زمينههاي تاريخي تكوين انديشه سياسي امام خميني (1)
چكيده :
پرسش اساسي اين نوشتار آن است كه چگونه يك عارف و نهايتاً يك مرجع ديني اين چنين به فعاليت و مبارزات گستردة سياسي روآورد؟ آيا اين رويكرد در تعاملات و مواجهة سياسي ايشان در تاريخ گذشته ريشه دارد يا خير؟ در اين نوشتار تلاش شده است كه زندگاني امام از دوران كودكي تا سقوط پهلوي اول و از مشروطيت تا كودتاي سوم اسفند مورد توجه و مداقه قرار گيرد. چالشهاي سياسي و گفتماني بر سر مفهوم و محتواي انقلاب مشروطيت، احياي استبداد، تهديدات خارجي، هرج و مرج داخلي و سرانجام كودتاي سوم اسفند و حوادث پس از آن تا شهريور 20 بر تفكر و تعامل سياسي امام تأثير بسزايي داشتهاند.
كليد واژه : امام خميني ، پهلوي اول ، علما ، استبداد ، قانون .
مدخل : حوادث و فضاي دوره مشروطيت
انقلاب مشروطيت ايران در زماني به پيروزي رسيد كه حضرت امام 5 سالگي خود را پشت سر ميگذاشت. آنچه در آن دوران فضاي سياسي اجتماعي ايران را متأثر ساخته بود، حوادث و تبعات ناشي از جنبش سياسي مردم ايران بود كه علي الدوام با همة مشكلات و موانعي كه اجانب و مستبدين در مسير ملت قرارداده بودند، ادامه مييافت. چالشهاي نظري و فكري بر سر مفهوم مشروطيت و كاركرد آن ــ تنش بر سر تدوين قانون اساسي و واژههايي همچون آزادي، برابري و قانونگرايي ــ وحدت و يكپارچگي نهاد روحانيت و علما را به مخاطره انداخته بود.
كودتاي محمد علي شاه عليه حكومت جديد، دستگيري علما، شهادت و تبعيد تعدادي از آنان، پيدايش دورة جديدي از استبداد و سرانجام خيزش و جنبشهاي جديد سياسي از نقاط مختلف كشور (اصفهان ـ گيلان ـ تبريز) كماكان فضاي سياسي ايران را ملتهب و متأثر نگه داشته بود. هنوز مشروطه دوم، كار خود را شروع نكرده بود (1327 ق) كه موضوع اولتيماتوم روس (1329 ق) و هجوم گستردة روسها به ايران مطرح گرديد. تا قبل از اين، علماي مؤسس نظام جديد، يعني شيخ فضلالله نوري و آيتالله بهبهاني هركدام به گونهاي از مسير نهضت حذف شدند. شيخ فضل الله را فاتحان و وارثان مشروطيت (سردار اسعد بختياري و محمد وليخان تنكابني و يپرم خان ارمني) به جوخة اعدام سپردند و آيتالله بهبهاني را عوامل مشكوك و منتسب به مجاهدين قفقاز در پردة شب به رگبار بسته و به شهادت رساندند. احمد كسروي از جابهجايي قدرت و حذف رهبران اصلي انقلاب و جايگزين شدن افراد بيريشه و بعضاً ضد انقلاب و مستبد به جاي آنان سخن ميگويد و از اين جريان افسوس ميخورد . گرانيگاه و نقطه كانون اصلي قدرت مشروطيت، يعني پارلمان، مدام در معرض هجوم و آسيب استبداد و استعمار خارجي قرار ميگرفت. مجلس اول توسط محمد علي شاه بمباران شد و مجلس دوم با تهديد روسها تعطيل گشت و مجلس سوم هم با وقوع جنگ جهاني اول و تهديد متفقين از هم پاشيد. از نقطه شروع انقلاب مشروطيت تا كودتاي رضاخان (1300- 1285 ش.) حدود 15 سال گذشت. در تمام اين مدت علما و مرجعيت شيعه در كانون رهبري جنبشهاي سياسي و اجتماعي قرار داشتند.
نقش بيبديل آخوند خراساني در نجف از ابتدا تا لحظة مرگ مشكوك (1329ق.) در دفاع از نظريه و حكومت مشروطه با تمام ضعفها و كاستيهاي آن ستودني و پراهميت است. نقش علماي ديگر همچون ملا عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني به عنوان رئوس مثلثي كه حول محوريت آخوند خراساني نهضت مردمي را پشتيباني ميكردند قابل توجه است. در اين ميان از نقش ميرزاي نائيني صاحب رساله تنبيه الامه و تنزيه المله نبايد غفلت كرد. در ايران علماي نامداري همچون بهبهاني، طباطبايي، حاجآقا نورالله اصفهاني وآقا نجفي اصفهاني (دوبرادر) با تبعيت از آخوند خراساني نهضت را پشتيباني و مديريت ميكردند. حتي پس از استقرار فاتحان جديد و پيدايش مشروطيت دوم (1327 ق.) و فاجعه اعدام شيخ فضل الله نوري و ترور سيد عبدالله بهبهاني و ايجاد يأس و نااميدي در بخش مهمي از جامعه علما، بازهم براساس تشخيص مصالح عاليه ايران، آخوند خراساني و علماي نجف اشرف به پشتيباني قاطع خود از حكومت ايران در برابر تجاوز و افزونخواهي روسها ادامه دادند و با صدور فرمان تاريخي جهاد عليه روس و حركت به سمت ايران جنبش مردم ايران وارد مرحله نويني گرديد (واقعه اولتيماتوم روس عليه ايران).
جنگ جهانياول (1333ق. / 1914م.) و گسترش آن در بلاد اسلامي و خصوصاً در حوزة بين النهرين(عراق) و ايران و حضور نظاميان اروپايي در سرزمينهاي اسلامي عموم علماي شيعه و سني را در يك اقدام مشترك به صدور فتواي جهاد عليه متفقين برانگيخت. جالب است كه در اين اقدام با شكوه و بينظير تاريخي، مخالفين و موافقين مشروطيت در بين علما در عراق و ايران يكدست شدند و در صف واحدي عليه متجاوزين وارد عمل گرديدند. مرحوم آقا نجفي قوچاني از مجتهدين ناظر و شاهد در آن ايام نكات ارزندهاي را يادآوري نموده است و حكايت نفوذ استعمار به عراق و اشغال آن كشور توسط آنان و مقاومت علماي شيعه و سني و مردم عراق در برابر استعمار را بخوبي منعكس كرده است [نجفي قوچاني 1381: فصل 10 و 9].
براي اولين بار، آرزو و ايدة سيد جمال الدين اسدآبادي در وحدت سني و شيعه و پيگيري آرمان اتحاد اسلام به بارنشست و از دشمنيها و كينهورزيهاي ديرينه و تاريخي بين آنان كه از صفويه به بعد تشديد شده بود كاسته گرديد. اينك فهم و شناخت دشمن مشترك غير مسلم و فرنگي در ذهنها نشسته بود.
در ايران نمايندة ميرزاي شيرازي در صفحات جنوب (سيد عبدالحسين لاري) كه با نوشتن چندين رساله سياسي به دفاع نظري از مشروطيت برخاسته بود، در پي گسترش نفوذ انگليس در جنوب ايران فرمان جهاد صادر كرد و با تشكيل و سازماندهي نيروهاي مسلح مردمي همه جا عرصه را بر انگليسيها تنگ ميكرد و بر آنان ميتاخت. مجتهد بزرگ و نامي ايران آيت الله مدرس كه از مجلس دوم تا مجلس ششم (پس از كودتاي رضاخان) حضوري مستمر و پرفروغ در مجلس و جامعه سياسي ايراني داشت در مسير پرتلاطم سياسي به دفاع از منافع ملي و حركت براساس مقتضيات زمان و مكان ادامه داد و گاهي در كسوت "مدرسي " و همزمان در كانون مجلس و آنجا كه نياز به تشكيل دولت مهاجرت و حضور سمبليك ايشان در آن دولت بود، خستگيناپذير به مبارزات ملي و آزاديبخش ادامه ميداد و رنج فرسنگها پيادهروي و مرارتهاي مهاجرت را در مسير تهران، قم، اصفهان، همدان، كرمانشاه، استانبول براي سربلندي ايران تحمل مينمود.
همة اين حوادث بر روح و جان حضرت امام كه دوران بلوغ جسماني و فكري را طي مينمود تأثيرات غيرقابل انكاري برجاي گذاشت. حضرت امام كه از خاندان روحانيت برآمده بود، طبيعتاً در پيوندي ناگسستني با علماي داخل در نهضت، نظراً و عملاً در ميدان حوادث قرار داشت. نظرات حضرت امام نسبت به حوادث و رويدادهاي پيش آمده در طول دوران مشروطيت و پس از آنان حكايت از اشراف و ورود ايشان به عمق قضايا دارد كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
حوادث و شرايط حاكم درخمين
1ـ اجداد امام خميني(ره)
سيداحمد با توجه به شرايط ناامني كه در آن دوران، نقاط مختلف ايران را فراگرفته بود، عمارتي خريداريكرد كه همچون دژ مستحكمي ميتوانست به عنوان ملجأ و پناهگاه مردم در قبال هجوم اشرار و مأموران حكومت به كار آيد. سيد احمد در شرايطي رحلت نمود كه فرزند وي، سيد مصطفي، حدوداً 8 يا 9 سال داشت. وي پس از سپري ساختن دوران تحصيل در ايران، به همراه همسر عازم نجف اشرف شد و تا سال 1312 ق. در آنجا به تحصيل مشغول شد و در همان سال به ايران باز گشت. سيد مصطفي از شاگردان مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ صاحب فتواي مشهور تحريم تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به شمار ميآيد. بدين ترتيب آقا مصطفي به عنوان مجتهدي مسلم با كولهباري از تجربيات مبارزاتي برگرفته از مرجعيت شيعه به خمين بازگشت. مرحوم آقا مصطفي از همان ابتداي ورود در مقابل سه دسته از اشرار منطقه قرار گرفت: يك دسته به سردستگي حشمتالدوله كه در رأس مقامات بود و سوار و جمعيت و نفوذ زيادي در منطقه داشت. منزل وي در حشمتيه قرارداشت كه هم اكنون خرابههاي قلعه و روستاي آن پابرجاست. دستة ديگر خوانين قلعه به سردستگي علي قلي خان بودند و دسته ديگر را نيز خوانين دالايي تشكيل داده بودند [پسنديده 1384: 16ـ 15].
آقا مصطفي از همان ابتدا به عنوان روحاني مجتهد و سادات جليله مورد توجه مردم و مستضعفين منطقه قرار گرفت و در مقابل خوانين ايستادگي و مقاومتكرد و حتي زماني هم توسط حشمتالدوله دستگير شد و مدتي نيز در قلعه وي بازداشت شد [پسنديده 1384: 16ـ 15]. در آن ايام به لحاظ شرايط ناامني، عموم مردم مسلح بودند و بر اثر ضعف و ناتواني حكومت اجباراً مسلح شده و در برابر متجاوزين از خود دفاع ميكردند. در اين اوضاع بديهي است كه نقش مجتهديني همچون والد حضرت امام، به عنوان تكيهگاه مردم، اهميت بسزايي داشته است. خانة آقا سيد مصطفي، همانطور كه گذشت، خود دژ محكمي بود كه بارها و بارها صحنة كارزارهاي سخت مسلحانه قرار ميگرفت و برج و باروي آن كه هم اكنون نيز با همان صلابت پابرجاست، سنگرگاه آقا مصطفي و يارانش بود.
شهر خمين در آن تاريخ، به طور مكرر، مورد هجوم طوايف ياغي همچون سواران رجبعلي و طوايف لُر و زلقي (زلكي) قرار ميگرفت. امام در دوران طفوليت خود بارها و بارها شاهد تهاجمات و غارت تأسفبار اموال مردم و كشتار آنان بوده است. سرانجام سيد مصطفي در 42 سالگي در پس ستمگريهاي مكرر خوانين و در پي شكايت دو تن از آنان، به نامهاي جعفرقلي خان و ميرزا قلي سلطان، به همراه چند نفر محافظ مسلح عازم اراك شد تا موضوع را با والي منطقه در ميان گذارد، اما در ميان راه توسط آن دو نفر به طرز ناجوانمردانهاي ترور شد و به شهادت رسيد.
شهادت وي در زماني رخ داد كه امام به عنوان كوچكترين فرزند پدر كمتر از پنج ماه داشت. شهادت پدر آنچنان در روح و روان امام تأثير گذارد كه بعدها با تولد اولين فرزند ذكور خود، به احترام والد شهيد، نام مصطفي را بر او گذارد، و حتي در عصري كه گرفتن شناسنامه اجباري بود، بازهم امام براي زنده نگه داشتن نام پدر و تجليل از مقام وي شهرت "مصطفوي " را براي خود برگزيد.
بنابراين يقيناً ميتوان ادعا كرد كه زندگاني سراسر مجاهدت اجداد امام و شهادت دو تن از آنان (سيد دين عليشاه و سيد مصطفي) و حوادث دوران تولد و نوجواني ايشان در تكوين شخصيت سياسي ـ اجتماعي امام نقش بسزايي داشته است.
پس از شهادت پدر، والده و عمه امام ــ كه هر دو از زنان شجاع و جسور آن دوران بودند ــ تربيت امام را بر عهده گرفتند. آن دو تن در آن شرايط نا امني و بيعدالتي موضوع قصاص قاتلين سيد مصطفي را با كوششي وصف ناشدني پي گرفتند. به نحوي كه به روايت فرزند ديگر آن شهيد ــ كه خود شاهدي بر پيگيري قصاص قاتلين بوده است ــ آن دو تن دو سال از پاي ننشستند و مسأله را در تهران پيگيري كردند تا اينكه قاتلين در ميدان بهارستان به چوبه دار سپرده شدند.
صدر اعظم وقت در آن زمان عين الدوله بود. ايشان از رجال مستبد زمان خود به حساب ميآمد و كوشش فراواني در جهت سركوب آزاديخواهان و مشروطهطلبان بكار ميبست. با وجود اين، زماني كه در برابر اصرار آن دو زن و خصوصاً فرزند ده ساله سيد مصطفاي شهيد (آيتالله پسنديده) قرار گرفته بود، علي رغم ميل خود كه بناي آزادي قاتلين را در سر داشت، سرانجام با حمايت ساير علماي نجف و تهران خصوصاً امام جمعه تهران كه از منسوبين شاه بود و حكم به قصاص قاتل داده بود، تسليم گشت و در غياب صدر اعظم كه به سفر فرنگ رفته بود و با دستور جانشين وي (مشير السلطنه) حكم قصاص در سال 1323 ق. برابر با چهار ربيعالاول به اجرا درآمد.
شجاعت بيمثال والده و مربي امام در آن دوراني كه زنان، پردهنشين و خانه نشين بودند حكايت از روح بلند آن زن عفيفه و فاضله داشت. شهادت پدر حضرت امام در عصر بيعدالتي و خان سالاري و ظالم محوري، بعدها چنان در تار و پود فكري امام رسوخ و تجلي يافته بود كه دفاع همه جانبه وي از مستضعفين و مردم مظلوم به عنوان يكي از اصول خدشهناپذير مبارزاتي و مبناي فكري و فقهي وي ملحوظ گرديد.
هرج و مرج، ظلم و اجحاف از شاخصهاي اصلي حكومتگران آن دوران بود، به نحوي كه دولت مركزي و حكام و قدرتمندان محلي غالباً دست در دست يكديگر مردم را به زجر و سختي ميكشاندند. رفتار آنان به عنوان خاطرات تلخ آن دوران همواره ذهن امام را به خود مشغول ميداشت. بياعتباري و نامشروع بودن حكومت و عوامل منطقهاي آنان از همان دوران كودكي روحالله مورد توجه ايشان بود:
در وقتي كه من بچه بودم، در خمين يك حكومتي بود كه اين يكي از خوانين آن اطراف را گرفته بود و حبس كرده بود، بعد از همان خوانين، چند نفري با تفنگ آمدند و حكومت را گرفتند و بردند و مردم هيچ عكسالعملي نشان ندادند بلكه خوشحالي هم ميكردند [صحيفة امام 1378ج 9: 117].
از ظلم و ستم خوانين و حكام محلي، خاطرات فراواني بجا مانده است. آيت الله پسنديده برادر بزرگتر حضرت امام خميني(س) كه بيش از يك قرن زندگي كرد، در كتاب خاطرات خود به گوشههايي از ستم خوانين محلي، از جمله امير مفخم بختياري، اشاره كرده است:
...حسن عبدالوند يكي از كدخدازادههاي معروف و قوم ]وخويش[ مرتضي قلي خان صمصام بختياري بود و دستور ميدهد ]امير مفخم[ دماغش را ببرند. سلماني را خبر ميكنند سلماني ميآيد امير مفخم ميگفت: نفتهالورا (دماغ خان را) ببر، سلماني بيچاره ميلرزد و تيغ از دستش ميافتد خود امير تيغ را ميگيرد آن زنداني التماس ميكند كه گوشم را ببريد ميگويد گوشت را زير كلاه پنهان ميكني و خودش با دست خودش دماغ او را بريد و يكي از منشيهاي محتشم به نام ميرزا ابوالقاسم خان شعري ميگويد:
صبا بگو به امير مفخم اي درويش
دماغ كس نبريده به هيچ مذهب و كيش
[پسنديده 1384: 26]
در آن ايام واليان (استانداران) براساس كارآمدي نسبت به دريافت ماليات و درآمد از حوزة مأموريت انتخاب ميشدند و در واقع صدراعظم انتخاب والي را به قدرت او در كسب درآمد بيشتر از منطقه و ارسال آن به تهران منوط ميساخت. به اين ترتيب، واليان براي اثبات كارآمدي و استمرار قدرت در منطقه به ظلم و ستم مضاعف دست ميزدند تا هم مركز دارالخلافه را راضي نگه دارند و هم بر ثروت حشمت خود در منطقه بيفزايند:
اين را يادم هست... اگر يك كسي را استاندار آذربايجان- مثلاً ميكردند، اجاره ميدادند به آنها، يعني اينآدم بايد مثلاً پنجاه هزار تومان يا ده هزار تومان آن وقت بدهد به اين كسي كه بايد اين را سر آن كار [بگذارد] نخست وزيرش كند، يا صدر اعظمش، بايد اين قدر بدهد كه برود استاندار آذربايجان بشود. اين آنجا كه ميرفت چون اجير است و اين قدر گرفته بايد دو مقابل، آنجا بگيرد يا بيشتر تا اينكه خوب، هم مال الاجاره را بدهد، و هم نفع ببرد. وضع اين طور بود كه اجارهبندي بود، آذربايجان چون بزرگتر بود زيادتر، همدان چون كوچكتر بود كمتر، امّا همه روي يك اجارهبندي خاصي بود كه روي اين اجارهبندي استاندار تعيين ميشد يا فرض كنيد كه فرماندار تعيين ميشد. [تبيان (تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني) 1378: 35؛ صحيفة امام 1378 ج 9: 218].
ستم بارگي رژيمهاي قاجار و پهلوي همواره مورد نظر و توجه امام بود. ايشان كه از نزديك شاهد آن همه فجايع فراموش نشدني بودند در آرزوي روزي بسر ميبردند كه جامعه ايراني از ظلم و ستم و اجحافات حكومت عاري باشد. ايشان در اين رابطه اشاره دارند:
ما كه رژيمهاي سابق را ديديم و من كه از زمان قدرت قاجاريه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهد اين كشور بودم و ديدم كه يك حكومت جزء در يك بلد كوچك با مردم چه ميكرده است. دست مردم به يك حكومتي كه مال يك ده بود يا يك قصبه بود نميرسيد، مردم از دور حشمت او را ميديدند، آنها وقتي كه بيرون ميآمدند به مردم كار نداشتند، اتكال به سرنيزه بود [تبيان (تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني) 1378، دفتر بيستم: 39؛ صحيفة امام 1378 ج 19: 480].
همچنين در آن ايام، علاوه بر حكام محلي، ياغيان و گردنكشان محلي نيز دائماً در حال غارتگري و تاخت و تاز به شهر و روستاها، مناطق را كاملاً ناامن ساخته بودند به طوري كه مردم هيچ پناهگاهي جزء خانه و بيوت علماي نافذ نداشتند و از همين رو خانه اجدادي امام، همچون دژهاي مستحكم در مقابل هجوم اشرار، ايستادگي و مقاومت مينمود. در اين رابطه امام كه در آن زمان 14ـ15 سالگي را طي ميكرد تاب تحمل اين همه ستم و ناروايي را نداشت و خود در صف مدافعين مردم، مسلح و تفنگ به دست، ايستادگي ميكرد:
... از زمان احمد شاه يادم هست، كه ما مبتلا بوديم به دزديها، مبتلا بوديم به اين اشخاصي كه ميآمدند مثل رجبعلي و مثل آن نايب حسين كاشي و مثل آن ميرزا ... و اينها كه شما حالا اسمهايشان را هم نشنيديد، ميآمدند غارت ميكردند، دهاتي كه ما در آن بوديم غارت ميكردند. اصل حكومت در كاشان نميتوانست كاري بكند، همهاش اين غارتگرها بودند. غارتگرها آنجا غارت ميكردند، همة كارها را انجام ميدادند " [تبيان (تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني 1378: 40؛ صحيفة امام 1378 ج 10: 430].
در بدو پيروزي انقلاب و به موازات اوج گرفتن تهديدات عليه كشور و رهبري نظام و به منظور ايجاد ترس و خوف در ميان مردم و مدافعين انقلاب، امام به حقايقي ديگر از دوران نوجواني خود اشاره كرده و موضوع تهديد خارجي را با تكيه بر سوابق مبارزاتي و ظلمستيزي خود به هيچ ميانگارند:
كي را ميترسانند؟ من از بچگي در جنگ بودم، تا حالا نگفتم، ما مورد هجوم زلقيها بوديم، مورد هجوم رجبعليها بوديم و خودمان تفنگ داشتيم و من در عين حالي كه تقريباً اوايل شايد بلوغم بود، بچه بودم، دور اين سنگرهايي كه بسته بودند در محل ما و اينها ميخواستند هجومكنند و غارتكنند آنجا ميرفتيم سنگرها را سركشي ميكرديم. اينها از چي ما را ميترسانند [تبيان (تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني): 1378: 40؛ صحيفة امام 1378 ج 11: 12].
همانطور كه گذشت يقيناً هرج و مرج و ناامني و ستم بارگي صاحبان قدرت در دوران طفوليت و نوجواني امام آنچنان تار و پود ذهن و روح و قلب وي را متأثر ساخته بود كه بيترديد نوع كنش و واكنشي كه در امام ايجاد كرده بود تأثير زيادي در انديشه و رفتار سياسي امام باقي گذاشت. اين تأثير در ادوار بعدي حيات امام به شكلي ديگر تكامل و تداوم يافت.
منبع: فصلنامه پژوهشنامه متين شماره 30
ادامه دارد ...
/ج