نفس چیست؟
برای پاسخ به این سوال باید گفت که وجود هر انسانی از دو بخش تشکیل شده است؛ بخشی جسم انسان و بخشی نیز روح و حقیقت انسانی است که ارتباط تنگاتنگ و ویژهای با یکدیگر دارند. همۀ انسانها با مفهوم جسم و حقوقش آشنایی کاملی دارند؛ همه میدانند که جسم برای آنکه به بقای خود ادامه دهد، باید به اندازۀ کافی از مواد مغذی استفاده نماید؛ خواب کافی داشته باشد؛ در برابر سرما و گرما و ضررهای مختلف بدن خود را حفظ کند.در مقابل، خیلی از انسانها با وجود تنبهات فراوانی که در زندگی برایشان پیش میآید آگاهی کاملی از حقیقت و نفس خود ندارند و به نحوی زندگی میکنند که انگار اصالت و هستی آنان در جسم مادی و گوشتی خلاصه میگردد! اما باید دانست که انسان دارای حقیقتی بسیار شگفت انگیز میباشد که برای بیان ویژگیهای آن باید مثنوی هفتاد من کاغذ شود! برای اثبات حقیقت انسان میتوانیم خواب را مثال بزنیم؛ لازم است هر انسانی از خود بپرسد که هنگام خواب چه بخشی از خود را میبیند؛ آیا بدن مادی خود را میبیند که در جاهای مختلف حضور دارد با وجود آنکه جسمش در بستر افتاده و تکانی نخورده است؟ یا بخش دیگرش که حقیقت و روح او میباشد؟ با کمی تفکر و تعقل میفهمد که حقیقت و روح خود را در خواب مشاهده کرده است.
روح است که با جدا شدنش از بدن مادی، آن را بیتحرک میکند و با برگشت خود جسم را به حرکت و زندگی وا میدارد. پس اصالت انسان جسم مادی او نیست بلکه روح و نفس اوست که امور بدن را در عالم دنیا به عهده گرفته است.
نفس انسانی همان بخش مجرد و غیرمادی اوست که دارای احکام و ویژگیهای مختلف است که هر انسان آگاهی باید وظایفی که نسبت به آن دارد را فرا گرفته و با رعایت آنها، حقی که نسبت به آن دارد را ادا نماید. مرحوم نراقی در توضیح بدن و نفس چنین گفته است: «اگر خواهى خود را بشناسى ، بدان که هر کسى را از دو چیز آفریدهاند. یکى این بدن ظاهر که آن را تن گویند، و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى و غیر اینها. که از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است و با همین چشم ظاهر میتوان دید.
و یکى دیگر نفس است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند و آن گوهرى است بس عزیز از جنس عقول قدسیه، که خداى تعالى به جهت مصالحى چند، به قدرت کامله خود ربطى میان روح و بدن ظاهرى قرار داده و او را محبوس در زندان تن نموده، تا وقتى معین که رجوع به عالم خود میکند. هرگاه حدیث نفس یا روح یا جان، مذکور شد همین جزء اراده میشود. بلکه هرگاه آدم نیز گفته شود،به غیر از این، چیز دیگر مراد نیست».(1)
حق نفس
امام سجاد علیهالسلام در رسالۀ حقوق خود حق نفس را چنین فرمودهاند: و اما حق نفسک علیک فان تستوفیها فی طاعـه الله. «و اما حق نفس و حقیقتت این است که آن را در اطاعت الهی استیفاء نمایی». برای آن که بتوانیم حق نفس را به خوبی متوجه شویم لازم است در ابتداء معنای لغوی استیفاء را توضیح دهیم. استیفاء در لغت به معنای کاری را به طور کامل انجام دادن؛ یا حق چیزی را ادا کردن میباشد. «فرهنگ فارسی عمید». ریشۀ کلمۀ استیفاء از «و ف ی » میباشد که به معنای دریافت کامل امری است.(2)بنابراین حق نفس زمانی به صورت کامل حاصل میگردد که انسان، نفس و حقیقت خود را به طور کامل در اطاعت الهی قرار دهد. به بیان دیگر تمام ظرفیت و توان خویش را برای اطاعت از فرامین حق تعالی به کار ببندد و لحظهای تنبلی و سستی نکند.
استیفاء نفس به این بیان نمیباشد که بندگان چنان به عبادت و طاعت روی آورند که دچار افراط در بندگی گردند و خودبهخود از طاعت خداوند روی گردان شوند؛ بلکه به این معناست که هر انسانی به اندازهای که توان و ظرفیت دارد به عبادت بپردازد. خداوند در سورۀ مبارکۀ بقره آیۀ 286 فرموده است: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»خداوند هر نفسی را به اندازۀ توانش تکلیف مینماید.
امام علیهالسلام بعد از بیان حق نفس به شرح حقوق اعضا و جوراح پرداختهاند که نشاندهندۀ این است که اعضا و جوارح ارتباط ویژهای با نفس دارند.
ارتباط ویژه جوارح انسانی با نفس
افرادی که عبادت و طاعت ظاهری را رها نمودهاند، اشتباه بزرگ و نابخشودنی خود را با این جمله که مهم دل است که پاک باشد، توجیه مینمایند لکن متوجه نیستند که ارتباط مستقیمی بین دل و حقیقت با اعضا وجود دارد؛ به این بیان که اگر گوش، چشم، زبان و دیگر اعضا از طاعت خداوند سرباز زنند، دلشان آلوده و تاریک میگردد و دیگر دل پاکی باقی نمیماند تا بتوان آن را دلیلی برای پاکی خود قرار دهند، زیرا اعضا به مانند قلمهایی هستند که بر صفحۀ دل نقاشی میکنند؛ اگر رنگ این قلمها از جنس ظلمت باشد، دل را نیز ظلمانی و تاریک میکنند و اگر از جنس نور و طاعت باشد، دل را نیز نورانی و با صفا مینمایند.از امیرالمومنین علی علیهالسلام نقل شده است: الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ. «قلب کتاب چشم است».(3) یعنی آنچه را که چشم میبیند قلب و نفس آن را ثبت مینمایند و گویا چشم مانند قلمی بر روی قلب انسان محفوظات خود را یادداشت میکند. امام سجاد علیهالسلام در حق گوش فرموده است: أَمَّا حَقُّ السَّمْعِ فَتَنْزِیهُهُ عَنْ أَنْ تَجْعَلَهُ طَرِیقاً اِلَى قَلْبِکَ اِلاَّ لِفُوَّهَه کَرِیمَه. «و اما حق گوش آن است که نگذارى چیزى را به درون تو برساند مگر آن که سخن خوبى باشد». در ادامه دلیل این مطلب را چنین فرمودهاند: فَاِنَّهُ بَابُ الْکَلاَمِ اِلَى الْقَلْبِ یُؤَدِّی اِلَیْهِ ضُرُوبُ الْمَعَانِی عَلَى مَا فِیهَا مِنْ خَیْر أَوْ شَر. «زیرا گوش درِ دل است و معانی خوب یا بد خیر یا شر را به او میرساند». «رسالۀ حقوق حق گوش».
با کنار هم قراردادن تشبیهاتی که در دو روایت وجود دارد متوجه میشویم که این ویژگی مخصوص چشم و گوش نمیباشد بلکه تکتک جوارح انسانی با نفس چنین رابطهای دارند. اگر واردات وجودی انسان که از مسیر جوارح شکل میگیرد، منطبق با شرع و اخلاق اسلامی باشند، نفس انسانی نیز در مسیر شرعی و اخلاقی شکل میگیرد و آنچه از او صادر میگردد خیر و نورانیت و اعمال صالح خواهد بود و اگر غیر آن باشد، آنچه از حقیقت و نفس انسانی صادر و ظاهر میگردد شر و ظلمانی و طالح خواهد بود.
مراقبت از جوارح
اکنون که رابطۀ نفس و جوارح را به متوجه گشتیم لازم است توضیحی دربارۀ مراقبه دهیم زیرا تنها راه برای رعایت حق نفس مراقبت از جوارح میباشد. مراقبه سبب میگردد تا سالک صادق وجود خود را به صورتی که دین مبین فرموده است مدیریت نماید. به بیان دیگر گوش، چشم، زبان و سایر اعضای انسان در مسیر اطاعت حرکت کنند و اینگونه نفس را به سوی ادای حق خود که همان عبودیت است راهنما گردند.مرحوم علامۀ طهرانی «ره» در مورد مراقبه چنین فرموده است: «باید دانست مراقبه از اهمّ شرائط سلوک است و مشایخ عظام را در آن تاکیداتی است و بسیاری آن را از لوازم حتمیّه سیر و سلوک شمردهاند، چه آن به منزلۀ حَجَر اساسی است، و ذکر و فکر و سائر شرایط بر آن حجر بنا نهاده میشود، لذا تا مراقبه صورت نگیرد ذکر و فکر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حکم پرهیز از غذای نامناسب برای مریض دارد، و ذکر و فکر حکمِ دارو، و تا وقتی که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب او نیست پرهیز نکند دارو بی اثر خواهد بود».(4) مراقبه به این معناست که سالک در جمیع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفۀ اوست تخطی نکند و از آنچه بر آن عازم شده تخلف نکند.
گناهشناسی شرط مراقبه
اما مراقبهای انسان را به سوی نفس و باطنی نورانی سوق میدهد که لازمۀ آن که گناهشناسی میباشد، رعایت گردد. همانگونه که ذکر و فکر بدون مراقبه فایده ندارد، مراقبه نیز بدون شناخت گناهانی که ممکن است اعضا به آن دچار گردند، فایدهای نخواهد داشت. مرحوم بیدآبادی «ره» شرط موفقیت در مراقبه را شناخت شریعت مصطفوی دانسته است. «و سعی و کوشش نماید که از او معصیتی سر نزد و هرگاه، از روی غفلت و سهو از او معصیتی سر بزند، همان ساعت تدارک آن نماید به توبه و انابه.اما به شرط آنکه، اولا، شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی را تحصیل کرده باشد؛ یعنی به این طریق که عالم شود به آنچه امر و نهی از شارع شده باشد و آن دوچیز است:
اول: علم به آنچه تعلق به افعالِ جوارح دارد.
دوم: [علم] به آنچه به دل تعلق دارد، از اوصاف جمیله و اخلاق رذیله.
و علم اول، به دو طور است یا به تقلید و یا به اجتهاد، و این را اهل تحقیق، علم به شریعت مینامند و علم دوم را علم طریقت میگویند».(5) بنابراین زمانی انسان میتواند حق نفس را در برابر خداوند متعال ادا کند که جانب مراقبه از اعضایی که رابطۀ تنگاتنگی با نفس دارند را رعایت نماید و این اتفاق ممکن نمیشود مگر با شناخت گناهانی که ممکن است جوارح انسانی به آنان مبتلا گردند.
پینوشت:
(1) معراجالسعاده، صص 23_24
(2) تفسیر نور، ذیل آیه 42 زمر
(3) نهجالبلاغه ،حکمت 406
(4) لبالباب فی سیر اولی الالباب، ص114
(5) تذکرةالسالکین، صص 51-52