ادبيّات پليدشهري و داستان معاصر فارسي

ادبيات پليدشهري، شکلي ادبي است که آن را در تضاد با ادبيات آرمانشهري تعريف کرده اند، و بر خلاف ادب آرمانشهري که سابقه اي نسبتا کهن تر دارد، ادبيات پليدشهري، را پديده اي جديد به شمار آورده اند. در اين جستار، ضمن بررسي مشخصات کلي اين نوع از آثار و سير تاريخي اين جريان، در داستان معاصر فارسي پرداخته شده است.
دوشنبه، 3 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبيّات پليدشهري و داستان معاصر فارسي

ادبيّات پليدشهري و داستان معاصر فارسي
ادبيّات پليدشهري و داستان معاصر فارسي


 

نويسنده:*فرزاد قائمي




 

چکيده
 

ادبيات پليدشهري، شکلي ادبي است که آن را در تضاد با ادبيات آرمانشهري تعريف کرده اند، و بر خلاف ادب آرمانشهري که سابقه اي نسبتا کهن تر دارد، ادبيات پليدشهري، را پديده اي جديد به شمار آورده اند.
در اين جستار، ضمن بررسي مشخصات کلي اين نوع از آثار و سير تاريخي اين جريان، در داستان معاصر فارسي پرداخته شده است.

کليد واژه ها: ادبيات پليدشهري، ادبيات بيمار گونه، آرمانشهر وارونه (پليدشهر)، داستان معاصر فارسي
 

درآمد
 

ادبيات پليدشهري را در ادامه ادبيات آرمانشهري و در تضاد با آن تعريف کرده اند؛ ريشه هاي شکل گيري اين نوع ادبيات از يوتوپياي مور آغاز شد. يوتوپيا- که از زبان راوي ياوه سرا(رافائل) روايت مي شد- لحني دو پهلو داشت و به همراه ترسيم شهري آرماني، طنزي منتقدانه را نيز، نسبت به شرايط موجود در بريتانياي سيري ناپذير قرن نوزدهم ابراز مي کرد. اين لحن انتقادي و طنزآميز، آثاري را در ذيل ادبيات آرمانشهري پديد آورد، که سبک روايي خيالي مور را وام گرفته بودند، و رويکردي کاملا انتقادي داشتند. آثاري مثل سفرهاي گاليور اثر جاناتان سويفت- که دنياي آدم کوچولوها و جامعه نجيبانه اسبهاي خردمند را بر جامعه انگليسي ترجيح مي داد!- و ميکرومگاس اثر ولتر، بيشتر از مقوله نقد و طنز اجتماعي بود، تا ارائه طرح يک مدينه فاضله.
با آغاز قرن بيستم و پيچيده تر شدن مسائل انساني، لحن اين طنز و انتقاد - که از اعتراف بشر به دست نيافتني بودن رؤياي کهنش حکايت مي کرد-به تلخي و گزندگي بيشتري گرائيد، و در نهايت، با استحاله کامل ادبيات آرمانشهري، نمونه اي متضاد در برابر آن پديد آمد:
در مقابل ادبيات آرمانشهري، ادبيات پليدشهري (dystopian literature) يا ادبيات يبمارگونه (anti-utopian literature) قرار دارد که در آن، آينده اي که براي جامعه بشرش تصوير مي شود، شوم و بيمارگونه و سرشار از پليدي است.... در اين آثار خصلتهاي پاک انساني به پستي مي گرايد و جاي خود را به رذالتها و خصوصيات بهيمي مي دهد و شر و پليدي بر جامعه حاکم مي شود. (ميرصادقي 1377:صص 8-7).
واژه dystopia را بايد در تضاد utopia (آرمانشهر) تعريف کرد:
اين واژه، به معني "جاي بد" است و در اصطلاح، به آن دسته آثار در ادبيات داستاني اطلاق مي شود که در آنها خصايل خوب بشري به طرزي انحطاط يافته مطرح مي شود. در اين قبيل داستانها، نويسنده تمايلات تهديد کننده و ويرانگري را که در پي پديده هاي به ظاهر سالم سياسي، اجتماعي و صنعتي نهفته است، به مقياسي وسيع و در حقيقت اعتراض آميز تصوير مي کند تا تأثيرات مخرب اينگونه پديده ها را بر جامعه انساني و خصائل بشري نشان دهد.(داد 1382:ص20)
Dystopia را مي توان به "آرمانشهر وارونه" نيز ترجمه کرد؛ شهري که بر خلاف آرمانشهر - که ويژگيهاي مطلوب زندگي جمعي را نمايش مي داد- وضع وارونه اي را نشان مي دهد که آرمانهاي بشر در آن، تبديل به "ضد آرمان"شده اند. تعداد بسياري از آثار داستاني بزرگ نويسندگان قرن بيستم، مي تواند جملگي در ذيل ادبيات پليدشهري طبقه بندي شود که اين حاکي از سيل خروشان نگاه بدبينانه اي است که انزجار انسان انديشمند معاصر را نسبت به دنياي ظاهر مترقي پيرامون خويش، باعث شده است. از جمله معروفترين اين آثار مي توان از رمانهاي ظلمت در نور، اثر آرتور کورستيلر، رمان نويس مجاري- که روايت رقت باري از زندگي انسان در دنياي معاصر است - و آثار نويسندگان انگليسي: دنياي خوشبخت نو، نوشته الدوس هاکسلي- که به فساد در روابط بين زن ومرد، فروپاشي خانواده، و ابتذال اخلاقي مي پردازد - و بخصوص 1984، شاهکار جرج اورول اشاره کرد.
جرج اورول، در 1984، به توصيف شرايط جامعه اي خيالي در آينده بشر مي پردازد که هستي انسان از هر حيث، توسط شبکه سياسي - ماشيني مخوفي کنترل مي شود و زيباترين خصلتهاي بشري، مثل عواطف زناشويي و عشق مادر و فرزندي، تحت تأثير اين حاکميت ضد بشري، به شيوه اي منحط و فسادپذير رو به نابودي گذاشته اند. اين استبداد مدرن، با شبکه مخوف قدرت سانسور و کنترل، و مبارزه سرسختانه با فکر و انديشه و کتاب سوزيهاي قرون وسطايي، تا خصوصي ترين اعماق زندگي فردي و جمعي انسان را آلوده کرده، به همه آزاديها لگام مي زند.
البته دامه ادبيات پليدشهري را نمي توان تنها به آثاري محدود کرد که چون1984، به طور خاص، به توصيف جغرافياي دهشتناک جامعه اي خيالي، در زندگي حال و آينده بشر پرداخته اند، بلکه زمينه هاي ظهور اين گونه ادبي به همه آثاري که با بدبيني مفرطي به واقعيت زندگي انسان در دنياي نو نگريسته اند، تسري مي يابد."بدبيني" فلسفي و اجتماعي که يکي از مشخصات مهم ادبيات نو- نسبت به آثار خوش بينانه کلاسيک- است، در آثار رئاليستها (بخصوص رئاليسم اجتماعي) ناتوراليستها، سورئاليستها، و اگزيستانسياليستها، از اصلي ترين ويژگيهاي دنيايي است که اين نويسندگان، در داستانهاي خود به تصوير کشيده اند. پس بايد دومين عرصه ظهور ادبيات پليدشهري را در دل همين آثار جستجو کرد. آثاري که اگر چه مضمون اصلي آنها، پيش بيني سرنوشتي پليد براي تمدن انساني نيست، اما نگاه تلخ و تفسير بدبينانه آنها نسبت به وضعيت انسان در دنياي پيرامونش، توصيفي از شهرهاي مدرن را در پيش زمينه ادبي اين آثار به نمايش مي گذارد که شکل ديگر ادبيات پليدشهري را به وجود مي آورد. در حقيقت، بيشترين گسترش کمي ادبيات پليدشهري را در همين گونه دوم بايد جستجو کرد، اگر چه شکل کلاسيک اين نوع را بايد در همان آثار دسته اول تعريف کرد.
در اين جستار، به سيرادبيات پليدشهري و نمونه هاي برجسته آن در داستان معاصر فارسي ميردازيم

ادبيات پليدشهري و داستان معاصر فارسي
 

اولين نشانه ي ظهور ادبيات پليدشهري را در داستان فارسي، بايد در نگاه انتقادي نويسندگان رمانهاي اجتماعي به جامعه ايراني جستجو کرد.
بطور کلي داستان نويسي در طليعه ظهور خود، از نظر موضوع و مضمون دو مسير مشخص را پيمود: تاريخي و اجتماعي (آژند 1373:ص14). مشفق کاظمي (نخستين پاورقي نويس ايراني )، کسي بود که اولين رمان اجتماعي فارسي را به صورت پاورقي و با عنوان تهران مخوف نوشت و بعدها جلد دوم آن را با نام يادگار يک شب منتشر کرد. او در اين رمان، موقعيت وحشتبار تهران را در آستانه کودتاي سوم اسفند 1299تصوير کرد و محيطي را آفريد که در آن از فضل و تقوا و پاکدامني خبري نبود و نادرستي و نکبت و نفوذهاي نامشروع و هرزگي و جلفي و تجاوز و يأس و نگراني، رشوه خواري و خيانت، سکه هر بازاري بود (همان، ص15).
بعد از کاظمي، رئاليسم اجتماعي- با رويکرد انتقادي- سياسي- در آثار نويسندگاني چون عباس خليلي (مدير روزنامه "اقدام"و نويسنده رمانهاي روزگار سياه، انتقام، انسان، و اسرار شب)، و صنعتي زاده کرماني (نويسنده مجمع ديوانگان) ادامه يافت. خليلي در رمانهاي خود، وضع نامطلوب زنان، ازدواج اجباري، و فحشا و فساد را در ميان طبقات اشرافي جامعه ايراني روايت مي کرد. اين جريان ادبي، بعد از کودتاي سوم اسفند 1299، در آثار کساني چون ربيع انصاري(نويسنده رمانهاي جنايات بشر و آدم فروشان قرن بيستم)، احمدعلي خدا دادگر (نويسنده دو اثر روز سياه کارگر و روز سياه رعيت)، جهانگير جليلي (من هم گريه کرده ام)، محمد حجازي (نويسنده آثار رمانتيکي چون هما و پريچهر و زيبا و... که از پس زمينه اي اجتماعي برخوردار بودند)، محمدمسعود (مدير روزنامه "مرد امروز"و خالق آثاري چون گلهايي که در جهنم مي رويد و در تلاش معاش و....)، و علي دشتي (نويسنده آثاري چون ايام محبس، فتنه، هندو، جادو، و سايه) به راه خود ادامه داد. اغلب اين آثار در آغاز، به صورت پاورقي در روزنامه ها منتشر مي شدند، بعد شکل رمان به خود مي گرفتند، و نمايش فقر و جهل و فسادي که جامعه ايراني را فراگرفته بود، از اصلي ترين مضامين آنها بود.
شايد يکي از علل مهم اوج گيري و گسترش اين نوع از ادبيات در داستان معاصر، وضعيت سياسي و اجتماعي عصري باشد که داستان پارسي رشد و نمو مي کند و روشنفکر ايراني، از سرکوب احساسات آزاديخواهانه و طرد آرمانهاي مشروطه و غلبه استبداد و اختناق دوباره، رنج مي کشد. اين رنج خود را در تصويري سياه از جامعه شهري جديد نشان مي دهد؛ جامعه اي که بر خلاف ظاهر مترقي و متمدن خود، هنوز از بيماري کهنه استبداد، ملول و افسرده است.
بعد از جمالزاده و مجموعه يکي بود، يکي نبود او، که راهي تازه را فراروي داستان فارسي گشود، شکل اصلي ادبيات پليدشهري با صادق هدايت به داستان معاصر فارسي پا گذاشت. سردمدار ادبيات پليدشهري را در داستان فارسي، بايد صادق هدايت (1330-1281) دانست. هدايت را هنوز نيز بزرگترين داستان نويس ايراني به شمار مي آورند. نويسنده آثاري چون بوف کور، سگ ولگرد، سه قطره خون، زنده بگور، حاجي آقا، سايه روشن و ..، انديشمند سرگردان، يکرنگ و بي پناهي بود که فساد، جهل، ريا و خرافه پرستي حاکم بر جامعه متعارض معاصرش وي را خرسند نمي کرد و او را به انزواي مرگباري فرو فرستاد که با خودکشي غم انگيزش پايان يافت.
تصويري که هدايت در بوف کور، از "دنياي رجاله ها" ارائه مي دهد، يکي از برجسته ترين مصاديق ادبيات پليدشهري فارسي است:
"حالم که بهتر شد، تصميم گرفتم بروم. بروم خود را گم بکنم، مثل سگ خوره گرفته که مي داند بايد بميرد. مثل پرندگاني که هنگام مرگشان پنهان مي شوند- صبح زود بلند شدم، لباسم را پوشيدم، دو تا کلوچه که سر رف بود برداشتم و بطوري که کسي ملتفت نشود، از خانه فرار کردم؛ از ميان کوچه ها، بي تکليف از ميان رجاله هايي که همه آنها قيافه طماع داشتند و دنبال پول و شهوت مي دويدند گذشتم- من احتياجي به ديدن آنها نداشتم، چون يکي از آنها نماينده باقي ديگرشان بود؛ همه آنها يک دهن بودند که يک مشت روده به دنبال آن آويخته و منتهي به آلت تناسلشان مي شد."(هدايت، 1372:ص66)
شخصيت هاي بوف کور چون "قصاب "، "پيرمرد خنزر پنزر"، "ديه"، "لکاته" و ...، همه کاريکاتورهاي مشمئز کننده اي از چهره آدمهايي هستند که در جامعه پيراموني هدايت، با خصلتهاي پست خود در اطراف وي مي لوليدند و او را آزار مي دادند.
کشورهاي "هميشه بهار"، "زرافشان"، و "ماه تابان"- در داستان "آب زندگي" (از مجموعه زنده بگور)- نيز سرزمينهايي خيالي و کاريکاتورهاي طعنه آميزي از آرمانهاي خرافي و اعتقادات پوچ عاميانه هستند. مردمان خواب آلود اين کشورها - اين پليدشهرهاي تمثيلي- از آب زندگي- که نماد آگاهي و بيداري است - وحشت دارند:
"... مطابق اين فرمان و اعلان جهاد حسني، کشور ماه تابان و کشور زرافشان به کشور هميشه بهار شبيخون زدند و لشکر کور و کر از هر طرف شروع به تاخت و تاز کرد.
اما اين دو کشور براي اينکه قشونشان مبادا از آب زندگي بخورند و يا بصورتشان بزنند و چشم و گوششان باز بشود، پيش بيني کردند و قرار گذاشتند، در شهرهايي که قشون کشي مي کنند، فوراً آب انبارهايي بسازند و از آب گنديده پساب طلاشويي اين آب انبارها را پر بکنند و به خورد قشونشان بدهند و هر سرباز يک مشک آب با خودش داشته باشد و مثل شيشه عمرش آن را حفظ بکند و اگر مشک آبش را از دست مي داد، بجرم اينکه از آب زندگي خورده، فورا کشته شود."(هدايت 1342:صص131-130).
لبه انتقاد و طنز سياه هدايت، فقط متوجه مظاهر سنتي و مذهبي جامعه ايراني نبود. هدايت در داستان "س. گ . ل . ل" (از مجموعه سايه روشن) نوک تيز حمله خود را متوجه تمدن غربي مي کند. خط فکري خاصي که پس از تجربيات ويرانگر جنگهاي جهاني، و مشاهده آن سوي کريه چهره تمدن غربي، نويسندگان غربي خود به آن گرويده بودند. و به انتقاد از تمدن خود مي پرداختند. هدايت در اين داستان کوتاه - که مشابه 1984اورول، يکي از نمونه هاي کلاسيک ادبيات پليدشهري است- تصوير تلخ و يأس آلودي از آينده شهرهاي مدرن اروپايي نشان مي دهد:
"دو هزار سال بعد اخلاق، عادات، احساسات و همه وضع زندگي بشر به کلي تغيير کرده بود. آنچه را که عقايد و مذاهب مختلف در دو هزار سال پيش به مردم وعده مي داد، علوم به صورت عملي درآورده بود، احتياج تشنگي، گرسنگي، عشق ورزي و احتياجات ديگر زندگي برطرف شده بود. پيري، ناخوشي و زشتي محکوم انسان شده بود.
زندگي خانوادگي، متروک و همه مردم در ساختمانهاي بزرگ چند مرتبه مثل کندوي زنبور عسل زندگي مي کردند. ولي تنها يک درد مانده بود، يک درد بي دوا و آن خستگي و زدگي از زندگي بي مقصد و بي معني بود." (هدايت 1356:ص9).
تنوع داستانهاي هدايت، حوزه گسترده اي از داستان نويسي را به وجود آورد و بعد از هدايت، داستان نويسان ايراني با طبايع و جهان بيني هاي مختلف خود، هر کدام به نوعي از آثار او تأثير پذيرفتند. تا آنجا که به قول محمود دولت آبادي، اکثر نويسندگان بعد از او، از "تاريکخانه صادق هدايت" بيرون مي آيند (ميرعابديني 1377:ص1106) نگاه انتقادآميز، طنز نيشدار و تلخ و تعبيرهاي بيمارگونه هدايت از زندگي اجتماعي، تأثير بسزايي در فضاي ادبي داستان نويسان پس از او داشت. فضاي سياست زده سالهاي پس از شهريور 1320، آرمانهاي سرکوب شده تحول خواهانه را نيز به بدبيني روشنفکرانه افزود
دومين کسي که پس از هدايت، از نظر موضوع، سبک نگارش و توصيف به ادبيات پليدشهري نزديک شد، صادق چوبک بود. نويسنده مجموعه داستانهاي خيمه شب بازي، انتري که لوطيش مرده بود، چراغ آخر، و روز اول قبر و نمايشنامه هاي توپ لاستيکي و هفت خط، و دو رمان تنگسير و سنگ صبور، در آثار خود، با تأثيرپذيري از خصوصيتهاي آثار داستان نويساني چون ارنست همينگوي و ويليام فاکنر و ارسکين کالدول، و البته هدايت، داستانهايي نوشت که صحنه ها و وضعيت ها و موقعيتهاي رقت بار را صريح و بي پرده به تصوير کشيد و با سبک ناتوراليستي خاص خود که حجاب عفت و حرمت را از روي توصيفها کنار مي زد، پرده از روي زشتي ها و پليدي هاي جامعه برمي داشت و زندگي حيواني و نيازهاي غريزي شخصيت ها را به نمايش مي گذاشت. او در سنگ صبور، که با شيوه جريان سيال ذهن نوشته شده است، محيط هولناکي لبريز از زشتي و پلشتي و گرسنگي را تصوير مي کند که طغياني تند را عليه آن به نمايش مي گذارد. اين شکل توصيف از محيط پليد اجتماعي را در تک تک داستانهاي چوبک مي توان سراغ کرد.نمونه را، صحنه جان دادن کودک گرسنه اي در داستان "عروسک فروشي" (از مجموعه روز اول قبر)، که در نگاه عابرين طبيعي جلوه مي کند:
"...سينه کش خياباني خلوت عده اي دور يک چيزي جمع شده بودند. پسرک خودش را قاتي جمعيت کرد. ديد در ميان مردم پسرکي به سن و سال خودش مچاله به پهلو رو زمين افتاده و زانوهايش و دستهايش تو شکمش خشک شده بود و چشمانش دريده بود و پاهايش برهنه بود و تنش برف پوش شده بود. يک پاسبان درجه دار هم که دو تا هشت رو بازوهاش دهن دره مي کردند آنجا ايستاده بود و امر و نهي مي کرد و آدم از پزشکي قانوني آنجا بود و نماينده دادستان آنجا بود و آمبولانس کفن پوش پزشکي قانوني آنجا بود که راننده اش توش نشسته بود و يک لبوي گنده داغ نيش مي کشيد و مردم همهمه مي کردند: نه بابا، اينکه معلومه کسي نکشدتش. سرما خشکش کرده... آره تو بميري. از حالا کرما دارن مي خورنش ..." (چوبک 1354:ص161-160).
از ديگر نويسندگاني که آثارش را مي توان از جمله مصاديق ادبيات پليدشهري دانست، غلامحسين ساعدي است. نويسنده آثاري چون: دنديل، لال بازي، شب نشيني با شکوه، کلاته نان، عزاداران بيل، ترس و لرز، توپ، فصل گستاخي، خانه روشني، آي بي کلاه، آي با کلاه و ...، در داستانهايش با استفاده از رئاليسم و سورئاليسم (که حالت رئاليسم جادويي به خود مي گيرد) و نثري منسجم که ريشه در زبان عاميانه داشت، دنيايي پر از وهم و هراس و وحشت، احساس و تخيل و تمثيل و نماد آفريد. در داستانهاي او احساس اختناق موج ميزند و فضاي وحشتبار آکنده از انتظار، با آزادترين شکل متبلور مي شود که بازتابي از فضاي اجتماعي- سياسي دوران پهلوي است (آژند: همان، ص36) فضاي قصه هاي ساعدي، مملو از آدمهاي ديو سيرتي است که در يک طرف، در وراي نقابهاي عوام پسندانه، از مکيدن خون بينوايان روز بروز فربه تر و سرمست تر مي شوند، و در طرف ديگر، آدمهاي ساده لوح و نگون بختي که زندگي هيچ کدامشان بيشتر از "گاو"ش ارزش ندارد. او جامعه اي را توصيف مي کند که روابط ناسالم، رقابتهاي خصمانه، فساد اخلاقي و اقتصادي، بهره کشي و سوءاستفاده هاي نامشروع، زندگي شهروندان آن را در وضعيتي بحراني قرار داده است. بنيادهاي شخصيت پردازي ساعدي، بر خصوصيات روانشناختي شخصيتها و نمايش سقوط و انحطاط روحي آنها، در محيطهاي پليدشهري استوار شده است. نمونه را، تصويري است که او در داستان کوتاه "دنديل" از محله اي سياه و کثيف به همين نام ارائه مي دهد. او خانه زن دلاله پليدي موسوم به "خانمي" را که در اين محل کثيف صاحب اعتباري است، در ميان خانه هاي ديگر مردمان چنان وصف مي کند، که گويا چنين مکان آلوده اي، در اين لجنزار، در اوج جلال و شکوه به سر مي برد:
"..و هر دو نشستند به تماشاي خانه ي خانمي که آخرين خانه محله بود، و روي بلندي اينور خندق که محله دنديل را از شهر جدا مي کرد. خانه جمع و جوري بود با چند ارسي و يک شيرواني کوچک و ناودانهاي متعدد و يک چوب پرچم که روزهاي جشن و عزا، پرچم و علم به آن مي بستند. خانه هاي ديگر همه زير پاي خانه ي خانمي بود، وسط تپه هاي کوتاه و بلند زباله ها که روز بروز بيشتر باد مي کردند و زياد مي شدند و خانه ها به ناچار تو شکم هم مي رفتند و با همه اينها، خانه خانمي هميشه بلندتر از خانه هاي ديگر بود..."(ساعدي 1345:ص9).
اما برجسته ترين داستان نويسن پارسي- پس از صادق هدايت - که در روايت بيمارگونه ادبيات پليدشهري، توانايي خاصي داشته، و از بهترين مقلدان او به شمار مي آيد، بهرام صادقي، نويسنده آثاري چون «ملکوت»، سنگر و قمقمه هاي خالي و خواب خون است. کسي که ساعدي درباره او چنين مي نويسد:
"حضور بهرام صادقي در دو دهه [40و50] ادبيات معاصر ايران، بي شک يک امر استثنايي بود، شکستن الگوهاي قالبي، نمايش زندگي آميخته به فلاکت از پشت منشورهاي تازه، زندگي بي حادثه و يکنواخت ولي انباشته از ماجراهاي عبث، اعتراض مستتر با نيشخند تلخ و گزنده"(ساعدي 1371:ص119).
داستان بلند «ملکوت» (متأثر از بوف کور هدايت)، اثري کابوس وار و فرا واقعي درباره دنياي وحشتناکي است که انسان در آن با هويتي مثله شده، سرگردان در جستجوي مرگ. و اضمحلال مطلق خود است. شخصيتهاي انساني داستان يا موجوداتي وحشت زده و مسخ شده اند، نظير آقاي "م. ل."، مرد متمولي که دهها سال است، خود را در اتاقي محبوس کرده است و هر از گاهي تصميم مي گيرد، عضوي از بدنش را قطع کند:
"با تنها دستم، دست راستم مي نويسم. ديگر عادت کرده ام. در اين اتاق عجيب که دکتر حاتم مرا در آن خوابانده است، بيش از هر وقت و مثل هميشه دنبال فراموشي مي گردم...
...آه، آيا باور کردني است که من بيست سال، سي سال، چهل سال، فقط در يک اتاق زندگي کرده باشم؟ اتاقي با رنگ کفن ها و مريض خانه ها؟"(صادقي 1340:ص31-30)
و يا هيولايي مثل دکتر حاتم که در پشت چهره اي موجه ودر پانسيون مخوف خود، روح و جسم انسانها را سلاخي مي کند:
"-حالا يکبار ديگر بايد ترا خفه کنم و اين بار ديگر خودم هستم، مي شنوي؟ اين خود دکتر حاتم است که ترا خفه مي کند و نه شيطان، مي خواهد روح تو را در نارنجستان به خاک بسپارد و نه آنکه به ملکوت برساند..."(همان:ص70).
سيمايي که صادقي در «ملکوت»، از جامعه مسخ شده انسان عصر مدرنيته به نمايش مي گذارد، تصويري وحشت انگيز، مشمئز کننده و بيمارگونه از جهاني اهريمن زده است:
"...اجساد باد کرده و گنديده در خيابانها و کوچه ها و اتاقها روي هم انباشته شده است. لاشخورها فضاي شهر را سياه کرده اند.بو...بو...بوي مرده...بوي زنهاي زشت و زيباي مرده و مردان شاد يا ناشاد... بوي بچه هاي چندروزه و جوانهاي تازه بالغ ... همه جا... همه جا! آه! افسوس که من هميشه از لذت تماشاي اين مناظر محروم بوده ام. زيرا در هر شهر و هر سرزمين، مجبورم زودتر از موعد کوچ کنم. آن وقت دکترهاي شما چه خواهند کرد؟ بدبختها! آن جوان بيچاره...ديوانه خواهد شد. بو، ديوانه شان خواهد کرد....خودکشي مي کنند..."(همان:ص28).
توجه به اوضاع و احوال نابسامان اجتماعي و خلق نوعي از ادبيات داستاني که از روي تعامد، روايت بدبينانه و لحن انتقادآميزي نسبت به زندگي در اين محيط پرتنش ارائه کرده است، در نويسندگان دو دهه پاياني قبل از پيروزي انقلاب، يکي از مضامين اصلي در ادبيات داستاني به شمار مي آمده است؛ جرياني که در داستان پس از انقلاب - با سويه هاي اجتماعي پر رنگ تري نسبت به سويه هاي سياسي- همچنان به مسير خود ادامه داد. از مشهورترين نويسندگاني که با بياني عمدتاً واقع گرايانه و گاه بدبينانه به اوضاع و احوال نابسامان اجتماعي پرداخته اند، مي توان از: ابراهيم گلستان، جمال ميرصادقي، محمود کيانوش، علي اشرف درويشيان، فريدون تنکابني، اسماعيل فصيح، شهرنوش پارسي پور، غزاله عليزاده، عباس حکيم و محمود گلاب دره اي نام برد. تفسير بيمارگونه زندگي انسان در جامعه امروزي نيز، در آثار کساني که از سبک هدايت پيروي مي کردند و همچنين داستان روشنفکرانه سالهاي بعد از جنگ، همچنان جاي خود را حفظ کرد.
از جمله نويسنده هاي مدرنيستي که اين فضا را در آثار خود خلق کرده اند، مي توان به شهريار مندني پور (نويسنده آثاري چون سايه هاي غار، مفيد، و آدينه) اشاره کرد که متأثر از کافکا، در داستانهاي خود در دام افتادگي انسان ها را در شرايط نابهنجار و وضعيت نامتعادل دنياي پيرامون روايت مي کند. يا ابوتراب خسروي که در مجموعه هايي چون هاويه، با حال و هوايي کافکايي- بورخسي به نوشته هاي خود خصلتي وهمناک مي بخشد. از ديگر نويسندگان نوگراي اين جريان، که شکست و اضمحلال روحي روشنفکران را در فضاي متعارض اجتماعي حاکم بر آنها روايت مي کنند، مي توان به بيژن بيجاري (عرصه هاي کسالت، و ارغوان)، رضا فرخفال(آه استانبول) و عباس معروفي (سمفوني مردگان) اشاره کرد. اما بارزترين نمونه ادبيات پليدشهري در اين ميان، داستان بلند «ناکجا آباد»(1369) از جعفر مدرس صادقي (نويسنده آثاري چون گاوخوني، بالون مهتا، سفر کسرا و...) است.
«ناکجا آباد»، که متأثر از "مدينه فاضله مرد خسته" از بورخس است، اثري دوسويه است که ويژگيهاي ادبيات آرمانشهري و پليدشهري را همزمان در خود جمع کرده است. جوان عتيقه فروشي، بخاطر تمام شدن بنزين اتوموبيلش از جاده دور مي شود و در حاليکه ساعتش بر اثر زمين خوردن از کار افتاده است (استعاره اي از رهايي از بند زمان واقعي)، به دنبال زني که گله آهويي را مي چراند، به قصر کهن و شگفتي مي رسد که ساکنان آن (دارا و آسيه) در امنيتي مطلق به سر مي برند؛ نه غذا مي خورند، نه سرما و گرما را حس مي کنند: اينجا "ناکجا آباد" است. داستان در ميان فضايي واقع گرايانه و وهم انگيز در نوسان است، و با درنورديدن مرز بين گذشته و آينده، و گذر از تونل زمان، بين رؤيا و واقعيت پل مي زند. جوان وقتي به واقعيت - اتوموبيلي که با آن سفر مي کرد- بازمي گردد، از جهان رؤيايي به دنياي زشت و پليدي گام مي گذارد که از حرص و ولع انباشته شده است: "دنياي واقعي در ناکجا آباد، دوسويه "شهرآرماني"- در دراز ناي گذشته هاي اساطيري- و "شهر ضد آرمان"- در زمان حال و آينده -کنار هم قد علم مي کنند و در منزل آخر، مرگ را به عنوان تنها گريزگاه آدم هاي داستان، از ابتذال زندگي روزمره درمي يابند.

نتيجه گيري
 

ادبيات پليدشهري، در داستان معاصر فارسي، دو خط معنايي خاص را دنبال کرده است:
1ـ رئاليسم اجتماعي بدبينانه، که در آثار کساني چون هدايت (غير از بوف کور)، ساعدي (که مايه هاي سورئاليسم را نيز به خدمت گرفت)، و چوبک (با سبکي ناتوراليستي)، بهترين نمودهاي خود را نشان داده است. در اينجا اين نکته لازم به ذکر است که رئاليسم اجتماعي (و يا ناتوراليسم)، وقتي به حوزه ادبيات پليدشهري وارد مي شود، که مرزهاي انتقاد، اصلاح و مطالبه آرمانهاي اجتماعي شکسته مي شوند، و از شدت نوميدي يا بدبيني، اثر تنها به واگويه واقعيتهاي برهنه اجتماعي اکتفا نمي کند، بلکه آگاهانه تصاوير وارونه اي از آرمانهاي اجتماعي و ارزشهاي مطلوب بشري را نشان مي دهد که جاي خود را به ويراني اخلاقي، خلاء و سردرگمي داده اند.
2ـ نگاه بيمارگونه و کابوس مانند نويسنده به اجتماع آشفته پيرامونش، که با الهام از مايه هاي سورئاليستي و رئاليسم جادويي، و آثار کساني چون کافکا و بورخس و هدايت شکل گرفت؛ و برجسته ترين نمونه هاي آن را مي توانيم در «بوف کور» هدايت، «ملکوت» صادقي، و داستانهاي کساني چون مندني پور، بيجاري، و مدرس صادقي ببينيم. منابع و مأخذ:
1ـ آژند، يعقوب، ادبيات داستاني در ايران و ممالک اسلامي، نشر آرمين، تهران، 1373
2ـ داد، سيما، فرهنگ اصطلاحات ادبي؛ واژه نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبي فارسي و اروپايي (تطبيقي و توضيحي)، انتشارات مرواريد، تهران، 1382
3ـ چوبک، صادق، روز اول قبر، انتشارات جاويدان، تهران، چاپ سوم، 1355
4ـ ساعدي، غلامحسين، دنديل، انتشارات جوانه، تهران، 1345
5ـ ـــــــــ"هنر داستان نويسي بهرام صادقي"، کلک، شماره هاي 33-32، آبان آذر 1371، ص119.
6ـ صادقي، بهرام، "ملکوت"، کتاب هفته، شماره 12، سال اول، دي ماه 1340.
7ـ ميرصادقي، جمال و ميمنت مير صادقي(ذوالقدر) واژه نامه هنر داستان نويسي، کتاب مهناز، تهران، 1377.
8ـ ميرعابديني، حسن، صد سال داستان نويسي در ايران، ج2، نشرچشمه، تهران، 1377.
9ـ هدايت، صادق، بوف کور، نشر سيمرغ، تهران، 1372.
10ـ ـــــــــ سايه روشن، انتشارات جاويدان، 1356.
11ـ ـــــــــ زنده بگور، امير کبير، تهران، 1342.
(مدرّس گروه زبان و ادبيّات فارسي دانشگاه)*
منبع: پايگاه نور- ش 13



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط