اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
شاعر : حافظ
بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس |
|
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس |
پرصداي ساربانان بيني و بانگ جرس |
|
منزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلام |
کز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس |
|
محمل جانان ببوس آن گه به زاري عرضه دار |
گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس |
|
من که قول ناصحان را خواندمي قول رباب |
شب روان را آشناييهاست با مير عسس |
|
عشرت شبگير کن مي نوش کاندر راه عشق |
زان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس |
|
عشقبازي کار بازي نيست اي دل سر بباز |
گر چه هشياران ندادند اختيار خود به کس |
|
دل به رغبت ميسپارد جان به چشم مست يار |
و از تحسر دست بر سر ميزند مسکين مگس |
|
طوطيان در شکرستان کامراني ميکنند |
از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس |
|
نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست |
|