بازخوانىِ چند حديث مشهور درباره عاشورا (1)
از زبان حال تا زبان قال
در ميان مقتلنگارانِ روضهخوان و مجالسنويسان واعظ، از ديرباز چنين مرسوم بود كه داستانها و سخنانى را نخست در مجالسِ روضهخوانى براى مردم (عوامالناس) مىگفتند و سپس همانها را در كتابهاى خود مىنوشتند. آنان در آغاز اين مجالس، خود نيز ترديد داشتند و آن سخنان را تنها براى گرياندن مردم مىگفتند، اما با ديدن تأثر شديد شنوندگان، از آن ترديد دست شسته، باورشان مىشد كه امام حسين(علیه السلام) چنان سخنانى گفته و يا چنان حوادثى رخ داده است.
به اين ترتيب، سخنان بسيارى نخست با عنوان «زبان حال» گفته شده و سپس در كتابهاى مقاتل و مجالس تدوين شده است. همان سخنان ساختگى، با گذشت زمان و پس از آن كه پيوسته تكرار شده و شهرت يافتهاند، از صورتِ «زبان حال» خارج شده و صورتِ «زبان قال» به خود گرفتهاند.
گويندگان و سرايندگانِ اين گونه سخنان به تصور اينكه در چنان شرايطى جا داشت امام حسين(علیه السلام) چنان سخنانى بگويد، آنها را گفته و نوشتهاند.(1) اما اين گفتهها با مرور زمان از «شرايط و احوال» گذشته به مقامِ «حوادث و اقوال» رسيدهاند تا به پشتوانه شهرت و مقبوليت عام، از سخنان امام حسين(علیه السلام) انگاشته شده و روايت و حديث پنداشته شدهاند.
اين گونه سخنانِ حديثگونه ، به ويژه در ميان اشعارى كه به امام حسين(علیه السلام) نسبت داده مىشود فراوان است. دهها بلكه صدها بيت از اين گونه اشعار را تنها در كتابى مجهولالمؤلف به نام «ادب الحسين و حماسته» مىتوان يافت.(2) ما در اينجا تنها بعضى از آن سخنان را كه بسيار مشهور و معروفاند و اكنون نيز برخى از مؤلفان و نويسندگان آنها را از سخنان امام حسين(علیه السلام) مىپندارند و از زبان آن حضرت نقل مىكنند، برمىرسيم ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
إنّ الحياة عقيدة و جهاد
... مقدسترين خونهايى كه در اين خاكدان به زمين ريخته است، خونهاى دفاعكنندگان از ايمان به حقايق «حيات معقول» بوده است كه مىگفت:
قِفْ دونَ رأيك في الحياةِ مُجاهداً
إِنَّ الحياةَ عَقيدة و جِهاد(4)
از اين سخن استاد تنها همين قدر فهميده مىشد كه اين سخن، مصرعى از يك بيت شعر است و حديث و روايت نيست.
چندين سال پيش پژوهشكده باقرالعلوم(علیه السلام) در قم تصميم گرفت كه سخنان امام حسين(علیه السلام) را از كتابهاى معتبر و نيمه معتبر گردآورى كند. اين تصميم به جا و ستودنى بالأخره پس از سالها تلاش، با عنوان «موسوعة كلمات الامام الحسين(علیه السلام)» به بار نشست و چاپ اول آن در سال 1373ش منتشر شد. هنگامى كه موسوعه مراحل پايانى و ويرايش را مىگذراند، روزى از آقاى محمود شريفى كه مسئوليت گروه حديث را در پژوهشكده به عهده داشت و موسوعه تحت نظر ايشان تهيه مىشد، از اين سخن مورد بحث پرسيده شد كه آيا آنها سند و مدركى براى اين سخن يافتهاند يا نه. ايشان جواب داد كه ما آن را در جايى نديديم و در كتابى كه بتوان نام برد نيافتيم ؛ مثل اينكه اين سخن نبايد حديث باشد و پرسيد: مگر شما آن را در جايى ديدهايد؟ در پاسخ گفته شد: از شرح نهجالبلاغه استاد جعفرى چنين فهميده مىشود كه اين سخن بايد شعر باشد. بالأخره ايشان هم همان سخن استاد جعفرى را در مقدمه موسوعه آوردند.
اما باز اين ترديد وجود داشت كه اين سخن يا حديث در جايى و در كتابى يا مدركى ثبت و ضبط شده باشد ؛ چرا كه «نيافتن، دليل بر نبودن نيست.» سرانجام، يكى از پژوهشگران معاصر با انتشار مقالهاى پرده از راز اين معماى چندين ساله ما برداشت و ثابت كرد كه اين سخن روايت يا حديث نيست و از امام حسين(علیه السلام) نقل نشده است، بلكه يكى از شعراى معاصر مصرى، يعنى احمد شوقى، آن را سروده است.(5)
ان كان دين محمد(صلی الله علیه واله)...
اين سخن نيز سالهاى سال ذهن ما را به خود مشغول ساخته بود و به هر جا كه احتمال مىرفت سندى بر اين سخن ارائه شده باشد سر مىزديم. به هر كسى مىرسيديم با اندك مناسبتى سراغ مدرك يا سند اين سخن را مىگرفتيم ؛ همه يا اظهار بىاطلاعى مىكردند و يا به كتابهايى كه در عرض اين بيست، سىسال نوشته شدهاند ارجاع مىدادند. البته پس از مراجعه معلوم مىشد همه آنان كه اين سخن را نوشتهاند، سند يا مرجع و مأخذ سخن خود را ذكر نكردهاند، بلكه فقط با اتكا به شهرت و آوازهاى كه اين سخن دارد، آن را با عنوان يكى از سخنان امام حسين(علیه السلام) در آثار خود آوردهاند! بعضى از نويسندگان هم كه اهل تحقيق و دقت بودند، هنگام نقل اين سخن بعضى از عبارتها را به كار برده بودند كه دو پهلو مىنمود و پس از اندكى تأملْ حكايت از نوعى ترديد و تشكيك نويسنده مىكرد.(6)
سرانجام روزى هنگام تحقيق درباره شعراى كربلا، وقتى كه مىخواستيم براى تكميل و تأليف «سيماى كربلا، حريم حُرّيّت»، فصلى را درباره شاعران برخاسته از شهر كربلا ترتيب دهيم، به شاعرى به نام شيخ محسن ابوالحبّ حويزى برخورديم كه از شعرا و خطباى كربلا بود و در سالهاى 1235 - 1305ق زندگى مىكرد. همان وقت پى برديم كه سخن مورد بحث، بيتى از يك قطعه از اشعار اوست(7) و همان جا نوشتيم:
شيخ محسن هويزى حائرى، معروف به «ابوالحبّ حويزى»، از خطباى بنام حسينى و از شاعران شيعه، داراى ديوان شعرى به نام «الحائريات» است. در فضل و كرامت اين شاعر همين بس كه بيتى از يك قصيده غرّاى او، چنان شهرت شگفتانگيزى پيدا كرد كه در همه جا و در بيشتر نوشتهها به نام امام حسين(علیه السلام) و به عنوان حديث و روايتى از سخنان سيّد الشهدا(علیه السلام) نقل و ثبت مىشود ؛ يعنى چنان زبان حالى در حق ابوالاحرار(علیه السلام) گفته است كه به جاى زبان قال و حديث مسلّم نشسته است ؛ آنجا كه مىگويد:
اَعْطَيْتُ رَبِّى مُوْثِقاً لا يَنْتَهِى
إلاّ بقتْلى فَاصْعُدى وَذَرينى
إنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِمْ
إلاّ بِقَتْلى يا سُيُوفُ خُذِينى(8)
درباره اشعار عاشورايى ابوالحب هويزى(9) دو نكته ديگر نيز گفتنى است. نخست اينكه يكى ديگر از اشعار وى كه از قضا آن هم بسيار معروف و متداول است، گاهى به نوهاش يعنى پسر پسرش كه وى نيز شاعر بود و از خطبا و شعراى كربلايى و عاشورايى خوانده مىشود، نسبت داده شده و شعر پدر بزرگ، به اشتباه در ديوان شعر فرزند زادهاش ثبت شده است.(10) سرچشمه اين اشتباه از آنجا است كه نام هر دو محسن و شهرت هر دو به شعرهاى عاشورايى است و هر دو در كُنيه و نسبت يكسان يعنى ابوالحب هويزى هستند و در تاريخ نيز به نوعى اشتراك ارقام دارند ؛ چرا كه تاريخ تولد اين يكى درست همان تاريخ وفات آن يكى (1305ق) است.
شعر مورد بحث چنين است:
الله اكبر ماذا الحادث الجللُ
فقد تزلزل سهلالارض و الجبل
ما هذه الزفرات الصاعدات اسى
كانّها شعل يرى بها شعل
كأنّ نفحة صدرالحشر قد فجئت
فالنّاس سُكرى و لا سكر و لا شمل
و انّ عاشورا لو عمّ الهلال به
كانّما هو من شؤم به زحل
قامت قيامت اهل البيت و انكسرت
سفن النجاة و فيها العلم و العمل
جلّ الإله فليس الحزن بالغه
لكنّ قلباً حواه حزنه جللُ...
نكته ديگر اينكه اين شعر ابوالحب هويزى كه تنها چند بيت از آن برگزيده شد، به نام سيد بحرالعلوم (قدس سره) نيز نوشته شده و در ايران همه جا به نام سيد شهرت يافته است. و از زبان او خوانده مىشود. گويا اين اشتباه هم از آنجا ناشى شده است كه مرحوم سيد بحرالعلوم چند بيت از اشعار ابوالحب را اقتباس كرده و به صورت تضمين در اول منظومه معروف خود آورده بود و فاضل بسطامى نيز كه دو شرح بر دوازده بند سيد بحرالعلوم، با نامهاىِ «لؤلؤ البحرين» و «سفينة النجاة در شرح قصيده سيد سادات» نوشته بود، متوجه اين تضمين نشده و در نتيجه همه اشعار را به نام سيد شرح كرده و منتشر ساخته است و ديگران نيز از وى پيروى كرده و همه شعرها را به نام سيد شهرت دادهاند.
به هر حال شعرهاى مورد بحث از ديرباز در ايوان بالاسر امام حسين(علیه السلام) در كربلا به نام شيخ ابوالحب هويزى ثبت و ضبط شده است و نه مىتواند از سيد بحرالعلوم باشد ؛ زيرا كه شعرها با سبك ديگر اشعار ابوالحب هويزى كاملاً همگون است و نه مىتواند از ابوالحب دوم (نوه شاعر) باشد ؛ چرا كه پيش از تولد وى در ايوان بالاسر ثبت بوده است.(11)
اسقونى شربة من المأ
پيشترها هرگاه كه اين سخن را از زبان روضهخوانانى كه براى گرياندن مردم حاضرند هر روضه بىاساس را بخوانند مىشنيديم، به سختى ناراحت مىشديم و با خود مىگفتيم آخر چگونه امكان دارد كه امام حسين(علیه السلام)، ابوالاحرار و سرور آزادگان، چنين سخن ذلتبارى را در برابر دشمن به زبان آورد و با خوارى و ذلت، زبان به التماس گشايد و از مردمان پستى كه كمر به قتل او بسته بودند خواهش كند كه بياييد به خاطر جدم رسول خدا(صلی الله علیه واله) جُرعهاى آب به من دهيد!
شهيد عزيزى كه شعارش «هيهات من الذلّه» ، و سخنش «موت في عزٍّ ، خير مِن حَياةٍ في ذلّ» بود و مىفرمود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار
مرا عار آيد از اين زندگى
كه سالار باشم كنم بندگى
تن مُرده و گريه دوستان
به از زنده و خنده دشمنان
چگونه مىتواند تن به اين ذلت دهد و از دشمنانى جانىِ خود با التماس آب بخواهد؟ شگفتآورتر از همه اينكه عدهاى در توجيه اين روايت جعلى مىگويند: امام(علیه السلام) با اين سخنان مىخواست اتمام حجت بكند! اما معلوم نيست در كجاى اين سخن دليل يا حجت و برهانى نهفته است.
اصولاً جاى تأويل و توجيه زمانى است كه روايتى سند داشته باشد. اما هنگامى كه سخنى از هرگونه سند و مدركى محروم باشد و محتوا و مفهومى كاملاً توهينآميز و ذلتبار داشته باشد، ديگر جاى هيچگونه تأويل و توجيهى نيست.
سخن مورد بحث در كتابهاى قابل اعتماد، و حتى در كتابهاى نيمه معتبر، نيامده و فقط در كتابهاى انگشتشمارى كه آكنده از تحريفات عاشورا و پر از اكاذيب است ديده شده است.
همان متن ساختگى نيز خود، بهترين گواه بر جعلى بودن اين سخن است. جعل كنندگان اين سخن آن را چنين ساخته و پرداختهاند:
... سپس حسين(علیه السلام) رو به عمر بن سعد كرد و گفت: يكى از سه چيز را از من بپذيريد!
عمر سعد گفت: آن سه چيز چيست؟
امام (علیه السلام) فرمود: بگذاريد به حرم جدم رسول خدا، مدينه، برگردم!
عمر سعد گفت: من نمىتوانم اين اجازه را به تو بدهم.
امام(علیه السلام) فرمود: جرعهاى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى سوخت!
عمر سعد گفت: اين دومى هم شدنى نيست.(12)
امام (علیه السلام) فرمود: اگر چارهاى جز جنگيدن با من نداريد، پس لااقل تن به تن به جنگ من آييد!
عمر سعد گفت: اشكال ندارد ؛ اين سومى را به تو اجازه مىدهيم!!!
انصاف را كه بهترين دليل برساختگى بودن اين خبر، همين متن است كه خوانديد و خود با صد زبان فرياد مىكشد كه من ساختگى و جعلى هستم. اين خبر به اخبار مشابهى كه بنىاميه ساختهاند مىماند و خلاصه سخن اينكه اين تحريف، از روى تحريف ديگرى عكسبردارى شده و تحريف اندر تحريف است.
علاوه بر اين، انگيزهاى ديگر نيز در ساختن اين خبر مىتواند دخيل باشد و آن انگيزه همانا تدارك مقدمات براى هرچه بيشتر گرياندن مردم است ؛ چرا كه بيشتر روضهخوانان و مداحان همواره در پى اخبارى از اين دست هستند تا به هر قيمتى اشك مردم را درآورند ؛ اگرچه به بهاى ذليل نشان دادن امام حسين(علیه السلام) و توهين به ساحت مقدس سيّد الشهدأ(علیه السلام) باشد. همين است كه مىبينيم اين خبر فقط از كتابهايى سر برآورده است كه همه چيز حتى اصول مسلّم عقيدتى و مذهبى در آنها مرعوب و مغلوب اصل گريه بوده است.
در اين قبيل كتابها كه همه چيز در آن برمدار گريه و گريهآور بودن مىچرخد، از اين گونه اخبار ساختگى و ذلتبار بسيار مىتوان يافت. در يكى ديگر از اين اخبار چنين آمده است:
در آن هنگام كه حسين(علیه السلام) روز عاشورا در ميان ميدان جنگ ايستاده بود و از دشمنانش جُرعهاى آب مىخواست و فرياد مىكشيد: هَل مِن راحمٍ يرحم آل الرسول المختار، هل من... هل من ... هل من... ، شمر جلو آمد و داد زد: تو كجايى يا حسين! امام (علیه السلام) فرمود: همين جا هستم.
شمر گفت: آيا تو از ما جُرعهاى آب طلب مىكنى؟ نه، اين مطلب محال است كه برآورده شود و....(13)
در دنباله خبر مطالبى آمده است كه ما از ترجمه آن معذوريم. همين قدر هست كه بايد گفت: «قلم اينجا رسيد و سر بشكست». به هر حال، استاد مرتضى مطهرى در اين باره سخنى دارد كه بسيار مفيد است.
استاد مىگويد:
اين قدر تشنگى ابا عبدالله(علیه السلام) زياد بود كه وقتى به آسمان نگاه مىكرد بالاى سرش را درست نمىديد. اينها شوخى نيست. ولى من هرچه در مقاتل گشتم (آن مقدارى كه مىتوانستم بگردم) تا اين جمله معروفى را كه مىگويند ابا عبدالله به مردم گفت: اسقونى شربة من المأ، يك جرعه آب به من بدهيد، ببينم، نديدم. حسين(علیه السلام) كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب بكند. فقط يكجا دارد كه حضرت درحالىكه داشت حمله مىكرد و هو يطلب المأ. قرائن نشان مىدهد كه مقصود اين است: درحالىكه داشت به طرف شريعه فرات مىرفت (در جستجوى آب بود كه از شريعه بردارد) نه اينكه از مردم طلب آب مىكرد.(14)
دريغ از اندكى انديشه!
در ميان تحريفات عاشورا به تحريفى برخورديم كه تكان دهنده و بسيار اهانتآميز بود. و مىتوان گفت كه حتى اندكى انديشه در نويسندگان و انتشار دهندگان اين تحريف نبوده است.
برخى نوشتهاند: هنگامى كه شمر بر سينه امام حسين(علیه السلام) نشسته بود و مىخواست سر حضرت را از بدنش جدا كند، به او گفت:
ايا شمر خاف الله واحفظ قرابتى
من الجدّ منسوباً إلى القائم المهدى
ايا شمر تقتلنى و حيدرة ابى
و جدّى رسول الله اكرم مهتدى
و فاطمة امّى و الزكى ابن والدى
و عمّى هو الطيّار في جنة الخلدى
شاعر يا بهتر بگوييم جاعل اين اشعار، پس از آنكه در دنباله شعر از بانوان حريم حسينى (زينب، ام كلثوم، سكينه و رقيه) نام مىبرد، به سراغ امام زينالعابدين(علیه السلام) مىرود و با جسارت و گستاخى از زبان امام حسين(علیه السلام) به شمر بن ذىالجوشن مىگويد:
ايا شمر ارحم ذالعليل و بعده
حريماً بلا كفل يلى امرهم بعدى(15)
مراد اين است كه امام حسين(علیه السلام) در واپسين لحظات عمر و در آن شرايط سخت، با زبان شعر به شمر مىگفت: «اى شمر، بر آن بيمار عليل كه در خيمههاست و بر خانواده بدون كفيل من كه او بايد سرپرستى آنها را به دست گيرد، رحم كن و با آنها مهربان باش!».
بايد گفت جعل كننده اين شعر، تنها در همين بيت اخير، چندين توهين در حق حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) روا داشته است:
1 . با وجود امام سجاد(علیه السلام) حريم و خانواده امام حسين(علیه السلام) را بىسرپرست و بدون كفيل خوانده است.
2 . از زبان امام حسين(علیه السلام) به حضرت سجاد(علیه السلام) لقب عليل و بيمار داده است.(16)
3 . امام سجاد(علیه السلام) و اهل بيت امام حسين(علیه السلام) را از طرف امام حسين(علیه السلام) و از زبان آن حضرت، به شمر سپرده است!
ادامه دارد ....
پی نوشت :
1. اصطلاح «زبان حال» كه امروزه نيز در ميان مقتلخوانان و مداحان، متداول است، حاكى از همين معنا است.
2. اين كتاب را انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميّه قم! منتشر و چندين بار تجديد چاپ كرده است! سخن بالا درباره كتابى هم كه با نام «ديوان الامام الحسين(علیه السلام)» منتشر شده است صدق مىكند. آشفتگى هر دو كتاب بر پژوهشگران معارف اسلامى پوشيده نيست.
3. انسان كامل، مرتضى مطهرى، ص 130 - 131 ؛ 240 - 244 .
4. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 8 ، ص 118 ، چاپ اول، 1360 ش .
5. چكيده مقالات كنگره بينالمللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، ص 152 ، چاپ اول.
6. ر.ك: امام در عينيّت جامعه، محمدرضا حكيمى، ص 95 ؛ چاپ هفتم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367 ش .
7. تراث كربلا، سلمان هادى طعمه، ص 53.
8. سيماى كربلا، ص 216 - 217، چاپ دوم، به نقل از تراث كربلا، ص 155 - 156، چاپ جديد.
9. منسوب به هويزه ؛ همان شهرى كه در هنگامههاى هشت سال دفاع مقدس نامش بر سر زبانها بود. شاعر ما از آنجا كه نياكانش از هويزه به كربلا كوچيده بودند، هويزى نام گرفته است. اين كلمه در عربى، «حويزى» نوشته مىشود.
10. ديوان ابى الحبّ، ص 161، قم، انتشارات الرّضى، چاپ اول، 1371 ش.
11. سيماى كربلا، ص 217.
12. المنتخب للطريحى، ص 439 ؛ اسرار الشهادة، دربندى، ص 409 ؛ جواهرالكلام في سوانحالايام، ج 1، ص 382.
13. المنتخب للطريحى، ص 379.
14. حماسه حسينى، ج2، ص 218.
15. اسرار الشهادة، ص 426 ؛ ادب الحسين و حماسته، ص 46.
16. بعيد هم نيست كه علت اشتهار حضرت سيد ساجدين على بن الحسين(علیه السلام)، با نام «امام بيمار»، همين شعر منسوب به امام حسين(علیه السلام) بوده باشد.
/ن