دارم اميد عاطفتي از جانب دوست
شاعر : حافظ
کردم جنايتي و اميدم به عفو اوست |
|
دارم اميد عاطفتي از جانب دوست |
گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست |
|
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او |
در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست |
|
چندان گريستم که هر کس که برگذشت |
موي است آن ميان و ندانم که آن چه موست |
|
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان |
از ديدهام که دم به دمش کار شست و شوست |
|
دارم عجب ز نقش خيالش که چون نرفت |
با زلف دلکش تو که را روي گفت و گوست |
|
بي گفت و گوي زلف تو دل را هميکشد |
زان بوي در مشام دل من هنوز بوست |
|
عمريست تا ز زلف تو بويي شنيدهام |
بر بوي زلف يار پريشانيت نکوست |
|
حافظ بد است حال پريشان تو ولي |
|