کعب الاحبار در بين مسلمانان
اين تازه مسلمان، فردي خيالي مانند عبدالله بن سباي يهودي نبود که افسانه ها چهره ي او را همانند فردي مبهم و شخصيتي پيچيده که کمتر کسي مانند او را ديده و اثبات وجود او بسي دشوار است، ترسيم کرده باشند.
کعب الاحبار شخصي واقعي بود، بسياري از اصحاب او را مي شناختند، زيرا او ساکن مدينه بود، در نزد خلفاي دوم و سوم منزلتي داشت، و روايات زيادي به تصور اين که آنها از متن تورات است، نقل کرده است و جمعي از اصحاب معروف و مشهور امثال ابوهريره، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص و معاويه بن ابي سفيان آن روايات را حفظ کردند. و همين کعب وقتي که عمر بن خطاب وارد بيت المقدس شد، همراه وي بود.
همين عالم يهودي الاصل رواياتي غيرقابل قبول نقل کرده است که محتوا و متون آنها گواه نادرستي آنهاست.
از جمله اين که، او به فردي از صحابه به نام قيس بن خرشه ي قيسي، گفت: « حتي يک وجب از زمين وجود ندارد، مگر در توراتي که خداوند بر پيامبرش موسي بن عمران نازل کرده است، تمام آنچه را که تا روز قيامت بر روي آن زمين اتفاق مي افتد، نوشته است.»(1)
شايسته است که چنين روايتي توجه خواننده را به اين نکته جلب کند که اين حديث غيرقابل قبول است، زيرا مساحت زمين ميلياردها کيلومتر مربع است، و در هر کيلومتر مربع آن، ميليونها وجب زمين وجود دارد. و هر جزئي از زمين، ممکن است جاي هزاران رويداد از زمان موسي تا روز قيامت باشد. همه ي اين رويدادها در توراتي که بر موسي عليه السلام نازل شده، ثبت است! در صورتي که تورات املاء شده يا نوشته ي حضرت موسي عليه السلام به چهارصد صفحه نمي رسد، در حالي که شمارش رويدادهاي جهان از زمان موسي عليه السلام تا روز قيامت به ميليونها صفحه بلکه کتابها، نياز دارد. و اگر ما تمام کتابهاي عهد عتيق با تمام کتابهاي پيامبران بعد از موسي عليه السلام و پيش از حضرت مسيح را در نظر بگيريم باز هم تعداد صفحه هايشان به نهصد نمي رسد. پس چگونه امکان دارد که اين چند صفحه ي اندک صدها ميليارد رويداد را در خود ثبت کند! و اگر تنها اتفاقات مرگ و ولادت را از زمان حضرت موسي عليه السلام تا روز قيامت بشماري، به ميلياردها ميليارد مي رسد!
علاوه بر همه ي اينها، آن صفحات حوادث آينده را نقل نکرده و تمام آنچه را که ثبت کرده منحصر به رويدادهايي است که در زمان آن پيامبران و يا پيش از آنها اتفاق افتاده است. پس چگونه کعب الاحبار مدعي است که علم همه ي رويدادهاي گذشته و آينده تا روز قيامت در تورات است؟!!
کعب الاحبار، ايام زندگي خليفه عمر را تعيين مي کند!
نفوذ وي در دستگاه اين خليفه به حدي رسيده بود که نزد عمر آمد و به وي گفت: «يا اميرالمؤمنين وصيت کن، زيرا در طول سه روز آينده مي ميري » عمر گفت: «تو از کجا مي داني؟» کعب گفت: در کتاب خداي بزرگ يعني تورات آن را ديده ام. عمر گفت: تو را به خدا که تو نام عمر بن خطاب را در تورات ديده اي؟ گفت: « نه به خدا، اما صفت و شمايل تو را ديدم که عمرت در حال پايان گرفتن است ». عمر گفت: ولي من احساس درد و ناراحتي در خود نمي کنم.
همين که فرداي آن روز شد، کعب نزد خليفه آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، يک روز از آن سه روز گذشت و دو روز باقي ماند. و پس فرداي آن روز نزد عمر آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين دو روز گذشت و يک روز و يک شب مانده تا بامدادان در اختيار تو است. همين که بامداد فرارسيد، عمر براي نماز بيرون شد، افرادي را براي صفهاي جماعت گمارده بود، همين که صفها آراسته شد، آمد و تکبير گفت. در آن ميان ابولؤلؤ وارد جمعيت مردم شد در حالي که در دستش خنجري دو لبه با دستگيره اي در ميان بود و به عمر شش ضربت پياپي وارد ساخت که يکي از آنها زير ناف او خورد که همان نيز باعث قتل وي شد. ( 2 )
در تورات فعلي هيچ گونه خبري که عمر را نام ببرد و يا توصيف کند، وجود ندارد، و ما هيچ کس از علماي يهود ( جز کعب الاحبار ) را سراغ نداريم که مدعي باشد تورات از وجود عمر و قتل او خبر داده و روز مرگ او را تعيين کرده باشد. و اگر چيزي از اين قبيل مطالب بود، به تمام اديان افتخار مي کردند تا اين که به همه ي جهان ثابت کنند که دين يهود، ديني برحق است.
آنچه روشن به نظر مي رسد، اين است که توطئه اي براي قتل خليفه فراهم شده بود، و کعب وزنه اي در اين توطئه بود. زيرا که قتل عمر باعث تضعيف اسلام بود، و کعب به اين مطلب توجه داشت، براي اين که وارد ساختن عنصر خشونت بر ضد خلافت، ثبات و آرامش را از بين مي برد. و از طرفي، شايع کردن يک رويداد پيش از اتفاق افتادنش، باعث اين مي شد که اصحاب به اين خبر کعب نسبت به حادثه اي که رخ نداده و ادعاي او که در تورات است، ايمان پيدا کنند، و او را يک مرجع مورد اطمينان قرار مي داد و به اين ترتيب وي قادر مي شد تا در مسير حوادث و رويدادها منشأ اثر باشد.
به راستي که جمعي از بزرگان اصحاب، بر تمام جعليات کعب از اخبار گذشته و آينده ايمان آورده بودند و نيرنگ وي بر آنها کارگر افتاده بود، و او به اخبار گذشته و آينده ي زمين و اهل زمين بسنده نکرد بلکه از آسمان و عرش نيز خبر مي داد.
موضع امام علي عليه السلام نسبت به کعب الاحبار
کعب در امور خلافت دخالت مي کند
ابن عباس روايت کرده است که عمر به کعب الاحبار ( ابن عباس نيز در نزد وي بود ) گفت: چون وفاتم نزديک شده است مي خواهم وصيت کنم تا کسي بعد از من امر خلافت را بر عهده بگيرد، نظر تو درباره ي علي چيست ؟ نظرت را درباره ي علي بگو، و بگو که درباره ي او چه چيزي پيش شما (يهود) وجود دارد، شما که مي پنداريد جريان ما در کتابهايتان نوشته شده است. کعب، در جواب گفت: به نظر من که او شايستگي خلافت را ندارد، زيرا او مردي است پرديانت از هيچ عيبي چشم پوشي نمي کند و از هيچ لغزشي نمي گذرد، و جز به اجتهاد و نظر خود عمل نمي کند و اين روش با سياست سازگار نيست. اما آنچه ما از کتابهاي خويش درمي يابيم اين است که نه او، و نه هيچ يک از فرزندانش به ولايت و خلافت نمي رسند، و اگر او به ولايت برسد ناامني و هرج و مرج شديدي روي خواهد داد!
عمر گفت: چطور چنين چيزي ممکن است ؟ کعب گفت: چون او خونريزي کرده، خداوند سلطنت را بر او حرام کرده است. همانا داود وقتي خواست بيت المقدس را بنا کند، خداوند به او وحي کرد تو نبايد آن را بنا کني زيرا تو خونريزي کرده اي و فقط سليمان مي تواند آن را بسازد!
عمر گفت: آيا داود به حق آن خونها را نريخته بود ؟
کعب جواب داد: « يا امير المؤمنين ! داود نيز به حق خونريزي کرده بود. »
عمر پرسيد: پس، آن طور که در نزد خود مي يابيد، مسأله خلافت به چه کسي منتهي مي شود ؟
کعب جواب داد: ما اين طور مي يابيم که خلافت پس از صاحب شريعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مي گردد که او با ايشان و ايشان با او جنگيدند و جنگ آنان نيز براي دين بوده است.
پس عمر چند مرتبه به طرف ابن عباس برگشت و گفت: پسر عباس آيا مي شنوي ؟ هان به خدا سوگند من نظير اين حرفها را از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيده ام. شنيدم از پيامبر صلي الله عليه و اله که مي فرمود:
« بني اميه بر منبر من بالا خواهند رفت، و من در خواب ديدم که آنها روي منبرم جست و خيز مي کنند مثل جست و خيز ميمونها. » و درباره ي آنها نازل شده است: « .. و ما آن خوابي را که بر تو نمايانديم، و آن درخت لعنت شده ي (بني اميه) در قرآن را جز براي آزمايش مردم قرار نداديم(3)... ». (4)
پيامدهاي خطرناک کعب در بين مسلمانان:
2- کعب مي گفت: که علي عليه السلام مردي استوار در دين است؛ از هيچ عيبي چشم پوشي نمي کند و از هيچ لغزشي نمي گذرد، و اين کارها با سياست مردمداري سازگار نيست. در صورتي که او فراموش کرده و يا عمدا خود را به فراموشي زده بود که پيامبر صلي الله عليه و اله، عميقتر از همه در دينداري بوده و در عين حال، موفقترين زمامداران تاريخ بوده است.
3- مي گويد که آنها در کتابهاي خود يافته اند که علي عليه السلام و فرزندانش به زمامداري و ولايت نمي رسند، چون او خونها ريخته است و داود، بيت المقدس را نساخت، چون او خونريزي کرده بود، و از آن رو بناي بيت المقدس به پسرش سليمان، واگذار شد. و فراموش کرد که به ياد آورد، و از ياد خليفه نيز برد که داود هر چند بيت المقدس را بنا نکرد اما با اين که او خون ريخت به زمامداري و حکومت رسيد. و قرآن گوياي اين مطلب است، خداوند بزرگ خطاب به او مي فرمايد: « اي داود ما تو را بر زمين خليفه قرار داديم پس بين مردم به حق و درستي حکم کن...»(5)
و نيز کعب فراموش کرده بود که پيامبر صلي الله عليه و اله خونها ريخت و در جنگهاي زيادي شرکت کرد و هيچ کدام از اينها مانع از سرپرستي امور مسلمانان و ايجاد دولت اسلامي نشد.
4- علاوه بر همه ي اينها به گمان کعب ريختن به حق خونها مانع رسيدن به حکومت است، يعني مجاهدان راه خدا نزد خداوند کم ارزشترند از کساني که در خانه نشسته اند و از جهاد سرباز زده اند، و اين سخن با گفته ي قرآن منافات دارد: « مؤمنان خانه نشيني جز دارندگان عذر موجه، با پيکارگران به مال و جان در راه خدا برابر نيستند، خداوند مجاهدان به مال و جان را در رتبه به نشستگان برتري داده است، و همگان را وعده ي نيکو داده است و خداوند مجاهدان را با مزدي بزرگ بر خانه نشينان برتري بخشيده است. » ( 6 )
چگونه خداوند امر به جهاد مي کند آن گاه مجاهدان را مجازات مي کند و مانع رسيدن آنان به حکومت مي شود به اين دليل که جهاد کرده اند ؟
5- از چيزهايي که جلب نظر مي کند آن است که کعب مدعي است کتابهاي يهود مي گويند فرمانروايي پس از صاحب شريعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مي گردد که او با ايشان و ايشان با او در نبرد بوده اند، در حالي که سخني راجع به اينها در تورات وجود ندارد، به رغم اين که او ( چنان که در صفحات قبل گذشت ) به قيس بن خرشه گفت: « هيچ وجبي از زمين وجود ندارد مگر در توراتي که بر موسي نازل شده است، تمام آنچه روي آن تا روز قيامت اتفاق مي افتد، نوشته شده است. »
آري، کعب در کتابهاي يهود راجع به آنچه گفته شد چيزي نيافته است، که پس از پيامبر صلي الله عليه و اله و شيخين حکومت به دست دشمنان پيامبر مي رسد، بلکه آن مطلب از طرف اصحاب پيامبر صلي الله عليه و اله ( از جمله عمر ) به گوش او خورده است، و آنها نقل کرده اند که پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: « بني اميه بر منبر من بالا خواهند رفت و من در رؤيايم آنها را ديدم که چون ميمونها روي منبرم جست وخيز مي کنند.»
تعجب اين است که خليفه ي دوم اين سخنان را از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله شنيده بود، اما توجه نکرد که کعب الاحبار اين خبر را دزديده و آن را به کتابهاي يهود نسبت داده است.
به علاوه آن که اين سخن کعب، که کتابهاي يهود نقل کرده اند که، حکومت پس از صاحب شريعت و دو تن از اصحابش به دشمنان پيامبر صلي الله عليه و اله منتقل مي شود، اتفاق نيفتاد. بعد از آن دو صحابي، عثمان به خلافت رسيد و عثمان دشمن پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده بلکه از اصحاب برجسته ي پيامبر بود. و حکومت پس از عثمان به امام علي عليه السلام انتقال يافت، يعني جريان بر عکس تمام گفته هاي کعب واقع شد.
عجيب تر از همه ي اينها اين که خليفه ي دوم - با وجود عظمت و هوشياري زياد - سخن کعب را به عنوان حکم قطعي و مرز بين حق و باطل پذيرفت. با اين که فرمان، فرمان او بود. اگر مي خواست علي را جانشين خود مي کرد و اگر مي خواست به ديگري منتقل مي ساخت. از خليفه دوم اين انتظار مي رفت، پس از اين که پيامبر را - به خاطر اين که آن بزرگوار در خواب ديده بود، بني اميه روي منبرش جست وخيز مي کنند - سخت نگران ديده بود، ( و پس از اين که او به حکومت رسيد، يک کلمه ي او جريان تاريخ را عوض مي کرد و اين امت را در مسير دلخواهش قرار مي داد ) با تمام نيرو و توان خويش مانع رسيدن بني اميه به رهبري اين امت شود، و به خاطر رضاي خدا و خشنودي رسول خدا صلي الله عليه و اله و حفظ قوانين و آينده ي اسلام، علي را جانشين خود قرار دهد.
و اگر خليفه مي خواست، مي توانست علي را جانشين خود سازد و بني اميه را بدان وسيله از رسيدن به حکومت مانع شود. و ليکن خليفه با فراهم آوردن شوراي شش نفره که اکثريت آنها به عثمان اموي بيشتر از علي متمايل بودند، امام را از خلافت دور کرد، و خلافت در اختيار کسي قرار گرفت که در محبت اعضاي فاميلي غرق بود و در نتيجه، آرزوي کعب و آنچه را که پيامبر صلي الله عليه و اله از آن مي ترسيد، محقق شد.
به اين ترتيب يک فرد يهودي وارد دين اسلام مي گردد و مدعي مي شود که از گذشته و آينده آگاه است و مي تواند با نفوذي که نزد خليفه ي بزرگي چون عمر بن خطاب به دست آورده مسير تاريخ اسلام را تغيير دهد. چه مصيبت بزرگي بوده است اين فاجعه ي تاريخي!!!
کعب در زمان خلافت خليفه سوم
خليفه از بني اميه تعيين شده و کعب در محضر خليفه درباره ي امور اسلامي فتوا مي دهد، و خليفه هم با نظرهاي او موافق است و کسي در محضر خليفه وجود ندارد که با کعب ابراز مخالفت کند جز يک مرد همچون ابوذر که خشم خود را ابراز مي دارد، او را با چوب دستيش مي زند و مي گويد: اي فرزند يهودي آيا تو دين ما را به ما مي آموزي؟!!!
کعب براي اين که نفوذ خود را گسترش دهد و آينده ي خود را پس از مرگ عثمان تثبيت کند، در نزد معاويه شروع به پيشگويي کرد، تا باعث خوشحالي او شود و بدان وسيله به عاليترين منزلت و مقام برسد.
ابن اثير و طبري نقل کرده اند ( 7 ) موقعي که خليفه سوم از مکه برمي گشت و معاويه و کعب نيز همراه او بودند، ساربان اشعار زير را سروده و با آهنگ مي خواند:
شتران سواري لاغر اندام
در حالي که زبير جانشين مورد رضايت است،
و طلحه که حامي و مدافع زبير است، علاقه مند به اوست.
کعب در حالي که پشت سر عثمان حرکت مي کرد گفت: « به خدا سوگند دروغ گفتي، بلکه امير و فرمانروا صاحب استر خاکستري است. » و منظور او معاويه بود و وانمود مي کرد آن خبر را در تورات ديده است .
در حقيقت اين يهودي بين المللي از اين حرفها چند هدف داشت:
1- او بدين وسيله حمله ي خود بر امام علي عليه السلام را پي مي گرفت، با اين نيت که خليفه ي سوم را قانع به دور کردن امام عليه السلام از خلافت کند همان طوري که نسبت به قانع ساختن خليفه ي دوم قبلا در اين مورد، توفيق يافته بود.
2- او آتش حرص و طمع معاويه را براي رسيدن به خلافت، مشتعل مي ساخت.
3- کعب بدين وسيله براي خود نزد معاويه موقعيت ممتازي دست و پا کرد. تاريخ نقل مي کند کعب در زمان عثمان به شام نقل مکان کرد و تحت حمايت معاويه به سر مي برد و معاويه او را از مقربان خود قرار داد، تا اين که آن چه دلخواه اوست، براي تأييد او و برقراري سلطنت او روايت کند.
استاد محمود ابوريه در کتاب خود « أضواء علي السنه المحمديه » نقل کرده است که ابن حجر عسقلاني در کتابش ( 8 ) نوشته است: معاويه همان کسي است که در شام به کعب دستور داد هر چه مي خواهد راجع به فضيلت شام و اهل شام داستان و روايت نقل کند.
سزاوار نيست از خاطر ببريم که کعب گفته ي خود را به ساربان خليفه ي سوم: « به خدا سوگند دروغ گفتي، امير پس از عثمان صاحب استر خاکستري رنگ است » آن طور که وانمود مي کرد از تورات نگرفته بود، بلکه از مردمان مورد اطمينان شنيده بود که پيامبر صلي الله عليه و اله همواره در حضور آنها، آنچه را که پس از وي اتفاق خواهد افتاد، بيان مي کرد.
ابوعثمان جاحظ در کتاب خود « السفيانيه » نقل کرده است که ابوذر گفت: او از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله شنيد که مي گفت: هر گاه زمام اين امت را آن چشم درشت گلوفراخي که هر چه مي خورد سير نمي شود ( معاويه ) به دست گيرد، بايد اين امت جانب احتياط را بگيرد.
ابوذر نيز در حضور عثمان نقل کرد که پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: « هر گاه فرزندان ابي العاص ( آل مروان از بني اميه ) به سي مرد برسند مال خدا را دست به دست خواهند گرداند و بندگان خدا را خدمتکار خود خواهند کرد، و در دين خدا بدعت خواهند گذاشت.» (9)
و از جمله مطالب قابل ذکر اين است که پيامبر صلي الله عليه و اله آموختن ( مسائل ديني ) را از روي کتابهاي اهل کتاب نهي فرموده است.
احمد بن حنبل از جابر بن عبدالله و او از عمر بن خطاب نقل کرده است: کتابي را که از بعضي اهل کتاب به دست او رسيده بود، آورد نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و براي آن بزرگوار خواند، پيامبر صلي الله عليه و اله خشمگين شد و فرمود: « اي پسر خطاب، به خدايي که جان من در دست اوست، اگر امروز موسي عليه السلام زنده بود راهي نداشت جز اين که از من پيروي کند. »
بخاري از حديث زهري و او از ابن عباس نقل کرده است که گفت: چگونه از اهل کتاب چيزي را مي پرسيد در صورتي که کتاب شما ( قرآن ) که خداوند بر پيامبرش نازل کرده است، تازه ترين کتاب آسماني است، کهنه نشده، خالص ( بدون تحريف ) است، آن را قراءت مي کنيد، و ( قرآن ) براي شما نقل مي کند که اهل کتاب، کتاب خدا را تحريف کرده و تغيير داده اند ؟
و ليکن ابوهريره و عبدالله بن عمرو بن عاص روايت کرده اند که پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: « از بني اسرائيل نقل حديث کنيد، مانعي ندارد! » و اين هر دو نفر از شاگردان کعب الاحبار بودند.
روايت شده است که عبدالله بن عمرو بن عاص، به دو محموله از علوم اهل کتاب دست يافت و پيوسته از روي آنها نقل مي کرد ! ابن حجر مي گويد:
ابوهريره - که بيش از همه ي اصحاب روايت نقل کرده است - عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن عاص، از جمله کساني هستند که مطالبي از کعب آموخته اند.
کعب به امام علي عليه السلام و اصحاب مؤمن به رهبري امام - امثال: ابوذر، عمار بن ياسر، مقداد بن اسود، سلمان بن فارسي، ابوطلحه ي انصاري و ديگران - نزديک نمي شد. و هر کس که کتابهاي حديث تأليف دانشمندان شيعه را بخواند، هيچ روايتي را نمي بيند که به کعب الاحبار، يا وهب بن منبه و يا اسرائيلي ديگري منتهي شده باشد. و هر گاه مطلبي از اين قبيل در کتابهاي ايشان پيدا شود، به طور يقين از کتابهاي دانشمندان سني گرفته اند.
و قبلا گذشت که امام عليه السلام راجع به کعب فرمود: « همانا او دروغگوست. » و ائمه ي از فرزندان امام علي عليه السلام همواره احاديث منقول از کعب را تکذيب مي کردند.
زراره بن اعين نقل کرده است که او نزد امام ابوجعفر محمد باقر عليه السلام نواده ي امام علي عليه السلام نشسته بود و امام رو به قبله کرد و فرمود: « بدانيدکه نگاه کردن به سمت قبله عبادت است. »
مردي از بجيله نزد امام عليه السلام آمد عرض کرد: « يا اباجعفر، کعب الاحبار هميشه مي گفت: کعبه در هر بامداد به بيت المقدس سجده مي کند. » آن گاه امام عليه السلام به آن مرد فرمود: نظر تو درباره ي گفتار کعب چيست ؟ آن مرد گفت: کعب الاحبار راست گفته است. امام جعفر در رد گفتار او فرمود: « تو و کعب الاحبار دروغ گفتيد. »
زراره مي گويد: نديدم که امام عليه السلام، با کسي - جز آن مرد - با عبارت: « تو دروغگويي »، روبرو شود. ( 10 )
پي نوشت ها:
1- « الاستيعاب في معرفه الاصحاب » ابن عبدالبر، ج 3، ص 1287.
2- تاريخ طبري، ج 4، ص 191.
3- سوره ي اسرا ( 17 ) آيه 60.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 12، ص 81 به نقل از امالي ابوجعفر محمد بن حبيب.
5- سوره ي ص ( 38 ) آيه 26.
6- سوره ي نساء ( 4 ) آيه 95.
7- الکامل ابن اثير، ج 3، ص 76؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 343 .
8- الاصابه، ج 5، ص 335.
9- کتاب اميرالمؤمنين، ص 431؛ از همين مؤلف، که در سال 1364 توسط اين جانب ترجمه شدو در سال 1365 بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي آن را در 734 صفحه به قطع وزيري چاپ و منتشر کرد.
10- سيره الائمه الاثني عشر، سيد هاشم معروف الحسني، ج 2، ص 418.