دین ، فلسفه دین و ... (2)
نویسنده : سعيد كاظمي
7- نقش دين در پيشرفت يا پسرفت ملتها
1. پيشينه تمدن مسلمانان در طى قرون متمادى و صدور آن به كشورهاى ديگر - از جمله كشورهاى اروپايى - نشان مىدهد نه تنها دين موجب عقب ماندگى نمىشود،؛ بلكه اعتقاد به دين در كنار عمل به آن، سبب درجات بالايى از پيشرفت و رشد مىگردد.
2. تنها مسلمانان و كشورهاى اسلامى نيستند كه به اين گرفتارى مبتلايند؛ بلكه كشورهاى غير اسلامى و غيردينى و سكولار بسيارى نيز به دلايلى- از جمله سلطه استعمار- در فقر مطلق يا نسبى باقى ماندهاند.
3. در كشورهاى پيشرفته نيز به رغم در اختيار داشتن منابع فراوان و دسترسى به ارقام بالايى از رشد اقتصادى، رفاه همگانى تحقق نيافته است و به طور معمول گروه خاصى از ره آورد توسعه بهره مىگيرند و عده زيادى در فقر زندگى مىكنند.
4. به رغم رشد و ترقى تمدن غرب در بعضى از زمينهها، از ديگر سو انحطاطات و بحرانهاى جدى ديگرى در كنار آن پديد آمد كه بشريت را در ورطه خطرناكى قرار داده و فرياد متفكران و انديشمندان را بلند كرده است.
5. بسيارى از دانشمندان غربى و پديد آورندگان تمدن جديد غرب نيز دينگرا مىباشند، هر چند تمدن نوين بر پايه دينگرايى بنيان نهاده نشده است.
در اينجا لازم مي دانيم به علل عقب ماندگي كشورهاي اسلامي و علل پيشرفت غرب ، اشاره اي داشته باشيم:
الف- علل عقب ماندگى كشورهاي اسلامي :
اما در مورد اينكه چرا كشورهاى اسلامى به رغم برخوردارى از دين مبين اسلام، عقب افتادهاند؛ بايد گفت: اين مسأله علل و ريشههاى تاريخى مختلفى دارد و بررسى جامع و همه جانبه آن نيازمند تحقيقاتى ژرف و گسترده است،ولیکن به صورت اختصار به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1.فاصله گرفتن از تعالیم وحی: ترديدى نيست كه اگر مسلمانان از تعاليم وحى فاصله نمىگرفتند و قوام سياسى و وحدت اجتماعى خود را حفظ مىكردند، هماكنون نيز مىتوانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند؛ چرا كه اگر به جاى درگيرىهاى بيهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدت به يكديگر بدهند و به ريسمان الهى چنگ بزنند، اينك نيز مىتوانند قدرتى بزرگ با امكاناتى وسيع در سطح جهان باشند و با چند برنامه و استفاده از استعدادها، از نظر فنآورى نيز به رقابت با ديگران بپردازند.
2. بد فهمیدن دین: آنچه كه موجب عقبماندگى صنعتى و سياسى مسلمانان گشته، فاصله گرفتن آنان از اسلام و برداشتهاى بدون دليل از دين بوده است. برداشت غلط از زهد، دنيا، دعا و قدرت موجب عقبماندگى شده؛ وگرنه همين مفاهيم در صدر اسلام و حتى در غرب، موجب پيشرفت شده است. بلى، بايد اعتراف كرد كه رواج انديشههاى صوفىگرانه و برخى انحرافات ديگر فكرى - كه معلول التقاط است - نقش مؤثرى در جاماندن مسلمانان از قافله صنعت و پيشرفت داشته است.
3. مسلمانان بر اساس انگيزش و هدايتهاى دينى، مسير رشد تعالى را پوييدند و بر اثر انحراف از دين و آلودگى به مفاسد، دنياپرستى، سستى و كاهلى، به انحطاط و عقب ماندگى گراييدند.
4. وجود نظامهاى سياسى فاسد و استبدادى كه به جاى همت در جهت رشد و پيشرفت مسلمانان، فقط به فكر حفظ قدرت خويش و صرف هزينههاى عمومى مسلمانان در جهت خوشگذرانى و... بودند، وجود اين نظامها و حاكمان فاسد خود ناشى از انحرافات سياسى صدر اسلام پس از رحلت پيامبر عظيمالشأن و انحرافات اعتقادى و اجتماعى بعد از آن بود. اين نظامهاى سياسى، در شخصيت و منش انسانها و فرهنگ اين جوامع نيز آثار زيانبارى داشتند.
5. هجوم بيگانگان و استعمارگران و تلاش آنها براى عقب نگاه داشتن كشورهاى جهان سوم براى استثمار منابع انسانى و طبيعى و تداوم سلطه غرب بر اين كشورها.
6. سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگهاى داخلى و جانشين ساختن شعارهاى استعمارى همچون، ناسيوناليزم و....... به جاى تكيه بر اصولگرايى و اتحاد بين الملل اسلامى.
ب- عوامل پيشرفت غرب :
1. آشنايى غربىها با تمدن اسلامى و شرقى، در طول جنگهاى صليبى و نيز مسافرتهاى جهانگردان (مانند ماركوپولو)؛
2. رنسانس فكرى در اروپا (با توجه به مجموعه عواملى كه اين تحول فكرى را ايجاد كرد) و مبارزه با خرافات و عقايد موهومى كه در بين مردم آن ديار رايج بود؛
3. كنار گذاشتن كليسا از اداره امور جامعه و به وجود آوردن نهادهاى جديدى براى اداره آن.
گفتنى است كه اروپا در قرون وسطى، غرق در تاريكى جهل و خرافهها بود. ارباب كليسا با تلقين بعضى از عقايد موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمىداد؛ در حالى كه در همان قرون، دانشمندان اروپايى تحت تأثير تمدن اسلامى قرار داشتند كه تا قلب اروپا (آندلس يا اسپانياى امروزى و شبه جزيره بالكان) پيش رفته بود و خواهان تحول اروپا و نگرش جديد به علم و دانش شده بودند. ارباب كليسا با تفتيش عقايد حتى اظهار نظر درباره پديدههاى جهان را گمراهى تلقى مىكردند، چنانكه گاليله در همين رابطه محاكمه شد و صدها دانشمند به همين دليل محكوم گرديدند. اين وضعيت در حالى بود كه مراكز علمى جهان اسلام در آن زمان، محل فراگيرى دانش و ساخت ابزارهاى دقيق (مانند ساعت و لوازم جراحى و...) بود. دهها دانش پژوه اروپايى در اين مراكز مشغول به تحصيل بودند. تعاليم اسلامى همگان را به علم و دانش و تفكّر در آفرينش دعوت مىكرد و آيات قرآنى، خود پيشگام در بيان حقايق هستى و چگونگى رخدادهاى آن بود. همين شرايط بود كه اروپا تحت تأثير قرار گرفت و خيزشى علمى در آن سامان شكل داده شد. آنچه گفتيم ادعا نيست، شما مىتوانيد در اين زمينه به كتابهاى «تمدن اسلام و غرب» نوشته گوستاولوبون فرانسوى و «تاريخ تمدن» ويل دورانت و دهها اثر ديگر مراجعه كنيد. غرض از همه اين مقدمات آن است كه، آنچه مورد انكار پيشقراولان رنسانس در اروپا قرار گرفت، عقايد موهوم ارباب كليسا درباره خداوند و تعاليم آنها درباره علم و نحوه زندگى مردم بود؛ وگرنه اصل خداى جهان كمتر مورد انكار دانشمندى فرهيخته قرار گرفته است. درهرصورت، انديشه و تمدن اسلامى امروزه جانمايه نيرومندى براى احيا دارد؛ برعكس تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگى و زوالپذيرى شده است.
در یک مثال می توان گفت ازدواج باعث می شود که انسان فکرش از شهوت آسوده شود و به کارهای علمی بپردازد به همین منوال می توان گفت دین داری باعث می شود تا روح انسان آرامش یابد . پس همینطور که پیشرفت و پس رفت کاری به ازدواج نداردکاری با دین هم ندارد . بله دین داری با آرامش دادن ، راه را هموار می کند و همان گونه که ممکن است فردی با ازدواج ، کار وعلم را کنار بگذارد و منحرفانه در خانه بماند ، ممکن است با دین داری ، کسی منحرفانه به خرافات یا عبادات زیاد ویا اختلاف افکنی ها مشغول شود و از پیشرفت باز بماند ، این اشکالات مربوط به خود اوست نه مربوط به دین.
8- اشتراکات و تعارضات بين علم و دين و همچنین بین عقل و دین
دليل اول را در دين مسيحيت بايد جستجو كرد. مسيحيت در اوايل رنسانس به عنوان دينى تحريف شده و تا حدود زيادى ضد عقل و ظاهرگرا در برابر هرگونه پيشرفت علمى و كنكاش در طبيعت ايستادگى مىكرد. محتويات خرافى و ضد علمى كتاب مقدس تحريف شده، نارسايى مفاهيم دينى كليسا (مثل تثليث) و از همه مهمتر برخوردهاى نادرست و از سر تعصب ارباب كليسا با دانشمندان و نظريات علمى آنها، همگى باعث چالشهايى بين ارباب كليسا و دانشمندان شد. محاكمه گاليله به اين دليل كه بر اين اعتقاد شد كه زمين كروى شكل است و با هيأت بطلميوسى ـ كه از نظر ارباب كليسا وحى منزل بود ـ مخالفت كرد، تنها يك نمونه از برخوردهاى غلط با دانش و دانشمندان است.
پس تعارض علم و دين، تعارضى حقيقى نيست، بلكه تعارضى مصنوعى و تصنعى است كه به دليل برداشتهاى غلط از علم و دين به وجود آمده است و در حقيقت بين علم و دين تعارضى نيست، زيرا هيچ دانشمندى به استناد دانش خود نمىتواند خداوند و مبدأ قدسى و مفاهيم و معارف دينى را انكار كند و از سوى ديگر هيچ عالم دينى با استناد به دين نمىتواند، تلاش براى شناخت طبيعت و بهرهبردارى علمى و بهينه از مواهب طبيعى مخالفت ورزد. وآنچه موجب تعارض مىشود، برداشتهاى غلط از اين علم و دين است.
اما اسلام به مثابه دين جامع و كامل و علوم طبيعى و تجربى به مثابه ابزارى در دست بشريت، براى زندگى بهتر در روى زمين با هم، هيچ تعارضى ندارند. اولاً در قرآن توصيه بسيارى به آموزش و تعليم و شناخت طبيعت و مظاهر طبيعى شده است و يكى از نشانههاى قدرت و صُنع الهى، طبيعت و زمين و آسمانها معرفى شده است كه بايد آنها را شناخت تا به عظمت صُنع الهى پى برد. ثانياً در قرآن تصريح شده است كه خداوند زمين و آسمان و آنچه را بين آنهاست در تصرف انسان درآورده است.(20)
روشن است كه اين تصرف بالقوه است و تنها با علم مىتوان از مواهب طبيعى بهره درست گرفت.
اما بحث اشتراك علم و دين، اگر منظور شما سازگارى و عدم تعارض بين علم و دين است كه پاسخ آن داده شد، اما اگر منظور اين است كه علم و دين در مرزهايى با هم اشتراك داشته باشند، اين سخن ناروا است. زيرا محدوده علم، تجربه و حس است و محدوده دين، معارف الهى و شريعت و اخلاق است. به عبارت ديگر علم و دين به دو جنبهى كاملاً متمايز واقعيت مربوط مىشوند. سر و كار علوم تجربى با جهانى مادى است، اما موضوع دين، مجردات و معارف دينى و.... ارزشهايى است كه بايد انجام داد.
اما بحث عقل و دين :
حقيقت امر اين است كه هيچگاه ميان عقل و دين تعارض ايجاد نمىشود بلكه عقل یکی از منابع دین است وعقل و دين همواره هماهنگ و همسو مىباشند. عقل حجّت درونى انسانها است كه آنها را در مسير كمال راهبر است و دين و شريعت حجت بيرونى است براى نجات انسانها از گرداب آلودگىها وسوق آنها بسوى كمال و سعادت انسانى . لذا ممكن نيست حجّت ظاهر و باطن با يكديگر تعارض داشته باشند اما نكته مهم اين است كه بهترين مسير براى كمال، حجت باطن يا همان عقلانيت انسان توجه به رهنمودهاى دينى است. چرا كه انسان به علت محدوديت وجود و به تبع آن محدوديت اوصاف وجودى مثل علم و قدرت و... به كمك عقل خود نمىتواند به همه رمز و راز عالم هستى پى ببرد و لذا نياز به راهنمايى دارد كه همان دين است. با توجه به اين مطلب كه ارتباط بين عقل و دين، ارتباط نقص و كمال است و عقل در پرتو دين مىبالد و به عالىترين مدارج دست مىيابد، توجه و تأمل در معناى روايات ذيل در هماهنگى دين و عقل بسيار ارزشمند است:
قال رسول الله صلىالله عليه و آله: قوام المرء عقله و لا دين لمن لا عقل له؛ قوام كار انسان به عقل اوست و دين نداردآنكه عقل ندارد. (21)
قال اميرالمؤمنين(ع): العقل رسول الحق؛ عقل فرستاده حق است.(22)
قال الامام الكاظم(ع): ان لله على الناس حجتين حجه ظاهرة و حجة باطنة فامّا الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنةفالعقول؛ خداوند براى مردم دو حجت قرار داده است. حجت ظاهرى و حجت باطنى. اما حجت ظاهرى فرستادگان الهى و پيامبران وامامان هستند و اما حجت باطنى عقل هايند. (23)
9- بحث دين گريزي نسل كنوني
بنابراين، بىترديد مىتوان گفت: جوانان كشور از بهترين جوانان از حيث سلامت فكرى، روحى و دينى مىباشند. البته سرمايهگذارى کلان دشمنان دين و كشور، براى تسخير اين دژ مستحكم و انحراف جوانان، خطري بزرگ است؛ که بايد نسبت به آن هوشيار بود.
به هر حال، دينگريزى (هر چند در حد خيلي ضعيف) عوامل متعددى دارد؛ از جمله:
1. تبليغات سوء دشمنان و ايجاد و القاى شبهه درباره دين
2. روشهاى نادرست در آموزش دينى در دوران كودكى و نوجوانى
3. ضعف و سستى بنيانهاى دينى در خانواده
4. گرايش به سوى تمايلات و هواهاى نفسانى
5. ضعف بينش و نداشتن آگاهى درست از ماهيت دين و نقش و كاركرد آن در تأمين سعادت دنيوى و اخروى انسان.
6. ناكارآمدى برخى از مديران جامعه در اجراى برنامههاى اعلام شده حكومت دينى، در نتيجه، بىپاسخ ماندن نيازهاى اوليه اجتماعى جوانان (ازدواج، اشتغال، مسكن و...)
7. عدم توزيع عادلانه امكانات و فرصتها در برخى از ادارات و دستگاههاى كشور
8 . درگيرى برخى گروهها و جناحهاى سياسى براي کسب قدرت سياسى و در نتيجه، ايجاد يأس و نااميدى جوانان براى نيل به خواستههاى مشروع خويش.
9. وجود برخی خرافه ها به عنوان دین
10. وجود برخی فتواهای ناسازگار با مقتضیات فعلی ، در حالی که آن فتواها جزء ضروریات دین نیست.
براى مبارزه با دينگريزى بايد پس از بررسى همه جانبه علل و عوامل آن، راهكارهاى مناسب را برگزيد. آنچه در جامعه امروز ما بسيار مهم است، ايجاد موجى سهمگين و توفنده در برابر تهاجم فرهنگى دشمنان و ارائه چهره زيباى دين و زدودن غبار خرافات و كژانديشىهاست، در اين صورت دين با جذابيت فوقالعادهاى كه دارد، با توانمندى، جوانان را به سوى خود مىكشاند. از طرف ديگر شديداً بايد مواظب خطر دگرگونى در هويت فرهنگى و گرايشهاى نسل جوان بود. يكى از خطرات جدى فرهنگ مهاجم غرب اين است كه جوانان را چنان به سوى تمايلات شهوانى و آزادىهاى جنسى سوق دهد كه اساسا گرايش به دين و ديانت در آنان رنگ بازد و ديگر براى آنان حق و باطل، چندان اهميتى نداشته باشد.
10- محدودیتهای دینی و مخالفت آن با آزادي انسان
1. آزادي، خواست وآرمان هرانساني است و گرايش آدمي به آزادي، ريشه در ارادهاش دارد.
2. آزادي در هيچ جامعهاي مطلق و نامحدود نيست و ميتوان آزادي مطلق را دشمن آزادي شمرد و نتيجه آن تعدي به حريم ديگران و محدود سازي آزادي آنان است! انسان چون به يك زندگي جمعي تن ميدهد، ناچار آزادي را بايد در چهارچوب قوانين و مقررات قرار دهد. زيرا اگر همگان آزاد باشند و هيچكس به قوانين و مقررات پايبند نباشد، تجاوز به حريم ديگران امري عادي گشته و در نتيجه شيرازه زندگي اجتماعي از هم گسسته ميشود. امروزه حتي تمدن غرب - كه اساس را بر استفاده از لذتهاي مادي گذارده و همگان را از قيد مقررات ديني و اصول اخلاقي رها كرده است - آزادي را به رعايت مقررات وضع شده در جامعه و رعايت نظم عمومي و عدم تخلف از آن مشروط نموده است."آيزايا برلين" در كتاب خود از اتفاق نظر فلاسفه غرب در محدود بودن آزادي ياد كرده و مينويسد:
«قلمرو آزادي، با توجه به طبيعت امر، نميتواند غير محدود باشد چه در اين صورت وضعي پيش ميآيد كه هر كس تا هر كجا دستش برسد در زندگي ديگران مداخله مي كند و اين گونه آزادي طبيعي به هرج و مرج اجتماعي ميانجامد، به طوري كه تامين حداقل نيازهاي بشري را نامقدور ميسازد و آزادي ضعفا به وسيله اقويا پايمال ميگردد.»(24)
3. انسان با پذيرش و پيروي از هر مكتبي، بر بايدها و حدود تعريف شده آن مكتب پاي ميفشرد چرا كه سعادت را در پيروي از فرامين آن ميداند، از اين رو پاسداشت حدود تعريف شده پيرامون آزادي، امري شايسته و لازم است.
4. اسلام آزادي مطلق را به رسميت نميشناسد زيرا بر توحيد و رعايت فضيلتهاي اخلاقي و رهايي از بندگي غير خدا تاكيد دارد. دين اسلام مصالح انسان را به مصالح مادي اين دنيايي منحصر نميداند بلكه مصالح بسيار مهمتر معنوي و ديني و اخروي را براي او در نظر دارد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است كه ميخواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتي او را حفظ نموده و مصالح عمومي را تامين كند.(25) از اين رو هرچه به مصالح معنوي و مادي و سلامتي انسان ضرر رساند يا با آنان ناسازگار باشد، ممنوع ساخته است.
5. انسان قدرت سلطه بر مخلوقات دارد و هم پاي آن، مسؤوليت مراقبت از مخلوقات را نيز عهدهدار است. بنابراين اسلام با تاكيد بر بندگي خالصانه انسان در برابر خداوند، مقرراتي را بر تبيين يك آزادي معتدل فراهم آورده است تا انسان از تمام نعمتهاي الاهي و مزاياي زندگي به صورت معتدل بهره ببرد.(26)
بنابراين حدود تعريف شده براي آزادي در دين اسلام نه تنها مخالف آزادي نيست، بلكه ميتوان آن را پاسداشت از اين گوهر زيبا دانست تا در پرتو آن، انسان به رشد و تعالي برسد.
«انسان هرگز خود را مالك آزادي نميداند، بلكه امانت دار آزادي است. آزادي كه از زيباترين چهرههاي حقوقي است، ملك انسان نيست، بلكه وديعه و امانت الاهي است كه به او سپرده شده است.»(27)
11- پيشرفت هاي علمي انسان ونياز به دين
در مورد قسمت اوّل قرآن كريم مي فرمايد: "توجه خويش را به سوي دين حق گرا پايدار كن، اين فطرت الهي است كه همه مردم را بر آن آفريده شده اند."
بسياري از دانشمندان معروف جهان به فطري و طبيعي بودن حس ديني نظر داده اند تا جايي كه "كوونتايم" حس مذهبي را بُعد چهارم انسان مي داند و مي گويد: "حس ديني يكي از عناصر اولية ثابت و طبيعي روح انساني است. اصلي ترين و ماهوي ترين قسمت آن با هيچ يك از روي دادهاي ديگر قابل تطبيق نيست بلكه نحوة ادراك فطري و راه عقلي است كه يكي از چشمه هاي آن از ژرفاي روان ناخود آگاه فوران مي كند."(29)
از طرفي ديگر، دين تأمين كنندة خواسته هاي بشر است و جانشين هم ندارد. استاد مطهري مي گويد:" زماني خيال مي كردند اگر تمدن پيشرفت كرد، ديگر جايي براي دين نيست. امروز ديگر معلوم شده كه پيشرفت علم و تمدن نيازي را كه بشر به دين براي يك زندگي خوب دارد، رفع نمي كند. بشر هم از لحاظ شخصي احتياج به دين دارد و هم از لحاظ اجتماعي نيازمند دين است... از تولستوي، حكيم معروف روسي مي پرسند: ايمان چيست؟ مي گويد: ايمان همان چيزي است كه انسان با آن زندگي مي كند. سرماية زندگي است."(30)
استاد مطهري، دين را پشتوانة اخلاق و قانون مي داند و مي گويد: "ركن اساسي در اجتماعات بشري، اخلاق است و قانون و پشتوانة قانون و اخلاق هم فقط و فقط دين است... كارل مي گويد: مغزها خيلي پيش رفته اما افسوس كه دل ها هنوز ضعيف است. دل را فقط ايمان قوي مي كند. تمام مفاسد بشريت از اين است كه مغزها نيرومند شده و دل ها ضعيف و ناتوان باقي مانده اند. تمدن چه مي كند؟
تمدن براي انسان ابزار مي سازد؛ ابزارهاي خوب. انصافاً ابزارهاي خوب اختراع مي كند اما آدم ها چطور؟ چه چيز مي تواند آدم ها را عوض كند؟ چه چيز مي تواند به آدم ها هدف هاي مقدس و عالي بدهد؟ چه چيز است كه مي تواند ارزش هاي بشري را عوض كند؟ انسانيت مساوي است با دين و ايمان و اگر دين و ايمان نباشد، انسانيتي نيست."(31)
قبلاً هم گفتيم در یک مثال می توان گفت ازدواج باعث می شود که انسان فکرش از شهوت آسوده شود و به کارهای علمی بپردازد به همین منوال می توان گفت دین داری باعث می شود تا روح انسان آرامش یابد . پس همینطور که پیشرفت و پس رفت کاری به ازدواج نداردکاری با دین هم ندارد . بله دین داری با آرامش دادن ، راه را هموار می کند و همان گونه که ممکن است فردی با ازدواج ، کار وعلم را کنار بگذارد و منحرفانه در خانه بماند ، ممکن است با دین داری ، کسی منحرفانه به خرافات یا عبادات زیاد ویا اختلاف افکنی ها مشغول شود و از پیشرفت باز بماند ، این اشکالات مربوط به خود اوست نه مربوط به دین .
12- ارتباط دين و اخلاق
مقصود از دين، مجموعه اي از احكام نظري و عملي است. گوهري ترين احكام نظري دين، احكامي است كه شناخت ويژه اي از جهان و انسان را در بر دارد. همچنین براي آفرينش هدفي حكيمانه قائل است و تحقق غايت و هدف نهايي حقيقي انسان را مشروط به شناخت خداوند و عمل به فرامين او مي داند.
احكام عملي دين احكامي است كه هدف آن ها، به كمال رساندن انسان و تحقق هدف خلقت است و آن احکام عملی تركيبي از احكام فقهي و اخلاقي است.
در صورتي كه اخلاق مجموعه اي از احكام عملي است كه بيان كننده خوبي، بدي، درستي و نادرستي كردار و ملكات انسان هستند. احكام اخلاق، افعالي را شامل مي شود كه آگاهانه و توأم با نيت صورت مي گيرند و مورد ستايش و نكوهش واقع مي شوند. بنابراين اخلاق، بخشي از دين خواهد بود، نه تمام دين و اين طور نيست كه اگر فقط اخلاق داشتيم، ديندار نيز خواهيم بود. فرض كنيد فردي به تمام اصول و ارزش هاي اخلاقي قائل باشد و در زندگي هيچ گونه خلاف اخلاقي مرتكب نشود، ولي در مقام نظر و عقيده قائل به وجود مبدئي براي جهان آفرينش نباشد، آيا چنين فردي را مي توان ديندار ناميد؟ (البته اگر چنين فرضي صورت تحقق داشته باشد) مسلّماً چنين فردي ديندار محسوب نمي شود، بنابراين اخلاق بخشي از دين است، نه تمام آن، زيرا هر دين داراي بخش هاي اعتقادي، اخلاقی ، عرفاني، فقهي، اجتماعي و حقوقي و ... است.
از يك جهت مي توان گفت كه مذهب پشتوانه اخلاق است و اگر فرد اعتقاد به خدا و مذهب داشته است، اخلاق نيز ضمانت اجرايي دارد.(32) مطمئناً كسي كه به خدا و رستاخيز اعتقاد داشته باشد، ضمانت اجرايي بسيارمحكمي براي اخلاق و تحقق و اجراي ارزش هاي آن براي وي وجود خواهد داشت.
دين و اخلاق يك نوع اتحاد دارند يا يك نوع وحدت بين آن ها برقرار است. اگر دين را به درختي تشبيه كنيم، درخت داراي ريشه و تنه و شاخه هايي است. عقايد ريشه ها است و اخلاق تنه درخت است و شاخه و برگ وميوه درخت، احكام است. رابطه تنه با درخت، رابطه دو شيء نيست. تنه هم جزء درخت است. بر اين مبنا رابطة دين و اخلاق، رابطة جزء و كل است.
بر اساس تعريفي كه از دين مي كنيم،اخلاق جزء دين است ورابطة بين آن دورابطة اتحاد است، يعني اتحاد يك جزء با كل خودش.
پی نوشت ها :
(20) ابراهيم/ 32 ، لقمان/20 و جاثيه/ 13
(21)منتخب ميزان الحكمه، ص 357، روايت شماره 4363
(22) غررالحکم،الآمدی، به شرح محمد خوانساری، ج1، ، ص 7
(23) منتخب ميزان الحكمه، ص 358، روايت شماره 4387
(24) چهار مقاله درباره آزادي، آيزايا برلين، ترجمه محمد علي موحد، ص 239
(25) منشور عقايد اماميه، ص 33
(26) بررسيهاي اسلامي، علامه طباطبايي، ص 51
(27) ولايت فقيه، جوادي آملي، ص 25
(28) مجموعة آثار، ج 3، ص 388 - 384، با تلخيص
(29) مكارم شيرازي، انگيزة پيدايش مذاهب، ص 274
(30) مجموعة آثار، ج 3،ص 399 - 398، با تلخيص
(31) مجموعة آثار، ج 3، ص 401
(32) تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهري، ص 134
منابع و مآخذ :
1- تفسير الميزان، علامه طبا طبايي(ره) ، دارالكتب الاسلاميه، 1393ق
2- ولايت فقيه، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني، 1378
3- چهل حديث، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني، 1378
4- چهار مقاله درباره آزادي، آيزايا برلين، ترجمه محمد علي موحد
5- منشور عقائد اماميه، جعفر سبحاني ، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1427ق
6- بررسيهاي اسلامي، علامه طباطبايي(ره)، انتشارات بوستان كتاب قم، 1387
7- ولايت فقيه، جوادي آملي، نشراسراء، 1378
8- مجموعة آثار، استاد مطهري(ره)،انتشارات صدرا، 1377
9- انگيزة پيدايش مذاهب ، مكارم شيرازي، انتشارات طوس
10- تعليم و تربيت در اسلام، استاد مطهري(ره)، انتشارات صدرا، 1377