بررسي تاريخي در مؤلفههاي نظري موفقيت امام خميني (2)
نويسنده:داوود مهدوي زادگان
3. مردم گرايي
درجه بالاي مردمشناسي امام خميني بيبهره از تأمل ايشان در برخورد رهبران سياسي و مذهبي نهضتهاي ايران معاصر با مردم، نبوده است. نوع تلقي و نحوه برخورد آنان مبناي مناسب و كارآمدي در مردمگرايي امام بوده است. در يك مطالعه تطبيقي ميان رهبري اجتماعي امام و ديگر رهبران نهضتهاي اخير، اين ويژگي امام كاملاً معلوم ميگردد. در اين مطالعه تطبيقي بايد به سه مسئله اساسي توجه داشت كه رهبران نهضتها، اولاً چه تلقي از نقش مردم در جريان مبارزه سياسي دارند؛ ثانياً، بعد از كسب قدرت و بدست آوردن اقتدار سياسي با مردم چگونه برخورد ميكنند؛ و ثالثاً در اين برخورد چه سطحي از انتظارات مردم را برآورده ميكنند. تحليل رهبران سياسي نهضتها، بر اساس اين سه مسئله مهم،درجه خلوص آنان از اقتدارطلبي و ميزان مردمگرايي آنان را آشكار ميسازد.
انقلاب مشروطه و حوادث دهه بيست تا وقوع كودتاي 28 مرداد 1332، دو پديده تاريخي مناسب براي تحليل مردمگرايي رهبران اين نهضتهاست. مشروطهخواهان متجدد بر اين نكته واقف بودند كه بدون پشتيباني مردم، انقلاب مشروطيت تحقق نمييابد. از اين رو، نقش مردم را به عنوان نيروهاي انقلابي انكار نميكردند. ليكن تلقي آنان از نقش مردم در همين اندازه بود كه بتواند به وسيله آن انقلاب و جابجايي قدرت به نفع مشروطهخواهان پديد ايد. از اين جهت، پس از كسب قدرت و پيروزي انقلاب، مهمترين مسئله سياسي براي آنان "مهار تودههاي انقلابي " است. اگر حركت انقلابي مردم متوقف نشود، بالقوه نيروي مخالفي عليه نخبگان جديدِ تازه به قدرت رسيده خواهند شد. لذا ابتدا نمايندگان مجلس را به عنوان تنها سخنگويان ملت معرفي كردند و متعاقبِ تأسيس مجلس شورا، براساس قانون انتخابات (1907/رجب1324)، كساني حق راي داشتند كه جزء طبقه شاهزادگان قاجاريه؛ اعيان و اشراف؛ علما، زمينداران بزرگ و تجار باشند. و زماني كه يكي از نمايندگان راديكال پيشنهاد داد بايد شهروندان بيشتري بتوانند در انتخابات شركت كنند، اكثريت مجلس پاسخ داد كه فقط در كشورهايي كه تعداد تحصيلكردههاي آن زياد است ميتوان شيوه رايگيري طبقاتي را لغو كرد.
اين گروه از رهبران و نخبگان متجدد مشروطيت، عمدتاً به طرح مباحث توسعه سياسي و ايجاد فضاي باز براي روشنگري از نوع اروپائيان بودند و كمتر به حل مشكلات اقتصادي مردمي كه آنان را به قدرت رسانده بودند، توجه داشتند. به طوري كه گفته شده مشروطهخواهان هيچ تلاشي براي كاهش مالياتهاي اساسي و كمك به تهيدستان انجام ندادند ". در واقع، تصور نخبگان جديد سياسي از مردم، در بعد انقلاب مشروطه، تغيير يافته و مرادشان از مردم، طبقه متوسط جديد و مرفهي است كه مشكل معيشتي نداشته و تنها مسئله فكري آن، بسط آزاديهاي سياسي و اجتماعي است. لذا وقتي مردم محروم و تهيدست در برابر بياعتنايي نسبت به خواستههايي كه بخاطر آن قيام كردهاند، شورش ميكنند، مشروطهخواهان آنها را به "اوباش طرفدار دربار " و مخالف تجارت آزاد، متهم كرده و رهبران سياسي و مذهبي طبقه محروم را "محافظهكاران سلطنتطلب " ناميدند.
همين واقعه، در دهه بيست و به دنبال فعاليت سياسي "نهضت مقاومت ملي " تكرار شد. گروهي از نخبگان جديد سياسي به پشتيباني ملت وارد مجلس شده و مقاصد آزاديخواهانه و استقلالطلبانهشان را به اجرا گذاشته و در جريان آن با حكومت خودكامه وارد مبارزه شدند. اما وقتي شاه را در موضع ضعف ديدند، در پي تأمين خواستهها و منافع سياسي و اقتصادي طبقه متوسط جديد مرفه برآمدند. بدين ترتيب، هر دو نهضت آزاديخواهي، در جريان حوادث سياسي بعد پيروزي، پشتيباني مردم را از دست داده و پايگاه اجتماعي آنان به طبقهاي خاص تقليل يافت. در نتيجه، اقتدارطلبان مستبد كه در كمين تصاحب مجدد قدرت بودند، فرصت را مناسب ديده و به كمك عوامل بيگانه، كودتاي نظامي راه انداختند و آزاديخواهان تجددطلب و ملت را مجدداً به زير سلطه حكومت استبدادي خود در آوردند.
بعدها مورخين و جامعهشناسان طرفدار مشروطهخواهان و نهضت مقاومت ملي، تقصير اين شكستها را نه بر عهده رهبران تجددطلب، بلكه در كارنامه سياسي ملت ايران ثبت كردند و دليل اين تقصير ملت را هم در روحيه "استبداد پذيري " و "هرج و مرج طلبي " مردم ايران دانستنند. تلقي يكي از مورخين اقتصاد سياسي از نقش ملت در شكست اين دو نهضت آزاديخواهي، آن است كه: "خودسري دولت و بيمسئوليتي ملت دو روي يك سكه بودهاند. اما پس از انقلاب مشروطه، و پس از شهريور بيست، كه رژيمهاي استبدادي فرو ريخته بودند، بيمسئوليتي ملت (و خاصه خيلي از رهبران فكري و سياسي آنان) در بازگشت ديكتاتوري، و استبداد، سهم بزرگي ايفا كردند. همچنين يكي از جامعهشناسان وابسته به همين جريان فكري، تصور خود را از ملت ايران اينگونه بيان ميكند كه: "باري، عملكرد ملت ايران در اين چند قرن درجا زدن و اتلاف سرمايههاي معنوي و مادي اين سرزمين بوده است. اگر شاخص اين خيانتها، چند نفر درباري و سياست خارجي است، ليكن عامل تحقق آن ملت است. علم حلاجي فرهنگها كه علاوه بر دانش نياز به بصيرت دارد دست پنهان و آلوده ملت را در كشتن و تنها گذاشتن اين سه نخستوزير [قائممقام، اميركبير و مصدق] و اتلاف نيروها به خوبي نشان ميدهد... اگر ملتي پانصد سال از راه ميماند مقصر خودش است ".
اما در نظر برخي مورخين متجدد منصف، چنين تلقي از ملت ايران را نادرست ميدانند و بر اين باورند كه: "توده مردم سياسي نقش زيادي در انقلاب [مشروطه] ايران بازي كردهاند... اكثريت عظيم شركت كنندگان در راهپيماييها، تظاهرات، و حتي بلواها، نه تنها مجرمين، اشرار مزدور و اراذل جامعه نبودند، بلكه افراد متين و حتي "قابل احترام " جامعه بودند. آنها شامل تجار، متنفذين مذهبي، مغازهداران، صاحبان كارگاهها، صنعتگران، شاگردان و كارآموزان و طلاب ميشدند... روگرداني فقرا از جناح انقلابيون و پيوستن به جبهه ديگر نشاندهنده بيثباتي ذاتي آنها نبود، بلكه نتيجه نارضايتي آنها از طبقه متوسط مرفه و از انقلاب بورژواييشان بود. و اين حقيقت كه تهيدستان، نارضايتيشان را با پيوستن به محافظهكارها بيان كردهاند، نشانه "حماقت " آنها نبود، بلكه نشانگر فرهنگ سياسي سنتي و اسلامي ايران در اويل قرن بيستم بود ".
در 15 خرداد 1342، مردم ايران به حمايت از شخصيتي آزاديخواه و استقلالطلب قيام كردند كه خاستگاه طبقاتي نداشت و از منافع طبقه خاصي دفاع نميكرد. مردم، مصلحي را فرا روي خود ميديدند كه قبل از آنها، او وارد صحنه مبارزه سياسي عليه حكومت خودكامه شده است. از حقو ق دريغ شده مردم در مبارزات سياسيشان عليه حكام جور سخن ميگويد و از عزت مملكت و اموال به تاراج رفتهاش بدست بيگانگان. با شخصيتي آشنا شدند كه انديشهها و ويژگيهايش با رهبران نهضتهاي مشروطهخواهي كاملاً متفاوت بود. ملت ايران خود را در آستانه تجربه يك نهضت مذهبي - مردمي خالص ميديدند. از اين رو، وقتي استواري او را در شدائد مبارزاتي و صداقت در رهبرياش - ديدند، با او تا مرز پيروزي انقلاب اسلامي همراه شدند و بعد انقلاب نيز در تبعيت از دستوراتش و تنها نگذاشتن او پايدار بودند. تمام اين وضعيت بدان جهت بود كه رهبر مذهبي مردم، امام خميني پيروان صميمي خود را خوب ميشناخت و بر خواستههاي آنان واقف بود و يك آن نگذاشت، رهبري براي طبقه خاصي تلقي بشود.
امام خميني، پيش از انقلاب اسلامي به نيروي ملت ايمان داشت. عامل استمرار حكومتهاي استبدادي را در اين ميدانست كه نخبگان آزاديخواه به نيروي ملتِ با فرهنگ ايران تكيه نميزنند و يا اگر چنين توجهي براي آنان حساس ميشد، دوام پيدا نميكند. برخلاف ديدگاه عالمان اجتماعي، آَشوب و لجام گسيختگي را در حاكميت استبداد شناسايي كرده بود، اگر دولتها ناشي از اراده ملت باشد، آنها نميگذارند بيگانگان مملكت را در تصرف خود قرار داده و هرج و مرج بار آورند. مردمگرايي دولتها قدرتمندي و استقلال ميآورد، نه هرج و مرج. حضرت امام، اين فرهنگ سياسي نوين را بعد پيروزي انقلاب، در سطح بسيار وسيعتري در گفته و عمل خود تعقيب كرده و عملاً به همه سرخوردگان و مردمگريزان نشان دادند كه مردمگرايي، هرج و مرج زا نيست. خلاصه با مردم بودن فسادش كم است.
امام خميني با عنايت به تجربه تلخ مشروطهخواهي در ايران، براي جلوگيري از فاصله گرفتن دولت اسلامي از متن تودهها و كمتر شدن نقش مستقيم مردم در حكومت اسلامي، به دو اصل اساسي در حكومتداري توجه داشتند كه از ميان رهبران پيشين، كمتر كسي بدان توجه داشت. اصل اول، اينكه نخبگان و كارگزاران حكومت اسلامي بايد بدانند كه تا زمان بقا در مسند قدرت، خدمتگذار ملت هستند. تمام اقشار اجتماعي و تودههاي محروم ملت ولينعمت آنان هستند. مسلماً كارگزاري كه چنين تصوري از نسبت خود با جامعه دارد، هرگز از توده مردم و طبقه مستضعف فاصله نميگيرد.
اصل دومي كه حضرت امام براساس يك تجربه تاريخي و معرفت ديني بدست آورده و در استمرار مردمگرايي حكومت اسلامي بكار گرفته بود، دخالت ندادن فرصتطلبان سياسي و مرفهين بيدردي "كه اگر مالش را تقسيم كند بين ملت ما، ملت ما ثروتمند ميشوند "، در امر حكومت. اگر سرمايهدارها و طبقه متوسط رفاهطلب در درون نظام و دولت اسلامي رخنه كنند، دولت را با خود به نقطهاي ميبرند كه سرانجام آن رويارويي با ملت است. دليل حضرت امام بر اين اصل اساسي، آن است كه "بحث مبارزه و رفاه، بحث قيام و راحتطلبي، بحث دنياخواهي و آخرتجويي دو مقولهاي است كه هرگز با هم جمع نميشوند، و تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند فقرا و متدينين بيبضاعت، گردانندگان و بر پا دارندگان واقعي انقلابها هستند... بايد خدا را در نظر داشت و تمام همّ و تلاش خود را در جهت رضايت خدا و كمك به فقرا به كار گرفت و از هيچ تهمتي نترسيد ".
منحصر نكردن نظارت مردمي در چارچوب مجلس شورا، نشانه ديگري از مردم گرايي و توجه به حقوق تمام افراد جامعه در سيره عملي امام خميني است. حضرت امام، برخلاف مشروطهخواهان به قدرت رسيده كه ادامه حضور در صحنه مردم را مانعي براي بسط اقتدار خود ميديدند، معظمله نظارت مستقيم مردم بر دولت اسلامي را حق ملت ميدانستند و اين نكته را به مردم و مسئولين تذكر ميدادند كه: "آن روزي كه هر يك از شماها را ملت ديد كه از مرتبه متوسط ميغلطيد به طرف مرفه و دنبال اين هستيد كه يا قدرت پيدا بكنيد يا تمكين كنيد،مردم بايد توجه داشته باشند و اينطور افرادي كه به تدريج ممكن است يك وقتي خداي نخواسته پيدا بشود، آنها را سرجاي خودشان بنشانند ".
4. استقلال خواهي
امام با اين قبيل يادآوريها، همگان را توجه ميدادند كه اگر شعار آزادي عليه استبداد است، استقلال خواهي نيز شعار اساسي عليه سلطهگري قدرتهاي استعماري است.
امام خميني در تعريف استقلال، بر اين باور بودند كه كشور مستقل به تواناييهاي ذاتي خود اتكاء دارد و نهادهاي مدني آن در جهت خدمت به ملت و حراست از منافع ملي در مقابل تعرّض اجانب است. كشور غير مستقل آن است كه به جاي ديگري پيوند داشته باشد و تحت نفوذ قدرت ديگري باشد. بنابراين، كشوري مستقل است كه در تمام ابعاد، تحت نفوذ قدرتهاي خارجي نباشد. استقلال سياسي آن است كه فقط ملت در تعيين سرنوشت خود نقش داشته باشد و دولت به حراست از اقتدار ملي بينديشيد. استقلال اقتصادي آن است كه كشور بازار مصرفي براي فروش محصولات اقتصادي اجانب نشود. استقلال فرهنگي آن است كه كشور تماماً از فرهنگ بيگانگان ارتزاق نكند و در هويت فرهنگي خود توليد كننده باشد. استقلال نظامي آن است كه ارتش براي حفاظت مملكت و براي خدمت به ملت است، ارتش وابسته، در جهت حفظ منافع اجانب در كشور متبوع خود كار ميكند. امام خميني بر اساس همين ديدگاه بنيادي، سلطنت پهلوي و كارنامه بيگانگاندر ايران را مورد نقد قرار ميدهد.
امام خميني، يكي از دلايل عدم مشروعيت حكومت خودكامه پهلوي را در اين ميديدند كه رضاخان و فرزندش، محمدرضا، نه براساس خواست ملت كه با نفوذ و پشتيباني قدرتهاي غربي به سلطنت رسيده بود. امام ميفرمودند: "در آغاز، سلطنت شاه و نيز پدرش بر خلاف ميل ملت بوده و ثانياً از ناحيه اجانب و براي حفظ منافع آنان بر ما تحميل شده است ". ايشان از اين نكته مهم نتيجه ميگيرند كه برنامه نوسازي حكومت وابسته پهلوي در جهت مصالح انجام نشده و نتايج زيانبار آن، وابستگي بيش از پيش كشور به اجانب است.
حضرت امام، اين جمله شاه را كه گفته بود "اگر من بروم استقلال مملكت به هم ميخورد " و ملت را از خطر تجزيه كشور توسط قدرتهاي غربي ميهراساند، شديداً مورد حمله خود قرار داده و استقلالي را كه دستاورد رژيم خودكامه پهلويست، تحليل كرده و اينگونه زير سؤال بردهاند: "ما چه استقلالي داريم كه اگر شما نباشيد، استقلالمان ميرود؟ استقلال فرهنگي داريم كه از دستمان برود؟ استقلال اقتصادي داريم كه از دستمان برود؟ استقلال ارتشي داريم كه از دستمان برود؟ چه استقلالي داريم كه اگر شما نباشيد آن استقلال از دستمان ميرود؟ حالا شما برو ما امتحان كنيم ".
امام خميني به اين نكته مهم اشاره داشتند كه خاندان پهلوي به اسم استقلال، هويت تاريخي - فرهنگي ملت را تخريب كردند. با شعار استقلالخواهي و اينكه مملكت بايد شعار ملي داشته باشد، مردم را به سر كردن "كلاه پهلوي " مجبور كردند. به بهانه تأمين استقلال، قضيه كشف حجاب را به راه انداختند و علما را سركوب كردند. امام با درايت و هوشمندي از شاه ايران اين پرسش مهم را داشتند كه ايا شعار لباس واحد و كشف حجاب، نشانه استقلال مملكت است يا وجود عده زيادي مستشار نظامي انگليس و آمريكا در ارتش و به رايگان بردنذخاير نفتي مملكت توسط آنها.
يكي از نكات برجسته در انديشه سياسي امام خميني آن است كه براي شخص اول مملكت ارزش و اهميت بسيار بالايي قايل بودند. زيرا اقتدار و منزلت منطقهاي و بينالمللي يك كشور گرو تصميمات و رفتار خردمندانه يا نابخردانه شخص اول مملكت است. و بر اين اساس شاه ايران را ملامت ميكردند كه چرا در ملاقات با رئيسجمهور وقت آمريكا، جانسون، آن طور عمل كند كه جانسون به او بياعتنا باشد. معظمله ميفرمودند:
آنجا كه ميرويد در كمال استقلال باشيد. اين طور نباشد كه وقتي پيش آنها رفتيد باز همان حرفهاي سابق باشد كه شاه با صراحتِ بيان، ميگفت كه: ميآمدند - ليست وكلا را ميفرستادند پيش دولتها و آنها لازم بود كه طبق ليست وكلايي را تعيين كنند كه او ميخواست.
امام به خطر افتادن استقلال مملكت را تنها از ناحيه شاه ايران نميدانستند و بر اين باور بودند كه نخبگان سياسي نيز در وابستگي كشور با شاه شريك بودند. براي نمونه، ايشان به قرارداد ننگين 1919 وثوقالدوله با انگليس اشاره كردند. امام دولتمردان را توبيخ نموده كه چرا شما بر قرارداد وثوقالدوله لعن و نفرين فرستاديد، اما بعد از لغو آن، به قراردادهاي بدتري با انگليسيها تن داديد و عقد اينگونه قراردادها را از ترقيات دوره پهلوي و پيشرفتهاي كشور تلقي كرديد. بعضي از افراد كه با حكومت استبدادي پهلوي مربوط بوده و تمايل به گرفتن پستهاي دولتي داشتند، اين شعار شاه را به مردم القاء ميكردند كه "اگر شاه نباشد، استقلال مملكت از بين ميرود ". امام همان جوابي را كه به شاه دادند، به اين گروه از شيفتگان قدرت پاسخ ميدادند.
حضرت امام، ريشه وابستگي كشور به جهان سرمايهداري را در غربزدگي بخشي از قشر تحصيل كرده داخلي يا فرنگ برگشته ميدانستند. به اعتقاد ايشان "اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن را تشكيل ميدهد " و با انحراف فرهنگ، اقتداري كه جامعه در زمينههاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي كسب ميكند، پوچ و ميان تهي است. زيرا اين قدرت از آن خود جامعه نيست و اين انحراف فرهنگي دستاورد غربزدگانيست كه براي ملت ايران به ارمغان آوردهاند. غربزدهها تمدن غربي را به ايران منتقل نكرده بلكه فرهنگ حيرتزائي و غربزدگي را وارد ميكنند. چنان غرب در نظر اين گروه جلوه نموده كه گمان ميكنند غير از غرب، ديگر هيچ چيز نيست. لذا امام ميفرمودند:
"تا اين غربزدههايي كه در همه جا موجودند از اين مملكت نروند يا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهيد رسيد ".
امام خميني در كنار عوامل داخلي كه در وابستگي و از بين رفتن استقلال كشور نقش دارند، به عوامل خارجي نيز اشاره داشتند، براي ايشان كاملاً معلوم بود كه از نگاه اجانب، كشور هرج و مرج زده، منافع نامشروع آنها را به خطر انداخته و مانع از تحقق اهداف استعماريشان ميگردد. لذا قدرتهاي غربي به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك دولت مقتدر وابستهاي روي كار ايد كه حافظ منافع آنها باشد و هر وقت كه خواستند، او را بركنار كنند. امام از اين منظر به كارنامه سياه پهلوي مينگريستند. رضاخان مأمور سركوبي مردم و حفظ منافع قدرتهاييست كه او را به قدرت رساندهاند. مأموريت شاه ايران براي وطنش را صحيح ميدانستند، ولي مأموريتي كه از طرف آمريكا براي او تعيين شده است. او مأمور است كه نفت اين مملكت را رايگان به امريكا بدهد و در ازايش يك قدرتي آهنپاره به منفعت آنها خريداري كنند. اگر شاه مستبد ايران از ناحيه قدرتهاي غربي مورد تاييد و حمايتهاي سياسي و نظامي قرار ميگيرد، به دليل آن است كه او از منافع آنها حفاظت ميكند. حضرت امام به دخالت مستقيم برخي از سفارتخانههاي غربي در اينده سياسي كشور اشاره ميكردند. ليست افرادي كه ميبايست كرسيهاي مجلس شورا و پستهاي دولتي را اشغال كنند، در زمان رضاخان از طرف سفارت انگليس و در زمان محمدرضا از طرف سفارت آمريكا تعيين ميگرديد. امام دخالت قدرتهاي غربي در تعيين سرنوشت ملت را به تلخي ياد كرده و در اين زمينه فرمودهاند:
ما در اين پنجاه و چند سال روي آزادي را نديديم. شما جوانها يادتان نيست كه در زمان رضاخان چه گذشت به اين ملت. من از اول تا حالا شاهد قضايا بودم، من همه تلخيها را چشيدهام... او [رضاخان] را انگليسيها آوردند و مأمور كردند، اين [محمدرضا] را متفقين به حسب آن طوري كه خودش در كتاب نوشت و بعد شنيدم كه آن جمله را برداشته، خودش در كتاب نوشت كه متفقين آمدند اينجا و صلاح ديدند كه من باشم.
امام خميني براساس همين پيشينه سياسي قدرتهاي غربي خواهان تجديد نظر در برقراري روابط ايران با آنها شده و پس از تشكيل حكومت اسلامي آنها را متقاعد ساخته بود كه بايد به سياست "نه شرقي و نه غربي " ايران احترام گذاشته و از دخالت در امور داخلي و روابط خارجي ايران، خود را بر حذر بدارند. چنانكه وقتي حضرت امام در پاريس بسر ميبردند در پاسخ به اين سؤال خبرنگار بي. بي.سي كه راجع به سياست انگلستان از ايشان پرسيده بود، فرمودند: "ملت ايران نسبت به دولت انگلستان بسيار بدبين است و اگر چنانچه تجديد نظر نكند دولت انگلستان، بعيد نميدانم كه خطرهايي پيش بيايد ".
تأثير مهم شعار استقلال خواهي در سيرهعملي امام آن است كه ايشان برخلاف بسياري از رهبران متجدد آزاديخواه به جاي تكيه بر قدرتهاي خارجي، خود را ملزم به اعتماد بر نيروي ملت كرده بودند. و عمل طبيعي منبعث از شعار استقلالطلبي همهجانبه، چيزي غير از اين نيست. چگونه ممكن است رهبر يك نهضت از استقلال سخن بگويد، اما در پيشبرد اهداف نهضت، نه به تواناييهاي ملت كه به قدرتهاي خارجي اعتماد كند. از اين رو، وقتي حضرت امام به ايران بازگشتند، خطاب به مردم فرمودند كه "من به پشتوانه اين ملت، دولت تعيين ميكنم " و تا پايان حيات مباركشان از اعتماد به ملت و دست رد زدن به سينه ابرقدرتها، حتي يك قدم به عقب برنگشتند. حال آنكه بسياري از رهبران متجدد آزاديخواه معاصر، به دليل غفلت از شعار استقلالخواهي، حتي به وجود آزادي در لواي وابستگي و اعتماد بر قدرتهاي خارجي حاضر بودند. بي آنكه به اين نكته توجه كنند كه نشانه برقراري آزادي حقيقي، استقلال و عدم وابستگي كشور به بيگانگان است. اين خطاي بزرگ باعث از دست رفتن پايگاه اجتماعي آنها شده بود.
اما راه حل امام خميني براي كسب استقلال همه جانبه چيست و مردم را به كدام اصول و عوامل رهنمون ميسازند؟ امام ريشه تمام وابستگيها و فقدان استقلال را در ضعف قدرت ملت ميدانند. ملتي كه قدرت داشته باشد، نه فقط به استقلال ميرسد و ميتواند از آن حراست كند، بلكه قادر به تحميل اقتدار خود بر قدرتهاي بزرگ هست. بنابراين، مشكل اساسي ضعف دروني و شخصيتي ملت استقلال نيافته است و عوامل خارجي تشديد كننده اين ضعف هستند و ضعف دروني جامعه هم در اثر فرسايش قدرت و اراده ملي بوجود آمده است. امام از منظر انسانشناسي معنوي با اين مشكل اساسي برخورد كرده است. جامعه براي مقاومت و پيروزي در برابر قدرتهاي مادي به زيرساختهاي معنوي نيازمند است. خودباوري و ايمان به تواناييهاي ذاتي و اينكه ما نيز مانند صاحبان قدرت در آدم بودن چيزي كم نداريم و انسان درجه دوم نيستيم تمام اين اوصاف منبعث از قدرت معنوي جامعه است و ملت بايد در جهت احياء چنين قدرتي باشند. ساخت قدرت معنوي، از اينجا آغاز ميشود كه تمام قدرتها را در برابر قدرت الهي ناچيز دانسته و همه فقر است و هر چه هست از خداست. پس بايد به قدرت خداوند اتكاء كنيم و از آن غافل نباشيم، با عنايات خدا ميتوان در مقابل قدرتهاي جهاني مقاومت كرد و براي جهانيان الگوي "نه شرقي، نه غربي " بود. لذا امام ميفرمايند: اين استقلالي كه [بعد از پيروزي انقلاب اسلامي] خدا داده به ما اگر عنايت او نبود كي ميتوانستيم ما اين كار را بكنيم؟... اگر عنايات خدا و توفيق خدا نبود شما هم چطور ميتوانستيد دست آمريكايي كه دنيا را دارد ميبلعد از كشورتان بيرونش كنيد؟ ".
قدرت معنوي جامعه و فرد، موجب به ياد آوردن خودي خود و دور كردن يأس از خود و چشمداشت به غير نداشتن است، جامعه معنوي در مسير پيشرفت و تكامل، خصلت "غربزدگي " را از خود دور ميكند و در صدد اصلاح غربزدگان و شرقزدگان برميايد. جامعه خودباور در فرهنگ اصيل خود به ديده احترام نگريسته و روي آن كار ميكند تا دوباره آن را در خط توليد و ابداعات فرهنگي قرار دهد.جامعه معنوي، همواره در تكاپوهاي سياسي - اقتصادي از آئين رياضتكشي معنوي پيروي ميكند. چنانكه امام راحل ميفرمودند: "مردم بايد تصميم خود را بگيرند؛ يا رفاه و مصرفگرايي يا تحمل سختي و استقلال ". تمام اين امور از نشانههاي قدرت معنوي است. ليكن چون انسان در دنيا بسر ميبرد، قدرت معنوي او از حيث دنيوي شدن و فاسد شدن كه مآلاً به قدرت شيطاني تبديل ميگردد، در معرض تهديد است. سرچشمه اين قدرت، از اتكاء به خداست، پس هر قدر فرد و جامعه معنوي شده، از خدا فاصله بگيرد و اتكالش به او كاسته شود، زمينه فساد قدرت معنوي جامعه بيشتر ميگردد. آنچه كه امام خميني براي پرهيز از اين وضعيت توصيه فرمودهاند، آن است كه: "اين عنايت خدا را حفظ كنيد و حفظش به اين است كه اين كشوري را كه به شما داده به آن خدمت كنيد ". بنابراين، اگر كارگزاران حكومتي و اعضاي جامعه معنوي در صدد كسب منافع خود باشند و اصل خدمت به همنوع و يكپارچه بودن جامعه را فراموش كنند، قدرت معنوي رو به افول رفته و استقلال جامعه مورد تهديدات جدي قرار ميگيرد.
منبع:فصلنامه حضور- شماره 30
/ج