ناصر خسرو و تاويل مناسک حج (1)

ابومعين ناصرخسرو قبادياني مروزي بلخي، از شعراي برجسته و از قصيده سرايان نام آور زبان پارسي است. او در اثر خوابي بيدار کننده، سفر هفت ساله خود را مي آغازد، در اين سفر، در مصر، به مذهب اسماعليّه در مي آيد و به لقب حجّت ملقّب مي گردد و به خراسان بر مي گردد و پس از چند سال آوارگي در بلخ و نيشابور و مازندران، سرانجام به درّه يمگان پناه مي برد.
شنبه، 9 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناصر خسرو و تاويل مناسک حج (1)
ناصر خسرو و تاويل مناسک حج (1)
ناصر خسرو و تاويل مناسک حج (1)

نويسنده:* دکتر رضا اشرف زاده




چکيده

ابومعين ناصرخسرو قبادياني مروزي بلخي، از شعراي برجسته و از قصيده سرايان نام آور زبان پارسي است. او در اثر خوابي بيدار کننده، سفر هفت ساله خود را مي آغازد، در اين سفر، در مصر، به مذهب اسماعليّه در مي آيد و به لقب حجّت ملقّب مي گردد و به خراسان بر مي گردد و پس از چند سال آوارگي در بلخ و نيشابور و مازندران، سرانجام به درّه يمگان پناه مي برد.
در مورد آن خواب بيداري بخش و اين لقب، «حجّتي» ترديد هايي وجود دارد.
اين ناصر خسرو، قصيده اي با مطلع ذيل دارد:
حاجيان آمدند با تعظيم
شاکر از رحمت خداي رحيم
که پرسش و پاسخي است با دوستي مخلص، عزيز و کريم، درباره مناسک حج، که تأويلي عارفانه از مناسک حج است. قبل از ناصر خسرو، چنين گفت و گويي نيز بين حضرت سجاد(ع)و شبلي نامي نقل کرده اند و در کتاب مصباح الشريعه نيز تأويلي عارفانه از اما م همام حضرت امام جعفر صادق(ع)در باره مناسک حج نقل شده است. آيا ناصرخسرو به اين ... مطالب نظر داشته و آن را به خود اسناد داده است ؟يا...

واژه هاي کليدي:

خواب بيداري بخش، واقعه، حجّت، شبلي، قصيده حاجيان، امام (سجاد(ع)، امام صادق (ع).
يکي از شعراي حکيم زبان پارسي، معين الدّين ناصربن خسرو قبادياني مروزي بلخي است، شاعري ستيهنده و پرخاشگر، خردمند و ترش روي، که همچون کسايي مروزي و سنايي غزنوي، طبق گفته خود او و تذکره نويسان، دو دوره زندگي را تجربه کرده است.
دوره اوّل از ماه ذي قعده سيصد و نود و چهار آغاز و به سال 437- که آغاز سفر او به قبله است-مي رسد در اين دوره ظاهراً در دربار اميران غزنوي و سلجوقي، زندگاني را به سر مي برده و در درگاه آنان به اعتبار زيسته و لقب «دبير فاصل» و شغل «دبير استيفا» داشته و نديم امير بوده است و امير «بي او جام بر نمي گرفت» و او «پيوسته شراب مي خورد» (سفرنامه، 2/1358) در همين سال 437است که به استناد سفرنامه، خوابي بيداري بخش مي بيند، از خواب غفلت بيدار مي شود و سفر هفت ساله خود را در سال 444به پايان مي برد، در اين سفر 4بار حج مي کند و 3 بار ظاهراً به مدت سه سال به مصر مي رود، علاوه بر آن، شهرهاي شمال شرقي، شمال غربي، جنوب غربي، و سرزمين هاي ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، سوريه، فلسطين، مکّه و مدينه را به همراه برادرش ابوسعيد و غلامي، سياحت مي کند و بالاخره به خراسان بر مي (گردد. (رک. دبير ساقي، يادنامه ناصر خسرو/180)
در اين جا دونکته مهم قابل تأمّل است:
آيا اين خواب بيداري بخش، از نوع واقعه هايي که براي صوفيان ذکر مي کنند، نيست؟
چون يکي از معاني «واقعه» خواب است (نفيسي )، سعدي فرموده است:
دوش در واقعه ديدم که نگاري مي گفت
سعديا! گوش مکن بر سخن اعدايت
بدايع /43
و يغماي جندقي:
ديدم شبي به واقعه، روزِ قيامت است
بعثت قيام داده عِظام رَميم را
ديوان
و در اصطلاح عارفانه: «واقعه، امور غيبي است که بر اهلِ خلوت آشکار شود و اگر در حال حضور باشد، مکاشفه گويند، و از جمله واقعات، بعضي صادق و بعضي کاذب باشد، همچنان که منامات، و بالجمله، واقعه آن چيزي است که سالک در اثناء ذکر بيند و در اِفناء استغراق حالش با حق بيند، به نحوي که محسوسات از او غايب شود، و آن مابين نَوم و يقظه است که مکاشفه هم نامند، آنچه که نيز در دل فرود آيد واقعه گويند.» (فرهنگ مصطلحات عرفا، ذيل واقعه) با نظري به زندگي صوفيان و عارفان، ديده مي شود که براي هر يک از آنان «واقعه اي» که سبب بيداري آنان شده است، ذکر کرده اند. (رک. طبقات الصوفيه، تذکره الاوليا، حليه الاولياو...) و اغلب آنان را مي توان از برساخته هاي شرح حال گويان و تذکره نويسان دانست. خواب بيداري بخش ناصرخسرو را مي توان از همين واقعه ها و از برساخته طرفداران او و يا از «دوباره نويسان سفرنامه او» (تقي زاده، 1304، مقدمه) شناخت و آن را بهانه اي قرار داد براي گريز او از محيط پر اختناق «ناصبي زده» سلجوقيان.
دکتر شاه خليلي در تعليقات کتاب مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح مي نويسد:
«ناصر خسرو قبل از رفتن به مصر، اسماعيلي شده بود، خط سير سفرش و نحوه برخوردش با حکماي زمان، اشاره بر اسماعيلي بودن او مي کند، او مستقيماً به طرف ممالکي مي رفت که تحت تصرّف شيعيان امامي اسماعيلي بوده است.» (فضائي، 1374، 225)و مي افزايد:
«... در ثاني، اگر او قبلاً شيعه امامي اسماعيلي نشده بوده، نمي توانست بعد از ورود به مصر، تحت تعليم حجت و داعيان زمان «مؤيد شيرازي» قرار بگيرد، بلکه بنا به سنت و سلسله مراتب دعوت، اوّل مي بايست مستجيب و بعد مأذون و بعد به مقام داعي برسد، سپس با تأييد و راهنمايي داعي منطقه خود، تحت تعليم «حجت» قرار گيرد، بنابراين به طور حتم، ناصرخسرو قبل از حرکت از ماوراءالنهر داراي حداقل مقام «مأذوني» بوده است.» (همان)
اين نظريه مي تواند صحيح باشد، زيرا، در زندگي حسن صباح نيز اين امر واقع شده است، زيرا او هم پس از مدتي که به صورت پنهاني، به آيين اسماعيلي گرويده بود، مدتها در خدمت آل سلجوق به سر برد و سپس با اشاره عبدالملک عطّاش - داعي اسماعيلي - به مصر رفت (رک. جويني، ج189/3، رشيدالدين (فضل الله همداني، ج99/3، فضايي، 80/1374 به بعد)
نکته ديگري که مطلب پيشين را به سوي تأييد مي کشاند، موضوع سفر هفت ساله او به سوي قبله و به افتخار مقام «حجّت» نايل شدن اوست.
بر اساس همين سفرنامه موجود، او در اين هفت سال، بسياري از شهرها را زير پاي نهاده، حج کرده و بالاخره به مصر رفته است. در تمام کتاب سفرنامه، در هيچ جا نکته اي يا نامي از ملاقات او با «امام زمانه» خليفه فاطمي، «المستنصر بالله» نبرده است و جز در بخش «فتح خليج» که او را، همچون يک تماشاگر، توصيف مي کند.(رک. سفرنامه، 1358، 57)و تازه از (او به نام «سلطان» ياد مي کند. (همان، 59)
ديگر اين که رسيدن به منصب «حجّتي» در آيين اسماعيلي، چيزي نبوده است که به سادگي و با يک يا چند ديدار، کسي به آن برسد. مراتب در مذهب اسماعيليّه فاطمي- با تفاوتي اندک، چنين است: اساس، حضرت رسول خدا(ص)، ناطق: حضرت علي(ع)، امام: اَلمستنصر بالله، حجّت: ناصرخسرو- داعي، مأذون و مستجيب(رک. همان، چهارده؛ نيز ابوجمال 1382، 56 نيز فضايي، 1374، 225) و در مذهب پيچيده اسماعيلي، رسيدن از مرحله اي به مرحله ديگر، گاهي سالها به طول مي انجامد (رک. همان، ص57) چنان که شخصي چون حسن صباح- که خود قدرتي شگرف در ايران به هم زده بود و سلجوقيان و امراي او را به زانو درآورده بود - از مرحله داعي - در مذهب اسماعيلي - فراتر نرفت. با عنايت به اين گونه مطالب، مي توان حدس زد، که ناصرخسرو، پيش از رفتن به مصر سالهاي قبل به طور پنهاني، به مذهب اسماعيليّه درآمده بوده است- حضور در دربار سلجوقيان، پوشش خوبي براي دورماندن از تعصب غزنويان و سلجوقيان مي تواند باشد - و براي ارتقاء به مرتبه حجتي- مقامي بعد از امام - و دور شدن از دربار امراي ترک، خواب را بهانه بيداري خود ساخته و خود را به مصر رسانده است.
سؤالي ديگر که ذهن را به سوي اين نظريه مي کشاند، اطلاع جامع ناصرخسرو است بر زيروبم ها و تأويلات حکمي و کلامي مذهب اسماعيليّه که کتابهاي«روي دين»- مشهور به وجه دين- جامع الحکمتين و زادالمسافرين، شاهدي بر آن است - هر يک زاده علم و انديشه کسي است که سالهاي سال اين علوم را فراگرفته، با آنها زيسته، آموخته و آموزانده است، نه کسي که در اندک فرصتي، يک باره از مذهب خود - حنفي يا مالکي- برگشته و اين همه علوم و تأويل و ريزه کاريهاي مذهب جديد را فراگرفته و به عنوان «حجّت»، خود، آموزگار مذهب شده است.
نکته ديگر: در بعضي از منابع (دولتشاه، بي تا، 35) ذکر شده است که پيش از ورود او به نيشابور و بلخ، مردم را بر او- به جهت بد مذهبي اش - شورانده بودند و طرفداران او را، کشته و مثله مي کرده اند. (رک. براون، ادواردجي 1358، ص417) و بالاخره او را واداشته اند که به مازنداران و سپس به يمگان بگريزد. آيا ممکن است مبلّغي مذهبي، در مدت اندکي بتواند آن چنان طرفداراني پيدا کند که مزاحم اميران و فقهاي زمانه اش شود تا حکم به ارتداد و کشتن او و پيروانش بدهند؟
مي ماند مسأله «سفرنامه»، چنين به نظر مي آيد که سفرنامه موجود، گزيده و خلاصه شده ي سفرنامه اي بزرگتر بوده باشد که بعدها - شايد بعد از سفر - به وسيله خود او يا شاگردانش، بدين صورت در آمده است. آيا حاصل هفت سال سفر، همين چند صفحه (رک. وزين پور، 1358، نوزده )مختصر است؟
هانسبرگر(1380، 82) مي نويسد:
«نويسنده سفرنامه اثر خود را بعد از واقعه نوشته است، يادداشتهاي خود را که تاريخها، مسافتنها و نام شهرها به تمامي در آنها آمده بوده، در پيش روي داشته است...» (نيز رک. برتلس، ا. ي، ناصرخسرو اسماعيليان، ص163، نيز ديوان ناصرخسرو، تقي زاده، ما)
به هر صورت، ناصرخسرو، از مازندران به درّه يمگان- در منطقه بدخشان - جايي آباد، با کوههاي سر به فلک کشيده و نزديک به محل مأموريتش - خراسان - مي رود، انتخاب اين مکان نيز با فکر و انديشه معقول صورت گرفته است که از يک سو به خراسان نزديک باشد و از سوي ديگر در ميان افرادي باشد که يا قبلاً به مذهب اسماعيليه گرويده بوده اند، يا مردمي با سعه صدر بوده اند که بالاخره به اين مذهب گرويده اند و فرقه «ناصريه» (حسني، 1364، ص184) در همين مکان شکل گرفته است که ظاهراً پيروان ناصرخسرو بوده اند و اغلب کتابهاي ناصرخسرو در ميان آنها يافت شده است. از طرف ديگر: بدخشان حوزه مرکز پيروان طريقت اسماعيلي و امير بدخشان (خود اسماعيلي مذهب بوده (رک. فضايي، 1374، ص226)
و بالاخره در سال 481 در همان يمگان شمع و جودش خامو ش مي شود و در همان جا به خاک سپرده مي شود.
آنچه مسلم است شعر ناصرخسرو چهار محور اصلي دارد:
خرد و عقل: که اصل حکمت نظري و عملي ناصر خسروست، او هم چون فردوسي ستاينده خرد است و اساس علم و اعتقاد خود را بر آن بنا کرده است و آن را هديه الهي مي داند:
خرد، هديه اوست ما را، که در ما
به فرمان او شد خرد، جفت با جان
خرد گوهر است و دل و جانش کان است
بلي، مر خرد را دل و جان سزد کان
خرد کيميايي صلاح است و نعمت
خرد، معدن خير و عدل است و احسان...
ديوان، 445
اين گونه ستايش از خرد، بعدها مورد نظر نظامي گنجوي قرار گرفته که در هفت پيکر سروده است:
جان چراغ است و عقل، روغن او
عقل، جان است و جان ما تن او
عقل با جان، عطيه احدي است
جان با عقل زنده ابدي است
نظامي
و افتخار ناصرخسرو نيز به همين خردورزي اوست که:
به جان خردمند خويش است، فخرم
شناسند مردان صغير و کبيرم
ديوان، 445
علم و دانش: که از نظر ناصرخسرو، دل، معدن و جايگاه علم است، با همين سلاح است که انسان بر همه موجودات ديگر برتري مي يابد، بنابراين، دانشمندان، ستمکاره و پتياره نخواهند شد. (اشرف زاده، 1382، 156)
معدن علم است دل، چرا بنشاندي
جور و جفا را در اين مبارک معدن؟
ديوان، 170
و نادانان و جاهلان - برعکس - مايه ستم و ستمگري اند و دشمنان زشت خو، از جهل مردم، جهت لطمه زدن به عالمان و دانايان بهره مي گيرند و از طريق نفوذ در آنان، آنان را به جان صاحب انديشگان مي اندازند، به همين جهت ناصرخسرو آنان را «خر» (ديوان، 44)و «يله گَوباره»و ...(همان، 17) مي نامد. از ديد او، جاهلان، درختاني بي بر و زيانمندند که جز بدي و ننگ و عار، باري ندارند و بايد آنان را از ريشه برکَند.
غَدر و مکر و جهل، هر سه منکَر اعداي تواند
زود بايد مر د را، که قصد اين اعدا کند
جز بدي نارد درخت جهل، چيزي برگ و بار
برکنش زود از دلت، زان پيش کو بالا کند
ديوان، 387
انسان دوستي: با همه خشونتي که در شعر ناصرخسرو ديده مي شود و با همه بيزاري او از جهل و جاهلان، و پرخاشگري او نسبت به اين گونه افراد، هر گاه انسانيّت همين گونه افراد مورد تجاوز قرار مي گيرد، با لحني بسيار لطيف و دلسوزانه، به دفاع از آنان بر مي خيرد و نااهلاني را که انسانيّت آنها را به شمشير بي رحمي در قتلگاه ستم خود، نابود کرده اند، مي نکوهد و مي گويد:
خلق همه يکسره نهال خدايند
هيچ نه بر کَن تو زين نهال و نه بشکن
خون به ناحق نهال کندن اويست
دل، زنهال خداي کندن بر کَن
گر نپسندي همي که خونت بريزند
خوني دگر کَس، چرا کني تو به گردن؟
ديوان، 170
و باهمين انديشه مي سرايد:
انگشت مکن رنجه به در کوفتنِ کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
ديوان، 519
طاعت و عبادت: و به تبع آن فرمانبري از خداوند و رسول و خاندان مبارکش، و وارث آنان - المستنصر بالله، به باور ناصرخسرو - است، به همين جهت، اغلب قصايد او- بعد از مطالب حکمي و اخلاقي، مدح اين بزرگواران است، او اگر به مدح المستنصر بالله مي پردازد، از روي اعتقاد اوست نه براي صله و دريافت جايزه هاي پيلواري و خرواري، زيرا او براي شعر و شاعر، مسؤوليّت قائل است و دُرّ لفظ دري را ارج مي نهد، به همين جهت آن را در پاي خوکان و قدرتمندان خوک صفت، نمي ريزد و با افتخار مي گويد:
من آنم که در پاي خوکان نريزم
مرين قيمتي دُرّ لفظ دَري را
ديوان، 143
بنابراين مدح او- به نوعي - قابل پذيرش است.
او نه تنها در اين مدايح، صفات و کمالات پيامبر خدا(ص)و ائمه معصومين را - تا حدّ اعتقاد خويش- بيان مي کند و به آنها فخر مي فروشد، بلکه گاهي شعر او، برگرفته از قرآن و احاديث و سخنان آن بزرگواران مي شود، به طوري که عطر آن کلمات زيبا را مي توان در لابه لاي گل و گياه شعر او استشمانم کرد و از بوي خوش آن سرمست شد، چنان که در قصيده معروف حج او.
ناصر خسرو قصيده اي دارد با مطلع:
حاجيان آمدند با تعظيم
شاکر از رحمت خداي رحيم
ديوان، 300
اين قصيده، سؤال و جوابي است بين ناصرخسرو و «دوستي مخلص و عزيز و کريم»، چون صريحاً مي گويد:
من شدم ساعتي به استقبال
پاي کردم برون ز حدّ گليم
مر مرا در ميان قافله بود
دوستي مخلص و عزيز و کريم
و حتي در اين استقبال، مي گويد از دوري او فکر ش نديم ندامت بوده و از بازگشتش اظهار شادماني کرده است:
... تا ز تو بازمانده ام، جاويد
فکرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدان که کردي حج
چون تو کس نيست اندر اين اقليم
و سؤال و جوابهايي بين او و اين «دوست مخلص» در مي گيرد، يک يک مناسک حج را و چگونگي عمل او را در هر مرحله مي پرسد، با برداشتي عارفانه، و آن دوست در هر مورد جواب منفي مي دهد.
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي
منبع:پايگاه نور- ش 13




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط