سفر به لبنان (3)
نویسنده : احمد عابدینی
منبع : راسخون
منبع : راسخون
جنگ بين حركت الامل و فلسطيني ها
در آن زمان كه در لبنان بودم هيئتهاي زيادي از ايران ميآمد تا شايد بتوانند مانع از اين جنگ داخلي شود اما اين كوششها بياثر بود و تا آن زمان كه آنجا بوديم اين جنگ دلخراش ادامه داشت.
به اعتقادم گروههايي مانند حماس نيز كه اكنون در فلسطين مبارزه ميكنند و با سازمان الفتح نزاع دارند راهي را ميروند كه به نتيجه نميرسد و اساسا دشمن همين را ميخواهد چون عدهاي در مبارزه كشته ميشوند و فلسطينيها به هم مشغول ميشوند و اسرائيل از فرصت استفاده ميكند.
آن زمان رهبر حركت الامل نبيه بري بود. او فلسطينيهاي ساكن در مخيمات را در محاصره شديد اقتصادي قرار داده بود و اجازه نميداد از هيچ راهي امكانات به آنها برسد، از طرفي به شدت آن منطقه را ميكوبيد. به رهبر حركت الامل گفته بودند فلسطينيها از گرسنگي در حال مرگ هستند و در بين آنها زنان و كودكانی هستند كه هيچ گناهي ندارند. او در پاسخ گفته بود اين طور نيست چون هنوز صداي خروس از درون مخيمات ميآيد و اگر گرسنه بودند خروسها و حيوانات را ميكشتند و ميخوردند. این سخن او از یک جهت درست بود چون صدای مرغ و خروس از درون مخیِّمات می آمد اما این نکته دلیل امکانات در آنجا نبود. در منطقه مخیمات فقر شدیدی حاکم بود و برخی خانواده ها اگر فقط یک مرغ هم داشتند آن را نمی کشتند تا بگردد و در بین زباله ها غذایی بخورد و حداقل روزی یک تخم بگذارد و آنها از آن تخم مرغ استفاده کنند.
حمله هاي اسرائيل به جنوب لبنان
سيد فداكار
پس از اینکه مخيمات آزاد شد و او بيرون آمد، به ديدنش رفتم. در مقابل خود پيرمردي را ديدم كه دست و پاهايش نحيف و لاغر شده بود؛ مانند ني قليان و استخوانهاي صورتش بيرون زده بود و گويي پوستي كه روي استخوان كشيده باشند. از خودم پرسيدم خدايا اين قيافه را كجا ديدهام اين جور قيافه برايم آشناست. به ياد آفريقاييهايي افتادم كه گاهي تصويرشان از تلويزيون پخش ميشد، كساني كه وقتي غذايي را ميديدند ميدويدند و از شدت فقر و گرسنگي در حال مرگ بودند، متوجه شدم که همان سيد فداكار است که قيافهاش به اين صورت درآمده است. بقيه فلسطينيها هم وضعي بهتر از او نداشتند.
به ديدار آن سيد كه رفتم از او در مورد مرغ و خروسها كه صدايشان ميآمد و نبيه بري به آن صداها، استناد ميكرد كه هنوز فلسطينيها آذوقه دارند. سؤال شد او گفت: صاحب آن مرغ و خروس هرقدر هم گرسنه بود آن را نميكشت چون يك مرغ در بين زبالهها ميگشت و چيزي پيدا ميكرد و ميخورد و هر دو روز يك تخم ميگذاشت و صاحب آن با آن تخم مرغ از مرگ نجات مييافت و زنده ميماند و صداي مرغ يا خروس دليل اين نبود كه داخل مخيم غذايي پيدا ميشود.
حملههاي پي در پي حركت الامل تعداد زيادي از فلسطينيها را كشت و ساختمانهاي زيادي از ناحيه جنوبي شهر بيروت را ويران كرد. البته حركت الامل نيز خودش با مسيحيها و اسرائيل درگير بود و ضربههاي متعددي به او وارد شد.
سيد حسن نصرالله
عيد قربان و قرباني
سفر به اطراف لبنان
جنوب لبنان
براي ما اين وضعيت جاي تعجب داشت خصوصاً وقتی كه می دیدم مردم دور هم مينشستند و حرفهاي ايدئو لوژيك ميزنند. به آنها ميگفتم اين حرفها در شرایط فعلی معنا ندارد و جايش الآن نيست. وظيفه شما اين است كه برنامه ريزي كنيد و آن روستا را از دست اسرائيليها در آوريد. ذهنيت ما مانند وقتي بود كه در ايران بوديم و دشمن حمله ميكرد و ميگفتيم بايد در برابر او ايستاد. سر و صداي ما چند ايراني در حوزه رسول اكرم و فكر حمله به اسرائيل همه جا را گرفته بود تا جایی که راديو اسرائيل تهديد كرده بود قصد دارد مدرسه رسول اكرم را، بمب باران كند.
افرادي كه با آنها صحبت ميكرديم و فكر حمله به اسرائيل را به آنها ميداديم و تحريكشان ميكرديم هر كدام از حزب و گروهي بودند و صحبتهايي را كه شنيده بودند به حزب خود منتقل ميكردند.
رفتن به روستاي ياتر
آنان پناهگاهي جز چاه نداشتند و در وقت حمله اسرائيل به درون چاه ميرفتند. در آن روز من با لباس روحانيت رفته بودم. پس از چند ساعت بعد با ماشينهاي U.N كه مخصوص سازمان ملل است بدون هيچ مشكلي برگشتيم. می گفتند گاهی پیش آمده که اسرائيلی ها جلوي ماشينهاي U.N را ميگيرد و هر كه را بخواهند دستگير ميكنند.
آيتاللّه غيوري (5)
پس از اين كه از لبنان برگشتم و به ايران آمدم به نزد او رفتم.كنار مسجدش كتابخانه مفصلي بود. گفت: به كتابخانه برويد و هر كتابي را ميخواهيد برداريد. دوره بحارالانوار را برداشتم، آقاي آسياباني نيز يك دوره تفسير نمونه را برداشت.
او مرد شریفی بود هنگام ساخت خانهام به نزد او رفتم و از او تقاضای قرض کردم. او هم صد هزار تومان قرض داد. (6) يك سال كه گذشت پول را تهيه كردم تا به او پس بدهم، او باز هم بزرگواري كرد و مقداري از پول را برگرداند.
زماني كه روحاني كاروان حج بودم، ايام حج او را در مدينه ديدم.پيشنهاد كرد، بروم در بعثه كنار او تا اگر عربي نزد او آمد و صحبتي داشت براي او ترجمه كنم. پس از آن هم ديگر او را نديدم فقط يك روز كه به نجفآباد ميرفتم در بين راه وقت اذان شد و به شهرك گلدشت رسيدم رفتم در مسجد نماز بخوانم كه اتفاقا او هم براي اقامه نماز به آن مسجد آمده بود، با او سلام و احوال پرسي كردم.
علامه سيد محمد حسين فضل الله
آن زمان جوان و با شوق بودم. دلم ميخواست لبنان سرسپرده ايران و امام بشود. علاّمه فضل الله، مرحوم آيتاللّه خويي را اعلم ميدانست و فتاواي او را نقل می کرد و بعد فتواي امام را می گفت. دلم ميخواست او فقط فتواي حضرت امام را نقل كند و او را اعلم معرفي كند و به همين جهت با ايشان تنش داشتم. در اين تنش تحريكات آقاي خليق بيتأثير نبود.
وی هر روز ساعت ده تا دوازده ملاقات عمومي داشت. در يك سالن بزرگ، كه دور تا دورش صندلي بود، می نشست. او در گوشهاي روي صندلي مينشست و يك صندلي هم كنار او بود. كساني كه با او كار داشتند دور تا دور سالن مينشستند تا نوبت به آنها برسد و بروند و با او صحبت كنند.در كنار آن سالن بزرگ،اتاقي بود كه اگر كسي حرف خصوصي داشت از ايشان درخواست جلسه خصوصي مينمود و به آن اتاق وارد ميشدند، بيشتر مراجعين نوع كساني كه ميآمدند مردم فقيري بودندكه براي دريافت كمك نزد او ميرفتند. زيرا علامه فضل الله از بقيه علما لبنان بيشتر پول داشت و چند دارالايتام را اداره ميكرد،به همين دليل دستش بازتر بود و به مردم كمك ميكرد.
من و دوستانم هر وقت نزد او ميرفتم نوبتم كه ميشد ميگفتم: جلسه خصوصي. او هم با مهرباني برخورد ميكرد. هميشه موضوع بحث اين بود كه شما چرا نميگوييد امام اعلم است.
براي جلسه بعد كه ميخواستم نزد او بروم جزوهاي را با خود بردم اين جزوه را از ايران فرستاده بودند و نام بسياري از بزرگان در آن بود كه با عبارات مختلف به اعلميت امام اشاره كرده بودند.
تواضع علامه فضل الله
از ويژگيهاي ديگر او اين بود كه هر وقت به مناسبت بيست و دوم بهمن و يا هفته وحدت و مناسبتهاي مختلف ديگر از او ميخواستيم به مدرسه بيايد و صحبت كند قبول ميكرد و ميآمد.
شعار « خدايا خدايا » بعد از نماز جماعت
راه رفتن روي پرچم اسرئيل
او از راه های گوناگون متوجه شده بود كه به او علاقهمندم. هم سر درسش حاضر می شدم و هم به نمازجماعت او می رفتم. به همین جهت اگر تند با او صحبت ميكردم ميبخشيد، ميدانست كه اين كارها همه از روي خلوص است. اکنون كه فكرش را ميكنم نزد خودم شرمنده ميشوم.
درس خارج فقه علامه فضل الله
روزهايي كه حملات شديد بود كلاس درس تعطيل ميشد، اما من هر روز ميرفتم و از آن جايي كه پاسدارهاي آقا هم نميدانستند كلاس تشكيل ميشود يا نه بيست دقيقهاي منتظر ميماندم و وقتي ميديدم كسي نيامد برمي گشتم.
عجيب این بود كه يك توافق ناگفته بين شاگرد و استاد بود كه هر وقت حملات شديد ميشد، كلاس درس تعطیل بود. اينكه چه وقت حمله شديد است و چه وقت ضعيف را فقط خود آنها ميدانستند و من به راز آن نميتوانستم پي ببرم.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
5 - ايشان نماينده امام خميني در هلال احمر بود كه به اتفاق دكتر وحيد دستجردي مسئول هلال احمر به لبنان آمد تا به جنگ زدگان كمك كند و وضع آنان را از نزديك ببيند.
6 - اين مبلغ آن زمان حدود يك چهارم خريد يك خانه كوچك در قم بود.
7 - الهي الهي حتي ظهور المهدي احفظ لنا الخميني.