علل روگردانی از حق چیست؟

علل روگردانی از حق چیست؟ معنای حق چیست؟ چرا همیشه عده ای از حق روگردان هستند؟ راسخون پاسخ می دهد.
يکشنبه، 15 مرداد 1402
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
علل روگردانی از حق چیست؟
علل روگردانی از حق چیست؟
مفهوم حق به دو معنای اساسی «حق بودن» و «حق داشتن» از مباحث مقدماتی علم حقوق، علم اخلاق و علم سیاست است. این مفهوم در سدۀ شانزدهم از وضوح و شفافیت کاملی برخوردار گردید .
 
و یکی از اصطلاحات محوری گفتمان اخلاقی و سیاسی شد. طی سده‌های هفدهم و هیجدهم «حق» به شعاری انقلابی تبدیل شد و امروزه قدرت شعاری و سیاسی این مفهوم، عامل مهمی در هر دو صحنه داخلی و بین المللی است
 
خداوند در سراسر قرآن کریم از مردم دعوت می کند درباره حقایقی که در دسترس آن ها قرار دارد تعقل کنند و اندیشه نمایند.زیرا وقتی انسان در دنیای پرقیمت باطن خویش قرار می گیرد .
 
و درباره حقایقی که در دسترسش قرار دارد فکر می کند،درستی آن حقایق را درک کرده و فهم می نماید. در این مطلب اشاره ای ه معانی حق و علت و دلیل رویگردانی از حق را مورد بررسی قرار خواهیم اد.
 

بررسی لغوی واژه«حق»

رای ریشه حق، دو معنای اصلی ذکر شده است: یکی استحکام و استواری، چنان که «ثوب محقَّق» به معنای لباس یا پارچه ای با بافت محکم است.
 
و دیگری موافقت و مطابقت، چنان که به حفره ای که پاشنه در، در آن قرار می‌گیرد و می‌چرخد «حِقِّ الباب» و به محل اتصال دو استخوان «حُق» می گویند. [۱]
 

مهمترین کاربردهای ریشه«حق»

مهم ‌ترین کاربرد های ریشه «ح ق ق»، نخست مصدر های «حق» و «حقیقت» به معنای واقعیت است. و دوم، صفت حق است در وصف اعتقاد یا حکمی که با واقعیت مطابقت دارد. [2]
 
 برای یافتن تفاوت های معنایی و کاربردی حق و صدق می‌توانیم از کتب لغت بهره جوییم. [3]
 

 معنای: حق بودن

حق به معنای اول (حق بودن) که در مقابل «باطل و غلط» قرار می‌گیرد، همواره در عرصه‌های فکری به ویژه افکار سیاسی و اخلاقی حضور داشته است.
 
در چنین معنایی مفهوم حق به معنای راست و صادق بکار گرفته می‌شود و بنابراین هنگامی که گفته می‌شود امری حق است به آن معناست که آن امر راست و صادق (صحیح) است یا غلط و باطل نیست.
 
 در واقع حق در چنین معنایی در حوزه مربوط به ارزش (خوب‌ها و بدها) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و حق بودن در معنای ارزشی آن به معنای «خوب بودن» است.[4]
 

معنای :حق داشتن

اما حق به معنای دوم (حق داشتن) که می‌تواند در مقابل «تکلیف» قرار گیرد، محصول فکری جدیدی است که در پی تلاش‌های نظری و عملی آزادی‌خواهانه و برابری‌خواهانۀ انسان در دوران مدرن تولد یافته است.
 
 چنین تفکیکی در مفهوم حق، مساله را در پیوندی عمیق با تفکیک بین مفهوم «ارزش یا خوب» و «حق هنجاری» (Good and Right) قرار می‌دهد.
 
 بنابراین در معنای اول هنگامی که گفته می‌شود عملی «حق» است یعنی از منظر اخلاقی و بر اساس اصول محتوایی یک نظام اخلاقی خاص، مورد تایید و قبول می‌باشد.
 
برای نمونه اگر فردی در مقابل این سؤال که آیا به یک فقیر کمک بکند یا نکند، تصمیم بگیرد که کمک کند و مطابق با آن تصمیم عمل نماید، عملی «خوب» و «اخلاقی» و «حق» انجام داده است.
 
 اما مفهوم «حق» در ترکیب «حق داشتن» با این معنا متفاوت است. در این معنای دوم «حق داشتن» ضرورتاً به معنای انجام عملی «خوب» و «اخلاقی» نیست.
 
 برای نمونه در همین مثال پیش گفته، اگر به کسی بگوییم حق کمک کردن داری به این معنا خواهد بود که تصمیم تو بر «کمک» هر کدام که باشد به صرف «تصمیم تو بودن» از حمایت و تضمین برخوردار خواهد بود و تحت حمایت قضایی و سیاسی قرار می‌گیرد.[5]
 
بنابراین وقتی شهروندان «حق آزادی بیان» دارند در اجرای آن حق (مادامی که به حقوق دیگران تجاوز نکنند) ممکن است مطالبی را بیان نمایند که از دیدگاه اخلاقی ویژه‌ای، مصداق یک «بیان بد یا خطا» باشد، به همان‌اندازه که ممکن است.
 
 مطالبی را بیان نمایند که از دیدگاه اخلاقی خاصی، مصداق یک «بیان خوب یا درست» باشد. اما در هر دو صورت از حمایت‌های قضایی و سیاسی برخوردارند. بر چنین مبنایی فیلسوفان حق از «حق بر خطا بودن» (Right to be wrong) سخن به میان می‌آورند (حق و نه تکلیف خطا کردن). [6]
 
آنچه امروزه به عنوان تئوری حق و حقوق بنیادین انسان‌ها مشهور است و در نظام بین المللی حقوق بشر و اسناد مربوط به حقوق بشر از آنها سخن به میان آورده می‌شود.
 
 تحت معنای دوم (یعنی حق داشتن) می‌چرخد و وجه ممیزه نظام حقوقی و اساسی مدرن تامین حق همۀ شهروندان، به ویژه آنانی که در اقلیت هستند، می‌باشد.
 

حقیقت اول:وجود رسول خدا(ص)

یکی از حقایقی که در دسترس مردم عصر بعثت قرار داشت،وجود مبارک رسول خدا بود.پروردگار عالم برای این که مردم را از دید باطل و غلطشان نسبت به پیغمبر نجات دهد تا وجود مقدس ایشان را ساحر و مجنون و کذاب [7]  نخوانند،می فرماید:درباره این انسان والا که همنشین شماست اندیشه و دقت کنید:
 
«ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ». [8] سپس درباره رفیقتان محمّد که عمری با پاکی،امانت،صدق و درستی در میان شما زندگی کرده است بیندیشید که هیچ گونه جنونی ندارد.
 
زیرا وقتی مردم اندیشه کنند و ببینند که حالات دیوانگان و جن زدگان در وجود مقدس ایشان نیست و هر کاری که می کند صحیح و حق و با منفعت است،حق بودنش را درک می کنند و وقتی حق بودن ایشان را درک کردند،درمی یابند که باید به او اقتدا کنند و از او پیروی نمایند.
 
امیر مومنان به کمیل بن زیاد می فرماید:«یا کمیل،ما من حرکة الا و انت فیه محتاج الی المعرفة».همه حرکات انسان و انتخاب های او در زندگی به شناخت و معرفت نیاز دارد .
 
و شناخت و معرفت از راه تفکر و اندیشه حاصل می شود.پیروی و اقتدا به دیگران نیز امری است مبتنی بر اندیشه،زیرا تا شخصی را شایسته پیروی ندانیم از او پیروی نخواهیم کرد.
  

حقیقت دوم:قرآن

حقیقت دیگری که در دسترس مردم بودو اکنون نیز هست قرآن است.پروردگار خطاب به مردم می فرماید:چرا در آیات الهی،در این وحی منزل،و در مجموعه کلماتی که بر پیغمبر نازل شده،تدبر و تفکر نمی کنید؟
 
«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا». [9]  آیا در قرآن نمی اندیشند تا حقایق را بفهمند یا بر دل هایشان قفل هایی قرار دارد؟
 
مگر بر دل های شما قیدوبندها و قفل هایی زده شده است که نمی توانید فکر کنید؟قرآن در پاسخ به سخن آن عده که راجع به پیغمبر می گفتند قلب و فکر ما نسبت به ایشان بسته است،می گوید:
 
آن ها دروغ می گویند.فکر یا دلشان در این باره بسته نیست،بلکه از سر عناد و لجبازی و کبر و حسادت این سخن را می گویند.قرآن می فرماید آن ها نمی خواهند حق را قبول کنند،لذا این که می گویند:
 
«قُلُوبُنٰا غُلْفٌ». [10] دل های ما در پوشش است و قدرت ندارد که حقیقت را بفهمد.دروغ است.قرآن در یکی از آیات سوره مبارکه بقره می فرماید:این گروه از بت پرستان دانای به توحید بوده و جاهل به آن نیستند.آن ها آگاهند که تمام چرخ های عالم به اراده یک نفر می چرخد و او خداست.
 
 
بااین حال،در برابر پروردگار مشتی بت جاندار یا بیجان را علم کرده اند و در امور زندگی به آن ها متوسل می شوند؛درحالی که می دانند هیچ کاری از آن ها برنمی آید.در این میان،عده ای به مجسمه های مختلف متوسل می شوند؛گروهی به چوب و آهن و...،و عده ای به به پول.
 
قرآن در این باره می فرماید: «أَنْ کٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِینَ». [11] سرکشی و یاغی گری این افراد)برای آن است که دارای ثروت و فرزندان فراوان اند.
 
همه دلخوشی آنان این است که پولدار هستند و چون فکر می کنند که پول همه جا و همه وقت کلید حلّ مشکلات است،تکیه شان به پول است.در قرآن مجید،سرنوشت تعدادی از این پولدارها آمده است که پروردگار عالم تا نابود شدن و مرگشان،از بندی که درونش افتاده بودند نجاتشان نداد.
  
 ابو لهب عموی پیامبر  [12]
یکی از کسانی که پروردگار در قرآن از او نام برده ابو لهب،عموی پیغمبر،است که وصف او در سوره مسد آمده است.خداوند در پایان این سوره درباره او می فرماید:
 
«مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ». [13] ثروتش و آنچه از امکانات به دست آورد چیزی از عذاب خدا راکه در دنیا عذاب استیصال است از او دفع نکرد.
 
یعنی ثروتش نتوانست ذره ای از گرفتاری هایی که پروردگار برایش درست کرده بود را حل کند و جریمه خدا را از او دفع نماید.زیرا ثروت ابزار است؛
 
انسان ها ابزار هستند؛اشیاء ابزار هستند،و هیچ چیز در این عالم از خود استقلالی ندارد تا کاری بتواند انجام دهد.
 

ماجرای ابولهب

ابو لهب،عبد العزّی بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف،عموی پیامبر(ص)و یکی از سرسخت ترین دشمنان آن حضرت.ابو لهب در اصل،به ابو عتبه کنیه داشت،ولی پدرش عبد المطلب او را به سبب زیبایی و گلگونی چهره،«ابو لهب»می خواند.
 
مادرش لبنی،دختر هاجر بن عبد مناف از قبیله خزاعه بود.از زندگی ابو لهب پیش از ظهور اسلام،آگاهی دقیقی در دست نیست.
 
اما احتمالا همچون بیشتر قریشیان به بازرگانی اشتغال داشته و چنان که از آیه 2 سوره مسد برمی آید،ثروتی نیز اندوخته بوده است.
 
ابو لهب به سرقت گنجینه کعبه متهم شد و گفته اند بدین سبب قریشیان خواستند دست او را قطع کنند،ولی منسوبان مادری او مانع شدند و برادر او،ابو طالب،از این ماجرا سخت برآشفته بود.
 
روابط پیامبر(ص)و ابو لهب ظاهرا تا پیش از بعثت،عادی و حسنه بوده است،چون پیامبر(ص)دو دختر خود رقیّه و ام کلثوم را به ازدواج عتبه عتیبه،پسران ابو لهب درآورده بود .
 
و همچنین کنیز ابو لهب،ثویبه،مدتی پبش از حلیمه سعدیه،پیامبر(ص) را در کودکی شیر داده بود.پس از بعثت پیامبر اکرم،ابو لهب در زمره سرسخت ترین دشمنان حضرت درآمد و شهرت او در تاریخ صدر اسلام به این سبب است.
 
علت دشمنی ابو لهب با پیامبر به روشنی معلوم نیست،اما در این کار،رقابت با ابو طالب که پس از عبد المطلب بر بنی هاشم ریاست یافته بود و جدا از پیامبر(ص)حمایت می کرد،بی تأثیر نبوده است.
 
روایتی هم نشان می دهد که ابو لهب و ابو طالب با یکدیگر روابط خوبی نداشته اند.تعصب ابو لهب در کیش نیاکانش نیز در مخالفت با پیامبر(ص)تأثیر داشته است و گفته اند که او بر عهده گرفته بود از بت«عزّی»،در برابر آیین جدید،حمایت کند.
 
ابو لهب همسایه پیامبر بود و با همسرش امّ جمیل بر سر راه پیامبر خار و خاشاک و زباله می ریختند و او را گونه گونه می آزردند.با این همه،با توجه به برخی از روایات،به نظر می رسد که او گاه نیز به حمایت از ابو طالب و پیامبر(ص)بر می خواسته است.
 
پس از این که پیامبر(ص)به دستور خداوند دعوت خود را میان خویشان خود آشکار کرد،ابو لهب از همان جا بنای مخالفت و عداوت را نهاد و به آنان گفت که برای حفظ کیش آباء و اجدادی،در برابر این آیین جدید بایستند و پیامبر(ص)را به استهزاء گرفت.
 
گفته اند که سوره«مسد»پس از این بود که در ذمّ او و همسرش بر پیامبر(ص)نازل شد و به همین سبب ابو لهب ظاهرا بیشتر به تحریک همسرش، پسران خود را وادار کرد تا دختران پیامبر(ص)را رها سازند.
 
هنگامی که قریشیان هرگونه رابطه را با پیامبر(ص)و مسلمانان و بنی هاشم تحریم کردند و ایشان ناچاربه شعب ابو طالب رفتند،ابو لهب از قریشیان پشتیبانی کرد
 
.گفته شده است که وی در میان آن دسته از سران مشرکان بود که تصمیم گرفتند که پیامبر را شبانه و پنهانی در بستر خویش به قتل رسانند
 
.پس از فوت ابو طالب و خدیجه،ابو لهب که اینک بر بنی هاشم ریاست یافته بود،نخست تصمیم گرفت،به ظاهر برای مدتی از پیامبر(ص)در برابر تعرض قریشیان حمایت کند،ولی بعدا چون نظر پیامبر(ص) در مورد ایمان عبد المطلب دانست،از آن رأی بازگشت و همچنان به ناسزاگویی و تکذیب پیامبر(ص)ادامه داد.
 
پس از هجرت پیامبر(ص)،او به سبب بیماری نتوانست در جنگ بدر شرکت کند، ولی به جای خود،عاص بن هشام بن مغیره را فرستاد که از ابو لهب دینی به گردن داشت.
 
 و ابو لهب به همین سبب بدهکاری او را بخشید.روایاتی از رفتار شگفت او پس از شنیدن خبر شکست قریشیان نقل شده است،اما وی که به بیماری پوستی سختی مبتلا بود،7 روز پس از واقعه بدر درگذشت
 
.قریشیان جسد او را،شاید از بیم سرایت بیماری،به بیرون مکه بردند و بر آن سنگ انباشتند.ابن بطوطه در بیرون مکه،قبر منسوب به او را دیده بوده است.
 
تصریح به نام ابو لهب در قرآن کریم و ذم شدید او،بعدها گاه موجب برخی نزاع ها و اظهارنظر شد.پسران ابو لهب نیز،بعدها در فتح مکه مسلمان شدند و در پیکارهای طائف و حنین شرکت کردند و نسل او از طریق پسرانش ادامه یافت.
 
آتش و ابراهیم ، یونس و ماهی
اگر پروردگار اجازه بدهد،آتش می سوزاند،در غیر این صورت،کوهی از آتش نیز ابراهیم را نمی سوزاند. [14] ماجرای حضرت یونس نمونه ای دیگر است.زیرا اگر انسان را در مکانی قرار دهند که هوای مناسب نداشته باشد،می میرد؛
 
ولی خداوند یونس را در شکم ماهی حفظ می کند و او نه از نبود هوا می میرد و نه در معده نهنگ همراه غذاهای دیگر هضم می شود،بلکه از آن جا زنده بیرون می آید. [15]
 
آری،هیچ کس و هیچ چیز در این عالم به استقلال قدرتی ندارد و همه قدرت ها و تاثیرها در دست با کفایت اوست.ازاین رو،گاهی به فردی مریض گران ترین و مفیدترین داروها را می دهند.
 
 و او می میرد،و گاه به کسی که مرضش سخت تر از اوست ارزان ترین دوا را می خورانند و او خوب می شود.زیرا درمان واقعی متعلق به دارو نیست،متاثر از اجازه پروردگار است.اگر او اجازه بدهد،دوا اثرش را در بدن شخص می گذارد،ولی اگر اجازه ندهد،بدن فرد دوا را دفع می کند و اثری از آن نمی پذیرد.
 

نکته ای در سوره مبارکه حشر

فردی که خاطرش خیلی عزیز است در بستر مرگ افتاده و همه دوستدارانش دورش را گرفته اند و حاضرند هر کاری برایش بکنند تا نمیرد.خداوند در سوره مبارکه واقعه در این باره می فرماید:
 
«فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ. وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُبْصِرُونَ. فَلَوْ لاٰ إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ تَرْجِعُونَهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ». [16]
 
پس چرا هنگامی که روح به گلوگاه می رسد و شما در آن وقت نظاره گر هستید و هیچ کاری از شما ساخته نیست!و ما به او از شما نزدیک تریم، ولی نمی بینید.
 
آری،پس چرا اگر شما پاداش داده نمی شوید و به گمان خود قیامتی در کار نیست و شما را قدرتی بزرگ و فراتر است؟آن روح به گلوگاه رسیده را به بدن محتضر برنمی گردانید،اگر در ادعای خود راستگویید؟
 
این سخن قرآن به همه کسانی است که زروزیور فریبشان داده و اراده مطلق خداوند را بر جهان به سهل گرفته اند.خطاب آیه به آنان این است که اگر کاری از دستتان برمی آید چرا روح فرد محتضر را به او بر نمی گردانید و می گذارید او بمیرد؟
 
به راستی،مگر اروپایی ها و آمریکایی ها کم دارو دارند یا کم در علم پزشکی پیشرفت کرده اند؟پس،چرا آن ها نیز،مانند مردم مشرق زمین یا کشورهای جهان سوم یا کشورهای عقب افتاده،مردمانشان می میرند و هیچ کاری هم از دست کسی در این باره برنمی آید؟آری:
چو مرگ تاختن آورد هیچ سود نکرد بقا بقای خدایست و ملک ملک خدا. [17]
 

توصیه قرآن به تفکر

 قرآن مجید به همه انسان ها توصیه می کند که فکر کنند و بعد با اشیاء عالم رابطه برقرار کنند.دستور قرآن این است که بی فکر و تعقل با چیزی پیوند برقرار نکنید.
 
نکته عجیب و مهم دیگر این است که قرآن مجید می گوید:این که عده ای ادعا می کنند حقیقت را نمی دانند یا دلشان در پوشش است مقبول نیست.
 
قرآن قبول ندارد که عقل این انسان ها حرکت نداشته باشد،لذا به صراحت سخن آنان را دروغ می شمارد.یعنی هم می دانند و هم می توانند تعقل کنند.
 
ازاین رو،آیه ای در قرآن مجید پیدا نمی شود که آنان را فاقد نیروی تعقل بداند.برعکس،معتقد است که: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا». [18]
 
یعنی ابزار تعقل و فهم را دارند،ولی خودشان دنبال فهم نیستند.چرا که اگر دنبال کشف حقیقت باشند و درباره آن تفکر کنند،حق بودن
پیغمبر و قرآنی که بر او نازل شده رادرک می کنند و در پیروی از آن ها کوتاهی نمی ورزند.
 
 
مساله عجیب دیگر این است که بعضی آیات قرآن معتقدند عده ای از مردم حقیقت را درک کرده اند،اما چیزی که نمی گذارد به آن اقرار کنند و خود را با آن هماهنگ سازند«تعصب»و«لجبازی»و«تکبر»و «حسادت»است.این چند علت به صراحت در آیات قرآن آمده است.
 

علت های اعراض از حق

الف.حسد

«أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». [19] بلکه آنان به مردم به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده حسد می ورزند.
 
پروردگار عالم اراده کرده از فضل خود خانواده ای را بهره مند سازد و یکی از این خاندان پیغمبر باشد،یکی انسانی چون فاطمه زهرا،یکی علی بن ابی طالب،
 
و دیگری حسن یا حسین،علیهم السلام.عده ای از مردم هم می دانند این فضل خدا بر آن هاست،بااین حال،حسادت می ورزند.
 
 و بر اثر حسادت علیه آن ها موضع می گیرند و در مقابلشان می ایستند.این بدان سبب نیست که انسان های حسود حق را نمی فهمند، ازآن روست که بیماری حسادت اجازه نمی دهد در مقابل حق ایستادگی نکنند و بر ضدّ آن حرکت ننمایند.
سبب دشمنی با علی(ع)حسادت بود
 
روزی،هشام بن حکم از حضرت صادق پرسید یابن رسول اللّه،مگر مردم بعد از مرگ پیغمبر،امیر المؤمنین را نمی شناختند؟راست هم می گفت.زیرا ما که 1500 سال با حضرت فاصله داریم او را می شناسیم،
 
آن ها که حضرت را دیده بودند چگونه نمی شناختند؟حضرت فرمود:آن ها هم کاملا حضرت را می شناختند و می دانستند ایشان،بعد از پیغمبر،اعلم و اعدل امت است و مجاهدت هایش سبب رشد اسلام بوده است و...
 
-پس چرا آن ها بعد از مرگ پیغمبر این طور با ایشان درگیر شدند و حتی هیزم به در خانه حضرت آوردند و اعلام کردند که اگر بیرون نیایید خانه را با هر کسی که در آن است می سوزانیم
 
؟یعنی نه تنها در را آتش می زنیم،زهرا و حسن و حسین،علیهم السلام،را هم می سوزانیم. [20] چرا آن ها این گونه در مقابل اهل بیت موضع گیری کردند؟
 
حضرت در پاسخ هشام حتی یک جمله هم نفرمودند؛در این باره سخنرانی نکردند و دلیل هم نیاوردند؛فقط یک کلمه به هشام بن حکم- این عالم دانشمند که به واسطه علمش بسیار مورد احترام حضرت صادق،علیه السلام،بودفرمودند و او نیز با همان یک کلمه مجاب شد:
 
الحسد». [21] یعنی آن ها چشم نداشتند این همه نعمت معنوی خدا به این خاندان را ببینند.تحمل نداشتند علی را علی ببینند،زیرا گمان می کردند او هم مثل خودشان است
.اگر حضرت مثل آنان بیسواد بود یا در جنگ ها برنده نبود یا این همه اهل عبادت نبود،کسی کاری به کار او نداشت.آن ها مریض بودند و بیماری شان هم حسد بود.
 
حسد این قدر بیماری خطرناکی است که حسود را وادار می کند زنده زنده اهل بیت پیغمبر را یک روز پس از مرگ پیغمبر بسوزاند!آیا گمان می کنید آن ها حق را نمی دانستند؟-البته که می دانستند.
 

ب.کبر

علت دیگر اعراض از حق کبر است.آیا ابلیس نمی دانست امر به سجده بر آدم از جانب پروردگار است؟آیا نمی دانست آدم به سبب «نَفَخْتُ فِیهِ.مِنْ رُوحِی» [21]  موجود ممتاز است؟
 
پس چرا امر خدا را اجابت نکرد؟ قرآن علت این نافرمانی را کبر می داند و می فرماید:
 
«أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ». [23] او خود بزرگ بین بود،لذا خلقت خود را با آدم مقایسه کرد و گفتأَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ». [24]
 
جنس وجود من گرانتر از جنس وجود اوست.جنس وجود او خاک و جنس وجود من از آتش [25] من خیلی بالاتر از او هستم.برای همین،من هرگز بر او سجده نمی کنم،حتی اگر تو امر کرده باشی!
 

فکر می کنید انسان های بی نماز چرا نماز نمی خوانند؟

برای این که می گویند ما برای خودمان کسی هستیم و این حق خدا نیست که به من بگوید صبح بیدار شوید بروید وضو بگیرید و رو به قبله بایستید پیشانی خود را روی خاک بگذارید.
 
این درحالی است که وقتی خدا به پیغمبر می گوید نماز بخوان!ایشان پیشانی اش را بهتر از همه مردم روی خاک می گذارد،بیشتر از همه اشک می ریزد.
 
و با این که عبادتش از نظر ارزش از عبادت ملائکه و جن و انس برتر است،وقتی روبه روی حضرت حق می ایستد،با گریه می گوید:
 
«ما عبدناک حّق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک». [26] آن گونه که سزاوار توست تو را بندگی نکردم. او خودش را نمی ببیند،نمازش را نمی بیند،هدایتگری اش را نمی بیند، نبوتش را نمی بیند،عظمتش را نمی بیند.
 
زیرا هرچه می بیند جلوه خداست.می گوید:من تنها یک ظرف خالی هستم.نبوت جلوه او و عبادت جلوه ارادۀ اللّه است.فضائلم نیز جلوه اسماء اوست.
 
چنین کسی نمی تواند خودش را ببیند،چون خودی از خودش خبر ندارد.کسانی که از خودیت خود خبر دارند،انسان های بی شعوری هستند.
 
زیرا خودیتی برای کسی وجود ندارد.کسی که گمان می کند خودیتی دارد و براساس آن خود را«من»می خواند موجود بی شعوری است. [27]
 
تا با خودی،ای خواجه،خدا چون گردی بیگانه سرشتی آشنا چون گردی جز سایه خویشتن نمی بینی تو ای سایه،ز خورشید جدا چون گردی؟ [28]
 

قصه آن کس که در یاری بکوفت [29]

 نقل است که روزی کسی در خانه پیامبر را زد.پیغمبر فرمود:کیست؟ گفت:منم!پیغمبر فرمود:این بار که در خانه را زدی و پرسیدم کیستی، تنها بگو:در را باز کنید!نگو:منم!
 
چون منی غیر از خدا در عالم وجود ندارد.«أنا»را کسی باید بگوید که خودیتی دارد.و در عالم تنها اوست که می تواند بگوید هستم.ما انسان ها از خودمان چیزی نداریم تا بخواهیم آن را به حساب بودنمان بگذاریم.
 
 و مثلا بگوییم:علم من،پول من،بدن من،پهلوانی من،قدرت من،وکالت من،وزارت من،منبر من، مرجعیت من.همه این من ها دروغ و پوچ است.
 
پس،یکی از علت هایی که سبب می شود کسی در مقابل حق و قرآن و پیامبر خدا و اولیای او بایستد کبر است.چنین کسی از میان این همه احکام قرآن به هیچ یک عمل نمی کند.
 
 و دقیقا برعکس آن رفتار می کند؛ مثلا،قرآن دستور می دهد که نماز بخوانید،روزه بگیرید،ربا نخورید و...؛ اما او هم نماز نمی خواند،هم روزه نمی گیرد و هم ربا می خورد.
 
حال این فرد از دو امر خارج نیست:یا انسانی متکبر است یا مقلّدی نفهم است که از سر لجاجت و تعصب با حق می ستیزد.
 

ج.تعصب و لجاجت

پیغمبر اسلام از مردم می خواست دست از بت ها بردارند،اما آن ها می گفتند:پدران و اسلاف ما همگی این بت ها را می پرستیدند،مگر می شود ما از آن ها دست برداریم و از دین آباء و اجدادمان بازگردیم؟ 25
 
 
قرآن می فرماید:ای پیامبر،به آن ها بگو اگر آباء و اجداد شما انسان های نفهمی بوده اند و خود را به آتش جهنم افکنده اند،شما هم باید همان کار را انجام دهید؟
 
«وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ». [30]
 
و هنگامی که به آنان که مشرک و کافرند گویند:از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید،می گویند:نه،بلکه از آیینی که پدرانمان را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم.
 
آیا هرچند پدرانشان چیزی نمی فهمیدند و راه حق را به سبب کوردلی نمی یافتند باز هم کورکورانه از آنان پیروی خواهند کرد؟
 
ازاین روست که این اندازه قرآن کریم به تفکر و اندیشه و تعقل اهتمام می ورزد: «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا». [31]
 
بااین همه،باز عده ای بدون دلیل و به قول معروف«چوب انداز» می گویند:امروز عصر علم و قرن تسخیر فضاست و دیگر جایی برای قرآن وجود ندارد!
 
درحالی که همه آفرینش جای قرآن است.این عده می خواهند با ژست های علمی خود قرآن را از زندگی انسان ها بیرون بگذارند.مگر قرآن کریم چه می گوید؟
 
ادامه سخن گفتار پیشین درباره آیات سوره انعام
 
در گفتار پیش دیدیم که پنج مساله مهم در این آیه مطرح شد:
 
«قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ». [32]
 
بگو:بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده بخوانم:این که چیزی را شریک او قرار مدهید،و به پدر و مادر نیکی کنید،و فرزندانتان را از
 
 
ترس تنگدستی نکشید،ما شما و آنان را روزی می دهیم،و به کارهای زشت چه آشکار و چه پنهانش نزدیک نشوید،و انسانی را که خدا محترم شمرده جز به حق نکشید؛خدا این گونه به شما سفارش کرده تا بیندیشید.
 
خداوند در ادامه این آیات می فرمایدوَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ».  [33]
 
و به مال یتیم جز به روشی که نیکوتر است نزدیک نشوید تا به حدّ بلوغ بدنی و عقلی خود برسد،و پیمانه و ترازو را براساس عدالت و انصاف کامل و تمام بدهید؛هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی کنیم؛
 
و هنگامی که سخن گویید،عدالت ورزید هرچند درباره خویشان باشد،و به پیمان خدا وفا کنید؛خدا این گونه به شما سفارش کرده تا پند گیرید.
 
آن ها که معتقدند قرآن در زندگی جا ندارد برای سخن خود در برابر این آیات قرآن چه مدرکی دارند؟قرآن در این آیه می فرماید:ابدا به مال یتیم نزدیک نشوید،
 
مگر این که بخواهید به وجه احسن این مال را حفظ کنید که از بین نرود.آن هم تا زمانی که یتیم به بلوغ عقلی و جسمی برسد که در آن زمان باید مال حفظ شده اش را به او برگردانید.
 
خداوند در قرآن نزدیک به 25 بار به رعایت حال یتیمان دعوت کرده است.در حقیقت،قرآن در این آیات به انسان ها دستور می دهد که ضعیف کش نباشید .
 
و بی پناه را بی پناه تر نکنید.حق انسانی مظلومی را نابود نکنید،مالش را بپردازید،مال یتیمان را حفظ کنید و سالم به آن ها برگردانید
 
.مگر دو یا سه کودک صغیر چه تقصیری کرده اند که پدرشان را از دست داده اند که دایی یا عمو یا سرپرستشان بخواهد ارث آنان را به نام خودش کند.
 
 و چیزی برای آن ها باقی نگذارد؟و بعد هم که این بچه های یتیم بزرگ شدند و اموال پدرشان را مطالبه کردند بگوید:کدام
 
اموال؟ پدر شما چیزی برایتان به جا نگذاشته بود.در ثانی،خودش هم آن قدر محتاج بود که در ایام حیاتش هم ما به او کمک می کردیم.
 
در طول تاریخ،کم نبودند کسانی که به همین ترتیب میلیون ها تومان مال از افراد یتیم را غارت کردند و بعد به پدر آن ها نیز تهمت فقر زدند.
 
قرآن درباره مال یتیم فراوان سفارش کرده و گفته است:آن ها که مال یتیم را می خورند،در حقیقت،آتش می خورند و از همه زودتر وارد جهنم می شوند:
 
«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ الْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً».  [34] بی تردید کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند،فقط در شکم های خود آتش می خورند،و به زودی در آتش فروزان درآیند.
 
«سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» یعنی از همه زودتر و با شتاب وارد دوزخ می شوند، زیرا خدا در مجازات کسی که مال یتیم را بخورد معطل نمی کند و از همه زودتر آن ها را به جهنم می فرستد.
 
دلیلش این است که جنایت آن ها جنایت بزرگ و سنگینی است.خوردن مال انسانی که پدر از دست داده و نه قدرت دفاع از خودش یا مالش را دارد و نه آن قدر قدرت عقلی دارد که بفهمد چه بلایی دارد به سرش می آید جنایت کوچکی است؟
 
به بازوان توانا و قدرت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
 
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده و گر تو می ندهی داد،روز دادی هست. [35]
 
انسان باید به میدان کسی برود که هماورد او باشد و با فردی پنجه بیازماید که مانند خودش باشد،نه با چند دختر و پسر داغدیدۀ پدر از دست دادۀ دو سه ساله یا شیرخوار
 
.آن ها که توانی برای مقابله ندارند تا انسان به جنگشان برود و اموالشان را به یغما ببرد.بااین حال،برخی با یتیمان به گونه ای رفتار می کنند که انگار کافر حربی را به اسارت گرفته اند و غارت مال آنان مثل مال کافر حربی حلال است!
 

ماجرای میثم تمار

میثم تمار [36] یک خرمافروش بود.در اصلّ هم ایرانی بود نه عرب.غلام هم بود تا این که امیر المؤمنین او را خرید و آزاد کرد.بعد،به او فرمود:
 
تو وقتی در کشور خودت(ایران)متولد شدی،پدر و مادرت اسمت را سالم گذاشتند.میثم بعد از رحلت پیغمبر به دنیا آمده بود و در زمان امیر المؤمنین جوانی
  
بیست و اندی ساله بود،اما نقل است که وقتی در سال 60 هجری قبل از این که مراسم حج شروع شود،به در خانه حضرت حسین در مکه رفت تا ایشان را ببیند.
 
با ام سلمه همسر پیغمبر گفتگویی کرد که به واقع عجیب است.آن روز،وقتی میثم به منزل امام حسین رفت،ام سلمه از پشت در به او گفت:ابی عبد اللّه از شهر بیرون رفته اند و فکر نمی کنم تا غروب هم برگردند.
 
میثم گفت:من عجله دارم و به عراق برمی گردم.اگر ابی عبد اللّه آمدند،به ایشان بگویید مردی به نام میثم تمار آمده بود شما را ببیند...ام سلمه نام میثم را که شنید گفت:تو میثم تماری؟گفت:آری.فرمود:
 
بارها دیده ام که نیمه شب امام حسین،علیه السلام،سر بر سجده نهاده و اشک می ریزد و در همان حال تو را دعا می کند. [37]
 
آری،انسان عاقل،انسانی که حق را یافته و با حق یکی شده،به حق اقتدا می کند و از این رهگذر ارزشی می یابد که حضرات معصومین در نماز شب خود او را دعا می کنند.
 
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل؟ مطیع نفس و شیطانی چه حاصل؟
بود قدر تو افزون از ملائک تو قدر خود نمی دانی چه حاصل؟ [38]
 

نتیجه:

از عوامل د وری از حق می توانیم به طورکلی  به این موارد اشاره کنیم.
1- پیروی از گمان و گمان‌زدگی، زمینه ساز حق‌گریزی:
2-جهل، عامل رویگردانی اکثریت مشرکان از حق: ‌
۳ - پیروی از هوای نفس، عامل اعراض از حق:
۱- شک در مصادیق حق
۲- در هم آمیزی حق و باطل و عدم تشخیص و تمیز از هم
۳- تکبر و غرور
۴- کفر و تعصبات جاهلانه
۵- ارتکاب جرم و ترس از آشکار شدن
۶- حسادت
۷- دنیاطلبی و تلاش برای رسیدن به زرق و برق­های دنیایی
۸- نفاق و ارائه چهره­ای غیر از چهره واقعی در
۹- شرک

پی نوشت

۱.اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ذیل واژه «حَق»، چاپ احمد عبد الغفور عطار، بیروت، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش.
2.حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «حَق»، چاپ محمد سید کیلانی، تهران، ۱۳۳۲ش.
3.اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ذیل واژه «حَق»، چاپ احمد عبد الغفور عطار، بیروت، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش.
4. راسخ، محمد، حق و مصلحت، مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، ص۱۸۶-۱۸۴، طرح نو، تهران، ۱۳۸۱.
5. راسخ، محمد، حق و مصلحت، مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، ص۱۸۷- ۱۸۶، طرح نو، تهران، ۱۳۸۱.
6.راسخ، محمد، حق و مصلحت، مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، ۱۳۸۱، ص۱۸۷، طرح نو، تهران.
7. یونس،1 و 2.حجر،6.شعراء،26-27.سبإ،43-46.صافات،35-37.ص،1-4.دخان،13-14.ذاریات،52.طور،29-31.
8.سبأ،46.
9.نساء،82. محمد،24-27.
10.بقره،87-90.نساء، 154-155.
11.قلم،14.
12.منبع:دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 6،مدخل ابو لهب.با اندکی تصرف و تلخیص.
13.مسد،2؛آیات 76-81 سوره قصص هم سرنوشت قارون را در این باره بیان می کند.
14.أنبیاء 69: «قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ».
15.أنبیاء،87-88:
16.واقعه،83-87.
17.شعر از سنجر سلجوقی است.
18.اعراف،179:
19.نساء،54.
20.این مطلب را خود اهل تسنن هم نوشته اند و من در نوار«بانوی نمونه»که توسط صدا و سیما تهیه شد،تمام گرفتاری های حضرت امیر و حضرت زهرا و همه رنج هایشان و حتی هیزم آوردن،آتش روشن کردن،لگد زدن به حضرت زهرا و...را از مهم ترین کتاب های اهل سنت نقل کردم و آدرس دادم.(مولف)
21.علامه مجلسی در بحار الانوار درباره ماجرای شورای شش نفره ای که عمر ترتیب داده بود مطالب زیبایی نقل می کند.از جمله:بحار الأنوار،ج 31،ص 61:«...
22..حجر،26-35.
23.بقره،34:
24.این آیات نیز در این باره است:اعراف،12و حجر،32-33:
25.البته مراد این اتش معمولی نیست.معلوم نیست ماده اول خلقت ابلیس چه بوده است(مولف).زیرا در روایات آمده است که خدا آتش های متفاوتی با کیفیت های متفاوت خلق کرده است.
26.کتاب الزهد،حسین بن سعید کوفی،ص 74:«النبوی المعروف:الهی ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک»؛صحیفه سجادیه،ص 35(دعای امام برای حمله عرش و ملائک مقرب):«سبحانک ما عبدناک حق عبادتک».
27.سعدی در مقدمع گلستان خود می گوید:«عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که:ما عبدناک حق عبادتک،و واصفان حلیه جمالش به تحیّر منسوب که:ما عرفناک حق معرفتک.
گر کسی وصف او ز من پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز--عاشقان کشتگان معشوقند بر نیاید ز کشتگان آواز
28.از اوحدی مراغه ای است.
29.مولانا در دفتر اول مثنوی مشابه حکایت زیر را با همین عنوان آورده است:«از درون گفت:کیست آن؟گفت:منم!گفت:چون تو تویی،در نمی گشایم.هیچ کس را از یاران نمی شناسم که او من باشد.برو!».
30.هود،87بقره،170؛
31.بقره،170مائده،104.هود،109.
32.محمد،24.
33.انعام،151.
34.انعام،152.
35.نساء،10.
36.از سعدی است.
37..اختیار معرفة الرجال،شیخ طوسی،ج 1،ص 294؛بحار الأنوار،ج 42،ص 128:
38..از بابا طاهر است.
 
منابع:
انصاریان، حسین، 1323 - عقل: محرم راز ملکوت، نشر:قم: دارالعرفان، 1387.
https://www.jahannews.com/sound/166267
عوامل اعراض از حق (قرآن): https://fa.wikifeqh.i
https://ensani.ir/fa/article/68227


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط