نامگذاری سوره صافات
سوره صافات به سبب وجود واژه «صافات» در آیه نخستینش، چنین نامگذاری شده است.صافات به معنای افرادی است که در صفاند. گفته شده منظور از آن، فرشتگاناند که در آسمان صف بستهاند یا مؤمنانیاند که در صف نماز یا جهادند.
محل و ترتیب نزول
سوره صافات جزو سورههای مکی و در ترتیب نزول، پنجاه و ششمین سورهای است که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.این سوره در چینش کنونی مُصحَف، سی و هفتمین سوره است و در جزء ۲۳ قرآن جای دارد.
تعداد آیات و دیگر ویژگیها
سوره صافات ۱۸۲ آیه، ۸۶۶ کلمه و ۳۹۰۳ حرف دارد. این سوره از نظر حجمی جزو سورههای مِئون (سورههایی که نزدیک به صد آیه دارند) است.صافات نخستین سورهای است که با سوگند شروع میشود.
آیات مشهور
در ادامه به برخی از آیات مشهور این سوره اشاره میکنیم:سَلَامٌ عَلَی إِلْ یاسِینَ (آیه ۱۳۰)
ترجمه: سلام بر الیاسین.در قرائت این آیه اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را «آل یاسین» خوانده و مرادشان اهلبیت(علیه السلام) است و برخی دیگر «الیاسین» یا «ال یاسین» خواندهاند که مراد از آن، حضرت الیاس خواهد بود.
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است منظور از آل یاسین، ما اهلبیت هستیم؛ چون منظور از یاسین، پیامبر اسلام است. بنابر نظر علامه طباطبایی این روایت آنگاه صحیح است که این واژه را «آل یاسین» بخوانیم که در میان قرائتهای هفتگانه قرآن، مطابق قرائت نافع، یعقوب، زید و ابنعامر است.
برخی از علمای اهل سنت نیز از ابن عباس نقل کردهاند که مراد از ال یاسین، ما اهل بیت پیامبر(صلی الله علیهو آله) هستیم. 1
فضیلت سوره صافات
فضایل این سوره شامل:
قرائت این سوره بر بالین محتضر، جان دادن را برای او آسان میکند.
سلیمان جعفری میگوید: امام کاظم علیه السلام را دیدم که به فرزندش قاسم فرمود: برخیز و در کنار بستر برادرت سوره صافات را قرائت نما. سلیمان میگوید: قاسم چنین کرد و وقتی به ایه «هم اشدّ خلقا ام من خلقنا» رسید عمر برادر پایان یافت. آنگاه یعقوب بن جعفر به امام رو کرد و گفت: پیش از این برای کسی که در حال مرگ بود، سوره یس را قرائت میکردیم، اما امروز شما فرمودید که سوره صافات را بخوانند. امام فرمود: سوره صافات را بخوانند. امام فرمود: سوره صافات را نزد هر مؤمنی که به سختی در حال جان دادن است بخوانند، خداوند مرگش را سریع و آسان میکند.راه اجابت دعا
از دیگر برکات قرائت سوره اجابت دعاست. از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده است: که هر کس سوره «یس» و «صافات» را در روز جمعه قرائت کند و آنگاه دعا کند، خداوند خواسته اش را اجابت میکند.مرحوم طبرسی نیز در کتاب مکارم الاخلاق آورده است: در روایت است که سوره صافات را برای دستیابی به شرف و جاه در دنیا و آ خرت خوانده میشود.
جهت حصول آرامش
امام صادق علیه السلام فرموده است: اگر انسانی که دچار اضطراب و ترس است، از آب نوشته این سوره، استحمام کند آرامش مییابد.تسکین درد
در کتاب المصباح کفعمی آمده: اگر کسی سوره صافات را بنویسد و پس از شستن آن، بدنش را با این آب بشوید دردهایش برطرف میشود.ترس از عقرب گزیدگی
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: هر کس از عقرب گزیدگی میترسد آیات ۸۱-۷۹ این سوره را بخواند خداوند او را از این ترس ایمن میکند. 2داستان سوره صافات
در اینجا یک فصل از داستان هاى ابراهیم علیه السلام خاتمه مى یابد و خلاصه آن این است که: ابراهیم علیه السلام علیه پرستش بت ها قیام کرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام کارش بدینجا کشید که او را در آتش افکندند و خداى تعالى نقشه ایشان را باطل و بى اثر کرد.و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین
از اینجا فصل دیگرى از داستانهاى ابراهیم علیه السلام شروع مى شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وى از بین قومش، و در خواست فرزند صالحى از خدا و اجابت خدا درخواست او را، و داستان ذبح کردن اسماعیل و آمدن گوسفندى به جاى اسماعیل.
پس در حقیقت جمله (و قال انى ذاهب الى ربى...) خلاصه اى است از گفتار مفصلى که قبلا با آزر داشت، و به وى فرموده بود: (و اعتز لکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا).
مراد ابراهیم علیه السلام از اینکه فرمود: (انى ذاهب الى ربى سیهدین)
و از این آیه معلوم مى شود که مراد آن جناب از اینکه گفت: (به سوى پروردگارم مى روم) رفتن به محلى است خلوت، تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمین (بیت المقدس).
و اینکه بعضى گفته اند: (مراد از جمله مورد بحث این است که من بدانجا مى روم که پروردگارم دستور داده) تفسیرى است که هیچ شاهد و دلیلى بر آن نیست.
و همچنین است این که بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که من به ملاقات پروردگارم مى روم، چون شما مرا در آتش مى سوزانید و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن، پروردگارم را دیدار نموده و او مرا به سوى بهشت هدایت مى کند.
علاوه بر این - همانطور که دیگران هم گفته اند ذیل آیه که مى فرماید (رب هب لى من الصالحین خدایا فرزندى از صالحان به من مرحمت فرما) و نیز جمله (فبشرناه بغلام حلیم ما او را به فرزندى حلیم بشارت دادیم) با این تفسیر نمى سازد.
رب هب لى من الصالحین
این جمله حکایت دعا و فر زند خواستن ابراهیم علیه السلام از خدا است و معنایش این است که ابراهیم گفت: (پروردگارا...) و آن جناب فرزندى را که خواست مقید کرد به اینکه از صالحان باشد.
فبشرناه بغلام حلیم
یعنى پس ما او را بشارت دادیم به اینکه به زودى فرزندى بردبار روزى او خواهیم کرد. و در این تعبیر اشاره به این است که آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان (جوانان) خواهد رسید. و اگر آن فرزند را توصیف کرد به (غلام) با اینکه اسماعیل از حد جوانى هم گذشت، و به حد بزرگسالان رسید، براى این است که خواست اشاره کند به آن حالتى که در آن حالت صفت کمال و صفاى ذات او و حلمش نمایان و شکفته مى شود و آن حد جوانى است، و براى همین بود که گفت: (یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرین)
و در قرآن کریم هیچ یک از انبیا به وصف حلم ستایش نشده اند به جز این پیغمبر بزرگوار در این آیه و نیز پدرش ابراهیم علیه السلام که در آیه (ان ابراهیم لحلیم اواه منیب) او را حلیم خوانده.
چند روایت درباره داستان ذبح اسمعیل و اینکه ذبیح اسمعیل بوده نه اسحق
و از امالى شیخ نقل شده که به سند خود از سلیمان بن یزید روایت کرده که گفت: على بن موسى علیهما السلام براى ما حدیث کرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقر، از پدرش، از پدران بزرگوارش علیهم السلام برایم حدیث کرد که فرمودند: ذ بیح همان اسماعیل علیه السلام است.مؤلف: نظیر این معنا در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام به این مضمون آمده. و روایات بسیارى دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام در این باره هست، ولى در بعضى از آنها آمده که ذبیح اسحاق بوده، که چون این روایات با آیات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.
و از کتاب فقیه نقل شده که شخصى از امام صادق علیه السلام از ذبیح پرسید: چه کسى بوده؟ فرمود: اسماعیل بوده، براى اینکه: خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در کتاب مجیدش بعد از داستان ذبح نقل کرده و فرموده: (و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین).
مؤلف: این معنا در بیان آیه مذکور گذشت، که گفتیم: سیاق آن ظاهر و بلکه صریح در این معنا است.
و در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که گفت: ابراهیم علیه السلام هر وقت مى خواست اسماعیل علیه السلام و مادرش هاجر را دیدار کند، برایش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مکه مى رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت مى کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و این آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنکه اسماعیل علیه السلام به حد رشد رسید، پدرش وقتى در خواب دید که اسماعیل علیه السلام را ذبح مى کند، به او فرمود: طناب و کاردى بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم.
پس همینکه به آن دره خلوت که نامش (دره ثبیر) بود رسیدند، ابراهیم علیه السلام او را از دستورى که خداى تعالى درباره وى به او داده آگاه کرد، اسماعیل گفت: پدر جان با این طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن را نیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت گلویم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهیم علیه السلام گفت: پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه کمک کار خوبى هستى براى من.
آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل مى کند، تا مى رسد به اینجا که ابراهیم علیه السلام خم شد و با کاردى که به دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جبرئیل کارد او را برگردانید، و اسماعیل را از زیر دست او کنار کشید. و از سوى دیگر قوچى را که از ناحیه دره (ثبیر) آورده بود به جاى اسماعیل قرار داد و از طرف چپ مسجد خیف صدایى برخاست که اى ابراهیم! رویاى خود را تصدیق کردى و دستور خدا را انجام دادى.
مؤلف: روایات در خصوص این قصه بسیار زیاد است و خالى از اختلاف نیست. و نیز در مجمع البیان از تفسیر عیاشى نقل کرده که وى به سند خود از یزید بن معاویه عجلى نقل کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: بین دو بشارتى که به ابراهیم علیه السلام داده شد، یکى بشارت به ولادت اسماعیل و دیگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟ فرمود: بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آیه شریفه (فبشرناه بغلام حلیم) اولین بشارتى بود که خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهیم علیه السلام داد، و منظور از (غلام حلیم) اسماعیل علیه السلام بود.
سخنى پیرامون داستان الیاس علیه السلام
1. نخست ببینیم در قرآن کریم درباره آن جناب چه آمده؟ در قرآن عزیز جز در این مورد و در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر مى کند و مى فرماید: (و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین) جاى دیگرى نامش برده نشده.و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمى را که بتى به نام (بعل) مى پرستیده اند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت مى کرده، عده اى از آن مردم به وى ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت براى عذاب احضار خواهند شد.
و در سوره انعام آیه 85 درباره آن جناب همان مدحى را کرده که درباره عموم انبیا علیهم السلام کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤ منین و محسنین خوانده، و به او سلام فرستاده، البته گفتیم در صورتى که کلمه مذکور بنابر قرائت مشهور (ال یاسین) باشد.
2. حال ببینیم در احادیث درباره آن جناب چه آمده؟ احادیثى که درباره آن جناب در دست است، مانند سایر روایاتى که درباره داستانهاى انبیا علیهم السلام هست، و عجایبى از تاریخ آنان نقل میکند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثى که ابن مسعود آن را روایت کرده می گوید: الیاس همان ادریس است. یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آورده که فرمود: الیاس همان خضر است. و آن روایتى که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: الیاس هنوز زنده است، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.
و نیز از وهب نقل شده که گفته: الیاس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خداى تعالى جنبنده اى به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روى آن پرید، و آن اسب او را برد. پس خداى تعالى پر و بال و نورانیتى به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.
باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است، و او همان کسى است که خدا او را ذو النون خوانده، و از حسن رسیده که گفت: الیاس موکل بر بیابانها، و خضر موکل بر کوهها است، و از انس رسیده که گفت: الیاس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را در بعضى از سفرهایش دیدار کرد و با هم نشستند و گفتگو کردند. سپس سفرهاى از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانیدند، آنگاه الیاس از من و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خدا حافظى کرد. سپس او را دیدم که بر بالاى ابرها به طرف آسمان میرفت. و احادیثى دیگر از این قبیل، که سیوطى آنها را در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیات این داستان آورده.
و در بعضى از احادیث شیعه آمده که امام علیه السلام فرمود: او زنده و جاودان است. و لیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمی سازند.
و در کتاب بحار در داستان الیاس از (قصص الانبیا) و آن کتاب به سند خود از صدوق، و وى به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علماى اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حدیث بسیار مفصل است که خلاص هاش این است که: بعد از انشعاب ملک بنى اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک تیره از بنى اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهى داشتند که بتى را به نام (بعل) مى پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار مى کرد.
پادشاه نامبرده زنى بدکاره داشت که قبل از وى با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند - غیر از نوه ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایى مى رفت آن زن را جانشین خود مى کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبى داشت مؤ من و دانشمند که سیصد نفر از مؤ منین را که آن زن میخواست به قتل برساند از چنگ وى نجات داده بود. در همسایگى قصر پادشاه مردى بود مؤمن و داراى بستانى بود که با آن زندگى مى کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام مى نمود.
در بعضى از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤ من را به قتل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتى شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایى که تراشید او را راضى کرد خداى تعالى سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دو انتقام مى گیرد، پس الیاس علیه السلام را نزد ایشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندى خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولى الیاس علیه السلام فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.
در این بین خداى سبحان یکى از بچه هاى شاه را که بسیار دوستش مى داشت مبتلا به مرضى کرد، شاه به (بعل) متوسل شد، بهبودى نیافت شخصى به او گفت: بعل از این رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس علیه السلام را نکشتى؟ پس شاه جمعى از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتى به طرف الیاس علیه السلام مى رفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعى دیگر را روانه کرد، جمعى که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردى مؤ من بود با ایشان بفرستاد، الیاس علیه السلام به خاطر اینکه آن مرد مؤ من گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.
در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس علیه السلام را از یادش برد و الیاس علیه السلام سالم به محل خود برگشت.
و این حالت متوارى بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متى پنهان شود، و یونس آن روز طفلى شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت. و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، و خداى تعالى او را به دعاى الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوى الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الیاس علیه السلام که دیگر از شر بنى اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤ ثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط کرد. این قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس علیه السلام دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.
مردم نزد او از ویرانى دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وى وحى فرستاد دستورشان بده به جاى تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود براى آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه براى ایشان ارزن رویانید.
بعد از آنکه خدا گرفتارى را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبى آتشین فرستاد، الیاس علیه السلام بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.
آنگاه خداى تعالى دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤ من که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت.
این بود خلاصهاى از آن روایت که خواننده عزیز اگر در آن دقت کند خودش به ضعف آن پى مى برد. 3
پی نوشت:
1.www.fa.wikishia.net
2.www.mizan.news
3.www.ommolketab.ir