منتقل ميشوند به اينكه شيء ديگري در خارج هست؛ آن وقت، حكايت معنا پيدا ميكند. تا وقتي همين را درك ميكنند و مقايسهاي در كار نيست، مشابهتي در كار لحاظ نشده تا ذهن از يكي به ديگري منتقل شود، حكايتي هم در كار نيست. طفل، احساس گرسنگي در خود ميكند، پستان مادر را ميمكد، احساس ميكند چيزي هست كه لذت ميبرد، چيز ديگري را درك نميكند، فقط يك دركي است در درون نفس خودش؛ به حكايت برنميگردد. گفتيم: قوام حكايت به اين بود كه دو چيز باشد كه يكي از اين دو، حاكي از ديگري باشد؛ پس دو چيز بايد مشابهت داشته باشند، آنهم نه هر مشابهتي، مشابهتي كه ذهن ما از يكي منتقل به ديگري شود.(3)
مراتب حكايت
مراتب پنجگانة مشابهت از اين قرارند:
1. شأنيت محض
2. توجه به شأنيت مشابهت تام
3. فرض مشابهت تام
البته، اين مرتبه از مشابهت درصورتي شكل ميگيرد كه حاكي (صورت ذهني) درقالب قضيهاي گنجانده شده باشد؛ مثلاً پس از آنكه فاعل شناسا تصوّر «كوه» را در قالب قضيهاي مثل «كوه موجود است» ميگنجاند، درواقع، فرض مشابهت بين صورت ذهني «كوه» و كوه مفروض در خارج، زمينه را براي مرتبهاي ديگر از حكايت صورت ذهني «كوه» فراهم ميآورد. در اين مرتبه، مفاد قضية «كوه موجود است» مورد اذعان و تصديق فاعل شناسا نيست؛ بلكه صرفاً شرط است كه حاكي (صورت ذهني كوه) جزء قضية مزبور تصوّر شود. اين مرتبه از مشابهت، زمينهساز «حكايت تصوّري قضيهاي» است.
4. باور به مشابهت تام
5. باور صادق به مشابهت تام
مراتب حكايت مطابق ديدگاه حكايت شأني
1. حكايت شأني محض
بررسي
بنابراين، حكايت- در اين معنا- ذاتي براي صورتهاي ذهني است كه در حالات نفس، تنها صورت ذهني از «شأنيتِ حكايت» برخوردار است (بقية حالات نفس شأنيت حكايت را ندارند.)
2. حكايت تصوّري غيرقضيهاي
در اين نوع حكايت، صورت ذهني هنوز در قالب قضيه گنجانده نشده است؛ از اينرو، اين نوع حكايت را به عنوان «حكايت تصوّري غيرقضيهاي» تلقّي ميكنيم. بر اين اساس، وقتي كه ميگوييم: «صورتي ذهني حكايت تصوّري غيرقضيهاي دارد»، منظورمان اين است كه آن صورت ذهني از اين شأنيت برخوردار است كه با گنجانده شدن در قالب قضيه و مورد تصديق فاعل شناسا قرار گرفتن، و صدق قضيه، حكايت تام از محكي خود داشته باشد.
بنابراين، تفاوت بين مرتبة «حكايت شأني محض» و مرتبة «حكايت تصوّري غيرقضيهاي» در اين است كه در حكايت شأني محض، فاعل شناسا توجهي به شأنيت مشابهت صورت ذهني با محكياي ندارد؛ اما در حكايت تصوّري غيرقضيهاي، فاعل شناسا توجه دارد كه اين صورت ذهني، شأنيت مشابهت با محكياي را دارد.
3. حكايت تصوّري قضيهاي
با اين بيان، تفاوت بين مرتبة «حكايت تصوّري غيرقضيهاي» و مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي» روشن ميشود: در مرتبة «حكايت تصوّري غيرقضيهاي»، فاعل شناسا تنها مشابهت تام را تصوّر ميكند و واقعيت را فرض نميكند (و درصدد دستيابي به واقع نيست)؛ از اينرو، حاكي فاعل شناسا را فقط به محكي تصوّري ميرساند. اين در حالي است كه در مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي»، فاعل شناسا- علاوه بر تصوّر مشابهت- فرض ميگيرد كه بين حاكي و محكي مشابهت تام است؛ در اين مرتبه، فاعل شناسا- كه درصدد دستيابي به واقع است- واقعيت را فرض ميكند و به محكي فرضي ميرسد. به عبارت ديگر، در «حكايت تصوّري غيرقضيهاي»، فرض وقوع نيست؛ اما در مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي»، فرض وقوع هست.
4. حكايت تصديقي
بنابراين، تفاوت مرتبة «حكايت قضيهاي» با مرتبة «حكايت تصديقي» در اين است كه در «حكايت قضيهاي»، فاعل شناسا محتواي قضيه را مورد تصديق قرار نداده، و فقط به حكايت تصوّري قضيه توجه داشته است؛ اما در «حكايت تصديقي»، علاوه بر تصوّر قضيه، فاعل شناسا محتوا و مفاد قضيه را مورد تصديق قرار داده است.
در اين مرتبه از حكايت، فاعل شناسا حاكي (صورت ذهني) را كه در قالب قضيه گنجانده شده است، داراي محكياي ميداند كه با آن مشابه است. در واقع، مرتبة «باور به مشابهت تام»، زمينهساز شكلگيري مرتبه «حكايت تصديقي» است؛ زيرا، در اين مرتبه از حكايت، اعتقاد و باورِ فاعل شناسا به مشابهت تصوّرات با ماورا- همانا- زمينة مطابقت قضيه و اجزاي آن (تصوّرات) با محكيشان را فراهم ميآورد. براي مثال، فاعل شناسايي در بيابان به اين قضيه اعتقاد پيدا ميكند كه: «آنچه درمقابل خود ميبينم، آب است»؛ حال آنكه وي در واقع سراب را ميبيند. در اين مرتبه از حكايت، شرط است كه فاعل شناسا به مشابهت تام باور و اذعان داشته باشد. در مثال مزبور، باور فاعل شناسا به آب بودن آنچه در مقابل خود ميبيند، و تصديق آن، منشأ حكايت تصديقي است.
5. حكايت صادق
در مرتبة «حكايت تصديقي»، بيان شد كه قضيه قابليت صدق و كذب دارد؛ اما در اين مرتبه، مفهوم قضيه مطابق با واقع و صادق است. از اينرو، اين مرتبه از حكايت را «حكايت صادق»، نامگذاري كرديم. با روشن شدن ماهيت مرتبة «حكايت صادق»، تفاوت اين مرتبه با مرتبة «حكايت تصديقي» نيز معلوم ميشود: در «حكايت تصديقي»، فاعل شناسا قضيه را مطابق با واقع ميداند؛ اما در «حكايت صادق»، قضيه واقعاً مطابق با واقع است. به عبارت ديگر، در «حكايت تصديقي»، باور فاعل شناسا به صدق قضيه و تصديق آن ملاك است؛ اما در «حكايت صادق»، صدق قضيه فيالواقع ملاك است و تصديق فاعل شناسا نقشي ندارد. روشن است كه در اين مرتبه از حكايت، فرض بر اين است كه حكايت قضيه از واقع صادق است؛ اما نحوه كشف و اثبات صدق قضيه، درحقيقت، بحث از اثبات و توجيه صدق است كه خارج از بحث حكايت ميباشد.
نكتة حائز اهميت در تقسيم حكايت، اين است كه تمام مراتب «حكايت» در طول هم ميباشند: تا زمانيكه مرتبة «حكايت شأني محض» به فعليت نرسد، مرتبة «حكايت تصوّريِ غيرقضيهاي» موضوعيت ندارد و تا زمانيكه مرتبة «حكايت تصوّري غيرقضيهاي» فعلي نشود، مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي» معنا پيدا نميكند؛ درنتيجه، تا زمانيكه توجه فاعل شناسا به صورت ذهني نباشد، مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي» موضوعيت ندارد و تا زمانيكه تصوّر در قالب قضيه قرار نگيرد، نوبت به مرتبة «حكايت تصديقي» نميرسد. در دو نوع حكايت اخير، يعني مرتبة «حكايت تصديقي» و مرتبة «حكايت صادق»، ميتوان قضيهاي را فرض كرد كه فاعل شناسا آن را تصديق نكرده باشد، اما قضيه مطابق با واقع باشد؛ همچنين، ميتوان قضيهاي را فرض كرد كه مطابق با واقع نباشد، اما مورد تصديق فاعل شناسا قرار گرفته باشد. گفتني است كه مرتبة «حكايت صادق» در طول مرتبة «حكايت تصديقي» است: قضيهاي كه در واقع صادق باشد، اما مورد تصديق فاعل شناسا نباشد، ازجهت حكايت و انتقال فاعل شناسا به محكي، هنوز در مرتبة «حكايت تصوّري قضيهاي» است. بنابراين، مقصود از مرحلة «حكايت صادق»، مرحلهاي بعد از «حكايت تصديقي» است كه علاوه بر اعتقاد فاعل شناسا به مطابقت مفاد قضيه با واقع، اين مطابقت فينفسه نيز برقرار باشد. پس، همانگونه كه گفته شد، مرتبة «حكايت صادق» در طول مرتبة «حكايت تصديقي» است و تا زمانيكه فاعل شناسا مفاد قضيه را تصديق نكند، نوبت به مرتبة «حكايت صادق» نميرسد.
خلط بين مراتب حكايت
همچنين، گاهي فاعل شناسا قضيهاي را باور و تصديق نداشته و به مفادآن اذعان ننموده، اما قضيه مطابق با واقع است. به عبارت ديگر، قضيه صادق است، اما مورد تصديق فاعل شناسا نيست. در اينصورت نيز «حكايت تام» شكل نگرفته است؛ چون تا زمانيكه تصديق فاعل شناسا به آن حكايت ضميمه نشود، حكايت صادق، شكل نميگيرد. براي مثال، ممكن است كه فاعل شناسا به قضية «كسوف رخ داده است» ايمان و اذعان نداشته، اما كسوف در واقع رخ داده باشد؛ در مقابل، ممكن است كه كسوف در واقع رخ نداده باشد، اما فاعل شناسا به مفاد قضية «كسوف رخ داده است» اعتقاد و اذعان داشته باشد. در اينصورت نيز، «حكايت تام» شكل نگرفته است؛ چون تا زمانيكه قضيه مطابق با واقع نباشد و به تصديق فاعل شناسا منضم نشود، حكايت تام تحقّق نميپذيرد.
مراتب محكي
نتيجهگيري
در اين راستا، با تحقّق هر شرط، مرتبهاي از حكايت براي صور ذهني مفروض است كه حكايت هر مرتبه نسبت به مرتبة بعد، شأني و بالقوّه است تا اينكه آخرين شرط براي فعليت يافتنِ حكايت، تحقّق يابد؛ با تحقّق اين شرط، حكايت صادق و بالفعل، تحقّق مييابد. بنابراين مبنا، «حكايتِ» هر مرتبه را به نام خاصي معرفي كرديم تا «حكايت صادق» كه حكايت تامّ فعلي صور ذهني است؛ اما مطابق ديدگاه حكايت ذاتي (فعلي)، حكايت لزوماً به معناي نمايشگري صادقانه از اصل وجود و نحوه وجود واقعيات (محكيات) و مطابقت با واقع نفسالأمري قضايا نيست، بلكه صرف نمايشگري است. هرچند در حكايت تصديقات، اين امر (نمايشگري صادقانه از اصل وجود و نحوه وجود محكيات و مطابقت با واقع نفسالأمري قضايا) تحقّق مييابد؛ اما در حكايت تصوّرات، صور ذهني نسبت به وجود و عدم محكي، لابشرط هستند و در حكايت قضايا، صور ذهني نسبت به مطابقت با واقع نفسالأمري قضايا، ساكتاند كه گويا اين تفسير از نمايشگري و حكايت، مبتني بر تفسيري عرفي است.
توضيح آنكه قائلين به حكايت شأني و معتقدين به حكايت ذاتي، در اين امر اتفاقنظر دارند كه حكايت نوعي انتقال به معناي نشان دادن و نمايشگري است. چه بسا، تحليل عرف از نمايشگريِ تابلو، آيينه، كتاب يا صفحة نماشگر رايانه بدينترتيب باشد كه كار اين نمايشگرها عبارت است از: نمايشگري و حكايت. در واقع، نمايشگر ابزاري براي نشان دادن است، اما اينكه اين ابزار به چه كسي و چگونه نشان ميدهد، از نمايشگري اين ابزار خارج است. براي مثال، زمانيكه يك نور از منبع نوري ميتابد، تاباندن نور كار آن منبع نور است؛ اما اينكه اين نور به كجا و به چه چيزي ميتابد، ربطي به منبع نور ندارد. از اينرو، ديوار يا درخت، نقشي در تابيدن نور از آن منبع ندارند و تاباندن نور- تنها- ذاتي منبع نور است.
مثال ديگري كه ميتوان براي تحليل عرفي از حكايت ارائه كرد، اين است كه نمايشگري و نشان دادن، مانند تيرانداختن است: اسلحه فقط تير مياندازد و همينكار ذاتي اوست؛ اما اينكه تير به كجا انداخته ميشود و به چه كسي اصابت ميكند، نقشي در تيراندازي آن ندارد.
باتوجه به مثالهاي بيان شده، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تحليل عرفي صور
ذهني، همانند منبع نور يا تيرانداز است؛ از اينرو، نمايشگري و حكايت، كار صور ذهني و اين عمل ذاتي آنهاست؛ اما اينكه صور ذهني به چه كسي نشان ميدهند، و شخص را به چيزي منتقل ميكنند، به نمايشگري صور ذهني ارتباط ندارد و خارج از رسالت صور ذهني است و فاعل شناسا نقشي در نمايشگري صور ذهني ندارد.
به نظر ميرسد، اين تحليل و تفسير عرفي نميتواند براي نمايشگري و حكايت صور ذهني، صحيح باشد؛ زيرا بادقت در حكايتگري و نمايشگري صور ذهني، پي ميبريم كه نمايشگري صور ذهني همچون تابش نور از منبع نور يا تيراندازي ازسوي تيرانداز نيست؛ چون حكايت و نمايشگرياي كه به معناي انتقالدهنده است، در واقع، همان فرآيند انتقال كسي از چيزي به چيزي ديگر است و بدينمعناست كه شخص، به وسيلة ابزاري، از چيزي به چيزي ديگر منتقل ميشود. به عبارت ديگر، در فرآيند حكايت، شخص از صورت ذهني به محكي واقعي منتقل ميشود. آيا موجود بياراده ميتواند اين فرآيند را به وجود برساند؟ آيا ميتوان تابش نور يا تيراندازي را كه كار موجودات بدون اختيار و بدون شعور است، با حكايتگري صور ذهني مقايسه كرد؟
در نتيجه، حكايت و نمايشگريِ صور ذهني، يك عمل اختياري و با اراده و توجه است؛ به گونهاي كه اگر فاعل شناسا توجهي به صور ذهني نكند، انتقالي صورت نميپذيرد و صور ذهني- از آنجهت كه صور ذهنياند- اختيار و شعوري ندارند و نميتوانند فاعل شناسا را به محكي منتقل كنند و اين انتقال، باتوجه موجود ذيشعور صورت ميپذيرد. صور ذهني، تنها ابزاري هستند كه ميتوانند فاعل شناسا را به محكي منتقل كنند. بنابراين، انتقال كار ذهن فاعل شناساست، نه صور ذهني.
چه بسا، استناد نمايشگري به صور ذهني و مقايسة نمايشگري صور ذهني با تابش نور يا تيراندازي به اين جهت باشد كه عرف، ابزار نمايش را حقيقتاً نمايشدهنده ميپندارد؛ چنانكه كتاب، نوار، لوح فشرده و حتي رايانه را كه ابزارهاي آموزش و انتقال اطلاعات هستند، آموزشدهنده و اطلاعدهنده ميداند و حالآنكه كتاب، تنها مجموعهاي از نوشتهها بر روي صفحههاي كاغذ است و نوار، چيزي است كه با وارد شدن به ضبط صوت، امواجي صوتي را پخش ميكند. اين خلط، درمورد رايانه بيشتر نمود دارد؛ چون انسان، تصوّر ميكند كه اين دستگاه داراي حافظه، هوش مصنوعي، و پردازشكننده اطلاعات است، درحاليكه رايانه نيز تنها وسيلهاي است كه علائمي فيزيكي يا الكتريكي را در آيسيها، سيديها و مانند آن ثبت، يا تصاوير و خطوطي را بر روي چاپگر، نمايشگر و مانند آن ظاهر ميكند. در واقع، در همة اين موارد، انسان است كه با توجه به اين نوشتهها، تصاوير و خطوط، به معاني آنها منتقل ميشود؛ اگر انسان توجهي به آنها نداشته باشد، هيچگونه انتقالي صورت نميپذيرد. روشن است كه خود خطوط موجود در كتابها، پخش امواج صوتي، نمودار شدن تصاوير و اشكال و حروف، بدون توجه فاعل شناسا، عمل انتقال را انجام نميدهند و صرفاً زمينه را براي امكان انتقال موجودي هوشمند- مانند انسان- فراهم ميكنند.
بنابراين، صور ذهني نيز همانند بقية ابزارها ميباشند؛ با اين تفاوت كه ابزارهاي ذكر شده، براي انتقال، نيازمند جعل و اعتبار زايد هستند؛ اما صور ذهني به طور طبيعي، و بدون هيچگونه اعتبار و قراردادي، ميتوانند فاعل شناسا را به محكي منتقل كنند و اين ويژگي خاص صور ذهني است. به طور خلاصه، اختلاف بين دو نظريه، از مسائل زير سرچشمه ميگيرد:
1) نمايشگري و حكايت، وصف بالفعل صور ذهني (ابزار نمايش) نيست؛ بلكه براي تحقّق نمايش و حكايت، علاوه بر ابزار نمايش، توجه نفس فاعل شناسا بايد به آن ضميمه شود تا نمايشگري اين ابزار، كامل گردد.
2) فرض حكايت و نمايشگري در جايي است كه ابزار نمايش (صور ذهني)، نمايشگر حقيقت و واقعيت باشد؛ اين نوع نمايشگري درصورتي تحقّق مييابد كه فاعل شناسا، آن ابزار را نمايشگر واقع بداند (تصديق) و حقيقتاً نيز صادق باشد.
البته، شايد بتوان دو جهت اختلاف بين دو ديدگاه را به اختلافي مبنايي در تحليل معناي حكايت و نشانگري بازگرداند: مطابق ديدگاه حكايت شأني، حكايت حقيقي، فرآيند انتقال از صورت ذهني به امري ديگر به طور حقيقي است؛ درنتيجه، هم به توجه فاعل شناسا نياز دارد و هم تنها در تصديق صادق، حقيقتاً موجود است، زيرا رسالت صور ذهني اخبار صادقانه و كاشفيت بالفعل از واقع است. اين درحالي است كه مطابق ديدگاه حكايت ذاتي- كه بر معناي عرفي حكايت، تكيه دارد- حكايت صرفاً فراهم كردن زمينة انتقال است؛ در نتيجه، نه در آن توجه فاعل شناسا شرط است و نه محصر به تصديقات صادق است. با اينحال، مطابق ديدگاه حكايت ذاتي (فعلي)، در حكايت تصديقات- كه سخن از مطابقت قضيه با واقع است- اخبار صادقانه و كاشفيت بالفعل از واقع مطرح ميباشد؛ در واقع، اين نوع حكايت منوط به تشكيل قضيه، تصديق فاعل شناسا، و صدق قضيه ميباشد و اين شرايط، همان شرايط تحقّق حكايت تام در ديدگاه حكايت شأني است.
پی نوشت ها :
*کارشناس ارشد فلسفه، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره). دريافت: 87/11/16-پذيرش:88/1/17.
**استاد يار موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
1. همان.
2. ر.ك: ژان پياژه، روانشناسي و دانش آموزش و پرورش، ترجمة عليمحمّد كاردان، مقدّمة مترجم و ص34-38/ پاول اس. كاپلان، روانشناسي رشد (سفر پرماجراي كودك)، ترجمة مهرداد فيروزبخت، ص94-96/ ديويد الكايند، رشد كودك و تعليم و تربيت از ديدگاه پياژه، ترجمة حسين نائلي، ص126-150/ ويليام سي. كرين، پيشگامان روانشناسي رشد، ترجمة فربد فدايي، ص66-73 و ص159-165/ اي. ميويس هترينگتون، روانشناسي كودك از ديدگاه معاصر، ترجمة جمعي از مترجمان، ص524-526/ جمعي از نويسندگان، روانشناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، ج2، ص546 و 596-601/ ژان پياژه و پير هانري سيمون، روانشناسي كودك و اصول تربيت جوانان، ترجمة عنايتالله شكيباپور، ص18-20/ محمود منصور، روانشناسي ژنتيك؛ تحوّل رواني از كودكي تا پيري، ص103-120/ محمّدتقي مصباح، آموزش فلسفه، ج1، ص228 و302؛ ج2، ص47 و48/ محمّدصادق شجاعي، ديدگاههاي روانشناختي حضرت آيتالله مصباح يزدي، ص190-192.
3. مصاحبه با استاد مصباح.