شخصيت حديثى جابر بن يزيد جعفى (1)
مقدمه
لازم به ذكر است كه نظر پيشگفته، به هيچ روى ، تقابلى با نقدهاى رجالى نداشته و ارزش و سودمندى آنها را انكار نمىكند.
نوشتارى كه خواهد آمد ، نگاهى كوتاه است به شخصيت يكى از اعاظم اصحابِ ائمه(علیهم السّلام) و نيز ناقلان اخبار آنان.
اين مقاله، در پىِ احياىِ نام و تجديد يادِ يكى از صاحبان اصول اربعمأة، يعنى جابر بن يزيد جعفى است كه در كتب تراجم و رجال، قضاوتهاى گوناگونى درباره او به چشم مىخورد.
آنچه بيش از همه، نگارنده را به پرداختن درباره جابر بن يزيد را داشت از يك سو، كثرت رواياتى است كه از طريق او نقل شده و از جانب ديگر، طعنهايى است كه بر او وارد شده است.
اين ناسازى و فراز و فرودهاىِ آنى، مسير مطالعه و بررسىهاى شخصيت وى را ناموزون ساخته است.
آنچه بيش از همه در اين پژوهش بدان عنايت شده است، به دستِ دادنِ بحثى رجالى و ترجمهاى صحيح از جابر، و زدودن غبار ابهام و بَسا اتهام از ساحتِ وى بوده است؛ چه رويكردها و داورىهاى ناهمگونى از او، در تصفحّ كتب رجالى رخ مىنمايد.
در اين نوشتار، بيشتر به آرا و داورىهاى دانشوران شيعى پرداخته شده است، اما در انتها به حوزه رجالى عامه و نظريههاى آنان درباره وى نظرى افكنده شده است.
سعى بر آن است تا در اين معركه آرا با بررسى نظرات عرضه شده، نتيجهاى مقبول دست دهد.
سخنان طرح شده درباره جابر
1. نجاشى(رحمت الله علیه) در كتاب رجال خود، جابر را تضعيف كرده و به كاستى و اختلاط منقولات فقهى (حلال و حرام) او معتقد است:
روى عنه جماعة غمز فيهم وضعفّوا... و كان في نفسه مختلطا... و قلّ ما يورد عنه شيء في الحلال و الحرام.(1)
2. در كتاب كشّى در ذيلِ نامِ جابر، دو دسته روايات آمده كه پارهاى از آنها به مدح، و شعبهاى ديگر به قدحش نظر دارند.(2)
3. ابن غضايرى هم علىرغمِ آنكه بيشترينه روشش جرح راويان است، درباره جابر مىگويد:
إنّه كان ثقة في نفسه، و جُلَّ من روى عنه ضعيف.(3)
4. شيخ مفيد(رحمت الله علیه) در رسالة العددية مىنويسد:
إنّه من الفقهاء الّذين لا مطعن فيهم، و لا طريق إلى ذمّ واحد منهم.(4)
5. شيخ طوسى(رحمت الله علیه) ، وى را صاحب اصلى از اصول أربعماة مىداند.(5)
6. مرحوم ابن شهرآشوب، وى را از خواصّ اصحابِ حضرت صادق(علیه السّلام) شمرده و بابِ علمِ امامِ باقر(علیه السّلام) مىداندش و مىنگارد:
إنّه من خواصّ الصادق(علیه السّلام) ، و أنّه باب لأبي جعفر(علیه السّلام) ، والمراد أنّه باب لعلمه(ع).(6)
7. علامه حلّى(رحمت الله علیه) نيز، اثباتاً و يا نفياً بدو نپرداخته و تنها به ثبت نامش بسنده كرده است.(7)
معرّفى اجمالى جابر
جعفه نام قبيلهاى در عرب است و جعفى بدان قبيله، منسوب است. قبيله جابر در (عام الوفود) به اسلام گرويد.
وى از اصحاب صادقين(علیهما السّلام) بوده، از تابعان به شمار مىآيد.(8)
شخصيت و مرتبه جابر در آينه روايات
1. عن عبداللّه بن الفضل الهاشمي، قال: كنت عند الصادق، جعفر بن محمّد(علیه السّلام) إذ دخل مفضل بن عمر، فلمّا بصر به ضحك إليه، ثمّ قال: إلىّ يا مفضل!... فقال: يابن رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فما منزلة جابر بن يزيد عنكم؟
قال: «منزل سلمان من رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ».(9)
2. عن زياد بن أبي الحلال، قال: إختلف أصحابنا في أحاديث جابر الجعفي، فقلت: أنا أسأل أبا عبداللّه(علیه السّلام). فلمّا دخلت ابتدأني، فقال: «رحماللّه جابر الجعفي كان يصدق علينا».(10)
3. عن أبي محمّد حسن بن علي الثاني(علیه السّلام) ، قال: «ولد أبوجعفر محمّد الباقر... و بوّابه جابر بن يزيد الجعفي».(11)
4. عن زياد بن أبى الحلال، قال: إختلف الناس في جابر بن يزيد و أحاديثه و أعاجيبه. قال: فدخلت على أبي عبداللّه(علیه السّلام) و أنا أريد أن أسأله منه، فابتدأني من غير أن أساله، «رحم اللّه جابر بن يزيد الجعفي، كان يصدق علينا».(12)
5. عن أبي جميلة، عن جابر الجعفي، قال: حدّثني أبو جعفر(علیه السّلام) سبعين الف حديث، لم اُحدِّث بها أحداً أبدا. قال جابر: قلت لأبي جعفر(علیه السّلام) ، جعلت فداك! إنّك حملتنى وقراً عظيماً بما حدّثتنى به من سرّكم الّذي لا أحدّث به أحداً، و ربّما جاش في صدري حتى يأخذني منه شبيه الجنون.
قال: «يا جابر، فإذا كان ذلك، فاخرج إلى الجبّان، فاحفر حفيرة، و دلّ رأسك فيها، ثمّ قل: حدثني محمّد بن علي بكذا و كذا».(13)
6. عن جابر بن يزيد، قال: حدّثني محمّد بن على(علیه السّلام) بسبعين حديثاً لم اُحدّث بها أحداً قطّ، و لا اُحدث بها أحداً أبداً، فلمّا مضى محمّد بن علي(علیه السّلام) ، ثقلت على عنقي، وضاق بها صدري، فأتيت أبا عبداللّه(علیه السّلام) ، فقلت: جعلت فداك! إنّ أباك حدّثني بسبعين حديثاً لم يخرج منّى شيئاً منها، و لا يخرج شىء منها إلى أحد، و أمرني بسترها، و قد ثقلت على عنقي و ضاق بها صدري، فما تأمرني.
فقال: «يا جابر، إذا ضاق بها من ذلك شيء، فاخرج إلى الجبّانة، واحفر حفيرة، ثمّ دلّ رأسك فيها و قل: حدّثني محمّد بن علي بكذا و كذا، ثمّ طمّه، فإنّ الأرض تستر عليك». قال جابر: ففعلت ذلك، فخفّ عنّي ما كنت أجده.(14)
7. عن أبى جعفر(علیه السّلام) ، قال: «يا جابر، إنّ الجاحد لصحاب الزّمان، كجاحد لرسول اللّه(علیه السّلام) في أيّامه. إسمع و عِ». قلت: إذا شئت. قال: «إسمع و عِ و بلّغ إذا انتهت بك راحلتك».(15)
آنچه از روايات فهميده مىشود ثبات و ژرفْ ايمانىِ جابر است كه وى را باب علم و محرم راز معصومان، و سينهاش را زمينِ ايمن و محملى موثق براىِ اسرارِ ناگفته اهل بيت(علیهم السّلام) ساخته است.
از جمله فصول روايى كه حجمِ كثيرى از اخبار را در خود جاى داده است، ابوابى است كه در آنها، حديثْ فهمى و تحمل آنها را مستصعب خوانده است. علامه مجلسى(رحمت الله علیه) در بحار الأنوار فصلى را با 116 روايت به اين موضوع اختصاص داده است.(16)
روايتِ ذيل نمونهاى از آن بسيار است:
عن شعيب الحداد، قال: سمعت الصادق جعفر بن محمّد(علیه السّلام) ، يقول: «إنّ حديثنا صعب مستصعب، لا يحتمله إلاّ ملك مقرّب، أو نبىّ مرسَل، أو عبد امتحن اللّه قلبه للإيمان، أو مدينة حصينة». قال عمر: فقلت لشعيب: يا أبا الحسن، و أىّّ شيء المدينة الحصينة؟ قال: سألت الصادق(علیه السّلام) عنها، فقال لي: «القلب المجتمع».(17)
با تأمل و درنگ در رواياتى از اين دست، و نظر در پيشينه تاريخىِ شخصيّت جابر، مىتوان وى را - كه از خاصان و خلوت نشينان حريمِ قدس اهل بيت(ع) بوده - مصداق تامّ «عبد امتحناللّه قلبه للايمان»، و يا «المدينة الحصينة» دانست.
توثيقهاى رسيده از عامّه
1. سفيان ثورى - كه نزد عامه با تعابيرى چون: الفقيه، الثقه، العابد، الحجّة، و الإمام ستوده شده - درباره جابر مىگويد:
إذا قال جابر: «حدّثنا و أخبرنا»، فذاك.(18)
همچنين گفته است: كان جابر ورعاً في الحديث، ما رأيت أورع في الحديث منه.(19)
نيز همو در پاسخ به شعبه كه مىخواست در قدح جابر سخنانى بگويد گفت:
لئن تكلّمت في جابر الجعفي لأتكلمنّ فيك.(20)
2 . وكيع بن جراح - كه از بزرگان عامه و واجد القابِ الحافظ، الثقة و أحد الأعلام، در كتابهاى رجالى اهل سنت است - مىگويد:
مهما شككتم في شىء، فلا تشكوا في أنّ جابر ثقة.(21)
3. زهير بن معاوية كوفى - كه شخصيتى علمى و موثق در ميان عامه بهشمار مىآيد - درباره جابر چنين گفته است:
كان إذا قال: «سمعت، أو سألت»، فهو من أصدق الناس.(22)
توثيقات بزرگان شيعه درباره جابر
عن زياد بن أبي الحلال، عن أبي عبداللّه(علیه السّلام): «رحم اللّه جابراً كان يصدق علينا».(23)
مىگويد:
روى عن سفيان الثوري، أنّه قال: جابر الجعفي صدوق في الحديث، إلاّ أنّه كان يتشيع. و حكى عنه، أنّه قال: ما رأيت أورع بالحديث من جابر.(24)
همو پس از نقل اين سخن كه «جابر هفتاد هزار حديث، حفظ داشته و بر كسى باز نگفته است» مىگويد:
إنّه أحياناً قد يضيق صدره بما يحتمل من الأسرار، فيأمره(علیه السّلام) أن يلجأ إلى الجبل،
أو الصحراء، و ينفس عن نفسه بالحديث، لا إلى أحد.(25)
و نيز ديگر بار كشى در ترجمه يونس بن الفضل بن شاذان مىنگارد:
إنّ يونس حجّ أربعاًً و خمسين حجّة واعتمر أربعاً و خمسين عمرة، و كتب ألف جلد ردّاً على المخالفين... و يقال: إنتهى علم الأئمة(علیهم السّلام) إلى أربعة نفر، أوّلهم سلمان، و الثاني جابر... .(26)
2. مرحوم شيخ مفيد در بحث خود درباره اين روايت كه:
إنّ شهر رمضان، شهر من شهور السنة، يكون تسعة و عشرين يوماً و يكون ثلاثين يوماً،(27)
مىگويد:
راويان اين خبر، همه از فقيهانِ اصحابِ صادقين و حضرت كاظم و امام رضا(علیه السّلام) هستند.
سپس آنان را بدين اوصاف مىستايد:
فهم... الأعلام الرؤساء، المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام، الّذين لا يطعن عليهم، و لا طريق إلى ذمّ واحد منهم، و هم أصحاب الأصول المدوّنة و المصنفات المشهورة، و كلاّ قد أجمعوا نقلاً و عملاً.(28)
و پس از اين جملهها، در نام بردنِ راويان حديثِ پيشگفته، به جابر بن يزيد هم اشاره مىكند.
3. علاّ مه حلّى(رحمت الله علیه) در خلاصة الأقوال، در اين باره از قولِ ابن غضايرى مىنويسد:
إنّه ثقة في نفسه.(29)
كتابها و نگارشهاىِ منسوب به جابر
إنّه تابعي، أسند(30) عنه و له أصل.(31)
2. التفسير؛ نجاشى(رحمت الله علیه) مىنگارد:
و له كتب، و منها التفسير، و روى هذه النسخة احمد بن محمّد بن سعيد، عن جعفر بن عبداللّه، المحمدي، عن يحيى بن جندب الزارع، عن عمر بن شمر، عن جابر.(32)
از مؤيدات ديگر اين سخن، روايت زير است:
عن مفضل بن عمر قال: سألت أبا عبداللّه(علیه السّلام) عن تفسير جابر؟ فقال: «لا تحدّث به السفلة فيذيعوه».(33)
3. النوادر؛ نجاشى(رحمت الله علیه) كتاب النوادر را از وى مىداند.(34)
زرارى نيز در رسالهاش درباره آل أعين مىگويد:
كتاب جابر الجعفي، حدّثني به خال أبي أبو العباس الرزاز، عن القاسم بن الربيع، عن أبي سنان، عن عمار، عن منخل، عن جابر، و عن يحيى بن زكريا، عن ابن سنان، عن عمار، عن منخل، عن جابر.(35)
كتابهاى ديگرى نيز به جابر نسبت داده شده است. نجاشى(رحمت الله علیه) مىگويد:
و له كتاب الجمل، و كتاب الصفين و كتاب النهروان و كتاب مقتل امير المؤمنين(علیه السّلام) و كتاب مقتل الحسين(علیه السّلام) .(36)
بيان و تحليل خبر رسيده در قدح جابر
عن زرارة، قال: سألت أبا عبداللّه(علیه السّلام) عن أحاديث جابر، فقال: «ما رأيته عند أبي قطّ إلاّ مرّة واحدة، و ما دخل علىّ قطّ».(37)
هر چند، واحد بودن اين خبر، و نيز حجمِ كثيرِ روايات در كفه ديگر، توانِ تعارض و تقابل را از اين تك خبر مىستاند، ليك با فرض صدور، مىسزد كه اين معنا را در عداد تأويل دانست، و نه حكم به ظاهر روايت. آية اللّه خويى(رحمت الله علیه) را باور اين است كه:
إنّ الرواية محمولة على نحو من التورية.(38)
و نيز مىتوان پاى اين احتمال را در ميان آورد كه، بسا فضاىِ ويژه زمانى يا مكانىِ پرسشِ زرارة، چنين پاسخى را مىطلبيده است. به علاوه، روايات بسيارى كه جابرْ مستقيم و مخاطبانه از امام باقر(علیه السّلام) نقل كرده است، با عبارت «ما رأيته عند أبي قطّ إلاّ مرّة واحدة» تناسب و همخوانى ندارد. همچنين احاديثِ او از حضرت صادق(علیه السّلام) گرچه در مقايسه با روايات نقل كرده از حضرت باقر(علیه السّلام) كمتر است، اما با جمله «و ما دخل علىّ قطّ»، قابل جمع نيست.
رواياتى از اين دست كه به جهت توريه و فرافكنى و نيز مصلحتِ حال راوى بيان شده است، در متون حديثى بسيار بوده، حتى درباره راويانى كه در وثاقتشان ترديدى نيست، هم آمده است؛ بسانِ آنچه درباره مفضل بن عمر رسيده است:
عن إسماعيل بن جابر، قال: قال أبو عبداللّه(علیه السّلام) : «إئت المفضل، و قل له: يا كافر، يا مشرك، ما تريد إلى إبني؟ تريد أن تقتله؟».(39)
البته وجه صدور اين روايت معلوم است و نمىتوان با تكيه بر ظهور آن، كفر و شرك مفضل را استنباط كرد.
اختناق سياسى و هراس آفرينى كه هماره از جانبِ ستمپيشگان، سايه منحوسش بر قامت اهل بيت(علیهم السّلام) و صحابيانشان افكنده شده بود، صدور چنين سخنانِ توريهآميزى را روا مىداشت، تا شايد دفع ضرر و منعِ خطرى كند؛ لذا بر عهده حديث پژوهان است تا در كاوشهاى خود، با ژرفانديشى و احاطه بر فضاى صدور حديث، حقيقت را باز شناسند و غبارِ ابهام را بنشانند.
به هر روى، با نظر در آنچه كه تاكنون قلمى شد، مسلّم مىداريم كه هرگز نمىتوان با استناد و تكيه بر روايتى واحد - كه در مقام بيان واقع هم نبوده است - ، حكم به عدم وثاقت كسى چون جابر كرد.
ادامه دارد....
پي نوشت :
1. رجال النجاشى، ج 1، ص 314.
2. رجال الكشي، ج 2، ص 780.
3. خلاصة الأقوال، ص 35.
4. الردّ على أهل العدد و الرؤية، مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج 9، ص 25 - 35.
5. الفهرست، ص 73.
6. مناقب آل أبى طالب(ع) ، ج 4، ص 280.
7. خلاصة الأقوال، ص 25.
8. ر.ك: رجال النجاشي، ج 1، ص 314.
9. الإختصاص، ص 216؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 395.
10. رجال الكشي، ص 126؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 341، ح 31.
11. دلائل إمامة، ص 127؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 345، ح 39.
12. بصائر الدرجات، ج 5، باب 10، ص 64؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 340، ح 30.
13. الإختصاص، ص 66 ؛ بحارالانوار، ج 46، ص 340، ح 30.
14. الكافي، ج 8 ، ص 157.
15. الكافي، ج 8 ، ص 18، ح 4.
16. بحار الأنوار، ج 2، ص 182 - 212.
17. بحار الأنوار، ج 2، ص 183، ح 1.
18. تهذيب الكمال، ج 4، ص 469.
19. تاريخ الإسلام، ج 6 ، ص 60 - 59.
20. ميزان الإعتدال، ج 1، ص 379، ح 1424.
21. الكاشف للذهبى، ج 2، ص 165، ح 3368.
22. ميزان الإعتدال، ج 1، ص 381.
23. بصائرالدرجات، ج 5، باب 10، ص 64 ؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 69 ، ح 20.
24. رجال الكشي، ج 2، ص 779.
25. رجال الكشى، ج 2، ص 780.
26. رجال الكشى، ج 2، ص 780.
27. بحار الأنوار، ج 96، ص 297، ح 3.
28. الرّد على أهل العدد و الرؤية، چاپ شده در مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج 9، ص 25 - 35.
29. خلاصة الأقوال، ص 25.
30. در دانش مصطلح الحديث تعبير «أسند عنه» نظر به منزلتِ نيكوىِ راوى داشته، بر وثاقتش دلالت مىكند. ر.ك: الرواشح السماوية، ص 65 .
31. ألفهرست، ص 73.
32. رجال النجاشى، ج 1، ص 314.
33. رجال الكشى، ج 2، ص 442.
34. رجال النجاشى، ج 1، ص 314.
35. شرح رسالة أبي غالب الزراري، ص 58.
36. رجال النجاشى، ج 1، ص 314.
37. رجال الكشى، ج 2، ص 436.
38. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 344.
39. رجال الكشى، ج 2، ص 813 .
/س