شرحى بر حديث إنّ الغَضَبَ مِن الشّيطانِ (4)
نویسنده : آيةاللّه شيخ احمد گوگدى گلپايگانى
به كوشش : رضا استادى
به كوشش : رضا استادى
فصل چهارم
مگر اينكه گفته شود كه نتيجه قياسى كه آن بزرگوار ترتيب دادند مىبايد چنين باشد كه فإذا غضب أحدكم، فليطفىء نار غضبه بالماء . پس نتيجه درست نخواهد بود.
وليكن ممكن است دفع آن به اينكه مراد آن بزرگوار نيز از قول آن بزرگوار «فليتوضأ» همين معناست بوجه خاص لطيفى؛ زيرا كه سخن آن بزرگوار به قرينه فقرات ديگر از اين حديث اين است كه هرگاه به غضب آيد يكى از شماها پس بايد خاموش كند و فرونشاند آتش غضب خود را به آب و خوب است كه اين خاموش كردن آن در ضمن وضو باشد كه آن هم فى حدّ ذاته عبادت است؛ زيرا كه عبادت را تأثيرى جداگانه است در خاموش كردن آن. پس خاموش نمودن به اين طريقِ خاص، اتم و اكمل خواهد بود؛ زيرا كه هم به آب حسى و هم به آب طاعت الهى فرو خواهد نشست، با اينكه خاموش كردن اين آتش را فى حد ذاته ثوابى است على حده؛ چرا كه عبادتى است على حده . و در ضمن وضو تحقق يافتن آن هم ثوابى جداگانه خواهد شد؛ چرا كه وضو هم عبادتى على حده است و شكى نيست كه اين گونه خاموش نمودن و عبادت كردن اولى و انسب است.
به هر حال، ممكن است كه نكته امر آن بزرگوار به وضو ساختن اين باشد و ممكن است كه نكته اين باشد كه نظر به اينكه آثار غضب در غالب اوقات و احوال از مواضع وضو به ظهور مىرسد، چنانچه واضح و روشن است، لهذا امر فرمودند به شستن و استعمال آب در اين مواضع .
و اگر كسى بگويد كه چگونه مىشود كه غضبى كه از شيطان و مخلوق شده از آتش غير از آتش حسّى است، به آب حسّى معهود خاموش و فرونشانده مىشود، با اينكه هر يك از آنها از سنخ عالم على حده هستند؟
گوييم در جواب كه ممكن است سرّ آن اين باشد كه نظر به اينكه غضب در اين عالم وجود به هم رسانيده، چرا كه موجود در آدمى شده بالعرض و فرض تحقق آن است در آن و وجود آن در اين عالم و از سنخ اين عالم است و شكى نيست در اينكه آن با همان خود حرارت خاصّهاى است كه در آدمى وجود به هم رسانيده، چنانچه از بعضى از احاديث گذشته و پارهاى از كلمات علما برمىآيد و يا اينكه غير آن حرارت و سبب آن است و شبهه نيست، در اينكه آب حسّى معهود فى حدّ ذاته سبب فرونشاندن حرارت حسيّه است، چنانچه محسوس و مشاهد است. پس استعمال آب و رسانيدن آب به مواضع مذكوره از بدن آدمى - كه حرارت غضبيه وى به حس و عيان و ضرورت و وجدان وجود در آن به هم رسانيده - سبب و باعث خاموش شدن و فرونشستن آن در ظاهر بدن خواهد شد ، بىدغدغه و به واسطه مجاورت و ملاقات ظاهر بدن بالخاصّه تأثيرى از تبريد در باطن آن هم فى الجمله دارد ، چنانچه واضح و روشن است. پس اين حرارت عرضيه حسّيه موجوده در آدمى كه خود غضب و يا ناشى از آن است به برودت حسّيه عرضيه موجوده در آن كه ناشيه از آن است خاموش و فرونشسته شده و هر يك از اين دو سنخ اين عالم و موجود در آن است ، چنانچه واضح و روشن است.
و اگر كسى بگويد كه اين خاموش شدن و فرونشستن اين حرارت به اين آب و برودت آن در وقتى است كه آن آبِ حسّىِ معهود حرارت عرضيه نداشته باشد، زيرا كه اگر آب حرارت عرضيه داشته باشد، چون آبى كه به آفتاب و آتش گرم شده، پس آن موجب اطفاى نايره غضبيه بالطّبيعه نخواهد بود، بلكه سبب ازدياد آن خواهد شد، با اينكه از اطلاق اين حديث خلاف آن برمىآيد، گوييم در جواب كه حرارت عرضيه آب سبب انتفا و تمام شدن برودت ذاتيه و طبيعيه آب نخواهد شد، چنانچه بُرهان قاطع بر آن قائم است و ضرورت حسّ و تجربه نيز حاكم به آن است. پس چه ضرر دارد كه با وجود حرارت عرضيه آب برودت ذاتيه و طبيعيه آن در بدن آدمى وجود به هم رساند، خصوصاً پس از تمام شدن حرارت عرضيه آن با اينكه ممكن است كه گفته شود كه آب گرم با وجود گرمى آن باز ممكن است كه سبب و باعث خاموش شدن و فرونشستن حرارت غضبيه و بروز نكردن اثر آن شود؛ زيرا كه حرارت غضبيه چنانچه مؤثر است در بدن و بروز كردن اثر آن از باطن به ظاهر و از ظاهر به غير همچنين آب گرم نيز مؤثر است در ظاهر بدن به باطن آن و پس از اينكه مؤثر خارج از بدن، احداث اثرى در ظاهر و باطن آن كند و مؤثر داخل در بدن، احداث اثرى در باطن و ظاهر كند، در اين هنگام هر دو اثر به هم برخورند و مزاحم همديگر خواهند شد از برون آمدن اثرش اندرونى به بيرون چنانچه واضح و روشن است. و همين قدر از فرونشستن آن در تصحيح حديث كافى است، با اينكه گاهى از اوقات منجر مىشود به خاموش نايره غضبيه و تمام شدن آن از اصل بلكه در همه اوقات نيز منجر مىشود به خاموش شدن و تمام شدن آن وليكن به فاصله قليلى از زمان، فليتأمّل. پس اين اشكال نيز بىوجه است و اينكه گفته شد معناى ظاهر اين فقره شريفه است.
و ممكن است كه مراد از اين فقره اين باشد كه هرگاه غضبناك شود يكى از شماها پس بايد توضّى كند به آب حلم و تحلّم.
و ممكن است كه مراد اين باشد كه هرگاه گرفتار شود يكى از شماها در دار دنيا به غضب الهى، پس بايد توضّى كند به آب رحمت و آمرزش و بخشش الهى.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه هرگاه غضبناك شود يكى از شماها و خشم گيرد بر غير به ناحق و در صدد بىرحمى و انتقام به ناحق خواستن بر آيد به سبب آتش عنصرى، پس مىبايد در فرونشاندن وى توضى كند به آب عنصرى .
و هرگاه به سبب آتش طبيعت ناريه موجود در اجسام صاحبان روح و حيات غضبناك شود يكى از شماها و يا خشم گيرد بر غير به ناحق، پس مىبايد در فرونشاندن توضّى كند به آب طبيعت مائيه موجود در خود وى.
و هرگاه به سبب آتش طينت ناريه غضبناك شود يكى از شماها و يا خشم گيرد بر غير به ناحق و در صدد بى رحمى و انتقام به ناحق خواستن برآيد، پس بايد در فرونشاندن آن توضّى كند به آب طينت مائيه موجود در خود وى.
و هرگاه به سبب آتش عصيان و نافرمانى خداوند عالم غضبناك شود يكى از شماها و يا خشم گيرد بر غير به ناحق و در صدد بىرحمى و انتقام كشيدن به ناحق برآيد. پس بايد در فرونشاندن اين آتش توضّى كند به آب طاعت و عبادت الهى و يا به آب مغفرت و آمرزش الهى و اسباب آنها از توبه و انابه و پناه بردن به ذات پاك وى.
و هرگاه به سبب آتش جهل و نادانى غضبناك شود يكى از شماها و يا خشم گيرد بر غير به ناحق و در صدد بىرحمى و انتقام خواستن به ناحق برآيد، پس مىبايد در فرونشاندن اين آتش توضّى كند به آب علم و معرفت و دانش.
و هرگاه به سبب آتش قوّه شهويه و نفس امّاره غضبناك شود و يا خشم گيرد بر غير به ناحق ، پس بايد در فرونشاندن اين آتش توضى كند به آبِ قوّه عاقله و نفس لوّامه.
و ليكن واضح و هويداست كه اين معانى ممكنه كه ذكر شد خلاف ظاهر لفظ اين حديث است و ليكن دور نيست كه از بطون آن گرفته شود؛ زيرا كه هر يك از اينها فى حدّ ذاته صحيح و بىعيب است، چنانچه بسيارى از ادلّه معتبر عقليه و نقليه دلالت بر آن دارند و ارباب اخلاق هم در كتب خود ذكر فرمودهاند.
خاتمه
فايده اول :
فايده دوم :
اين است يكى از آنچه در اين باب به خاطر فاتر كمينه خادم شريعت مطهّره رسيده و اميدوارم كه عين صواب و مقبول طبع اولوالالباب باشد!
فايده سوم :
فايده چهارم :
يكى راه چاره آن است، پيش از حصول در آدمى و طريق معالجه حصول و وجود آن است در آن، و فى الحقيقه اين نوع راه چاره حصول اسباب حصول آن و طريق معالجه حصول آثار آن اسباب است؛ زيرا كه عدم حصول غضب در آدمى به سبب عدم تحقق علت تامه و سبب تامّ آن است و تماميّت سبب و علّت به وجود مقتضى و ارتفاع جميع موانع آن است . پس عدم تحقق سبب تامّ و علت تامّه به سه جهت ممكن است، يكى وجود مانع و انتفاى مقتضى و ديگرى عدم وجود مقتضى با تحقق انتفاى جميع موانع و ديگرى وجود مانع با وجود مقتضى . پس طريق عدم حصول غضب در آدمى يا عدم حصول سبب و مقتضى آن است و يا وجود مانع آن سبب است از تأثير، و معلوم و روشن است كه سبب تام و علت تامّه وجود غضب در آدمى امر بسيطى نيست، بلكه امرى است مركب از وجود امور وجوديه بسيار و انتفاى امور وجوديه متكثره ديگر . و پس از اختلال جزيى از اجزاى اين مركب چون اختلال همه اجزاى آن ، وجود غضب ممتنع و حصول آن محال است، خواه سبب اين اختلال خود اين شخص باشد به اختيار و يا به اضطرار و خواه غير آن باشد . پس راه چاره حصول هر يك از اسباب و اثر آنها و سبب اختلال آنها ممكن است كه به واسطه خود آدمى باشد و ممكن است كه به واسطه غير آن باشد و آنكه به واسطه خود آدمى است، ممكن است كه به اضطرار باشد و ممكن است كه به اختيار باشد و آنچه كه به واسطه غير و به واسطه خود آدمى است به اضطرار اگرچه متحقق الوقوع است ولو فى الجمله چنان كه حسّ و عيان و عادت و وجدان شهادت بر آن دارند، و ليكن چون كه در تحت قاعده و ضابطه نيست، حاجت به بيان آن نيست و آنچه كه به واسطه خود آدمى به اختيار فراهم مىآيد و ممكن است كه در تحت قاعده و ضابطه ايراد شود، حاجت به بيان آن هست و آن نيز بر دو قسم متصور است:
يكى، آن است كه سبب اختلال حصول مقتضى وجود غضب مىگردد و تحقق آن به يكى از چند چيز است:
يكى، ممانعت نمودن خود آدمى است فاعل را از كردن افعالى كه منشأ و حصول سبب غضب مىشود مانند كبر و عجب و مزاح و استهزا و سخريه و ايذا و غير اينها از چيزهايى كه اشاره شد. و مزاحم شدن وى است عامل را از صدور اينگونه اعمال به هر نحو از انحاى مشروعه كه ميسر شود و به آن ممنوع شود از كردن آن.
و ديگر، اعراض و مفارقت و دورى كردن است از كسى كه فاعل چنين فعلهاست و بيرون رفتن و گريختن است از مكانى كه چنين فعلى در آن مكان كرده مىشود.
و ديگر، مشغول نمودن خود است به شغل و عملى كه سبب عدم احساس فعل غضبانگيز صادر شده مىشود.
و ديگر، مشغول نمودن خود است به شغل و عملى كه سبب عدم ادراك غضبانگيزى آن فعل صادر شده مىشود.
و قسم ديگر، آن است كه پس از حصول مقتضى وجود غضب و احساس و ادراك غضبانگيزى وى، سبب اختلال اقتضاى آن مقتضى و حصول اثر آن مىگردد و تحقق آن نيز به يكى از چند چيز است:
يكى، غالب نمودن قوه عاقله و جنبه ملكيت است به حدّى كه قوه شهويه و نفس اماره وى در غايت مغلوبيت و در نهايت خاموش و آرام بوده باشد، و اينگونه چاره در حق غير انبيا و اوصيا و اوليا نادر الحصول است.
و ديگر، حلم ورزيدن و حوصله كردن و خود را متذكر ثواب و خوبى حلم و حوصله نمودن است و در خاطر گذرانيدن است ثوابِ فرو بردن خشم، و آيات و اخبارى را كه دلالت بر حسن و خوبى و ثواب هر يك از آنها دارد.
و ديگر، مشغول نمودن خود است به عبادت الهى، چه از ذكر قلبى و چه از ذكر زبانى و چه از نماز و چه از تلاوت قرآن و خواندن ادعيه و چه از غير اينها باشد.
و ديگر، خود را متذكر عذاب الهى و سخط و غضب آن كردن است.
و ديگر، خود را متذكر ساختن وبال و عذاب غضب و خشم گرفتن بر غير است.
و ديگر، متذكر ساختن خود است اينكه غضب سبب صدور حركات و سكنات شنيعه و اعمال قبيحه به نظر اهل شرع و عرف و ارباب عقل مىگردد.
و ديگر، فرار و دورى كردن است از كسى كه وى را به غضب آورد و از مكانى كه در آن به غضب آمده(است).
و ديگر، وضو ساختن است.
و ديگر، آب به خود ريختن و خود را به آب انداختن است.
و ديگر، نشستن است، هرگاه ايستاده باشد.
و ديگر، تكيه دادن است، هرگاه تكيه نداده باشد.
و ديگر، خوابيدن است. هرگاه نخوابيده باشد.
و ديگرگونه، خود را به زمين گذاردن و چسبانيدن است، اگر به زمين نگذاشته باشد.
و ديگر، پناه به خداوند عالم بردن است از شر شيطان - و اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم - و غير آن، از انواع استعاذه گفتن است.
و ديگر از خداوند عالم طلب يارى كردن و از وى اعانت جستن است در دفع اين مكروه است.
و ديگر دعا كردن و درخواستن است از خداوند عالم خلاصى از آتش را .
و ديگر مس نمودن و ماليدن عضوى از اعضاى خود، غضبناك به عضوى از اعضاى كسى كه وى را به غضب آورده، اگر از رحم و خويشان بوده باشد. و ديگر خود را مشغول نمودن است به غير از آنچه ذكر شد از شغلهايى كه حرام نباشد.
و نوع دويم، راه چاره آن است . پس حصول غضب درآدمى و شكى نيست كه از براى غضب پس از حصول و وجود آن چهار درجه و مرتبه است:
يكى، همان حصول حالت غضبيه عرفيه است و همان مجرد خشمناك شدن و جوش آمدن خون وى است كه عبارت از همان معناى حالت انفعالى بوده باشد و راه چاره و طريق معالجه آن نيز مثل راه چاره و طريق معالجه قسم دوم از نوع اول است و به يكى از طريقهايى است كه از براى معالجه قسم دوم از نوع اول ذكر شد.
و ديگر درجه بالاتر از درجه پيش است كه عبارت از همان معناى فعلى است، كه از جمله افعال اختياريه آدمى بوده باشد - كه فى الحقيقه مسبّب است از همان غضب انفعالى حالى كه در درجه اول به حصول پيوسته است. و تعبير از آن به خشم گرفتن و جوش آوردن خون از براى خواستن انتقام به ناحق مىشود و معالجه و چاره آن در اين درجه صعب و دشوارتر از معالجه آن در درجه اولى است، بلاريب و شبهه؛ زيرا كه... در اين درجه بيشتر از پيشتر است و... هرچه شديدتر و سختتر باشد معالجه و چاره آن نيز صعبتر و دشوارتر است و راه چاره و طريق معالجه اين نيز مثل راه چاره و طريق معالجه نوع اول است، به هر دو قسم وى وليكن به يكى از طريقهايى است كه از براى معالجه قسم دوم از نوع اول ذكر شد بدون تفاوت بلى در معالجه و چاره اين اهتمام و كوشش بيشتر از پيشتر بايد نمود از هر حيث كماً و كيفاً و زماناً و غير زمان و تفاوتى ديگر نيز هست و آن اين است كه ادله داله برحرمت غضب به اين معنا و معصيت بودن آن و ملاحظه آنها و تأمل در آنها نيز يكى از طريقهاى چاره و معالجه آن است در اين درجه.
و ديگر، درجه بالاتر و مرتبه بلندتر از درجه و مرتبه پيش است، كه عبارت باشد از معناى عقلى كه فى الحقيقه عين انتقام خواستن شخص و فعلى از افعال اختياريه آن است و مسبب است از همان غضب فعلى كه در درجه پيشى است و نسبت به آن معناى انفعال نيز هست و چاره آن در اين درجه، صعبتر و دشوارتر از آن است در درجه پيشى، بلاريب و شبهه . و راه چاره و طريق معالجه اين نيز مثل معالجه و چاره آن است در درجه پيشى، بدون تفاوت؛ بلى (براى) معالجه و چاره اين، اهتمام و كوشش بيشتر از پيشتر بايد نمود از هر جهت كماً و كيفياً و زماناً و غيرزمان . و تفاوتى ديگر نيز هست و آن اين است كه ادّله كه دلالت بر حرمت ظلم و عدوان و غير آن از معاصى و گناهان و معصيت بودن آنها دارد، چون... تأمل در آنها نيز فى الجمله يكى از طريقهاى چاره و معالجه آن است در اين درجه.
و ديگر، درجه بالاتر و مرتبه بلندتر از درجه پيشى است. و آن عبارت است از غضب بسيار شديد فعلى كه از شدت... سلب اختيار از شخص شده و از دست... رفته باشد و چاره و معالجه آن از دست خود شخص بيرون است، چنانچه واضح و روشن است، مگر اينكه چارهساز عالم - جلّت عظمته - چاره از فضل و رحمتش كناد.
فايده پنجم :
پي نوشت :
39. انفال، آيه 11.
40. الكافى، ج 2، ص 302.
41. همان، ص 303.
42. در اين دو صفحه اخير چند جا برخى كلمات يا جملهها را نتوانستيم بخوانيم كه به جاى آن سه نقطه گذارده شد.
/س