سفر به لبنان (4)

علامه فضل الله مي‏توانست فارسي صحبت كند و هرگاه گروهي از ايران با او ملاقات داشتند فارسي صحبت مي‏كرد. او روحيه‏اي انقلابي داشت و از حزب الله لبنان حمايت مي‏كرد و از آن آشكارا تبليغ مي‏نمود اما برعکس او گروه حزب الله هيچ وقت از او حمايت نمي‏كردند. آنان از طريق ايران حمايت مي‏شدند و سبك و روش خاصي داشتند.
يکشنبه، 17 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفر به لبنان (4)
سفر به لبنان (4)
سفر به لبنان (4)

نویسنده : احمد عابدینی
منبع : راسخون




علامه سيد محمد حسين فضل الله و تبليغ از حزب الله‏

علامه فضل الله مي‏توانست فارسي صحبت كند و هرگاه گروهي از ايران با او ملاقات داشتند فارسي صحبت مي‏كرد. او روحيه‏اي انقلابي داشت و از حزب الله لبنان حمايت مي‏كرد و از آن آشكارا تبليغ مي‏نمود اما برعکس او گروه حزب الله هيچ وقت از او حمايت نمي‏كردند. آنان از طريق ايران حمايت مي‏شدند و سبك و روش خاصي داشتند.

آخرين ديدار با علامه سيد محمد حسين فضل الله‏

بعد از اين كه از لبنان آمدم ديگر علامه فضل الله را نديدم، چند سال پيش كه او براي ديدن كتابخانه مركز فرهنگ و معارف قرآن،به آن مركز در قم آمده بود و من نيز در همان مركز به تحقيق مشغول بودم، به ديدن او رفتم. با وجودي كه ساليان زيادي از ديدار قبلي مي‏گذشت مرا شناخت و تحويل گرفت.

سفر به لبنان (4)

خاطره‏اي از كلاس درس‏ فقه

روزي سر درس خارج فقه علامه فضل‏اللّه نشسته بودم. آن زمان حضرت آيت‏اللّه العظمي خويي‏رحمه الله را در نجف مورد آزار و اذيت قرار داده بودند او هم قصد داشت از عراق هجرت كند و به لبنان بيايد،با علامه فضل‏الله هماهنگ شده بود كه قرار است آقاي خويي بيايد.علامه همين طور كه درس مي‏داد اگر تلفن زنگ مي‏زد گوشي تلفن را برمي داشت و مي‏گفت: الو، الو. چند بار گوشي زنگ رد و او اين كار را انجام داد اما خط وصل نشد چون خطهاي تلفن لبنان در اثر جنگ‏هاي داخلي به هم ريخته بود خصوصا اگر قرار بود تماس با خارج از كشور برقرار شود.

تشكيل گروه وحدت اسلامي‏

آقاي خليق و تعدادي ديگر از همفکران او به دنبال اين بودند كه گروه وحدت اسلامي را به وجود آورند. اين گروه تشكيل شده از جمعي از عالمان شيعه و سني بود كه قصد داشتند با وحدت نظر برخي اختلاف‏ها را برطرف كنند و آتش اختلاف و نزاع بين شيعه و سني را خاموش کنند.
يك روز كه با علامه فضل الله خيلي صميمي و نزديك شده بوم گفتم شما اگر ديديد اينها اشتباهي دارند تذكر دهيد. قصدم گروه وحدت اسلامي بود اما علاّمه با سابقه ذهني كه داشت گمان كرد نظرم به شيخ شمس الدين است كه نقطه مقابل او به حساب مي‏آمد و نائب رئيس مجلس شيعيان لبنان بود. گفت: شيخ شمس الدين انسان خوبي است و همان جمع كه اكنون دور او را گرفته‏اند اگر به دور من جمع مي‏شدند همين كارهايي را كه او انجام مي‏دهد، انجام مي‏دادم.
اين جمله از جملات ناب آن بزرگوار است كه در ذهنم باقي مانده است.اين انصاف را به حد اعلي رعايت كردن است كه كسي نسبت به قطب مقابل و مخالف خودش اين موضع را بگيرد و خودش را به جاي او بگذارد.

آقاي خليق و پروژه های ساختماني‏

آقاي خليق در لبنان به فكر ساختمان سازي بود و می خواست مقدمات آن را فراهم کند، تصمیم داشت شركت تعاوني تأسيس كند که سود داشته باشد و از اين طريق حوزه را مستقل كند و هدفش از دنبال كردن كتاب فروشي اسلامي نيز همين بود.
به او گفتم بهتر است به طلبه‏ها بيشتر توجه كني و مشكلاتشان را برطرف كني، اما او توجهي نمي‏كرد. گاهي پيش مي‏آمد كه او در جلسه‏اي با فرد ثروتمندي صحبت مي‏كرد و طلبه‏اي هم وارد آن جلسه مي‏شد و هیچ توجهي به آن طلبه نمي‏كرد يا با او پرخاش مي‏كرد. به همين جهت طلبه‏ها او را از ته دل دوست نمي‏داشتند. براي اين كه بيشتر به طلبه‏ها نزديك شود با او صحبت كردم تا پنج شنبه‏ها براي جلسه اخلاق بيايد و صحبت كند او هم قبول كرد. با وجودي كه خودش قبول كرده بود، نمي‏آمد و پنج شنبه‏ها معمولا نگران و ناراحت بودم چون جلسه را تشكيل مي‏دادم و مدام مي‏بايست با او تماس مي‏گرفتم تا بیاید. تلفن هم خراب بود و به ناچار به در منزلش مي‏رفتم. مي‏گفت:الان می آیم. یک ساعت می گذشت و او هنوز نیامده بود.
همسر آقاي خليق لبناني بود و فرزندانش هم در آنجا متولد شدند، البته براي طلبگي به ايران آمدند. به او مي‏گفتم تو در لبنان موقعيت خوبي داري، يك مسجد پيدا كن و در كنار كارهايي كه انجام مي‏دهي يك مُبلّغ و يك امام جماعت نيز باش تا اگر مسئوليت حوزه را از تو گرفتند به مسجد بروي و از اين طريق پايگاهت نزد مردم حفظ شود.
او خودش را به سخن يك نفر دل خوش كرده بود كه قرار است زميني بدهد تا در آن جا مسجد بسازند و او امام جماعت آن جا شود. باز به او پیشنهاد کردم طبقه پايين مدرسه را براي اين منظور استفاده كند. اعلام كنيد اينجا نماز جماعت برقرار مي‏شود، مردم هم استقبال مي‏كنند. به اين كار عشقي نداشت به همين دليل پس از اينكه از مدرسه كنار گذاشته شد دورش خلوت شد و مجبور به ترك لبنان شد.
آقاي خليق نماينده آيت‏اللّه منتظري بود و بعد از موقعیت ایشان، او ديگر آنجا موقعيتي نداشت. در زمان برکناری او در ايران بودم و اخبار و جريانات مدرسه رسول اكرم به گوشم مي‏رسيد. گروه‏هايي از جناح چپ و راست به لبنان مي‏رفتند و قطعا از جاهايي كه براي آنان اهميت داشت مدرسه بود. به سراغ مسئول مدرسه، آقاي خليق رفته بودند.گويا آقاي خليق هم قصد كرده بود سوار موج شود و با هر گروه متناسب با خط و مشي سياسي شان صحبت كند كه متأسفانه از روي موج به زير موج مي‏افتد و با گروهي كه از طرفداران آيت‏اللّه منتظري نبودند و به ظاهر خود را طرفدار نشان مي‏دهند صحبت مي‏كند و از ايشان دفاع مي‏كند و همين اشتباه موجب مي‏شود او را كنار بگذارند و به شكل ناپسندي با اوبرخورد شود، حتي شنيدم او را در صندوق عقب ماشين انداختند.
به هر حال وقتي ديد در لبنان ديگر كاري از دستش بر نمي‏آيد رفت فرانسه و آنجا ماند و چون آدم زرنگي است توانست براي خود كاري بيابد و زندگي كند.البته آن زمان كه ما مي‏خواستيم از لبنان برگرديم خانه‏اي در سوريه تهيه كرد و آنجا مستقر شد و نماز جمعه لازقيه را مي‏خواند. لازقيه منطقه شيعه نشين بود كه شيعيان تندي در آن جا بودند. آقاي خليق بعد از آن اتفاق كه براي او پيش آمد ديد ماندن در سوريه نيز فايده ندارد آن جا را هم رها كرد و رفت. حزب الله اداره مدرسه رسول اكرم را بر عهده گرفت.

ارتباط با طلبه هاي لبناني‏

طلبه‏هاي مدرسه رسول اكرم وقتی متوجه شدند تمام كارهايي كه براي آن‏ها انجام مي‏دهم از سر دلسوزي است مرا قلبا دوست مي‏داشتند. بسیاری از آنها امتحان دادند و به ايران آمدند و با آنان كه به ايران آمدند تا زماني كه در ايران بودند ارتباط داشتم. در بين آن‏ها طلبه‏هاي موفق زياد است. يكي از آن‏ها به كانادا رفته و امام جماعت و جمعه لبناني‏هاي مقيم كانادا شده است چند تا از آنان از مدرسان معروف در لبنان هستند، چند تا از آنان در حمله‏هاي هوايي اسرائيل به فیض شهادت نائل آمدند.

سخنراني براي نيروهاي حزب الله‏

حزب الله لبنان در حال شكل گیری بود و برخي از مسئولان حزب الله از من خواستند براي نيروها جلسه بگذارم. از آنجا که خودم جوان انقلابي بودم با استقبال و روي باز پذيرفتم و در جلسات آيه‏هاي جهاد را مي‏خواندم و توضيح مي‏دادم، آنان خیلی ‏پسنديدند. دوره‏هاي چند روزه بود و جلسات پشت سر هم تشكيل مي‏شد.مي‏كوشيدم از نظر اعتقادی و ايدئو لوژيكی نيروها را تقويت كنم.

تماس تلفني با ايران‏

خط های تلفن لبنان خراب بود و هيچ وقت نمي‏توانستم با ايران تماس بگيرم. ارتباطم با حزب الله موجب شد آنان از من خوششان بيايد و كارهايي كه گاه آقاي خليق يا حتي سفارت سوريه و لبنان هم نمي‏توانست انجام دهد، توسط آنان انجام شود. يكي از اين كارها تماس تلفني با ايران بود. هر وقت قصد داشتم با ايران تماس بگيرم اپراتور حزب الله با يك خانم اپراتور در فرانسه تماس مي‏گرفت و بعد از حال و احوال پرسي از او مي‏خواست شماره ايران را بگيرد و بعد به خط لبنان وصل كند او هم اين كار را مي‏كرد و با چند واسطه تماس با ايران برقرار مي‏شد و مي‏توانستم صحبت كنم. البته سفارتی‏ها، با تهران به راحتي تماس مي‏گرفتند ولي تماس با نجف‏آباد و اصفهان به هيچ نحو امكان‏پذير نبود. وقتي آقاي خليق فهميد من توانسته‏ام با خانه ام در نجف‏آباد تماس تلفني برقرار كنيم بسيار تعجب کرد. حزب الله اين كارها را براي او و يا براي ديگران انجام نمي‏داد. این نوع كارها دوستانه انجام مي‏شد.

آب آشاميدني‏

در لبنان زندگي بسیار مشكل بود و از مشكلات مهم در زندگي آب آشاميدني بود. آنجا آب آلوده بود و آب آشاميدني به ندرت يافت مي‏شد. اين مشكل را ما نیزداشتيم. به ناچار آب آشاميدني را از مدرسه به منزل مي‏برديم در طبقه هم كف خانه يك تانكر بود كه شب‏ها تا صبح آرام آرام پر مي‏شد و بعد با پمپ به تانكر بالايي كه روي سقف حمام خانه بود منتقل مي‏كرديم. پمپ بالايي دويست ليتر آب مي‏گرفت و از آن براي شست و شوي ظروف و حمام استفاده مي‏كرديم اين آب آشاميدني نبود، چون روي تانكر پايین باز بود و آشغال درونش مي‏ريخت.

وضع زندگي مردم‏

وضعيت زندگي مردم بد بود و ما هم مي‏كوشيديم ساده زندگي كنيم؛ مثلاً با وجودی که تعريف موز لبناني را زیاد شنیده بودیم در آن يك سال كه آنجا بودم شايد مجموعا پنج كيلو موز تهيه نكردم. آقاي خليق مي‏گفت: مسئوليت با خودتان، هر چه مي‏خواهيد پول برداريد. به نگهبانان و يكي دو فرد كارمند ماهي دويست و پنجاه ليره مي‏دادند ما هم همين مقدار را برمي داشتيم و با قناعت مي‏گذرانديم اين پول گاهي معادل پنجاه دلار هم نمي‏شد.
معمولا وقتي هيئت‏هاي ايراني به لبنان مي‏آمدند مقداري پول به ما هديه مي‏دادند، از اين پول راحت تر استفاده مي‏كرديم و برای زندگی در لبنان كمك خرجي بود . از آن پول گاهي سوغات هم مي‏خريديم.
ميهمان نوازي لبناني ها
لبنانی ها گاهي ما را وعده مي‏گرفتند و به روستاي خود مي‏بردند. چون از ايران آمده بوديم و مي‏خواستند آبروداري كنند دور ما مي‏گشتند و معمولاً خودشان چيزي نمي‏خوردند. يك نفر آب مي‏آورد و فرد ديگر غذاي مختصري مي‏آورد و دیگری دست به سينه مي‏ايستاد تا جلسه محترمانه به پايان برسد. خيلي از اين احترام‏ها براي اين بود كه در آن وضعيت چيز زيادي نداشتند و مي‏خواستند ما از وضع رقت بار آنان مطلع نشويم.
يك روز با همسرم به منزل خانمي رفتيم كه شوهرش مبارز بود و در كويت دستگير شده بود. رفتيم تا به او سر بزنيم و دلجويي كرده باشيم. خانم با حجاب و با ايماني بود. پذيرايي او يك پرتقال بود كه آن را پوست گرفته و قل‏هاي آن را از هم جدا كرده و دور يك بشقاب چيد بود و آورد و با يك پرتقال پذيرايي از چند نفربه عمل آورد. ما نيز يك يا دو قل از آن را خورديم، و اين نشانگر فقر شديد مردم بود.
آشنايي با آيت‏اللّه شيخ حسن طراد
از چهره‏هايي كه در لبنان با او آشنا شدم شيخ حسن طراد بود او در مدرسه رسول اكرم درس مكاسب مي‏گفت انسان بسيار متواضع و خوش برخوردي بود. وی بسيار با ايمان و با اخلاق و دوست داشتني بود. از نظر سياسي میانه رو بود نه به طرف حزب الله مي‏رفت و نه حركت الامل. گاهي پيش مي‏آمد كه نزد او مي‏رفتيم و يك ساعت با او صحبت مي‏كرديم. واقعاً اخلاق نابي داشت.

شيخ عبد الامير قَلَبان‏

بر خلاف شیخ حسن طراد روحاني ديگري بود به نام شيخ عبدالامير قبلان. در عمرم انساني به مغروريت او نديدم بسيار متكبر بود و اين حالت را در راه رفتن و صحبت كردن و حتي طرز رو گرداندن او به خوبی مشهود بود. يك بار به خاطر كمك گرفتن از او براي برطرف كردن مشكلي نزد او رفتم. قصه از اين قرار بود كه يك طلبه لبناني با يك زن ايراني ازدواج كرده بود و او را به حال خود رها كرده و رفته بود.نه او را طلاق مي‏داد و نه با او زندگي مي‏كرد،پدر آن دختر با هزار دردسر به لبنان آمده بود تا مشكل دخترش را حل كند.از شيخ قَبَلان كمك خواستم كه تكليف آن زن مشخص شود. حال يا با آن طلبه صحبت كند تا آن زن را طلاق دهد و يا از طريق دادگاه برخورد كند. اينقدر زشت و سخت برخورد كرد كه هيچ وقت فراموش نمي‏كنم.

شيخ زهير كنج‏

او تحصيل كرده نجف و مقلد آيت‏اللّه خويي بود. با او صحبت مي‏كردم و مي‏گفتم مرجع تقليدت را تغيير بده و از امام خميني تقليد كن. مي‏گفت: من در نجف كه بودم تحقيق كردم و آقاي خويي را اعلم يافتم. آيا واقعا تكليف دارم دو مرتبه تحقيق كنم؟
او مسأله شرعي اين موضوع را مي‏پرسيد و نمي‏دانستم چه پاسخي به او بدهم.
وی از نجف برايم تعريف مي‏كرد و مي‏گفت در حرم حضرت علي سيدي را مي‏ديدم كه مي‏آيد نماز و دعا مي‏خواند. به او آقاي خميني مي‏گفتند و ما نمي‏دانستيم قرار است رهبر انقلاب ايران شود و به مقام مرجعيت برسد.

برخي از روحانيون لبنان‏

دربين روحانيون علامه سيد محمد حسين فضل الله هم در حوزه سياست فعالیت می کرد و هم كار علمي انجام مي‏داد. او درس تفسير مي‏گفت و يك دوره تفسير خيلي خوب هم نوشته است.

سفر به لبنان (4)

امام موسی صدر

امام موسي صدر (8) از چهره‏هاي موفق بود كه متأسفانه ما نتوانستيم او را ببينيم. همه گروه‏هاي لبناني دوستش مي‏داشتند حزب‏اللّه و هم حركت الامل با وجودی که با هم اختلاف داشتند در دوست داشتن او با هم مشترک بودند. پيدا بود كه خوب عمل كرده است. در لبنان مؤسسات زيادي ايجاد نموده و آنها را اداره ‏كرده است؛ مانند مؤسسه ايتام. در لبنان نشنيدم كسي از او بد بگويد. طلبه‏هاي جوان و برخي از مردم عوام نمي‏دانستند كه ايراني است و گمان مي‏كردند از عالمان لبناني است و وقتي براي آنان مي‏گفتيم كه او ايراني است تعجب مي‏كردند.
از روحانيون سرشناس آنجا سيد جعفر مرتضي است كه صاحب تأليفات متعددی مي‏باشد. در بين طلبه‏هاي مدرسه نيز عالمان خوبي پرورش يافتند؛ مانند شيخ عبدابوريا، شيخ علي حلاوي، شيخ رضا حجازي، شيخ محمود كرنبيت، شيخ احمد موشيك، شيخ احمد شعيتو، شيخ ابراهيم طباره، شيخ علي ابوريا.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

8 - او در سفري كه به ليبي داشت ناپديد شد و هنوز بعد از چند دهه هيچ خبري از او در دست نيست.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.