اظهار بندگي
«يا الهي! ... اني کنت من المستغفرين ... اني کنت من الخائفين... اني کنت من الوجلين... اني کنت من الراجين... (1) ؛ اي خدا! ... به راستي من از آمرزش جويانم، ... منم از ترسندگان ... ، منم از زمره ي هراسناکان...، منم از اميدواران».
و عرفه روزي است که خواهش هاي دلي هاي زميني بر داربست ايمان مي پيچد و تا آستان اجابت بالا مي رود. روز پالايش وجود از هرگونه تعلق و شرک و گناه.
روز اعتراف بندگان گنه کار در شبستان نيلگون اشک استغفار، در محضر بلند پروردگار.
روز بستن هر چه دريچه ي رو به ويراني است؛ ويراني روح، ويراني نفس و باز کردن هر چه پنجره است؛ پنجره هايي که جز به نور باز نمي شوند.
و امروز، روز تحول در زندگي است، روزي که تو محرم ديدار معشوق مي شوي تا اظهار بندگي کني.
«الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع و لالعطائه مانع و لا کصنعه صنع صانع و هو الجواد الواسع... ».(2)
خدايا!
تو را سپاس مي گويم بر نعمت هاي انبوه و بي پاياني که عطايم فرمودي، بر نعمت هايي که آن ها را شناختم و بر نعمت هايي که چه بسا تا پايان عمر نيز شناساي آن ها، نخواهم شد.
خدايا! اي لايزال لايتناهي!
يادت حبل المتين رسيدنم به توست. ياري ام کن تا ذکر تو، مرا تا پله هاي نور بالا ببرد و از جام آبي آسمان، سيراب سازدم.
درهاي رحمت واسعه ات را به رويم بگشاي که جز حريم امن تو، مرا مأوايي نيست. رو به کدام درگاه آورم که جز تو کسي را نمي شناسم!
الهي!
گرداب هاي غفلت و نيستي مرا به کام خويش مي برد و تنها دست هاي نجاتگر توست که مي تواند اين غرق گشته در کام هوس ها را رهايي بخشد. در قفسي به نام تن به سر مي برم و پرنده سان در آرزوي پرواز نشسته ام و زمزمه مي کنم.
الهي!
چنانم کن که دست تمنا جز به درگاه تو ندارم، بلکه با تمام وجود ايمان بياورم که روزي رسان من تويي و بس، وروزي من تنها در گرو تلاش من و کرم تو است.
الهي !
مگذار هنگام اضطرار، دست نياز به سوي ديگران بگشايم و مگذار هنگام احتياج، از غير تو، فروتنانه درخواست کنم و مپسند به گاه ترس، به درگاه غير تو زاري نمايم که اگر ياري ام نفرمايي ، در رسيدن به اين خواسته هايم ، سزاوارخواري و منع تو و مستحق قهر تو خواهم بود.
خدايا!
تشنه آرامشي روشنم که از نور نگاه تو حاصل آيد؛ تمنا مي کنم بي نصيبم مگرداني که سخت محتاجم.
دنيا به چشمم، ظلمت کده اي است مخوف و علايق کوچک و بزرگم به آن باتلاقي از وابستگي هاي فاني که دم به دم بيشتر از پيش به قعر خويش مي کشاندم. تنها نقطه روشن قلبم تويي و بارقه اي از اميد که به سوي پنجره عنايت تو دارم.
خدايا! اي مولا و مقصود من!
اينک اين منم که در پيشگاه مهرباني ات ايستاده ام، در حالي که بي زاري مي جويم از هر گونه شرک و الحاد و خالصانه و مخلصانه تو را مي خوانم و به رحمت نامنتهايت اميد بسته ام.
الهي تو که درماندگان را دستگيري و زخم خوردگان را مرهم!
بي ساماني ام را با (الا بذکر الله تطمئن القلوب) (3) ؛ سامان مي بخشم و پاسخ خواسته هاي گاه و بي گاهم را بر سفره ي رحمت و کرامت: (أمن يجيب المضطر إذا دعاه و يکشف السوء) (4) ؛ تو مي جويم.
آغوش گرم مهر و ياري ات را به سويم بگشاي؛ پناهم ده تا در حرير عنايت تو جان بگيرم.
کارم به تدبير، منظم ساز و تقديرم به خوشي مقدر فرما تا تقويم عمرم بهارانه در روزگارم سبز شود.
کاسه گدايي ام کوچک است و دستان نيازمندم بلند، اما جذبه عشق و لطف و عنايتت هميشگي است؛ پس دست خالي ام باز مگردان و شرمنده مردمان اين حوالي ام مکن.
حجاب چهره ي جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از اين چهره پرده برفکنم
چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحاني ست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عيان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دريغ و درد که غافل زکار خويشتنم(5)
/خ
و عرفه روزي است که خواهش هاي دلي هاي زميني بر داربست ايمان مي پيچد و تا آستان اجابت بالا مي رود. روز پالايش وجود از هرگونه تعلق و شرک و گناه.
روز اعتراف بندگان گنه کار در شبستان نيلگون اشک استغفار، در محضر بلند پروردگار.
روز بستن هر چه دريچه ي رو به ويراني است؛ ويراني روح، ويراني نفس و باز کردن هر چه پنجره است؛ پنجره هايي که جز به نور باز نمي شوند.
و امروز، روز تحول در زندگي است، روزي که تو محرم ديدار معشوق مي شوي تا اظهار بندگي کني.
«الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع و لالعطائه مانع و لا کصنعه صنع صانع و هو الجواد الواسع... ».(2)
خدايا!
تو را سپاس مي گويم بر نعمت هاي انبوه و بي پاياني که عطايم فرمودي، بر نعمت هايي که آن ها را شناختم و بر نعمت هايي که چه بسا تا پايان عمر نيز شناساي آن ها، نخواهم شد.
خدايا! اي لايزال لايتناهي!
يادت حبل المتين رسيدنم به توست. ياري ام کن تا ذکر تو، مرا تا پله هاي نور بالا ببرد و از جام آبي آسمان، سيراب سازدم.
درهاي رحمت واسعه ات را به رويم بگشاي که جز حريم امن تو، مرا مأوايي نيست. رو به کدام درگاه آورم که جز تو کسي را نمي شناسم!
الهي!
گرداب هاي غفلت و نيستي مرا به کام خويش مي برد و تنها دست هاي نجاتگر توست که مي تواند اين غرق گشته در کام هوس ها را رهايي بخشد. در قفسي به نام تن به سر مي برم و پرنده سان در آرزوي پرواز نشسته ام و زمزمه مي کنم.
الهي!
چنانم کن که دست تمنا جز به درگاه تو ندارم، بلکه با تمام وجود ايمان بياورم که روزي رسان من تويي و بس، وروزي من تنها در گرو تلاش من و کرم تو است.
الهي !
مگذار هنگام اضطرار، دست نياز به سوي ديگران بگشايم و مگذار هنگام احتياج، از غير تو، فروتنانه درخواست کنم و مپسند به گاه ترس، به درگاه غير تو زاري نمايم که اگر ياري ام نفرمايي ، در رسيدن به اين خواسته هايم ، سزاوارخواري و منع تو و مستحق قهر تو خواهم بود.
خدايا!
تشنه آرامشي روشنم که از نور نگاه تو حاصل آيد؛ تمنا مي کنم بي نصيبم مگرداني که سخت محتاجم.
دنيا به چشمم، ظلمت کده اي است مخوف و علايق کوچک و بزرگم به آن باتلاقي از وابستگي هاي فاني که دم به دم بيشتر از پيش به قعر خويش مي کشاندم. تنها نقطه روشن قلبم تويي و بارقه اي از اميد که به سوي پنجره عنايت تو دارم.
خدايا! اي مولا و مقصود من!
اينک اين منم که در پيشگاه مهرباني ات ايستاده ام، در حالي که بي زاري مي جويم از هر گونه شرک و الحاد و خالصانه و مخلصانه تو را مي خوانم و به رحمت نامنتهايت اميد بسته ام.
الهي تو که درماندگان را دستگيري و زخم خوردگان را مرهم!
بي ساماني ام را با (الا بذکر الله تطمئن القلوب) (3) ؛ سامان مي بخشم و پاسخ خواسته هاي گاه و بي گاهم را بر سفره ي رحمت و کرامت: (أمن يجيب المضطر إذا دعاه و يکشف السوء) (4) ؛ تو مي جويم.
آغوش گرم مهر و ياري ات را به سويم بگشاي؛ پناهم ده تا در حرير عنايت تو جان بگيرم.
کارم به تدبير، منظم ساز و تقديرم به خوشي مقدر فرما تا تقويم عمرم بهارانه در روزگارم سبز شود.
کاسه گدايي ام کوچک است و دستان نيازمندم بلند، اما جذبه عشق و لطف و عنايتت هميشگي است؛ پس دست خالي ام باز مگردان و شرمنده مردمان اين حوالي ام مکن.
حجاب چهره ي جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از اين چهره پرده برفکنم
چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحاني ست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عيان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دريغ و درد که غافل زکار خويشتنم(5)
پي نوشتها:
1. فرازي از دعاي امام حسين عليه السلام، در روز عرفه.
2. همان ، فراز اول.
3. الرعد( 13): 28.
4. النمل( 27): 62.
5. ديوان حافظ، غزل 319.
/خ