سفر به لبنان (3)

از جنگ‏هاي داخلي در لبنان جنگ حركت الامل با فلسطيني‏ها بود. حركت الامل قصد داشت همه فلسطيني‏ها را كه در منطقه‏اي به نام مخيَّم محاصره بودند، نابود كند. چون آنان را انسان‏هاي مزاحمي مي‏دانستند و يك جهالتي گريبان هر دو گروه را گرفته بود. از طرفي بعضي از فلسطيني‏هاي آن منطقه نيز انسان‏هاي هرزه و فاسدي بودند و به دنبال هر فسادي مي‏گشتند. دزدي
يکشنبه، 17 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفر به لبنان (3)
سفر به لبنان (3)
سفر به لبنان (3)

نویسنده : احمد عابدینی
منبع : راسخون




جنگ بين حركت الامل و فلسطيني ها

از جنگ‏هاي داخلي در لبنان جنگ حركت الامل با فلسطيني‏ها بود. حركت الامل قصد داشت همه فلسطيني‏ها را كه در منطقه‏اي به نام مخيَّم محاصره بودند، نابود كند. چون آنان را انسان‏هاي مزاحمي مي‏دانستند و يك جهالتي گريبان هر دو گروه را گرفته بود. از طرفي بعضي از فلسطيني‏هاي آن منطقه نيز انسان‏هاي هرزه و فاسدي بودند و به دنبال هر فسادي مي‏گشتند. دزدي و فساد جنسي را به سادگي انجام مي‏دادند چون اعتقاد داشتند در اسرائيل به آنها ظلم شده و كسي هم از آنان دفاع نكرده است. اين ويژگي را هم در فلسطيني‏هاي ساكن در لبنان و هم آناني كه در سوريه و كويت بودند مي‏شد ديد، این ویژگی عمومی آنها نبود و حق نبود كه با گناه و بي‏گناه با هم كشته شوند.
در آن زمان كه در لبنان بودم هيئت‏هاي زيادي از ايران مي‏آمد تا شايد بتوانند مانع از اين جنگ داخلي شود اما اين كوشش‏ها بي‏اثر بود و تا آن زمان كه آنجا بوديم اين جنگ دلخراش ادامه داشت.
به اعتقادم گروه‏هايي مانند حماس نيز كه اكنون در فلسطين مبارزه مي‏كنند و با سازمان الفتح نزاع دارند راهي را مي‏روند كه به نتيجه نمي‏رسد و اساسا دشمن همين را مي‏خواهد چون عده‏اي در مبارزه كشته مي‏شوند و فلسطيني‏ها به هم مشغول مي‏شوند و اسرائيل از فرصت استفاده مي‏كند.
آن زمان رهبر حركت الامل نبيه بري بود. او فلسطيني‏هاي ساكن در مخيمات را در محاصره شديد اقتصادي قرار داده بود و اجازه نمي‏داد از هيچ راهي امكانات به آنها برسد، از طرفي به شدت آن منطقه را مي‏كوبيد. به رهبر حركت الامل گفته بودند فلسطيني‏ها از گرسنگي در حال مرگ هستند و در بين آنها زنان و كودكانی هستند كه هيچ گناهي ندارند. او در پاسخ گفته بود اين طور نيست چون هنوز صداي خروس از درون مخيمات مي‏آيد و اگر گرسنه بودند خروس‏ها و حيوانات را مي‏كشتند و مي‏خوردند. این سخن او از یک جهت درست بود چون صدای مرغ و خروس از درون مخیِّمات می آمد اما این نکته دلیل امکانات در آنجا نبود. در منطقه مخیمات فقر شدیدی حاکم بود و برخی خانواده ها اگر فقط یک مرغ هم داشتند آن را نمی کشتند تا بگردد و در بین زباله ها غذایی بخورد و حداقل روزی یک تخم بگذارد و آنها از آن تخم مرغ استفاده کنند.

سفر به لبنان (3)

حمله هاي اسرائيل به جنوب لبنان‏

كساني كه در جنوب لبنان زندگي مي‏كردند در اثر حمله‏هاي اسرائيل ناچار شده بودند به بيروت بيايند اگر به زندگی مردم بيروت نگاه می کردیم، شاهد خرابی گوشه‏اي از خانه هايشان بودیم و گاهی می دیدیم که يا در خانه مجروح دارند و يا داغدار عزيزي هستند. با اين وجود به همديگر پناه مي‏دادند و به هم ياري مي‏رساندند. در لبنان مردم حقوق بگير احزاب بودند و هر حزب به طرفداران خود ليره‏اي پرداخت مي‏كرد اما آن هزینه تأمين معاش آنان را نمي‏كرد.

سيد فداكار

روحاني سيدي از ايران آمده بود او حدود شصت سال از سنش مي‏گذشت، وقتي ديد اين چنين به فلسطيني‏ها ظلم مي‏شود و يك نسل در حال كشته شدن است، گفت: من وارد مخيمات مي‏شوم و آنجا مي‏مانم و تا وقتي صلح حاکم نشود بيرون نمي‏آيم. او به گفته خود عمل کرد و این فداكاري را انجام داد. رفت و آنجا ماند تا ايران فعاليت‏هايش را برای صلح شدت بخشید.
پس از اینکه مخيمات آزاد شد و او بيرون آمد، به ديدنش رفتم. در مقابل خود پيرمردي را ديدم كه دست و پاهايش نحيف و لاغر شده بود؛ مانند ني قليان و استخوان‏هاي صورتش بيرون زده بود و گويي پوستي كه روي استخوان كشيده باشند. از خودم پرسيدم خدايا اين قيافه را كجا ديده‏ام اين جور قيافه برايم آشناست. به ياد آفريقايي‏هايي افتادم كه گاهي تصويرشان از تلويزيون پخش مي‏شد، كساني كه وقتي غذايي را مي‏ديدند مي‏دويدند و از شدت فقر و گرسنگي در حال مرگ بودند، متوجه شدم که همان سيد فداكار است که قيافه‏اش به اين صورت درآمده است. بقيه فلسطيني‏ها هم وضعي بهتر از او نداشتند.
به ديدار آن سيد كه رفتم از او در مورد مرغ و خروس‏ها كه صدايشان مي‏آمد و نبيه بري به آن صداها، استناد مي‏كرد كه هنوز فلسطيني‏ها آذوقه دارند. سؤال شد او گفت: صاحب آن مرغ و خروس هرقدر هم گرسنه بود آن را نمي‏كشت چون يك مرغ در بين زباله‏ها مي‏گشت و چيزي پيدا مي‏كرد و مي‏خورد و هر دو روز يك تخم مي‏گذاشت و صاحب آن با آن تخم مرغ از مرگ نجات مي‏يافت و زنده مي‏ماند و صداي مرغ يا خروس دليل اين نبود كه داخل مخيم غذايي پيدا مي‏شود.
حمله‏هاي پي در پي حركت الامل تعداد زيادي از فلسطيني‏ها را كشت و ساختمان‏هاي زيادي از ناحيه جنوبي شهر بيروت را ويران كرد. البته حركت الامل نيز خودش با مسيحي‏ها و اسرائيل درگير بود و ضربه‏هاي متعددي به او وارد شد.

سفر به لبنان (3)

سيد حسن نصرالله‏

حزب الله تازه در حال شکل گیری بود و سيد حسن رهبر شاخه ای از حزب الله بود. او در هفته يك مرتبه به مدرسه مي‏آمد و به طلبه‏ها آموزش نظامي مي‏داد. وی به زبان فارسي مي‏توانست صحبت كند. از نظر علمي نيز طلبه فاضلي بود و مي‏خواست با ما فارسي صحبت كند تا اشكال‏هايش برطرف شود ما هم مي‏خواستيم عربي حرف بزنيم تا اگر نقصي در تكلم داريم برطرف شود.طلبه دوست داشتني و خوبي بود.

عيد قربان و قرباني‏

عيد قربان كه فرا رسيد به طلبه‏ها پیشنهاد کردم يك گوسفند قرباني كنيم. هركس مي‏خواهد كمك كند. طلبه‏ها با وجودي كه فقیر بودند، پول نصف گوسفند را دادند. پول نصف ديگر را هم از آقاي خليق گرفتيم و گوسفندي قرباني كرديم و قسمت زيادي از گوشت آن را براي خود طلبه‏ها برديم.

سفر به اطراف لبنان‏

از كارهايم در لبنان سفر به اطراف لبنان بود. يكي از جاها که می رفتم حوزه صديقين در جنوب لبنان بود. به روستاهايي كه طلبه‏ها به آنجا دعوتم مي‏كردند، می رفتم. اگر طلبه‏اي دعوتم می کرد تا يك شب به خانه شان بروم فرصت را غنيمت مي‏شمردم و مي‏رفتم تا ببينم در روستاي آنها چه خبر است. این سفرها در تابستان كه تازه به لبنان رفته بودم و كار كم‏تري داشتم بیشتر صورت پذیرفت. به خيلي از جاهاي لبنان سر زدم.

جنوب لبنان‏

هركس تا خودش جنوب لبنان را با چشم نبيند، نمي‏تواند تصور كند و بفهمد در آنجا چه خبر است. در جنگ ايران و عراق، ما اين طرف بوديم و دشمن در مقابل ما. مرزهاي هر دو طرف مشخص بود اما در لبنان مرز مشخصي در کار نیست. خط و خاكريز و سيم خار دار و يا نيروي خاصي وجود ندارد. گاهي دو روستا که در كنار هم قرار داشت يكي از آنها در دست لبناني‏ها بود و ديگري به دست اسرائيلي‏ها. بدون اینکه هيچ نشانه آشكاري وجود داشته باشد. مي‏گفتند اين تپه اسرائيلي هاست و كسي هم جرأت نمي‏كرد آن جا برود.
براي ما اين وضعيت جاي تعجب داشت خصوصاً وقتی كه می دیدم مردم دور هم مي‏نشستند و حرف‏هاي ايدئو لوژيك مي‏زنند. به آنها مي‏گفتم اين حرف‏ها در شرایط فعلی معنا ندارد و جايش الآن نيست. وظيفه شما اين است كه برنامه ريزي كنيد و آن روستا را از دست اسرائيلي‏ها در آوريد. ذهنيت ما مانند وقتي بود كه در ايران بوديم و دشمن حمله مي‏كرد و مي‏گفتيم بايد در برابر او ايستاد. سر و صداي ما چند ايراني در حوزه رسول اكرم و فكر حمله به اسرائيل همه جا را گرفته بود تا جایی که راديو اسرائيل تهديد كرده بود قصد دارد مدرسه رسول اكرم را، بمب باران ‏كند.
افرادي كه با آنها صحبت مي‏كرديم و فكر حمله به اسرائيل را به آنها مي‏داديم و تحريكشان مي‏كرديم هر كدام از حزب و گروهي بودند و صحبت‏هايي را كه شنيده بودند به حزب خود منتقل مي‏كردند.

رفتن به روستاي ياتر

یکی از منطقه هایی که زير نظر مستقيم اسرائيلي‏ها قرار داشت، روستايي به نام ياتر بود. يك بار با طلبه‏اي اهل همان روستا، پياده به آنجا رفتيم. سفر با ماشين خطر داشت و امكان‏پذير نبود. آنجا با مردم صحبت كرديم و تحريكشان كرديم كه به اسرائيل حمله كنند و آنان را از كشور خود برانند.
آنان پناهگاهي جز چاه نداشتند و در وقت حمله اسرائيل به درون چاه مي‏رفتند. در آن روز من با لباس روحانيت رفته بودم. پس از چند ساعت بعد با ماشين‏هاي U.N كه مخصوص سازمان ملل است بدون هيچ مشكلي برگشتيم. می گفتند گاهی پیش آمده که اسرائيلی ها جلوي ماشين‏هاي U.N را مي‏گيرد و هر كه را بخواهند دستگير مي‏كنند.

آيت‏اللّه غيوري (5)

هيئت‏هاي ايراني كه به لبنان مي‏آمدند در سفارت استراحت مي‏كردند و يا براي خواب به منزل بزرگان مي‏رفتند اما آقاي غيوري كه از ایران آمد و مدرسه را ديد، گفت مي‏خواهم همين جا بخوابم. طبقه اول مدرسه اتاقي داشت که آن را در اختيار او قرار داديم و ظهر آنجا استراحت كرد و ما به خانه رفتيم. بعدازظهر كه برگشتم، ديدم خوشحال است. گفت: پيداست مدرسه خوبي درست كرده‏ايد چون هيچ سر و صدايي نمي‏آيد و طلبه‏ها مشغول درس خواندن و كارهاي خود هستند. او كمك‏هاي خوبي به طلاب كرد.
پس از اين كه از لبنان برگشتم و به ايران آمدم به نزد او رفتم.كنار مسجدش كتابخانه مفصلي بود. گفت: به كتابخانه برويد و هر كتابي را مي‏خواهيد برداريد. دوره بحارالانوار را برداشتم، آقاي آسياباني نيز يك دوره تفسير نمونه را برداشت.
او مرد شریفی بود هنگام ساخت خانه‏ام به نزد او رفتم و از او تقاضای قرض کردم. او هم صد هزار تومان قرض داد. (6) يك سال كه گذشت پول را تهيه كردم تا به او پس بدهم، او باز هم بزرگواري كرد و مقداري از پول را برگرداند.
زماني كه روحاني كاروان حج بودم، ايام حج او را در مدينه ديدم.پيشنهاد كرد، بروم در بعثه كنار او تا اگر عربي نزد او آمد و صحبتي داشت براي او ترجمه كنم. پس از آن هم ديگر او را نديدم فقط يك روز كه به نجف‏آباد مي‏رفتم در بين راه وقت اذان شد و به شهرك گلدشت رسيدم رفتم در مسجد نماز بخوانم كه اتفاقا او هم براي اقامه نماز به آن مسجد آمده بود، با او سلام و احوال پرسي كردم.

سفر به لبنان (3)

علامه سيد محمد حسين فضل الله‏

سيد محمد حسين فضل الله عالم فرهيخته و بسيار محترمي است. من در دوراني كه در لبنان بودم به درس فقه او مي‏رفتم و اوايل هفته دو تا سه شب در مسجد حاضر مي‏شدم تا نماز را پشت سر او بخوانم.
آن زمان جوان و با شوق بودم. دلم مي‏خواست لبنان سرسپرده ايران و امام بشود. علاّمه فضل الله، مرحوم آيت‏اللّه خويي را اعلم مي‏دانست و فتاواي او را نقل می کرد و بعد فتواي امام را می گفت. دلم مي‏خواست او فقط فتواي حضرت امام را نقل كند و او را اعلم معرفي كند و به همين جهت با ايشان تنش داشتم. در اين تنش تحريكات آقاي خليق بي‏تأثير نبود.
وی هر روز ساعت ده تا دوازده ملاقات عمومي داشت. در يك سالن بزرگ، كه دور تا دورش صندلي بود، می نشست. او در گوشه‏اي روي صندلي مي‏نشست و يك صندلي هم كنار او بود. كساني كه با او كار داشتند دور تا دور سالن مي‏نشستند تا نوبت به آن‏ها برسد و بروند و با او صحبت كنند.در كنار آن سالن بزرگ،اتاقي بود كه اگر كسي حرف خصوصي داشت از ايشان درخواست جلسه خصوصي مي‏نمود و به آن اتاق وارد مي‏شدند، بيشتر مراجعين نوع كساني كه مي‏آمدند مردم فقيري بودندكه براي دريافت كمك نزد او مي‏رفتند. زيرا علامه فضل الله از بقيه علما لبنان بيشتر پول داشت و چند دارالايتام را اداره مي‏كرد،به همين دليل دستش بازتر بود و به مردم كمك مي‏كرد.
من و دوستانم هر وقت نزد او مي‏رفتم نوبتم كه مي‏شد مي‏گفتم: جلسه خصوصي. او هم با مهرباني برخورد مي‏كرد. هميشه موضوع بحث اين بود كه شما چرا نمي‏گوييد امام اعلم است.
براي جلسه بعد كه مي‏خواستم نزد او بروم جزوه‏اي را با خود بردم اين جزوه را از ايران فرستاده بودند و نام بسياري از بزرگان در آن بود كه با عبارات مختلف به اعلميت امام اشاره كرده بودند.

تواضع علامه فضل الله‏

آن زمان كه شاگرد علامه بودم و از او مي‏خواستم جلسه خصوصي با هم داشته باشيم، جوان و انقلابي تند بودم اما او فروتنانه و با مهرباني با من برخورد مي‏كرد. گاهي پيش مي‏آمد كه در وسط صحبت،كلام او را قطع مي‏كردم و گاهی مي‏گفتم: استمع يعني گوش بده. چون تازه به زبان عربي آشنا شده بودم و اين واژه امر به شنيدن بود اما او هيچ وقت تندي نكرد حتي عصباني هم نشد و البته فكر مي‏كنم فهميده بود كه اين شيوه سخن گفتن به دليل عدم تسلطم به زبان عربي است.
از ويژگي‏هاي ديگر او اين بود كه هر وقت به مناسبت بيست و دوم بهمن و يا هفته وحدت و مناسبت‏هاي مختلف ديگر از او مي‏خواستيم به مدرسه بيايد و صحبت كند قبول مي‏كرد و مي‏آمد.

شعار « خدايا خدايا » بعد از نماز جماعت‏

سعي مي‏كردم در طول هفته دو تا سه شب به نماز جماعت علامه فضل الله بروم. طلبه‏ها را هم تحريك مي‏كردم تا در نماز جماعت او شركت كنند و بعد از نماز هم دعاي خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار (7) ، را به عربي بخوانند. مردم آن جا وقتي اين شعار خوانده مي‏شد مخالفت مي‏كردند و مي‏گفتند اين چه بدعتي است كه تازه به وجود آمده اما خود علامه در رد و يا تأييد اين كار هيچ حرفي نزد.

راه رفتن روي پرچم اسرئيل‏

به مناسبتي كف حياط مدرسه رسول اكرم تصویر پرچم اسرائيل را كشيديم و به قصد توهين روي آن راه مي‏رفتيم. علامه فضل الله را هم براي سخنراني دعوت كرديم و سپس قدم زنان از روي پرچم راه رفتيم. بعد فهميديم اسرائيل از اين صحنه تصوير هوايي گرفته و احتمال حمله به حوزه وجود دارد اما به خير گذشت و این اتفاق نیفتاد.
او از راه های گوناگون متوجه شده بود كه به او علاقه‏مندم. هم سر درسش حاضر می شدم و هم به نمازجماعت او می رفتم. به همین جهت اگر تند با او صحبت مي‏كردم مي‏بخشيد، مي‏دانست كه اين كارها همه از روي خلوص است. اکنون كه فكرش را مي‏كنم نزد خودم شرمنده مي‏شوم.

درس خارج فقه علامه فضل الله‏

در درس خارج فقه پنج تا شش نفر حاضر می شدند. متن درس از كتاب مستمسك العروه بود. از روي كتاب مي‏خواند و توضيح مي‏داد و در بعضي از قسمت‏ها نظر آقاي خويي را هم بیان می کرد و اگر خودش هم نظر خاصي داشت مطرح مي‏كرد. معمولاً همراه هر مسأله‏اي كه خوانده مي‏شد، يك بار هم نظر خودش را مطرح مي‏كرد.
روزهايي كه حملات شديد بود كلاس درس تعطيل مي‏شد، اما من هر روز مي‏رفتم و از آن جايي كه پاسدارهاي آقا هم نمي‏دانستند كلاس تشكيل مي‏شود يا نه بيست دقيقه‏اي منتظر مي‏ماندم و وقتي مي‏ديدم كسي نيامد برمي گشتم.
عجيب این بود كه يك توافق ناگفته بين شاگرد و استاد بود كه هر وقت حملات شديد مي‏شد، كلاس درس تعطیل بود. اينكه چه وقت حمله شديد است و چه وقت ضعيف را فقط خود آن‏ها مي‏دانستند و من به راز آن نمي‏توانستم پي ببرم.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

5 - ايشان نماينده امام خميني در هلال احمر بود كه به اتفاق دكتر وحيد دستجردي مسئول هلال احمر به لبنان آمد تا به جنگ زدگان كمك كند و وضع آنان را از نزديك ببيند.
6 - اين مبلغ آن زمان حدود يك چهارم خريد يك خانه كوچك در قم بود.
7 - الهي الهي حتي ظهور المهدي احفظ لنا الخميني.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.