فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان

لب بگشا که مي‌دهد لعل لبت به مرده جان فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان گو نفسي که روح را مي‌کنم از پي اش روان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و مي‌رود
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان
روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان

شاعر : حافظ

لب بگشا که مي‌دهد لعل لبت به مرده جان فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان
گو نفسي که روح را مي‌کنم از پي اش روان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و مي‌رود
کاين دم و دود سينه‌ام بار دل است بر زبان اي که طبيب خسته‌اي روي زبان من ببين
همچو تبم نمي‌رود آتش مهر از استخوان گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
نبض مرا که مي‌دهد هيچ ز زندگي نشان بازنشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين
شيشه‌ام از چه مي‌برد پيش طبيب هر زمان آن که مدام شيشه‌ام از پي عيش داده است
ترک طبيب کن بيا نسخه شربتم بخوان حافظ از آب زندگي شعر تو داد شربتم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط