سفر به لبنان (2)

با شروع سال تحصيلي و تصميم به ماندن در لبنان آقاي رضا آسياباني (4) مسئوليت مديريت مدرسه را به عهده گرفت و من مسئول آموزش شدم. برنامه درس‏ها مشخص شد و طلبه‏ها را تشویق کردیم که جدی درس بخوانند و جدی برخورد کردیم و تعدادي هم طلبه جديد گرفتيم.
يکشنبه، 17 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفر به لبنان (2)
سفر به لبنان (2)
سفر به لبنان (2)

نویسنده : احمد عابدینی
منبع : راسخون




برنامه‏ريزي براي مدرسه رسول اكرم‏ (ص)

با شروع سال تحصيلي و تصميم به ماندن در لبنان آقاي رضا آسياباني (4) مسئوليت مديريت مدرسه را به عهده گرفت و من مسئول آموزش شدم. برنامه درس‏ها مشخص شد و طلبه‏ها را تشویق کردیم که جدی درس بخوانند و جدی برخورد کردیم و تعدادي هم طلبه جديد گرفتيم.
طلبه اگر محكم به درس خواندن گرفته شود درس مي‏خواند. اگر مي‏بينيم در برخي مدارس طلبه‏ها درس نمي‏خوانند به اين جهت است كه مسئولين جديت و پشتكار لازم را ندارند؛ به عنوان نمونه استادي كه از پنج جلسه درسي در طول هفته دو روز آن را درس مي‏دهد و بقيه‏اش را به دنبال روضه زنانه و كارهاي متفرقه است بايد مورد بازخواست قرار گيرد. او حق ندارد عمر طلبه‏ها را به هدر بدهد. طبيعي است وقتي استاد اين برخورد را با كلاس درس و علم دارد طلبه هم درس را جدي نمي‏گيرد. وقتي مسئولي كه بايد طلبه‏ها و اساتيد را سازمان دهي كند خودش نامنظم است و به وقت حج یا عمره به زيارت مي‏رود و نسبت به برنامه‏ريزي و مديريت بي‏تفاوت است چه انتظاري از اساتيد و طلبه‏ها مي‏توان داشت.
در آنجا اگر مي‏ديدم استادي و يا طلبه‏اي بي‏انضباط است پي‏گيري مي‏كردم. اذان صبح از خانه بيرون مي‏آمدم و به مدرسه مي‏رفتم. طلبه‏ها را براي نماز صبح بيدار مي‏كردم بعد از نماز تا ساعت هفت صبح من و آقاي آسياباني بعضي از كلاس‏ها را اداره مي‏كرديم. ساعت هفت اساتيد رسمي حوزه مي‏آمدند و من مي‏رفتم در حوزه خواهران درس مي‏دادم و سپس به درس فقه علامه سيّد محمد حسين فضل الله مي‏رفتم و بعد از آن دو مرتبه به مدرسه برمي گشتم و درس مي‏دادم يا جلسه مباحثه طلبه‏ها را بررسي مي‏كردم و تا ظهر مي‏ماندم و بعد از نماز براي استراحت به خانه مي‏رفتم. بعدازظهرها در خانه دو درس خصوصي داشتم يك شرح لمعه و يك اصول فقه. وقت نماز مغرب و عشا كه مي‏شد به مدرسه سر مي‏زدم نماز را مي‏خواندم و جلسه‏هاي مباحثه را بررسي كنم.

يازده درس در روزهاي يك شنبه‏

روزهاي يك شنبه تعطيل رسمي لبنان بود و روحانيوني كه در مدرسه رسول اكرم تدريس مي‏كردند تعطيل بودند من اصرار داشتم در اين روز درس باشد و هر استادي كه نمي‏آمد به جاي او مي‏رفتم و درس مي‏دادم. درسي كه او قرار بود بگويد را می گفتم و يا يك درس جنبي ديگر به جای آن برقرار می کردم. به هر تقدیری بود، نمي‏گذاشتم كلاس تعطيل شود. معمولاً يك شنبه‏ها يازده كلاس را ادره مي‏كردم و اين کاری بسيار سخت بود. وقت نماز مغرب و عشا كه مي‏رسيد به يكي از شاگرد هايم مي‏گفتم نماز جماعت را بخواند چون چانه‏ام خسته شده بود و ديگر حمد و سوره را نمي‏توانستم بخوانم. بعد از نماز مغرب و عشا نيز كلاس عدل الهي بود كه دانشجوها در آن شركت مي‏كردند.

تعطيلي جمعه ها به جاي يك شنبه‏

اصرار داشتم مانند حوزه های ايران روزهاي پنج شنبه درس اخلاق باشد و روزهاي جمعه تعطيل گردد و روزهاي شنبه و يك شنبه درس باشد. حكومت لبنان به دست مسيحي ها بود آنها يك شنبه‏ها را تعطيل مي‏كردند و مردم مانند ايران كه مراسم هفته و چهلم را در زماني برگزار مي‏كنند كه فراغت وجود داشته باشند تا انسانها بتوانند در آن شركت كنند در آنجا تمركز روي يك شنبه بود. اگر هم جايي مي‏خواستند بروند، يك شنبه‏ها دانش‏آموزان تعطيل بودند به همين جهت استادهاي حوزه يك شنبه‏ها را تعطيل مي‏كردند و من ناچار بودم به جاي آنها تدريس كنم. می خواستم قانوني كه گذاشته‏ام پا برجا بماند.
اكنون كه ساليان زيادي از آن زمان مي‏گذرد، و به آن می اندیشم به اشتباه خود پی برده ام. استادها حق داشتند نيايند چون شركت در مراسم های گوناگون و برنامه های تفريحی در اين روز انجام می شود. به هر حال ما فكر مي‏كرديم جمعه تقدس خاصي دارد و بايد تعطيل شود و يك شنبه بايد درس باشد. تعطیلی از اموری است که در مكان‏هاي گوناگون متفاوت است و در كشوري مثل لبنان یک شنبه ها تعطیل است.

درس عدل الهي‏

از مهم‏ترين درس‏هايي كه در لبنان داشتم و استقبال زيادي از آن شد، كتاب عدل الهي علاّمه شهيد مطهري بود. اين کتاب را براي دانشجوها تدریس می کردم. يك گروه سي نفري از دانشجوها به صورت مستمر حدود نه ماه در آن کلاس شركت مي‏كردند و از مطالب ياد داشت برمي‏داشتند.
در لبنان با آن فضاي رعب و وحشت كه در اثر جنگ‏هاي داخلي پديد آمده بود كلاسي كه چنين استقبالي از آن بشود، وجود نداشت.البته امكان داشت در جلسه‏اي صد نفر بيايند و بروند اما در فاصله‏اي نزديك به يك سال درسي با آن تعداد دانشجو، واقعاً بي‏نظير بود.

درس حجاب اسلامي‏

همسرم مدير حوزه خواهران بود و من دو كلاس در روزهاي شنبه و يك شنبه، آنجا داشتم، از كتاب‏هايي كه براي تدريس انتخاب کردم حجاب اسلامي مرحوم مطهري بود اين كتاب نيز براي آنان جذاب و پرفروغ بود.

رشد علمي مدرسه رسول اكرم (ص)‏

غير از مدرسه رسول اكرم مدرسه‏هاي ديگري نيز در لبنان بود براي نمونه سيدمحمدحسين فضل الله مدرسه‏اي داشت. مدرسه صديقين نيز بود اما آن سال كه ما آنجا بوديم مدرسه رسول اكرم در بين ساير مدرسه‏ها درخشید. سالي كه از لبنان آمدم تعدادي از طلبه‏هاي مدرسه نيز امتحان دادند و به ايران آمدند و با وجودي كه آقاي آسياباني يك سال ديگر هم آنجا ماند از کیفیت مدرسه کاسته شد. خصوصا بعد از يك سال كه آقاي آسياباني هم آمد و مسئول مدرسه آقاي خليق بود، کاهش چشم گیری داشت. آقای خلیق مانند برخي ديگر از مسئولين حوزه‏هاي ايران فقط عنوان مديريت را با خود يدك مي‏كشيد و كار جدي در امر مديريت انجام نمي‏داد. پس از بركنار گذاشتن او مدرسه به دست حزب الله افتاد و ديگر خبري ندارم.

خطرهاي ناپيدا

در لبنان كه بودم بسياري از قواعد را نمي‏دانستم و زماني آنها را آموختم كه وقت بازگشت از لبنان بود؛ برای مثال ساعت هفت بعد از ظهر در راه جَبَل به سوي بعلبك حركت مي‏كردم. سه ساعت راه بود و معمولاً نيمه شب به بعلبك مي‏رسيدم. منطقه‏اي كه براي ما امنيت جاني و مالي نداشت. در همان راه جَبَل(=كوه) بود كه ديپلمات‏هاي ايراني را دزديدند و هنوز هم از آنها خبري نيست.
بسیارعجب بود كه آقاي خليق با وجودی كه از جزئيات آنجا با خبر بود هيچ وقت سخني در اين رابطه به ما نگفت، شايد از روي مصلحت كه نمي‏خواست درس‏هاي حوزه تعطيل شود چيزي به ما نمی گفت. من و آقاي آسياباني تا ساعت هفت بعد از ظهر درس مي‏گفتيم و بعد از آن اگر مي‏خواستيم براي زيارت دوستان به بعلبك برويم حركت مي‏كرديم، در حالي كه تردد در آن راه‏ها براي ما ايراني‏ها از ساعت چهار بعد از ظهر ممنوع بود و ما خبر نداشتيم.
يك شب ساعت یازده و نیم که در این مسیر بودیم ماشين خراب شد. پس از مدتي يك پاسدار رسيد و پس از سلام و احوال پرسي گفت: شما حاج آقا عابديني هستيد؟
تعجب كردم چون او را قبلاً نديده بودم. اين پرسش در ذهنم جوشيد كه او من را از كجا مي‏شناسد. از خودش پرسيدم که شما نام مرا از كجا مي‏دانيد؟
گفت: شما معروف هستيد چون تنها روحاني مي‏باشيد كه قواعد امنيتي را رعايت نمي‏كند و به امور حفاظتی توجه ندارد و با زن و بچه در ساعت‏هاي ممنوع حركت مي‏كند. او كمك كرد تا ماشين را بوكسل كنيم و تا بيروت برويم. به بيروت كه رسيديم او به همراه آقاي آسياباني رفتند تا مكانيك بياوردند. من نيز همراه خانواده خودم و خانواده آقاي آسياباني در ماشين مانديم. آن پاسدار پرسيد: اسلحه داري؟
گفتم: خير.
با تعجب گفت: بدون اسلحه اين گونه بي‏پروا عمل مي‏كني؟ سپس يك كلت به من داد تا اگر لازم شد از آن استفاده كنم. 45 دقيقه منتظر مانديم تا اين كه آنها برگشتند در همين فاصله حدود پنج گروه براي سرقت ماشين به دور ماشين آمدند.
هر منطقه از بيروت دست گروه خاصي بود كه آن گروه فقط در آنجا امنيت داشتند و وقتي مي‏ديدند كه ماشيني در ميان راه مانده هر كدام مي‏آمدند تا آن را به نفع خود مصادره كنند و وقتي من از ماشين پياده مي‏شدم و مرا با لباس روحانيت مي‏ديدند مي‏پرسيدند: اينجا چه كاري دارید؟ در پاسخ مي‏گفتم ماشين خراب است.
مي‏گفتند: پس ما نگهبان شما هستیم. اما من قبول نمي‏كردم و مي‏گفتم به نگهبان نياز ندارم و آنان را روانه مي‏کردم.
گم کردن راه
يك روز نيز وقتي از بعلبك ‏آمديم سر پيچ بين بيروت شرقي و غربي راه را گم كرديم چون يك لودر داشت راه را درست مي‏كرد و وقتي به سر خاكريز رسيديم دو راه بدون هيچ تابلويي وجود داشت. يكي از راه‏ها به بيروت غربي مي‏رفت كه ما نيز مي‏خواستيم به همان جا برويم و راه ديگر به بيروت شرقي كه منطقه مسيحي‏ها و ماروني‏ها بود و دشمن اصلي ما به حساب مي‏آمد. از بعلبك كه مي‏آمديم همیشه استرس داشتيم چون راه جبل جاده ای كم عرض و خطرناكي بود و ما هميشه مي‏ترسيديم كه مسير را اشتباه رفته باشيم و به دردسر بيفتيم، اما چشممان به درياي مديترانه كه مي‏افتاد نفس راحتي مي‏كشيديم و مطمئن مي‏شديم كه مسير را درست آمده‏ايم. آن روز هم مانند ساير روزها وقتي نگاهمان به دريا افتاد با خود گفتيم خطر رفع شده، اما همانجا اشتباه كرديم و به طرف سمت راست خاكريز كه منطقه بيروت شرقي بود رفتيم در مقابل منطقه‏اي زيبا و سرسبز را مي‏ديديم كه بسيار دل‏انگيز بود و بسیار خلوت. همسر آقاي آسياباني گفت بهتر است از يك نفر بپرسيم اما من و آقاي آسياباني معتقد بودیم كه نيازي نيست. گفتم دريا روبروي ماست و اين نشانه درست آمدنمان است، تنها تفاوت در این است که امروز از يك جاده ديگر آمده‏ايم. او قانع نشد و اصرار كرد و با عصبانيت ما را مجبور به پرسش كرد. از يكي از دَرُوزي‏ها پرسيديم. دروزي‏ها شلوارهاي مخصوصي مي‏پوشيدند و از اين طريق ما آنها را مي‏شناختيم. از او پرسيدم. او گفت: شما كجا مي‏خواهيد برويد؟ گفتم به منطقه جنوبي در جايي كه شيعيان زندگي مي‏كنند. او با تعجب نگاهي به ما كرد و گفت: راه را اشتباه آمده‏ايد از اينجا اگر صد متر جلوتر برويد به دست ماروني‏ها دستگير مي‏شويد. با عجله دور زديم و مسير آمده را به سرعت برگشتيم. چقدر خوب شد آن روز حرف آن خانم را شنيديم و گرنه امکان داشت عاقبت آن چهار ديپلمات ايراني در انتظارمان باشد.
اين اتفاق درسي ديگر نيز برايم داشت و آن مدد خواستن دائمي از خداست. ما معمولاً در اين مسير كه حركت مي‏كرديم تا آن جايي كه احتمال خطر مي‏داديم از خدا كمك مي‏خواستيم و به ياد او بوديم اما به محض اين كه دريا را مي‏ديديم تصور مي‏كرديم ديگر خطري نيست و فكر مي‏كرديم كه شايد ديگر به ياري خدا نيازي نباشد،آن روز هم ما با ديدن درياي مديترانه همين حس را پيدا كرديم و خدا به ما فهماند كه در همه لحظه‏ها مي‏بايست از او مدد بگيريم.

فقر در لبنان

در لبنان فقر به حدي بود كه اگر كسي موز مي‏خريد مردم تعجب مي‏كردند و او را ثروتمند مي‏پنداشتند.
روزی يك روحاني چند كيلو موز براي منزل خريده بود طلبه‏ها اين مسأله را مطرح مي‏كردند و شگفت زده شده بودند.
آقاي خليق به ما ماهي 250 ليره مي‏داد و اين پول قابل ذكري نبود. او مي‏گفت: این پول در اختيارتان باشد اما قناعت كنيد و هر جور صلاح مي‏دانيد خرج كنيد. ما هم رعايت مي‏كرديم و تا جايي كه امكان داشت كمتر خرج مي‏كرديم. همسرم هنوز نيز وقتي سخن از آن زمان پيش مي‏آيد به سختي‏ها اشاره مي‏كند. از يك طلبه در ايران بيشتر به خودمان سخت مي‏گرفتيم و با اين كه جا داشت غربت خارج از کشور را تا حدودي با امكانات مادي جبران كنيم، این کار را نمی کردیم.
تابستان كه در حوزه فعاليتي رسمي نداشتيم و بالطبع پولي هم از جايي دريافت نمي‏كردم، و گرچه خرج چنداني نداشتيم، پولهايي كه از ايران برده بوديم تبديل مي‏كرديم و خرج مي‏كرديم. جاي خوابمان مدرسه رسول اكرم‏صلّي الله عليه وآله بود و غذايمان هم همراه طلاب كه اكثر اوقات سيب زميني بود كه خورد مي‏كرديم و در تشتي پراز روغن مايع كه روي گاز مي‏جوشيد مي‏ريختيم و با نان مي‏خورديم. گاهي هم که امکانات بیشتری داشتیم برنج مي پختيم.
آشپز مدرسه از نظر بينايي ضعیف بود و تابستانها كم به مدرسه مي‏آمد ولي هر وقت هم مي‏آمد و برنج مي‏پخت زمان صرف آن يكي دو تا فضله موش در آن پيدا مي‏شد كه ناچار می شدیم از خوردن دست بكشيم و به تطهير قاشق و بشقاب و ديگ و ديگچه بپردازيم. او چون ضعف بينايي داشت دوباره روز ديگر نيز همين مشكل را پيش مي‏آورد. شايد چون نسبت به دیگران پول كمتری مي‏گرفت، پيوسته آشپز آنجا بود و غذاهاي فضله‏دار به طلاب مي‏خوراند و او را عوض نمی کردند.

سفر به لبنان (2)

جنگ‏

در آغاز ورود ما به لبنان جنگ فلسطيني‏ها و حركت امل شروع شده بود. به همین دلیل ليره لبنان در اثر جنگ داخلي سقوط كرده بود و به يك بيستم ليره سوريه رسيد. ليره لبنان و ليره سوريه ارزش یکسان داشتند اما جنگ و ناامنی عامل این تفاوت محسوب می شود.
در لبنان مردم سختي‏هاي فراواني را تحمل مي‏كردند که در سایه آن مشكل مسكن كم رنگ شده بود. مهم‏ترين مشکل مردم جنگ بود و آن هم سخت‏ترين نوع جنگ، يعني جنگ داخلي. جنگ در داخل شهر بود، آن هم در چند جبهه متفاوت. هرگروه قسمتي را گرفته بود و با گروه ديگر مي‏جنگيد. غرب بيروت دست حركت امل بود و بیشتر منطقه جنوب به دست حزب‏الله.
مسيحي‏هاي ماروني كه خود را تافته جدا بافته مي‏دانستند در منطقه شان ديواري كشيده بودند كه به آن خط قرمز گفته مي‏شد و به اين ترتيب منطقه مسيحي‏ها از مسلمان‏ها جدا شده بود. فلسطيني‏ها چندين محله در جنوب بيروت داشتند كه به آن‏ها «مُخَِيّمات» به معناي خيمه‌ها گفته مي‏شد. توپخانه حركت امل و فلسطيني‏ها پيوسته كار مي‏كرد و امنيت را از بين برده بود. چون هيچ كدام از دو گروه به مكان خاص و يا هدف مشخصي شليك نمي‏كردند گروه اول به خانه‏هاي گروه دوم شلیک می کرد و گروه دوم همين بلا را بر سر گروه اول مي‏آورد. در اين بين مردم بي‏گناه بودند كه به طرف زيرمين‏هايشان و يا سنگر مي‏دويدند. و در اين جنگ خانه‏هاي زيادي ويران مي‏شد و خانواده‏هايي بي‏سرپرست مي‏شدند و كودكاني كه مظلومانه جان مي‏باختند. از طرف ديگر ليره نيز سقوط كرد و اين امر در زندگي همه مردم از كارگر و كارمند و تأثير می گذاشت. نوع مردم وضع اسف باري داشتند و اين وضع از طرز لباس پوشيدن و نحوه غذا خوردن و ظاهرشان آشكار بود؛ به عنوان مثال شلوار آنقدر مي‏پوشيدند تا كاملاً از بين برود و بعد از چند مرتبه وصله كردن و رفو كردن قسمتي از آن را مي‏چيدند و به عنوان شلوارك استفاده مي‏كردند و با آن در خيابان‏ها ظاهر مي‏شدند.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

4- او اكنون مسئول كامپيوتر نرم‏افزارهاي نور در قم است و كارهاي حديثي و قرآني انجام مي‏دهد.لازم به ذكر است كه او برنامه نويس بسيار قدرتمندي است.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.