من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
شاعر : حافظ
لطفها ميکني اي خاک درت تاج سرم |
|
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم |
که من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم |
|
دلبرا بنده نوازيت که آموخت بگو |
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم |
|
همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس |
که فراموش مکن وقت دعاي سحرم |
|
اي نسيم سحري بندگي من برسان |
و از سر کوي تو پرسند رفيقان خبرم |
|
خرم آن روز کز اين مرحله بربندم بار |
ديده دريا کنم از اشک و در او غوطه خورم |
|
حافظا شايد اگر در طلب گوهر وصل |
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم |
|
پايه نظم بلند است و جهان گير بگو |
|