رساله « تقلید از میّت » (1)
مترجم: رسول جعفریان *
اشاره
اما این كه انگیزه شهید در تألیف این رساله چه بوده، از محتواى این رساله چنین بر مىآید كه وى در منطقه خود، تجربه ناهنجارى را در انتقال شرعیات به مردم مشاهده كرده است. بسیارى از افرادى كه در كسوت عالم بودهاند، افراد مسألهگویى بیش نبوده و به جاى آن كه عمر خویش را در كسب ملكه اجتهاد صرف كنند، تنها به خواندن متون فقهى گذشته بسنده كرده و یا آن كه آراى فقهى را كه خود در مكتبها تعلم كرده و از مشایخ شنیده بودند، به نسل بعد منتقل مىكردند. لازمه این امر آن بود كه بیشتر، فتاواى مجتهدان میت، آن هم از راههاى غیر مطمئن، ترویج مىشد و این چیزى است كه شهید از بابت آن سخت نگران است و مىكوشد تا با نفى مطلق تقلید از میّت، راه را براى ترغیب طلاب براى كسب ملكه اجتهاد هموار سازد. نگرانى وى همچنین از این بابت است كه این وضع سبب شده تا بسیارى از احكام به اشتباه به مردم گفته شود، احكامى كه حتى یك مجتهد هم به آن رأى نداده است.
كم شدن شمار فقیهان و مجتهدان در آن عصر، از نگرانىهاى عمده شهید ثانى است. فقه كه برترین، بالاترین و شریفترین علوم دینى است، نیاز به آن دارد تا با دقت و موشكافى بیشترى مورد توجه قرار گیرد و این به دست نمىآید مگر آن كه تعداد فراوانى فقیه مشغول به آن باشند، این چیزى است كه در زمان وى وجود نداشته است: «و متى اتّفق ذلك فى هذه الازمنة».1
شهید ثانى ریشه تمامى این مشكلات را بىهمتى طلاب در رسیدن به رتبه اجتهاد مىداند و عامل آن را هم دشوار دانستن شرایط اجتهاد از دید آنان یاد مىكند. به نظر وى، اجتهاد مراتب متعددى دارد، بلندمرتبهترین آنها همان است كه علامه حلى و محقق و شهید اول به آن رسیدهاند، اما حتى كسى كه نوشتن نمىداند یا حتى نابیناست، مىتواند به مراتب پایین اجتهاد دست یابد.
شهید به مقدار یك صفحه، خطاب به عالمى كه این رساله را براى او نوشته، یعنى سید حسین بن ابىالحسن عاملى2 در ضرورتِ نصیحت برادرانه دینى سخن گفته و آرام آرام بدین ترتیب وارد بحث مىشود:
متن رساله
و اكنون مىگویم: خداوند سبحان در قرآن مجید، كسانى را كه استدلالِ بر درستى معتقدات و باورهایشان را رها كرده و در این باره، به آراى گذشتگان و آباءشان تمسّك مىكنند، در آیات فراوانى ملامت و مذمّت كرده است: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ» [زخرف، آیه 23]؛ همچنان كه به صورت استفهام توبیخى، خطاب به آنان مىگوید: «أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا»، [هود، آیه 87]؛ «إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا» [احزاب، آیه 67]؛ و آنچنان كه در باره لزوم پذیرش دین با استدلال متین مىفرماید، آیه «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ» [بقره، آیه 111]؛ و آیات مشابه دیگر.
پس آنچنان كه بر ما و شما واجب است تا براى تمییز از سایر ملل و نحل و آراى فاسده، با تمسك به برهان، اصل دین را بپذیریم، همچنان لازم است براى شناخت وجوب و استحباب و حرمت و كراهت و درستى و نادرستىِ احكام خداوند هم، راهى را كه قابل اعتماد باشد، طى كنیم، احكامى كه براى فردى مانند ما، اخذ و عمل به آنها روا باشد و در مقابل خداوند، آن هم در روزى كه در برابرش قرار خواهیم گرفت، حجّت باشد، تا از وعیدش در امان باشیم، آیه «وَمَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْكَافِرُونَ»[مائده، آیه 44]؛ «...هُمْ الظَّالِمُونَ»[مائده، آیه 47]؛ «....هُمْ الْفَاسِقُونَ»[مائده، آیه 45]؛ و نیز از تهدیداتش آنچنان كه مىفرماید: «قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاما وَحَلاَلاً قُلْ أَاللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ»[یونس، آیه 59]؛ مقتضاى این تقسیم چنان است كه اگر كسى كه از اذن الهى در باره احكام بىخبر باشد، یك دروغگوست.3 بنا براین، بر شماست تا نزد خداوند، اقامه حجّت كرده و عذر خویش در میان نهید و در باره این «اذن» یا مجوّز شرح و توضیح دهید كه به شما اجازه عمل به آنچه در اختیار دارید مىدهد و شما را به سوى منقولاتِ از اموات و مقلَّده مىكشاند، آنگونه كه آن مطالب را دین قرار داده و براى مردم، به طور خاص و عام نقل مىكنید؛ آرى، در این باره توضیح دهید تا از آن تهدیدها و وعیدهاى خداوند سالم و در امان بمانید.
اكنون من ضعیفِ قاصر، آنچه را كه مىاندیشم و مىفهمم این است:
بسیارى از آنچه شما بر آن اعتماد كرده، بدان تعبّد مىورزید، هم در نقل احكامِ شرعى و هم عملِ به آنها، آنچنان كه معمول است و به درستى آن باور دارید و فتاوا و احكام را در اموال و فروج بر آن مترتب مىكنید و در باره آنها سخن مىگویید و با مشغول شدن به آنها از تحصیل درست فقه باز مىمانید. اینها، در مذهب امامیه شناخته شده نیست و اَحَدى از علماى امامیّه به آنها باور ندارد، بلكه بسیارى از آنها را حتى غیر امامیّه هم عقیده ندارند. در این موارد، حتى اگر در واقع فتواى نقل شده، مطابق حكم الهى باشد، چون راه رسیدن به آنها درست نیست، رافع مسؤولیت و ایمن از گناه نخواهد بود. بعلاوه ظاهرا این طریق و روش درست نیست.
اما شرح و توضیح این مدعى ضمن چندین نكته:
نكته اوّل:
نكته دوم:
نكته سوم:
این روش نقل و انتقال فتاوا، براى اثبات خود نیاز به دلیلى دارد كه بتوان بر آن اعتماد كرد و تو هم [به عنوان بیان كننده آن براى مردم] پاسخگوى درستى آن باشى در جایى كه مورد بازخواست قرار مىگیرى. كسى تصور نكند كه اجازه مشایخ و طرق مربوطه تا برسد به فقیه، طریق رسیدن به فتاوا است، براى این كه این طرق، طُرُق روایت است نه طُرُق عمل. براى اهل فن روشن است كه نقل فتاواى شهید [اول [براى نمونه، هميشه از طريق مخبرى كه به طور دايم از طريقش به شهيد ياد مىكند نیست. همچنین آنچه را كه علامه و محقق فتوا دادهاند، بلكه فقیه، نقلهایى از گروهى از مشایخ دارد، نقلهایى كه در هم آمیخته شده، سپس طريقى براى روايت اين كتب تا جماعتى از فقها نقل مىكند كه البته اين طريق مربوط به همه نقلهاى صورت گرفته نیست، بلكه بسیارى از آن طرق مربوط به مواردى است كه حتى یك فتوا از آن طرق نقل نشده است.
نكته چهارم:
از جمله توجیهاتى كه براى این اشكال گفته شده آن است كه وقتى ما عدالت شیخ خود را شناختیم، از حال و ورع او در مىیابیم كه جز از عادل نقل نمىكند. همین طور او در مورد شیخ خود و به این ترتیب [تا برسد به مجتهد] ما بر منقولات آنان تكیه مىكنیم.
این توجیه، هذیانى است كه ارزش جواب دادن ندارد. اگر چنین باب فاسدى باز شود، مردم از كتابهاى رجالى و مسائل جرح و تعدیل و بررسى سند احادیث و شناخت صحیح و حسن و موثق و ضعیف و دیگر مسائل آن بى نیاز خواهند بود؛ براى نمونه خواهیم گفت: شیخ طوسى مردى عادل و متقى و ضابط بوده و جز از عدل و ثقه نقل نمىكرده، زیرا او برتر از شیخ ماست كه به او حسن ظن داریم و او را اضبط و اعدل مىدانیم، پس نقل حدیث توسط او، دلالت بر عدالت شیخ او هم دارد. همین طور به سراغ شیخ او مىرویم تا به آخر، به امام معصوم برسد. بدین ترتیب به همه آنچه شیخ در كتابهاى خود آورده، به رغم آن كه روایات مختلف، و مشتمل بر صحیح و غریب و ضعیف و مضطرب و غیر آنهاست، عمل مىكنیم.
كسى تصوّر نكند این مشكل در حدیث هست، اما در فتوا نه، براى آن كه كار فتوا آسانتر است؛ زیرا مطلب به عكس و دشوارى فتوا بیشتر است. شاهدش آن كه «روایت» را مىتوان از زن و آزاد و بنده و فقیه و عامى گرفت، در حالى كه فتوا را جز از فقیه جامع شرایط نمىتوان گرفت. دیگر آن كه با مرگ راوى، روایت او باطل نمىشود، ولى همان طور كه خواهد آمد در فتوا به عكس است. فرض كنیم فتوا در این باره كارش دشوارتر از حدیث نباشد، اما چرا كمتر از آن باشد تا این چنین در باره آن توجیه شود و بدون استدلال شما را به آنچه مىخواهید برساند، در حالى كه اجماع اصحاب با موافقت بیشتر مذاهب دیگر بر این مطلب است كه به حدیث مرسَل و مجهول الراوى و راوى متروك، حتى اگر یك نفر [در یك سند] باشد به جز مراسیل ابن ابىعمیر4 و مانند او5 نمىتوان عمل كرد؛ چون محتمل است روايت از همان راوى باشد كه روايتش مقبول نیست، با این كه ممكن است آن راوى كه نامش نیامده و مسكوت مانده، از بزرگان شیعه و امناى آن، كسانى مانند شيخ طوسى و صدوق و كلينى و یونس بن عبدالرحمن و ديگر بزرگان باشد؛ اما علما، دین خود را بر این پایه بنا نمىكنند، بلكه تلاش مىكنند تا روایت را از اهلش، آن هم با دقت اخذ كنند، حتى به مراسیل ابن ابىعمیر هم با تكیه بر این كه متدیّن است، اعتماد نمىكنند، بلكه تصورشان بر آن است كه آنها را بررسى كرده، به این نتیجه رسیدهاند كه همه آنها مُسْنَد است.
امروز، اگر تصور شما بر این است كه مشایخ شما، از آنان دقیقتر و دیندارتر هستند، اینها كه گفته شد، براى جواب كفایت مىكند؛ در غیر این صورت باید فرقى در این میان باشد كه براى ما شرح داده شود.
نكته پنجم:
بدین ترتیب، وقتى شما فتواى شهید را از مشایخ مشهورتان كه عادل و موثق و مطمئن هستند روایت و نقل مىكنید، براى مثال، فتواى فخر الدین را از چه كسى روایت مىكنید؟ اگر بگویید از طریق شهید [اول] كه به فخرالدین مىرسد، چون فخرالدین شیخ اوست، خواهیم گفت: چگونه قابل تصور است كه مجتهدى فتواى مجتهد دیگر را نقل و به آن فتوا عمل كند؟ این نكته اجماعى مسلمانان است كه جايز نیست مجتهد به رأى مجتهد ديگر عمل كند يا ديگرى براى او فتوا دهد. پس از درگذشتِ فخرالدین، فتواى او تمام شد و رجوع به شهید متعیّن گشت و اخذ به قول او لازم آمد، زيرا سخنى در اين نیست كه با وجود مجتهد زنده، به طور متعیّن باید به او رجوع كرد و عمل به قول مجتهد قبلى باطل است. همین مطلب در باره فتواى علامه حلى هم رواست.
درباره همین طریقِ نادر هم كه از غیر طریق شهید به فخرالدین مىرسد، بايد بگویم: اولاً، این واسطه چگونه بدون وساطت شهید اوّل فتواى فخرالدین و عمیدالدین و جز آنان را نقل كرده است. اخذ از طریق وى متعین است و نقل دیگران با حیات او و درگذشت آنان، باطل است. بر فرض كوتاه آمدیم و فتواى آنان را با این واسطه پذیرفتیم، فتواى علامه حلى را از چه كسى نقل مىكنیم؟ از فرزندش كه عزیزترین مردم و بزرگوارترین نزد اوست؟ در حالى كه او ممكن نیست پس از آن كه در حيات پدرش به اجتهاد رسيده، به كلمهاى از كلمات پدرش عمل كند، و بدین ترتیب پس از رحلت پدر، چطور آنها را به دیگرى منتقل مىكند؟ اكنون به سراغ شیخ كل و فقیه و قدوه اصلى مىرویم (یعنى علامه حلى) كه در كتابهاى فقهى و اصولى خود فراوان گفته است كه: قول میّت اعتبارى ندارد و نمىتوان از او تقلید كرد، حتى اگر مجتهد باشد.6 در این صورت، چطور بعد از مرگ او به فتوایش عمل مىشود، در حالى كه خود او حكم به بطلان آن و عدم جواز تقلید از میت كرده است.
حال باید پرسید چه كسى فتواى محقق حلى را نقل كرده و حال آن كه طریق به وى، منحصر به علامه حلى است و او نیز قولش همان است كه گذشت. در آن صورت، وى فتاواى میت را براى ما نقل مىكند؟ هیچ عاقلى این نكته را نمىپذیرد، چه رسد به آن كه دیندار هم باشد. چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه اين واسطهها خودشان مجتهدانى هستند كه نزد آنان و ديگران روا نیست تا از آن احكامى كه خود ترجيح بر ديگر احكام مىدهند، عدول كنند. این سخن همچنان در باره فقهاى پیش از آنان نیز صادق است.
بدین ترتیب ثابت شد، مجتهدان گذشته را نمىتوان واسطه نقل فتاواى پیشینيان قرار داد و چنين چيزى اصلا معقول نیست و جداى از آن كه معقول نیست، اصلا تحقق آن در نفس الامر امكانناپذیر است. تازه این طرقى كه مطرح است، مربوط به طرق روایتى است و ربطى به فتاوا ندارد. لازمه این سخن، قول به آن است كه تقليد و عمل به قول فقهاى قديمى جايز نیست؛ بدان دلیل كه واسطهاى میان ما و آنان در نقل فتاوا بدین صورت كه در طرق روایتى موجود است، وجود ندارد. ...
البته اگر كسى معتقد شد كه مىتوان به فتاوایى كه علم به آنان حاصل شده عمل كرد حتى اگر از طریق وسایط نباشد و از احدى از افراد موثق نقل نشده باشد مثل این كه در كتابهایشان یافت، از این الزاماتى كه گذشت، در امان خواهد بود و باید براى آن اشكال راه حلى پیدا كرد.
نكته ششم:
در چنین شرایطى باید بگوییم مسأله دو صورت دارد: در شرایط زمانى كه ما بحث از وسایط مىكنیم، یا مجتهد وجود دارد یا ندارد. اگر باشد كه واجب است به او مراجعه شود و به فتواى او عمل گردد؛ زيرا در وجوب عينى رجوع به مجتهد زنده ترديدى نیست. (اذ لا كلام فى وجوب الرجوع إلى المجتهد الحىّ عینا). در چنین شرایطى نقل از مجتهد میت، قابل تصور نیست و كسى كه چنين كند، از عدالت خارج گردیده، چون عبادتش باطل است؛ اما اگر در آن زمان، مجتهد حىّ نباشد، تفقه بر مردمِ چنین زمانى، بنا به اجماع، واجب است. بنابر این رها كردن فراگيرى مقدمات آن و روى آوردن به تقليد از مجتهد مرده، در واجبات اخلال ایجاد مىكند و سبب عدم عدالت مىشود كه خود سبب عدم امكان تقلید است.
شرح این مطلب آن است كه علماى ما بدون اختلاف معتقدند كه تفقه در دین واجب است. تنها اختلافشان بر سر این نكته است كه وجوب آن عینى است یا كفایى. برخى از علماى قديم ما و از جمله فقهاى حلب مانند ابوالصلاح7 حلبى و سلار و ابن حمزه به وجوب عينى آن معتقدند و اين كه تقليد در احكام شرعى براى احدى جايز نیست،8 دیگر اصحاب، به وجوب كفایى آن معتقدند. روشن است كه در وجوب كفایى هم اگر هیچ كس اقدام نكند، بر همه مكلّفین اقدام بر آن واجب و اگر اخلالى در آن پدید آید، همه آنان گنهكار خواهند بود و اگر ساعت به ساعت بر ترك آن اصرار ورزند، حتى اگر یك روز بگذرد، چه رسد به گذشت ایّام، گناه كبیره خواهد بود، اگر از همان ابتدا آن را گناه كبیره ندانیم.
اكنون كه این مطلب روشن شد، اگر ما به وجوب عینى آن قائل باشیم، هيچ ترديدى نیست كه ترك كننده آن گناهكار خواهد بود، اگر به وجوب كفایى آن معتقد شدیم، در صورتى كه كسى به آن قیام كند، گناه از دیگر مكلّفان ساقط خواهد شد. در خصوص تفقه، چنین امرى زمانى محقق خواهد شد كه در هر منطقهاى از مناطق اسلام، مجتهدى باشد كه در زمان نیاز بتوان به او مراجعه كرد. روشن است كه در زمان ما چنين نیست، و در گذشته هم براى مدتهاى مدید چنین نبوده است. لازمه چنین امرى آن است كه همه كسانى كه در چنین ادوارى كه مجتهد نداشته مىزیستهاند، در این گناه شریك بوده و از عدالت ساقطاند، و همین امر به دلیل نبودن عدالت حتى بر فرض كه تقلید از میت جایز باشد، راه را بر تقلید از او مىبندد.
گفته نشود، كه گناه براى كسانى است كه مىتوانستهاند در هر عصرى، مجتهد باشند، نه تمام مردم آن روزگار؛ چون مىدانیم كه برخى از مردم توانایى دست یافتن به رتبه اجتهاد را ندارند، حتى اگر تمام توان خود را به كار گرفته و عمرشان را در این راه بگذارند. بنابراین مىتوان فتاواى گذشتگان را از افرادى گرفت كه داراى این عذر بودهاند چون در آن صورت گناه نكرده و عادل هستند زیرا واجبى كه بر عهدهشان بوده و لازمه امكان عدالت در ایشان بوده، از آنان ساقط شده است؛ پس مىشود از آن وسایط براى نقل فتاوا بهره برد.
خواهیم گفت: حتى با این فرض، باز هم نظریه جواز [نقل] فتوا و احكام و نقل كلیات مسائل [ از قول گذشتگان ] تمام نیست، چرا كه اساسا این مسأله خودش محل نزاع است. چه دلیلى بر روا بودن آن هست؟ چه كسى قائل به آن است؟ بلكه بسا گفته شود «كسى كه شأنش چنین است، بر او واجب است تا حتى الامكان به موارد اجماعى عمل كند بدون آن كه فتاواى مجتهد میت را در موارد اختلافى اخذ كند». نادرستى همین مطلب خواهد آمد و مطلب حق با روشنى بیشترى گفته خواهد شد. علاوه بر آن كه ما مىدانیم، بیشتر این وسایط، حتى افراد پایینتر از آنان، چنين نیستند كه شرحش رفت يعنى قادر به كسب ملكه اجتهاد نباشند بلكه اينان بر تفقه در دين قدرت كافى دارند و تنها كمى همّت آنهاست كه سبب مىشود به اجتهاد دست نيابند، يا آن كه انگيزه لازم و رغبت كافى را در تحصيل علم و اجتهاد ندارند و از حقيقت تفقه در دين آگاه نیستند و تصور مىكنند كه رسيدن به اجتهاد كار محالى است و اين كه، كسى به آن نقطه مىرسد كه مانند علامه حلى یا شیخ نجم الدین بن سعید یا شهید اوّل و مشابهان آنان از میان محققان باشد. اما توجه ندارند اجتهاد مراتب زیادى دارد و كمترین مرتبه آن براى بسیارى از مردم، كسانى كه قادر نیستند به رتبه علامه حلى برسند، قابل دسترسى است. حتى یك عامى هم كه نوشتن نمىداند، حتى یك نابینا، مىتواند به رتبه اجتهاد برسد، چنان كه در كتاب قضا شرحش آمده و گفتهاند اگر كسى خط ندانست یا نابینا بود، در حالى كه شرایط قاضى را كه از آن جمله اجتهاد است،9 دارد، آیا مىتواند قاضى باشد یا خیر. اين توهّمات سبب شده است تا از رسيدن به آن مرتبه مأيوس شوند و بدین ترتیب ارادهشان سست و از همّتشان كاسته شود.
نكته دیگر كه سبب كم شدن شمار مجتهدان در زمان ما و اندكى پیش از عصر ما شده، آن است كه مردم فقیهى را كه بتوانند بر سخنش اعتماد كنند و به راهنمایىاش مطمئن باشند، تا راه اجتهاد را به آنان نشان داده و در دستیابى به آن ترغیبشان كند، ندیدهاند. مردم غالب كسانى را مىبینند كه تفقه برایشان به معناى خواندن كتاب شرایع و قواعد و نقل فتاواى آنهاست. همین اندازه كه شایستگى داشته باشد كه بتواند در پاسخ پرسش یك پرسشگر عبارت این كتابها را برایشان بخواند، كافى است. اینان به این روش عادت كرده و از جز آن، اهمال كردهاند و از آن دور افتادهاند. ما خود درباره كسانى كه آنان را دیدیم، مطمئن هستیم كه امكان وصول به مرتبه تفقه براى آنان وجود داشت و آنان مىتوانستند علومى را كه در رسیدن به اجتهاد لازم است، در سالهاى اندكى از عمرشان فراگیرند؛ اما به این دلیل یا دلایل دیگر، مشغول نشدند، و به همین دلیل گناهكارند و این در عدالتشان مشكل ایجاد مىكند. خداى تعالى از ما و آنان با تسامح درگذرد كه جواد و كریم است. ...
نكته هفتم:
اگر گفته شود: این بحث آنچنان كه از ظاهر كلام جماعت بر مىآید مربوط به مجتهدان زنده است و به دلیل بطلان قیاس، به مجتهدان مرده مربوط نمىشود.
خواهیم گفت: این استدلال را باید معكوس كرد و افزود: اگر این حكم در باره زندگان باشد، به طریق اولى، در حق مجتهدان مرده هم باید باشد؛ زیرا وقتى ما جواز تقلید اموات را پذیرفتیم (و از كجا و به چه دلیل؟) نهایت چیزى كه هست این كه رأى شان مانند مجتهدان زنده است؛ پس اگر تقلید مفضولِ از میان اموات جایز باشد، در حالتى كه اگر زنده بود در مقایسه با فاضل حى تقلیدش جایز نبود، لازمهاش این است كه وضعیت میت بالاتر و قولش بهتر و اعتماد بر او سزاوار است! و این چیزى است كه بداهت عقل، به نادرستىاش گواهى مىدهد، چه رسد به آن كه نیازى به استدلال علیه آن باشد. بعلاوه محدود كردن لزوم رجوع به اعلم به مجتهدان زنده براى كسانى كه آن را شرط كردهاند براى بستن باب رجوع به میت است نه آن گونه كه توهّم شده، این مسأله ویژه مجتهدان زنده باشد.
نكته هشتم:
بعد از آن كه از دنیا رفت و قولش بنابر آنچه خواهد آمد باطل شد، و حتى خودش اعتراف به بطلان رأیش به محض مرگش كرده و این كه هیچ كس نمىتواند به آن عمل كند، چه افراد قبلى و چه افراد بعدى، با این همه، كسانى كه گمان كردهاند عمل به هر فتوایى از فتاواى او جایز است، چه قدیم باشد و چه جدید، و آن را دین حساب مىكنند و احكامى بر آن مترتب مىسازند، باید بر این روش خود دلیل بیاورند و درستى آنچه را كه اجماع بر بطلانش قائم است، ثابت كنند. در غیر این صورت، آنچه را كه بر آن اجماع است مىبایست بپذیرند و از آن عدول نكنند. اگر جواز تقلید از میت ثابت شد، در آن صورت با توجه به مطالبى كه گذشت، عمل به آخرین فتواى اعلم از میان علماى سابق، از زمان ائمه علیهالسلام تا زمان ما جایز خواهد بود، بلكه از زمان رسول الله (ص). براى این كه اجتهاد از زمان معصوم علیهالسلام جایز بوده است، بالاتر پیامبر و ائمه، در كارها جز فقیهِ مجتهد را به كار نمىگرفتند كما این كه در محل خود ثابت شده است در چنین وضعى، شناخت اعلم از میان آن همه آدم، و آگاهى به جزئیات، كارى است كه در روزگار ما از محالات است.12 اگر چنین چیزى درست شود، در آن صورت باید به آخرین فتواى آن اعلم در هر مسأله، یعنى فتوایى كه در آن مرده است، عمل كرد. همه اینها بر ما پوشيده است و آثارش از ميان رفته است و همين است كه سبب مىشود بگوييم نبايد به آن فتاواى عمل كرد.
اگر گفته شود: رعایت این شرط زمانى است كه امكان شناخت مراتب فقهیان و سطح علمى آنان باشد. اما اگر آگاهى به این امور ناممكن بود، آن شرط، در اثر عُسر و حرج، ساقط مىشود، كما این كه حتى اگر تشخیص اعلم میان زندگان هم مشكل باشد، این شرط ساقط مىشود، مثل آن كه در یك زمان، براى مثال، یكصد هزار فقیه باشد.
خواهیم گفت: این احتمال به رغم آن كه در میان اصحاب و جز آنان، كسى به آن قائل نیست در جايى سبب سقوط اين حكم مىشود كه كسى از ميان آن مجتهدان را نشناسيم، اما در مورد كسى كه وضعیت او معلوم است كه اعلم نبوده و از دیگران پایینتر، در سقوط قولش ترديدى نیست، همچنان كه وضعیت بسیارى از فقهاى قدیم و جدید چنین است. بعلاوه، همان گونه كه آشكار است، مردم هیچ احتیاطى در عمل به فتاواى آنان ندارند.
پي نوشت :
1. زینالدین نورالدین على بن احمد عاملى (شهید ثانى)، منیة المرید فىآداب المفید و المستفید، تحقیق: رضا مختارى، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مركز انتشارات، 1368 / 1409) ص 392.
2. ر.ك: جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور، ج 2، ص 188، به نقل از ابن العودى، شرح حال نویس شهید ثانى، این شخص جد صاحب مدارك است.
3. ر.ك: منیة المرید، پیشین، ص 279 287.
4. ر.ك: عدة الاصول: 1/154، رجال النجاشى، ص 326، ش 887.
5. مانند صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابىنصر بزنطى، ر.ك: عدة الاصول، 1/154.
6. مبادىء الوصول، ص 248، تهذیب الاصول، ص 104، قواعد الاحكام، ج 1، ص 526، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 353.
7. ر.ك: ابىالصلاح الحلبى، الكافى فى الفقه، تحقیق: رضا استادى (اصفهان: مكتب الامام امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، 1362) ص 113 114.
8. ر.ك: شهیدثانى، المقاصد العلیة، تحقیق: مركز الابحاث و الدراسات الاسلامیه، قسم احیاء التراث الاسلامیة (قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مركز انتشارات، 1378) ص 52. در آنجا شهید ثانى مىنویسد: این قول عجیب و غریب و مستلزم محنت عظیم و مشكلات بزرگى است! ر.ك: غنیة النزوع، مقدمه، ص 9.
9. ر.ك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 59، الروضة البهیة، ج 2، ص 67
10. برگفته از: توبه، آیه 37.
11. الذریعه الى اصول الشریعة، ج 2، ص 801، معارج الاصول، ص 202، مبادىء الوصول، ص 249، و نیز ر.ك: المقاصد العلیة، ص 53، منیة المرید، ص 304، تمهید القواعد، ص 321، قاعده 100.
12. ر.ك: المقاصد العلیة، پیشین، ص 53.
* حجةالاسلام جعفریان عضو هیأت علمى پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
/س