زمينههاي تاريخي تكوين انديشه سياسي امام خميني (2)
2ـ جنگ جهاني اول و رويكرد امام
به دنبال روسها، انگليسيها و عثمانيها و آلمانها نيز به بهانههاي مختلف وارد بخشهاي وسيعي از خاك ايران شدند و عملاً دامنه آتش جنگ به خاك ايران كشيده شد. عبدالله مستوفي، استاندار وقت آذربايجان، در كتاب خاطرات خود به ويرانيهاي حاصل از جنگ و آثار زيانبار آن در غرب ايران اشاره دارد:
در نتيجة ورود تركها به جنگ و مقابله با نيروهاي روس و انگليس در غرب ايران، خرابي زيادي به كشور ما وارد شد و جمعي از مردمان آرام صلحجوي ايران زير دست و پا رفتند و دهات زيادي ويران شد كه الان هم خرابههاي آنها حي و حاضر است. من خود در ايامي كه در آذربايجان استاندار بودم، عده زيادي از اين خرابهها را به چشم خود ديدهام و تمام اين فسادها و خانه خرابيها از وجود قشون دولتين در خاك ايران بود [مستوفي 1371 ج3: 145].
منطقه كمره، زادگاه امام خميني، از آتش جنگ جهاني اول بينصيب نماند. در حاليكه امام خميني سنين نوجواني (13 سالگي) را سپري ميساخت، قواي روس با عبور از مرزهاي شمالي كشور وارد مناطق مركزي شدند تا با پيوستن به نيروهاي انگليسي، از نفوذ و پيشروي آلمانها و جاسوسان آنان در مناطق مركزي كشور جلوگيري نمايند. در اين مرحله خمين به عنوان گذرگاه و محل تلاقي دستجات مختلف نظامي، اعم از داخلي و خارجي، تبديل شد. در همين هنگام كميتة دفاع ملي متشكل از مسئولان و نيروهاي سياسي مخالف روس و انگليس در تهران تشكيل شد و روسها، بر اثر فشار بتدريج محل استقرار خود را در قم و ساوه و اراك انتقال دادند. بر طبق اسناد موجود، شاخهاي از اين كميته به فرماندهي نصرالله سردار حشمت در خمين تشكيل و چيزي نگذشت فوج كمره به استعداد 400 نفر در نزديكي ساوه با قواي روس به نبرد پرداختند [مرادينيا 1380: 93]. اعضاي كميته ملي در پي مهاجرت خود از تهران به كرمانشاه و پيوستن به اردوي (آلمان ـ عثماني) از خمين عبور كرده و حتي مدتي را در اين شهر اقامت داشتند. در ميان اعضاي كميته افراد برجستهاي از سياستمداران ايران همچون مدرٍس حضور داشتند [شيباني 1378: 34]. بر طبق خاطرات عبدالحسين شيباني ــ معروف به وحيدالملك از سران حزب دمكرات ــ در بين مهاجرين، 12 نفر از نمايندگان مجلس و يك عده مجاهد و چند نفر ژاندارم حضور داشتند. شخصيت برجستة ديگري كه حضورش در آن جمع بسيار مؤثر و راهگشا بود، سيد محمد كمرهاي، شوهر دختر عمه امام، بود. وي از شخصيتهاي با نفوذ تهران و از اعضاي برجسته حزب دمكرات و واسطه اخبار و تحليلهايي بود كه از تهران به خمينارسال ميشد و نقش مهمي در ارتقاي آگاهي و دانستههاي بيت (شهيد مصطفي) پدر امام داشته است [ر.ك.به: پسنديده 1384؛ كمرهاي 1382].
از كارهاي برجسته و ماندگار سيد محمد كمرهاي، گرفتن حكم قصاص قاتلان سيد مصطفي، پدر امام، از مظفر الدين شاه قاجار است. وي در تاريخ چهارم ربيع الاول 1323 اهالي پايتخت را براي تماشاي اجراي حكم اعدام به ميدان توپخانه فراخواند.
در آثار بجا مانده از انقلاب مشروطيت ايران، نام سيد محمد كمرهاي در كنار فعالان و بازيگران آن انقلاب ديده ميشود. بزرگاني همچون سيد جمالالدين واعظ، ملك المتكلمين، جهانگيرخان صور اسرافيل، سليمان ميرزا اسكندري، سيد محمد رضا مساوات و علي اكبر دهخدا [رضا زاده ملك 1352: 43]. آنچه كه از خاطرات وي به دست ميآيد علي رغم نفوذ گسترده وي در حاكميت و احزاب و نيروهاي سياسي، هيچگاه مناصب دولتي را نپذيرفت و به گفته خودش از كيسه بيتالمال ارتزاق نكرد. كمرهاي در سالهاي روي كارآمدن رضاخان كماكان مشي مستقل خود را داشت و حتي در مقاطعي در برابر تعرضات رضاخان به "ارباب عمايم " دست به مقاومت زد. به گفته آقاي پسنديده:
وقتي در سال 1308ش. از او خواستند تا از كسوت روحانيت به درآيد و عبا و عمامه را كنار نهد زير بار نرفت و گفت: تغيير لباس نميدهم، گفتند ما لباست را ميكنيم، گفت قدرتش را نداريد. گفتند ما قدرت داريم. گفت من از منزل بيرون نميآيم تا بميرم [پسنديده 1384: 75].
حضور سيد محمد كمرهاي در تهران و ارتباط وثيق و گستردة وي با رجال دولتي، ملي و انقلابي و كسب اطلاعات و اخبار توسط وي، موجب شده بود كه در آن ايام به واسطة ارتباط وي با سيد مرتضي (برادر بزرگ امام) و بعدها با امام، آنان را در جريان آخرين اخبار و تحولات سياسي كشور قرار دهد و بدينترتيب امام در دوران جواني در معرض آخرين اخبار و رويدادهاي سياسي ايران قرار گرفت.
براساس مندرجات دفتر خاطرات سيد محمد كمرهاي، وي در فاصلة زماني 27 جمادي الاول 1335 تا 17 جمادي الثاني 1337 تعداد 19 فقره نامه به كمره و براي آقا مرتضي فرستاده است. در همان زمان با بستگان و نزديكان امام به شرح ذيل مكاتبه داشته است: 1مورد با آقا نورالله (برادر امام)؛ 10 مورد با آخوند ملاّ محمد جواد (عموي مادر امام و شوهر عمه امام)؛ 13 مورد با حاج ميرزا رضا (شوهر خواهر امام خميني)؛ 1 مورد با حاجي آقا صدرا (پسر عمه امام)؛ 1 مورد با آميرزا عبدالحمد معروف به امام جمعه (پسر عمه امام)؛ 4 مورد با ميرزا عبدالحسين احمدي (دايي امام)؛ 1 مورد با ميرزا محمد مهدي احمدي (دايي امام) [مرادي نيا 1380: 1696ـ 1690]. در قضاياي جنگ جهاني اول و تهاجم ارتش روس به پايتخت، سيد محمد در پي كمك به مهاجرت مليّون در تاريخ ششم محرم 1334 تهران را به قصد خمين ترك كرد و به مدت سه ماه در خمين اقامت داشت. بنابر خاطرات شيباني، امكانات اقامتي مهاجرين در خمين را سيد محمد كمرهاي فراهم كرده بود [مرادينيا 1380: 98].
حضور سه ماهة وي در خمين موجب شد كه بستگان وي (امام و...) از نزديك با او ديدار داشته واز مسائل مهم مملكتي و جنگ عالمگير مطلع شوند. ارتباط وي با فرزندان شهيد مصطفي بعدها نيز ادامه يافت. سالها بعد هنگامي كه سيد مرتضي، برادر امام، يك جنبش اعتراضي ضد حاكم خمين را رهبري ميكرد، سيد محمد در تهران اعتراض اهالي خمين را به گوش رئيس الوزرا و وزير داخله رساند و حتي موضوع را به روزنامهها كشاند و موفق شد حكمي را به نفع سيد مرتضي و عليه ژاندارمهاي خمين بگيرد [مرادينيا در حال نشر : 233].
روسها در پي تعقيب مليّون مهاجر و تنگكردن حلقة محاصرة جاسوسان آلماني و جلوگيري از پيوستن دولت مهاجرت به آلمانها در همان سال (1336ق. / 1294ش.) وارد منطقه سلطان آباد و خمين شدند. آنان در كنار امامزاده ابوطالب چادر زدند و به روايتي 7 يا 8 روز در آن منطقه باقي ماندند. امام خميني(ره) بعد از انقلاب در گفتاري كوتاه گوشهاي از حضور اجانب در خاك ايران را برملا ساخته و مشاهدات خود را از حضور روسها در خمين بيان داشتند:
من هر دو جنگ بينالمللي را يادم هست، و گمان ندارم هيچ كدام از شما جنگ بين المللي اول را يادش باشد. ما در جنگ بينالمللي هم مشاهده ميكرديم، من كوچك بودم لكن مدرسه ميرفتم، و سربازهاي شوروي را در همان مركزي كه ما داشتيم؛ در خمين، من آنجا آنها را ميديدم، و مورد تاخت و تاز ما واقع شديم [صحيفة امام 1378ج 12: 374].
در حاليكه امام سنين نوجواني (13 سالگي) را در آن ايام طي ميكرد عملاً در معرض مهمترين حوادث جهان اسلام و ايران قرار گرفته بود. از ويژگيهاي بارز و برجسته انديشة سياسي امام، دشمن شناسي اوست. وي همواره در طول نهضت و درگذرگاههاي حساس تاريخ انقلاب، در كنار توجه دادن مردم به استبداد و خفقان حاكميتها، نگاه خود را به موضوع دشمنان اسلام و مسلمين و بهطور كلي ملتهاي ضعيف جهان، معطوف ميساخت. اين ويژگي از همان دوران كودكي و نوجواني و بر اثر تعاملات و مشاهدات وسيع امام با محيط اجتماعي و مواجهه با دشمنان داخلي و خارجي مردم ايران به دست آمده بود.
3ـ كودتاي سوم اسفند
ناكاميهاي پي در پي در امور سياسي، دولتهاي پس از مشروطيت را وادار به كنارهگيري و سقوط ميكرد. دخالتهاي مكرر خارجي به ويژه روس و انگليس در امور داخلي ايران، جنگ جهاني اول و حضور گستردة اجنبي در خاك ايران، ضعف و بيثباتي حكومت مركزي، فقر و گرسنگي و شيوع امراض مسري و از همه مهمتر ناامني در سراسر ايران، مردم را از آينده بهتر نااميد و پريشان ساخت از آن سو، نخبگان روحاني و روشنفكران مستقل نيز بر اثر حوادث پيش آمده، از امكان ساختن ايران و راهاندازي آن در مسير رشد و تعالي يكسره نااميد شده و به مرور خود را از فعاليتهاي سياسي دور ساختند. اعدام شيخ فضل الله و ترور سيد عبدالله بهبهاني و انزواي سيد محمد طباطبايي، از رهبران مشروطيت، دلالت بر يك بحران فكري و سياسي در ايران داشت. از همه مهمتر حوادث سياسي پس از مشروطيت موجبات كنارهگيري روحانيت و عدم استمرار مبارزات آنان را فراهم ساخت. مبارزاتي كه با شور و هيجان فراواني از ابتداي دولت قاجار تعقيب ميشد. از سوي ديگر، در مرزهاي شمالي ايران دولت جديد شوروي با مرام كمونيستي حاكم شد. اين تحول بر شدت نگراني مسلمانان خصوصاً علماي آنان ميافزود.
انگليسها كه حساسيتهاي مسلمانان را نسبت به ارزشهاي ديني ميدانستند، از اين فرصت استفاده كرده و رضاخان را با شعار مبارزه با فساد، فقر و ناامني بر سر كار آوردند.
به دلايل فوق، هنگام وقوع كودتا، از سوي علما و نخبگان مقاومتي صورت نگرفت و همگان در انتظار نتايج باقي ماندند. در همان ايام كه رضاخان به شدت تظاهر به حمايت از دين ميكرد و در اولين فرمان كودتا، بسته شدن مراكز فساد و فحشا و شراب فروشيها را وعده ميداد و خود را حامي دين و مطيع علما معرفي مينمود، مدرس استثناء بود. وي در نطقي تاريخي مخالفت خود را با كودتا به عنوان جريان خلاف قانون اساسي و "قرآن " ابراز نمود [ تركمان 1372: 2ـ 191].
امام خميني در هنگام وقوع كودتا 20 ساله بود و درك عميقي نسبت به حوادث و رويدادهاي ايران از خود نشان ميداد. ايشان در ارتباط با تنها ماندن مدرس در مبارزه با رضاخان تلويحاً به شماتت كساني پرداخت كه مدرس را تنها گذاشته بودند:
باز در همان زمان يكي از اشتباهات اين بود كه مردم، يا آنهايي كه بايد مردم را آگاه كنند، پشتيباني از "مدرس " نكردند. مدرس تنها مرد بزرگي بود كه با او مقابله كرد و ايستاد و مخالفت كرد... و در آن وقت، باز يك جناحهايي ميتوانستند كه پشت سر مدرس را بگيرند و پشتيباني كنند و اگر پشتيباني كرده بودند، مدرس مردي بود كه با منطق قوي و اطلاعات خوب و شجاعت و همة اينها موصوف بود و ممكن بود كه در همان وقت شر اين خانواده كنده بشود و نشد [صحيفة امام 1378ج 4: 369].
مقارنكودتاي رضاخان، حوزة علميه قم توسط شيخ عبدالكريم حائري تأسيس گرديد (1300 ش.). نامبرده از اساتيد اصلي امام به شمار ميآمد و امام در گفتارهاي متعدد از ايشان به احترام و تجليل ياد كردهاند. همزمان حادثة ديگري در عراق اتفاق افتاد كه به عنوان "ثورة العشرين "، انقلاب 1920، معروف شد. در آن حادثه شيعيان عراق با فتواي محمد تقي شيرازي معروف به ميرزاي دوم عليه حاكم انگليسي در بغداد و عتبات عاليات شوريدند و شماري از علما توسط آنان دستگير و به ايران تبعيد گرديدند. از جمله آنها ميتوان به افراد ذيل اشاره نمود: 1ـ سيد ابوالحسن اصفهاني؛ 2ـ ميرزا حسين نائيني؛ 3ـ سيد محمد صدر؛ 4ـ سيد هبة الدين شهرستاني؛ 5ـ شيخ مهدي خالصي؛ 6ـ سيد ابوالقاسم كاشاني؛ 7ـ سيد محمدتقي خوانساري [رجبي 1377: 6ـ 125].
آيت الله كاشاني در جريان مبارزات عراق نقش بارز و مؤثري ايفا كرده بود و پدر ايشان سيد مصطفي كاشاني در جريان جنگ جهاني اول به شهادت رسيده بود. وي پس از اقامتي كوتاه در قم عازم تهران شد و بقيه عمر مبارزاتي خود را در تهران گذراند. آيت الله سيد محمد تقي خوانساري به زهد و علم شهرت داشت و امام از همان ابتدا رابطه نزديكي با او برقرار كرد. امام گذشته از روابط شاگرد و استادي، به جهت افكار انقلابي و مبارزاتي خوانساري به وي علاقه شديد داشت و تا هنگام وفات وي (1329 ش.) در نماز جماعت مدرسه فيضيه به وي اقتدا مينمود و پس از ارتحال او، امام نماز را به كس ديگري اقتدا نكرد [مجله ياد سال اول ش 4: 47].
نفوذ و اقتدار علماي تبعيدي و شخص مؤسس حوزه در آن ايام محل توجه حكومت و شخص رضاخان بود به طوري كه در ماجراي جمهوري خواهي رضاخان و پس از مقاومت مدرس و افشاگري مستمر وي، سرانجام رضاخان لغو تظاهرات و پيگيري جمهوريخواهي را پس از ديدار با علماي قم و به استناد مخالفت آنان اعلام كرد.
شهر مذهبي قم، در اوايل كودتا محل رفت و آمد سياسيون حكومتي و محل تجمع علماي مبارز عراق بود و براساس سياستهاي طراحي شده رضاخان مبني بر جلب حمايت علماي قم، وي شخصاً سه بار به قم مسافرت كرد. احمدشاه نيز بر اثر ترس از رضاخان و تصرف حكومت توسط وي، رهسپار قم شد و شخصاً با علما مذاكره كرد. اين آمد و شدها در مجموع براي طلبة جوان و كنجكاوي چون امام كه از دوران نوجواني به مسائل سياسي و اجتماعي حساس بودند قابل توجه بود و بر حجم اطلاعات و شناخت وي از حوادث و وقايع جهان اسلام و ايران ميافزود. علماي تبعيدي عموماً در كنار حلقات درس خود، به وقايعي كه پيرامون آنها توسط استعمار بوجود آمده بود اشاره داشتند:
اين علماي عراق را كه تبعيد كردند به ايران، براي مخالفتي بود كه ميكردند با دستگاهها. مرحوم آسيد ابوالحسن و مرحوم آقاي نائيني و مرحوم شهرستاني و مرحوم خالصي، اينها را كه تبعيد كردند از عراق به ايران، براي اين بود كه اينها بر خلاف اينها صحبت ميكردند، خلاف اين دستگاهها حرف ميزدند... خودمان ديگر اينها را شاهديم [صحيفة امام 1378ج 3: 243] .
4ـ امام و مدرس
يك انسان بود، وضع زندگيش آن بود كه شما شنيديد و من ديدم... منزلش يك منزل محقر از حيث ساختمان... و زندگي يك زندگي مادون عادي كه در آن وقت لباس كرباس ايشان زبانزد بود. كرباسي كه بايد از خود ايران باشد ميپوشيد [صحيفة امام 1378ج 13: 418ـ 417].
در جريان شعار جمهوريخواهي رضاخان و مقاومت و مبارزه مدرس با وي، امام نكته باريك و متفاوتي را نسبت به نظر مدرس مطرح كرد. در اين اظهارنظر امام با رويكرد مدرس نسبت به موضوع جمهوريخواهي رضاخان موافق نبود. ايشان با اشاره به آن حادثه ميگويند: "مدرس نگذاشت درست بكنند. ولو برخلاف مصالح شد، و اگر شده بود بهتر بود... " [ر.ك. صحيفة امام 1378 ج 9: 202].
امام با شناختي كه از ماهيت حكومت رضاخان داشت ميدانست كه در صورت تحقق جمهوري رضاخان، او ميبايستي به لوازم جمهوري ــ از جمله تكيه بر آراء عمومي ــ ملتزم باشد. اما از آنجا كه رضاخان هرگز تن به اين ملزومات نميداد و تنها به دنبال جمهوري مادامالعمر بود، لذا زودتر افشا و رسوا ميگرديد و شرايط وقوع يك انقلاب اجتماعي سريعتر فراهم ميشد. به هر شكل تنها نقطهاي كه امام مشي مدرس را نپسنديده است، شيوة مبارزه مدرس در قضيه جمهوريخواهي است.
روح قوي و بلند مدرس براي امام چشمگير و همواره مثال زدني بود. امام كه از نزديك شاهد سلوك و رفتار مدرس بود ميگويد:
... زمان رضا شاه غير از زمان محمدرضا شاه بود. آن وقت يك قلدري بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس، در خارج كه يك وقت گفته بود: سيد چه از جان من ميخواهي؟ گفته بود كه ميخواهم كه تو نباشي، ميخواهم تو نباشي! اين آدم كه ــ من درس ايشان يك روز رفتم ــ ميآمد در مدرسه سپهسالار ــ كه مدرسه شهيد مطهري است حالا ــ درس ميگفت ــ من يك روز رفتم درس ايشان ــ مثل اينكه هيچ كاري ندارد، فقط طلبهاي است دارد درس ميدهد؛اينطور قدرت روحي داشت. در صورتي كه آن وقت در كوران آن مسائل سياسي بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا ــ پيش ما ــ رفت مجلس. آن وقت هم كه ميرفت مجلس، يك نفري بود كه همه از او حساب ميبردند. من مجلس آن وقت را هم ديدهام. كأنه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد؛ با اينكه با او بد بودند، ولي مجلس كأنه احساس نقص ميكرد وقتي مدرس نبود. وقتي مدرس ميآمد، مثل اينكه يك چيز تازهاي واقع شده. اين براي چه بود؟ براي اينكه يك آدمي بود كه نه به مقام اعتنا ميكرد و نه به دارايي و امثال ذلك... [صحيفة امام 1378ج 16: 452 ـ 451].
منبع:فصلنامه پژوهشنامه متين شماره 30
ادامه دارد...
/ج