آیا مذهب زائیده جهل، ترس، اخلاق بوده است؟

آیا مذهب زائیده جهل، ترس، اخلاق بوده است؟ آیا ریشه ی مذهب به دلیل  جهل یا ترس، و اخلاق اجتماعی بوده است؟
دوشنبه، 7 اسفند 1402
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
آیا مذهب زائیده جهل، ترس، اخلاق بوده  است؟

مقدمه:

جمعى از جامعه شناسان و روانکاوان مادّى غرب و شرق اصرار عجیبى دارند که سرچشمه پیدایش مذهب و عقیده خداشناسى را جهل یا ترس یا عوامل دیگرى از این قبیل شمارند ،
 
این نظریه ها قائلند ترس و جهل و اوهام می‌توانند موجب رایش به دین شوند. بسیاری از افراد به دلیل ترس از نامعلوم و ناآشنا، به دین پناه می‌برند.
 
 آنها به دنبال معنای واقعی زندگی و جواب‌هایی برای سوالات عمیق خود هستند و به دلایلی مانند ترس از مرگ، ترس از بی‌معنی بودن زندگی، ترس از عدم تحقق آرزوها و غیره به دین روی می‌آورند.
 
همچنین، جهل نیز می‌تواند باعث رایش به دین شود. بسیاری از افراد به دلیل عدم دسترسی به اطلاعات کافی درباره دین، به شکل نادرستی به دین پیوند می‌زنند.
 
 آنها با باورهای نادرست و تفسیرهای غلط از آموزه‌های دینی، به دین متمایل می‌شوند. جهل می‌تواند باعث ترویج ادیان سرسختی و خطرناک شود که از طریق آن افراد می‌توانند به طرزی نادرست به دین نگاه کنند.
 
مورد دیکر فرضه‌های اخلاقی و اجتماعی، به صورت طبیعی و تاریخی باعث پیدایش مذهب شده استفرضه‌های اخلاقی و اجتماعی به ما ارزش‌ها و اصولی را می‌آموزند که در برخورد با دیگران و رفتارهای زندگی روزمره ما تأثیرگذار هستند.
 
در بین دلیل و فرضیه های اثبات مذهب به سه فرضیه جهل و ترس و اخلاق می پردازیم.
 

آیا مذهب زائیده جهل، ترس، اخلاق بوده  است؟

1- فرضیّه ترس

 این فرضیّه در بسیارى از نوشته هاى جامعه شناسان و غیر جامعه شناسان ماتریالیست دیده مى شود که سرچشمه گرایش به مذهب را ترس از مرگ یا عوامل طبیعى مى دانند. «ویل دورانت» در بحثى تحت عنوان «سرچشمه هاى دین» مى گوید:
 
«همان گونه که «لوکرتیوس» حکیم رومى گفته: ترس، نخستین مادر خدایان است و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ، مقام مهمترى دارد.
 
حیات انسان ابتدایى در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلى کم اتّفاق مى افتاده است که کسى با مرگ طبیعى بمیرد، یا به پیرى برسد ...
 
به همین جهت انسان ابتدایى نمى توانست باور کند که مرگ یک حادثه و نمودى طبیعى است و به همین دلیل همیشه براى آن، علّتى فوق طبیعى تصوّر مى کرد».(1)
 
همین سخن را «راسل» به گونه دیگرى تکرار کرده مى گوید:«گمان مى کنم منشأ مذهب قبل از هر چیز ترس و وحشت باشد. انسان خودرا بى نهایت ناتوان احساس مى کند و علّت اصلى وحشت او سه عامل است:
 
(عامل اوّل) بلایى است که طبیعت مى تواند بر سرش بیاورد به عنوان مثال بهوسیله رعد و برق او را به هلاکت برساند و یا در اثر زمین لرزه در اعماق زمین مدفونش کند.
 
 (عامل دوّم) آسیبى است که انسانهاى دیگر مى توانند به او برسانند به عنوان مثال در میدان جنگ او را بکشند.
 
 (عامل سوّم) اعمالى است که شهوات ویژه انسان به هنگام غلیان و شدّت مى تواند او را وادار به انجام آنها کند، البتّه انسان به خوبى مى داند که پس از اعاده آرامش از این که چنین اعمالى انجام داده متأسّف خواهد شد».(2)
 
در این گفتار، ترس در دایره وسیعترى مطرح شده که علاوه بر عوامل طبیعى، عوامل اجتماعى بشرى و عوامل ویژه روانى را نیز شامل مى گردد.
 
در گفتارى که «انیشتین» در پیدایش «زمینه مذهبى» دارد مى خوانیم: «براى یک انسان ابتدایى، ترس از مرگ، گرسنگى، جانوران وحشى یا مرض، ایجاد کننده زمینه مذهبى است»(3).
 
در این سخن ابتدا این انگیزه در دایره مذاهب ابتدایى محدود شده، و سپس ترس بدون آن که محصور در عوامل طبیعى باشد، عامل پیدایش زمینه مذهبى معرّفى گردیده است.
 
مارکسیست ها نیز در نوشته هاى خود روى این عامل تکیه کرده و چون آن را در مسیر مقاصد ویژه خود مى دیده اند، بدون بررسى بیشتر از آن استقبال کرده اند؛
 
امّا با این همه «ساموئیل کینگ» جامعه شناس معروف در کتاب خوددر فصل «تأسیسات مذهبى» مى گوید:
 
«دانشمند بزرگ «رابرت سن اسمیت» عقیده دارد که مذهب عبارت از یک ترس مهم از قواى نامرئى، و یا «فرزند وحشت و هراس» نیست،
 
بلکه عبارت است از رابطه کلّیه افراد یک جامعه با قدرتى که نیکى جامعه را مى خواهد و حافظ مقرّرات و نوامیس و نظم اخلاقى آن است»(4).
 

بحث و بررسى:

در مورد این فرضیّه نیز ملاحظات مختلفى وجود دارد که نباید آن را از نظر دور داشت:
 
1- ما هر قدر به این فرضیّه ها و ابداع کنندگان آنها خوشبین باشیم باز نمى توانیم این حقیقت را انکار کنیم که هیچ یک از آنها توانایى و جرأت آن را ندارند.
 
 که فرضیّه خود را به عنوان یک موضوع قطعى و اثبات شده، تلقّى و ابراز کنند، بلکه از نظر تجزیه و تحلیلهاى مادّى در نهایت به همان مى رسند که «ساموئیل کینگ» اظهار داشته است:
 
«منبع مذهب مستور از اسرار است. از میان نظریّه هاى بى شمار دانشمندان در این خصوص، برخى منطقى تر از دیگران به نظر مى رسد،
 
 ولى حتّى بهترین این نظریّه ها از لحاظ ثبات علمى محلّ ایراد است و از دایره تصوّر منطقى خارج نیست و به همین جهت جامعه شناسان پیرامون منبع مذهب، اختلاف نظر شدیدى دارند»(5).
 
ملاحظه مى کنید که چگونه این فرضیّه ها را فقط یک سلسله تصوّرات و نه تصدیقات اثبات شده معرّفى مى کند و علاوه بر این چنان که خواهیم دید غالب این فرضیه ها- در تحلیل نهایى- حتّى چندان منطقى نمى توانند باشند.
 
2- طرفداران این فرضیّه- و فرضیّه هاى مشابه، گویا همگى با هم یک توافق ضمنى در مورد «عدم وجود ریشه فوق طبیعى براى مذهب» کرده اند و متعهّد شده اند که مذهب را ساخته فکر بشر بدانند،
 
 با این که در حقیقت هیچ دلیلى براى انکار ریشه فوق طبیعى مذهب در دست ندارند، بنابراین حدّاقل، اساس فرضیّه هاى خود را بر یک امر مشکوک بنانهاده اند.
 
ممکن است وجود خرافات و مسائل ضدّ علمى در پاره اى از مذاهب، آنها را بر این امر تشجیع کرده باشد، ولى نفوذ خرافات و عقاید غیر منطقى منحصر به مسائل مذهبى نیست بلکه بسیارى از علوم پیش از پیرایشهاى لازم با آن آمیخته بودند.
 
کیست که افسانه هاى مربوط به «کیمیا» را در علم شیمى که حتّى نام آن از مادّه «کیمیا» گرفته شده، نشنیده باشد،
 
 اگر به عنوان مثال ما وجود کیمیا را مانند بسیارى از پژوهندگان علوم یک خرافه بدانیم، هرگز دلیل بر آن نخواهد شد که این حکم را به تمام مسائل شیمى سرایت دهیم.
 
عجیب تر این که بسیارى از جامعه شناسان براى شناخت ریشه هاى مذهب، کار خود را از مطالعه مذاهب اقوام وحشى و نیمه وحشى شروع کرده اند و آنها را الگوى یک مذهب اصیل و دست نخورده! پنداشته اند،
 
(چنان که «کینگ» از «دورکیم» نقل مى کند) یعنى روى اقوامى که همه حقایق را بر اثر جهل با خرافات مى آمیزند، چه اشتباه بزرگى و چه گناه نابخشودنى؟!
 
 درست مثل این که کسى بخواهد براى مطالعه درباره علم پزشکى روى چگونگى درمانهاى آمیخته با خرافات در میان اقوام نیمه وحشى مطالعه کند!
 
3- اثر آرام بخشى مذهب در برابر عوامل ترس، چه ترس از عوامل طبیعت باشد و چه ترس از همنوع یا ترس از عواقب گناه قابل انکار نبوده و نمى تواند باشد؛
 
 چرا که مذهب پیش از هر چیز، بر توجّه به مبدئى که قدرت وسیع و گسترده او به هیچ عامل ترسى اجازه مقاومت نمى دهد، بنا شده است،
 
و اتّکاى بر او مى تواند انسان وحشت زده در برابر عوامل نابوده کننده را، به آرامش دعوت کند تا بر ترس خویش غلبه نموده، و تسکین یابد. آیه:
 
« «فَإِذَا رَکِبُواْ فِىْ الْفُلْکِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرَّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ»؛ هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غیر او را فراموش مى کنند) امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد باز مشرک مى شوند».(6)
 
روشنگر این حقیقت است که حتّى مشرکان به هنگام فرو رفتن در امواج ترس که از کوچکى قدرت آنها در برابر عظمت دریاى طوفان زده، سر چشمه مى گرفت، با ایمان به «اللّه» و فراموش کردن «بت ها» آرامش خود را باز مى یافتند تا چه رسد به مؤمنان که به مضمون آیه:
 
« «ألَآ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ»؛ آگاه باشید! (دوستان و) اولیاى خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند».(7)
 
و آیه: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُوْلئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ (آرى،) آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالوند ایمنى، تنها از آن آنهاست».(8)
 
با اتّکاى بر قدرت لا یزال الهى، ترس از غیر او براى آنها مفهومى ندارد و با ایمان به جهان پس از مرگ و زندگى جاویدان رستاخیز، «مرگ».
 
 که خوفناک ترین چهره را در میان عوامل ترس دارد، با تبدیل عنوان «نقطه نابودى و فنا»، به «دریچه اى براى یک زندگى عالى تر و وسیع تر» یک چهره آشنا مى گردد، .
 
به خصوص اگر در راه هدف مقدّسى تحت عنوان «شهادت» صورت گیرد، که در این صورت دوست داشتنى و افتخار آمیز خواهد بود، و چه قهرمانى ها که همین عقیده مذهبى در طول تاریخ بشر آفریده است و هیچ کس نیست که قسمتهایى از آن را نشنیده باشد.
 
به تعبیر دیگر، عقیده مذهبى مى تواند انسان را به یک موجود غیر قابل شکست در برابر عواملى که حیات او را تهدید مى کنند تبدیل کند، و شعارش این شود:
 
« «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»؛ بگو آیا درباره ما جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید؟! (یا پیروزى یا شهادت)».(1)
 
آرى اینها را نمى توان انکار کرد، ولى دوباره این بحث پیش مى آید که آیا اینها «اثر» است یا «انگیزه»؟ برکات مذهب است یا علل پیدایش آن؟ از نتایج است یا از اهداف؟
 
پایه گذاران این فرضیّه در حقیقت هیچ گونه دلیلى بر اثبات احتمال دوّم ندارند و سخنان آنها- چنان که دیدیم- از دایره شرح ادّعا فراتر نمى رود، همین قدر مى گویند در مذهب این اثر وجود دارد،
 
 امّا به چه دلیل عامل پیدایش بوده معلوم نیست، به عنوان مثال در بحث عامل پیدایش خواب این فرضیّه که عامل آن کم شدن جریان خون در مغز، یا مسمومیّت خون بر اثر بیدارى و کار مداوم است،
 
 از طرف دانشمندان فیزیولوژیست رد شده، زیرا که مقارن وجود خواب چنین آثارى در انسان پیدا مى شود، ولى هیچ گونه دلیلى بر انگیزه بودن آنها براى پیدایش خواب در دست نیست.(10)
 
4- در میان مذاهب ساختگى و غیر اصیل که نقش اصلى در آنها بر عهده خرافات است، «ترس هاى موهوم» با مسائل مذهبى آمیخته است، به عنوان مثال اگر مى خوانیم که:
 
«در اساطیر ساکنان جزیره بریتانیاى جدید چنین است که مرگ نتیجه اشتباه خدایان است (به این ترتیب که) «کامبى نانا» خداى خیر به برادر نادان خود «کوروووا»
 
 گفت به زمین فرود آى و به مردم بگو تا از پوست خود در آیند و از مرگ رهایى یابند، امّا او اشتباه کرد و سِرّ جاودانى را به مارها گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید(11)»
 
(و شاید به خاطر همین است که مارها پوست مى اندازند و عمر طولانى دارند!). نباید زیاد تعجّب کنیم.
 
اگر مى بینیم که ترس از جنّ و پرى (با مفهوم موهومى که از جنّ و پرى ساخته اند) و ترس از خداى شرّ و بدى در ایران باستان و خدایان افسانه اى در یونان قدیم، افکار پیروان این مذاهب خرافى را پوشانیده، نباید تصوّر کنیم از آنها مى توان یک قانون کلّى براى پیدایش همه مذاهب پیدا کرد.
 
5- ممکن است گفته شود ما در مذاهب مترقّى هم چون اسلام، مسأله اى به نام «ترس از خدا» داریم که از مهمترین امتیازات افراد با ایمان محسوب مى شود.
 
 و مقام «خائفین» مقامى شایسته و هم ردیف مقام پیشوایان و رهبران است و از شدّت خوف آنها در تاریخ زندگى شان سخن بسیار آمده است.
 
پرهیز از خدا که از جمله «اتقوا اللّه» و مانند آن استفاده مى شود و در منابع اسلامى بسیار تکرار شده نیز، چهره دیگرى از همین مسأله است.
 
امّا با مطالعه مختصر، ثابت مى شود خداوندى که در قرآن بیش از 114 بار رحمان و رحیم معرّفى شده، وجود مخوف و ترس آورى نمى تواند باشد، و خوف و ترس در این جا به معنى خوف و ترس از عدم انجام تعهّدات و مسئولیّت هاست.
 
در واقع سرچشمه خوف کیفیّت و چگونگى اعمال مى باشد و طبیعى است وجود چنین خوفى علاوه بر این که یک پوشش دفاعى در برابر گناه، طغیان و تجاوز است، نشانه احساس مسئولیّت و بیدارى وجدان مى باشد. در آیات قرآن مى خوانیم:
 
« «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى»؛ آن کس که از مقام پروردگار خود بترسد و نفس را از هواپرستى باز دارد».(12)
 
در این جا خوف از مقام پروردگار یعنى مقام عدالت او که نتیجه اش مجازات متخلّفین است، به عنوان مقدّمه و وسیله اى براى مبارزه با هواپرستى شمرده شده است، پس ترس در حقیقت از او نیست بلکه از اجراى عدالت است؛ لذا در جاى دیگر مى خوانیم:
 
« «ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى وَ خَافَ وَعِیدِ»؛ این (موفّقیّت) براى کسى است که از مقام (عدالت) من بترسد و از عذاب (من) بیمناک باشد».(13)
 
و در سرگذشت آدم در زمین مى خوانیم:« «فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ»؛ کسانى که از آن پیروى کنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین شوند».(14)
 
با ملاحظه مدارک فوق و مدارک فراوان دیگر که براى عدم اطاله سخن از ذکر همه آنها خود دارى شد، روشن مى شود که از نظر یک مسلمان، تنها عامل ترس و خوف «گناه و عدم انجام وظیفه» است، آنچنان که در نهج البلاغه از امیر مؤمنان نقل شده:
 
« «وَ لَایَخَافَنَّ إلَّاذَنْبَهُ»؛ جز از گناه نباید ترسید»(15) و تغییرات مربوط به خوف از پروردگار و تقوا و مانند آن همه به همین معناست.
 

2- فرضیّه جهل

«... احساس شگفتى از حوادثى که بر حسب تصادف ایجاد مى شود، یا انسان نمى تواند علّت آنها را درک کند، از عوامل پیدایش اعتقادات دینى بوده است».(16)
 
«اگر چه علم و هنر بسیارى از عوامل غامض و اسرارآمیز را به نیروى تعقّل روشن ساخته است، با این همه بسیارى از این عوامل همچنان از حیطه علم گریخته اند.
 
 و در لفّافه اسرار باقى مانده اند و در نتیجه لزوم پى بردن به این عوامل و تطبیق با آنها موجب پیدایش مذهب گردیده است».(17)
 
«وقتى که انسان از نظر تاریخى به حوادث مى نگرد، علم و مذهب را یک دلیل بسیار روشن دو خصم آشتى ناپذیر تصوّر مى کند،
 
زیرا کسى که به گردش جهان از نظر قانون علّیّت معتقد است، براى یک لحظه هم نمى تواند در مغز خود چنین تصوّرى را راه دهد که ممکن است .
 
موجودى در بستر حوادث سدّ و مانعى ایجاد کند و علّت این که قانون علیّت را تا این اندازه جدّى و مهمّ تلقى مى کنند، همین است.»(18)
 
این ها نمونه اى از گفته هاى گوناگون کسانى است که مى خواهند براى گرایش به مذهب، ریشه اى از محدود بودن اطّلاع بشر در زمینه جهان طبیعت درست کنند.
 
به تعبیر روشن تر آنها معتقدند هر زمان که انسان پدیده اى را مى بیند، روح کنجکاو و کاوشگر او براى یافتن علّت آن به پا مى خیزد، .
 
و اگر نتوانست علل طبیعى آن را- بر اثر محدود بودن معلوماتش- بیابد، دست به دامن عوامل ماوراى طبیعى میزند،
 
و مفاهیمى از این گونه در ذهن خود مى سازد، و پدیده هایى را که عواملش بر او پوشیده است به آنها نسبت مى دهد، به عنوان مثال هنگامى که علّت روشن شدن جرقّه زیر سُم اسبها را نمى دانست، معتقد مى شد،
 
آنها چراغهایى هستند که به دست پریان روشن مى شوند، و یا عدم آگاهى از میکروب مالاریا که پشه «آنوفلِ» ناقل آن در مردابها تخم گذارى مى کند، سبب مى شد.
 
 که این بیمارى را به جنّیان نسبت دهد و بگوید کسى که در کنار مرداب بخوابد، جنّیان ساکن مرداب بر سر او مى ریزند و او را بیمار مى کنند.
 
به همین دلیل هنگامى که تفسیر طبیعى این رویدادها شناخته شد، تفسیر مذهبى آنها به کلّى از میان رفت و به این ترتیب با روشن شدن تدریجى علل حوادث و رویدادهاى طبیعى، مذهب، عقب نشینى کرد، تا در پناه پدیده ها و رویدادهاى ناشناخته، موجودیّت خود را حفظ کند.
 
شعار تضادّ «علم» و «مذهب» یا تضادّ ایمان به «قانون علّیّت» با ایمان مذهبى نیز از همین نقطه سر چشمه مى گیرد.
 
و باز به همین دلیل در نوشته هاى مارکسیستها و کمونیستها مى خوانیم که براى خنثى کردن فکر مذهبى، باید از طریق آموختن نظرات علمى وارد شد؛ از جمله در کتاب «مذهب در شوروى» مى خوانیم:
 
«حزب بلشویک پیرو نظریّه ماتریالیسم (مادّیگرى) است؛ ماتریالیسم به عنوان یک نظریّه علمى، بیان مذهبى «فنومن هاى»(19) طبیعت و وقایع اجتماعى را ردّ مى کند.
 
استالین مى گوید: هر مذهبى غیر علمى است، با وجود این، بلشویک با این که مذهب را به عنوان یک نظریّه غیر علمى مى شناسد از لحاظ اصولى، دشمن مسلّم مبارزه بر ضدّ مذهب از طرق ادارى است.
 
حزب عقیده دارد که مذهب را نمى توان به وسیله ممنوعیّت و اجبار از بین برد؛ به عقیده حزب، غلبه بر مذهب عمل ممتد و پیچیده اى است که قبل از هر چیز با تغییر وضع اقتصادى و سیاسى جامعه و با آموختن نظریّات علمى، به توده ها انجام خواهد یافت ».
  

تحقیق و بررسى:

در مورد این فرضیّه نیز باید به نکته اى توجّه کرد تا روشن گردد تا چه اندازه این فرضیّه بى پایه، و حساب نشده است:
 
مهمّ ترین عیب این فرضیّه آن است که با اساسى ترین دلیل توحید و خداشناسى که «برهان نظم» است، تضادّ غیرقابل انکارى دارد.
 
 زیرا فلاسفه الهى از قدیم ترین ایّام تا به امروز، براى اثبات مقصود خود روى نظام کائنات و جهان هستى تکیه مى کردند و وجود این نظام را نشانه و گواه زنده وجود یک مبدأ علم وقدرت و تأثیر او در ابداع و خلقت جهان مى دانستند.
 
بنابراین، خدا را در لابه لاى بى نظمى ها، استثنائات و حوادث مبهم و تاریک جستجو نمى کردند، بلکه در میان روشنى ها و قسمتهاى شناخته شده از نظام هستى، از او خبر مى گرفتند.
 
در حقیقت کلمات گنگ، نامفهوم و ناشناخته یک کتاب نمى تواند دلیل بر وجود یک نویسنده بزرگ و دانا گردد، بلکه سطور خوانده شده و مفهوم است.
 
 که مى تواند سندى براى این واقعیّت محسوب گردد؛ و به همین دلیل است که «آلبرت وینچستر» زیست شناس معروف، مى گوید:
 
«هر کشف تازه اى که در دنیاى علم به وقوع مى پیوندد، صدها مرتبه بر استوارى ایمان من مى افزاید و آثار شرک و وسوسه نهانى را که کم و بیش در باطن معتقدات ما وجود دارد، از میان مى برد و جاى آن را به افکار عالى خداشناسى و توحید مى بخشد».(20)
 
جالب این که در قرآن کتاب آسمانى مسلمانان که بیش از کتب مذهبى دیگر، از دلایل شناسایى خدا سخن مى گوید، اکثریّت نزدیک به اتّفاق آنها بر محور همین نظام شناخته شده بحث مى کند و حوادث استثنایى یا رویدادهاى ناشناخته را در این زمینه مورد ارزیابى و استناد قرار نمى دهد.
 
گاهى بر آفرینش زمین و عالى ترین شاهکار زمینى یعنى خود انسان تکیه کرده و مى گوید:
 
« «وَ فِى الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ* وَ فِى أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»؛ در روى زمین نشانه هایى براى صاحبان یقین است و در وجود خود شما (نیز آیاتى است) آیا نمى بینید؟(21)».
 
و گاهى روى نظام شب و روز، نور و ظلمت، زندگى و مرگ، بهار و خزان، وزش بادهاى پر برکت، نزول باران و سیراب شدن زمینهاى مرده و پدیدار شدن گیاهان و گلها و میوه هاى رنگارنگ تکیه مى کند، و زمانى تمامى زمین و آسمان و همگى ذرّات این عالم را نشانه او مى شمارد:
 
« «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاواتِ وَ الْارْضِ»؛ و از نشانه هاى او آفرینش آسمان و زمین است»(22).
 
این ها همه نشان مى دهد که دلیل شناسایى خدا، معلومات و دانستنى هاى ما از این جهان است.
 

تسبیح موجودات در پهنه آفرینش:

بسیار مناسب است که در این جا بحثى را که قرآن در زمینه تسبیح همه موجودات جهان دارد، بازگو کنیم، تا روشن شود که سرچشمه خداشناسى علم است یا جهل.
 
آیاتى که سخن از «تسبیح» و «حمد» تمامى ذرّات جهان هستى مى گوید گواه زنده دیگرى بر استدلال از طریق نظام کائنات براى اثبات وجود خداست. در قرآن مى خوانیم:
 
« «یُسَبّحُ للَّهِ ما فِى السَّموَاتِ وَ مَا فِى الأرْضِ»؛ آن چه در آسمانها و زمین است همواره تسبیح خدا را مى گویند»(23).
 
و در آیه دیگرى مى خوانیم:« «و إنْ مِنْ شَى ءٍ إلّایُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لَاتَفْقَهوُنَ تَسْبیْحَهُم»؛ و هر موجودى تسبیح و حمد خدا مى گوید امّا شما نمى فهمید»!(24)
 
به علاوه در آیاتى نیز سخن از تسبیح پرندگان، درختان، رعد و مانند آنها آمده است.
 
مى دانیم حقیقت «تسبیح» منزّه و پاک دانستن از عیب و نقص و حقیقت «حمد» ستایش از کسى به خاطر نقاط قوّت و مثبت اوست.
 
و به تعبیر دیگر، تسبیح در برابر «صفات جلال» (صفات سلبیّه) و حمد در برابر «صفات جمال» (صفات ثبوتیّه) است، یعنى تسبیح در برابر عیوبى است که ندارد و حمد در مقابل کمالاتى است که دارد.
 
این نیز روشن است که تمامى ذرّات این عالم، کوهها، درختان، پرندگان، دانه هاى باران، سنگریزه ها، و ذرّات سلولها و اتمها، زبان و ادراک ندارند تا جمله بندى کرده و تسبیح و حمد خدا گویند، بلکه آنها هر چه مى گویند با زبان حال و زبان تکوین است.
 
آنها با نظام دقیق و حیرت انگیز خود، با ساختمان موزون و حساب شده، با دقّت و ظرافتى که در آنها به کار رفته، خلاصه با تمام هستى خود، نشانه اى از هستى آفریدگار و علم بى پایان و قدرت بى انتهاى او هستند.
 
همان طور که یک بناى پر شکوه باستانى، یک قصیده یا غزل زیبا و پر معنا، یک کتاب آموزنده بامحتوا و ابتکارهاى فوق العاده، با زبان حال، ثنا خوان معمار، سراینده، و نویسنده آن است،
 
 این آثار از ذوق، سلیقه، ابتکار، ظرافت طبع و نکته سنجى ابداع کنندگان آنها حکایت مى کند، و آنها را از کج سلیقگى، بى ذوقى و جمود تنزیه نموده و پاک مى شمرد؛
 
و این تسبیح و حمد این آثار در برابر مبدعان آنهاست، البتّه تسبیحى محدود و ستایشى در چارچوبه معیّن، زیرا در این جا سخن از موجود محدودى به نام انسان در میان است.
 
همچنین تمام اتمهاى جهان مادّه و سلّولهاى بدن انسان، برگهاى درختان، کهکشانها، و منظومه ها به صورت وسیع و نامحدودى از قدرت خلّاقیّت و ابداع، و مبرّا بودن از جهل و ضعفِ مبدأ جهان هستى سخن مى گویند.
 
ممکن است گفته شود اگرمنظور این است پس چرا در یکى از آیات بالا مى گوید:«شما تسبیح آنها را نمى فهمید»؟
 
پاسخ این سئوال چندان پیچیده نیست، زیرا ما آن چه از اسرار کائنات مى دانیم گر چه بسیار است و دهها میلیون کتاب در مورد آنها به وسیله دانشمندان نوشته شده (25)
 
 ولى تمام آن چه را که ما مى دانیم در مقابل آن چه نمى دانیم، قطره کوچکى است در برابر یک اقیانوس، با این حال به طور کامل صحیح است که گفته شود شما تسبیح آنها را نمى فهمید یعنى آن چه مى فهمید آن قدر ناچیزاست که به حساب نمى آید.
 

کوتاه سخن این که:

1- هیچ دانشمند خدا پرست فیلسوف الهى، کتاب آسمانى و نوشته متقن مذهبى، خدا را در زوایاى تاریک این جهان نمى جوید، بلکه در همه جا روشنایى ها است
 
 که روشنى ایمان را در قلب ما پرتو افکن مى کند، با این حال معلوم نیست طرفداران فرضیّه جهل، روى چه پایه اى فرضیّه خود را بنا کرده اند؟
 
2- تأثیر غیر قابل انکار عدم درک صحیح از مسائل مذهبى، و بدآموزى ها، و سوء تعبیرها در این زمینه- به خصوص در مسأله مورد بحث- در بیشتر موارد در میان افراد بى سواد و یا کم سواد و به طور کلّى افراد تعلیم نیافته دیده مى شود،.
 
 و آنها هستند که شاید چنین مى پندارند، که براى پى بردن به جهان ماوراى طبیعت باید به سراغ پدیده هایى رفت که علل آن هنوز شناخته نشده و آن را دربست در اختیار عامل ماوراى طبیعى مى گذارند.
 
قابل توجّه این که این گونه افراد همیشه به سراغ ما فوق طبیعت نمى روند، بلکه در بسیارى از موارد ابداع کننده این حوادث را یک سلسله عوامل طبیعى موهوم مى شمارند.
 
 براى پیدایش زلزله، رعد و برق، قوس و قزح، رنگ شفق و امثال آنها افسانه هایى به هم مى بافتند که در بسیارى اوقات نه رنگ مذهبى داشت و نه جنبه ماوراى طبیعى، بلکه جنبه طبیعى امّا خرافى داشت.
 
3- مسأله مهمّى که در این جا حتّى براى بسیارى از دانشمندان طبیعى ماتریالیست مشتبه شده این است که گمان مى کنند ما بر سر دو راهى قرار داریم، یا باید علل طبیعى را بپذیریم یا خدا را، و هرگز قبول این دو با هم سازگار نیست.
 
و به تعبیر دیگر تصوّر مى کنند اعتقاد به وجود خدا یعنى مبدئى که به طور مستقیم و بدون هیچ گونه واسطه، پدیده ها را به وجود آورده و بنابراین کشف هر علّت طبیعى، مساوى با نفى دخالت خدا در آن است.
 
و به تعبیر روشن تر این جهان وسیعى که از علل طبیعى آن آگاهیم، از قلمرو حکومت خدا بیرون است، و تنها زمانى خود را نشان مى دهد که در مسیر حوادث و علل آن، مانعى ایجاد کند، و قانون علیّت را بر هم زند.
 
شگفت آور این که چنین اشتباه عجیب و باور نکردنى حتّى براى شخصى مثل «انیشتین» رخ داده است.
 
به عقیده ما این گونه افراد باید قبل از هر چیز، فکر و روح خود را از هر گونه تصوّر مذهبى بشویند و از نو درباره مذهب آموزش ببینند، زیرا این پندار به قدرى از حقیقت دور است که به هیچ وجه قابل اصلاح نیست!
 
یک فیلسوف الهى، جهان را مجموعه اى از اسباب و علل حساب شده و خدا را مسبّب الاسباب و حافظ اسباب، و مهیمن (نگاه دارنده) و قیّوم (برپا دارنده) آنها مى داند، خدایى که هیچ گاه بدون اسباب، کارى انجام نمى دهد، و جمله:
 
«أبَى اللّهُ أنْ یَجْرِىَ الأُمُورَ إلَّابأسْبَابِهَا؛ خداوند إبا دارد از این که پدیده ها بدون دخالت علّتشان بوجود آید».
 
که مضمون روایات است، معرّف طرز تفکر، در این مکتب است.و به این ترتیب نه تنها قانون علّیّت را انکار نمى کند بلکه جهان طبیعت و علل و اسباب آنها را خواسته و فعل خدا مى شمرد.
 
یک فیلسوف الهى هیچ گاه خدا و تأثیر او را در جهان هستى در ردیف و همدوش علل طبیعى نمى شمرد بلکه ما فوق آنها مى داند؛
 
 زیرا آنها هر چه دارند از او دارند و اکنون نیز حافظ، نگاهبان و اثر بخش به آنها اوست، و همه مطابق برنامه او و به فرمان او مى گردند و انجام وظیفه مى کنند؛
 
 بنابراین از نظر او دانشمندان علوم طبیعى- به گفته «هرشل» طبیعى دان معروف- همگى دست به دست هم داده اند تا «کاخ علم» یعنى «کاخ عظمت خدا» را بر پا دارند.
 
یک فیلسوف الهى در عین اعتراف به قبول اصل علّیّت و حکومت آن بدون استثنا بر همه چیز، همه علّت و معلول ها را وابسته به ذات پروردگار مى داند؛
 
حتّى بر خلاف آن چه بعضى مى پندارند معجزات را استثناى در قانون علّیّت نمى بیند، بلکه در مورد آنها معتقد به علل غیر عادّى است.
 

3- فرضیّه نیازهاى اخلاقى و اجتماعى

فرضیّه دیگری که در زمینه انگیزه پیدایش عقاید مذهبى مطرح شده، این است که بشر در زندگى فردى و اجتماعى نیازهاى «روانى»، «اخلاقى» و «اجتماعى» دارد.
 
 که بدون اعتقاد به یک مبدأ بزرگ، قادر، توانا، مهربان، ازلى و ابدى، به طور کامل برطرف نمى گردد، و همین ها او را وادار به قبول چنان اصلى کرده است.
 
«انیشتین» در بحثى که تحت عنوان «مذهب و علوم» دارد مى گوید: «هر که مى خواهد جنبشهاى فکرى و نتایج آنها را دریابد باید به خاطر داشته باشد که تمام کوششها و تفکّرات نژاد بشرى به خاطر ارضاى احتیاجات و تسکین دردهاى زندگى بوده است.
 
«عشق» و «آرزو» دو نیروى شگرف محرّک تمام کوششهاى بشرى و غرض اصلى مبارزات و آفرینش اوست.
 
گرچه ممکن است پا را از این فراتر گذاشته مقاصد مختلفى براى زندگى بشر ذکر کرد ولى از این دو صورت، خارج نخواهد بود.
 
پس چه احساس و احتیاجى است که بشر را به مذهب و احساس مذهبى به معناى وسیع کلمه رهبرى نموده است؟
 
با کمى دقّت معلوم مى گردد که هیجانات و احساسات موجب مذهب، بسیار مختلف و متفاوت است ...».
 
سپس به عامل «ترس» و اثر آن در پیدایش پاره اى از مذاهب قدیم اشاره کرده و در ادامه اضافه مى کند:
 
«خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است، انسان مى بیند پدر و مادر، کسان و خویشان و رهبران و بزرگان مى میرند، و اطراف او را خالى مى گذارند،
 
 پس آرزوى هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکا و امید داشتن به کسى، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى کند.
 
این خدا، بخشنده و مهربان است، حفظ مى کند، کاینات را بر سر پا مى دارد، به مخلوقات خود پاداش و جزا مى دهد، خدایى است که نسبت به وسعت دید، معتقدینش را دوست مى دارد
 
، زندگى و قبیله و نژاد را حفظ مى کند، تسلّى دهنده در آرزوهاى سر خورده و خواهشهاى اقناع نشده است، و خدایى است که ارواح مردگان را از فساد و تباهى در امان مى گیرد؛ این زمینه «عقیده» اجتماعى یا اخلاقى به «خدا» است».(26)
 
و بعد از ذکر این دو عامل (ترس و نیازهاى اجتماعى یا اخلاقى) اظهار عقیده مى کند که مذهب «یهود» بلکه «مسیحیّت» و «مذاهب شرقى» روى عامل دوّم تکیه داشته،
 
در حالى که بسیارى از مذاهب ابتدایى روى عامل اوّل تکیه دارند و این موضوع را یک گام به سوى تکامل مذهب معرّفى مى نماید.
 
با این همه، او بعد از ذکر این انگیزه ها، چنین اظهار عقیده مى کند که یک معناى واقعى از وجود خدا وراى این اوهام وجود دارد که تعداد معدودى آن را دریافته اند،
 
 سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به یک نوع اعتقاد مذهبى اظهار داشته و آن را به نام: «احساس مذهبى آفرینش یا وجود» نامیده .
 
و در جاى دیگر ازآن به عنوان «شکل تحیرّى شعف آور از نظام عجیب و دقیق کاینات» یاد کرده و آن را چراغ راه کاوشهاى زندگى دانشمندان مى داند.(27)
 
و به این ترتیب بدون این که نام خدا را ببرد، به نظام شگرف و حیرت انگیز هستى اعتراف نموده و ایمان به آن را یک ایمان مذهبى واقعى و محرّک کاوشهاى علمى مى شمارد.(28)
 
امّا او این مطلب را روشن نساخته که آیا وجود چنان نظام حیرت انگیز و شعف آور را فقط معلول تصادف مى داند؟ یا به خود اجازه نمى دهد که درباره عامل آن بیندیشد؟ و یا آن را مولود یک عقل کل مى شمارد؟ و ...
 
گفتار او تاب هر یک از این سه احتمال را دارد، اگر چه احتمال سوّم از فردى مثل او قوى تر به نظر مى رسد.
 
در هر صورت ما کارى به عقیده شخصى او نداریم، و تنها نظر ما روى توجیه خاصّى است که او از گرایش به مذهب، تحت تأثیر یک عامل اخلاقى و اجتماعى نموده است.
 
به تعبیر دیگر مى توانیم این فرضیّه را چنین توضیح دهیم:
1- انسان در زندگى دردها و آلامى اعمّ از روحى، جسمى، فردى و اجتماعى دارد که گاه از طرق عادّى قابل درمان نیست. براى تسکین این آلام عقیده به یک قدرت مافوق طبیعى اثر انکارناپذیرى دارد.
 
2- انسان در برابر هجوم مشکلات زندگى، که یک فرد به تنهایى قادر به حلّ آنها نیست تکیه گاهى نیرومندتر از آن چه در دسترس او در جهان طبیعت و در اجتماع بشرى است لازم دارد، و ایمان به این تکیه گاه، از نیازهاى روحى اوست.
 
3- انسان از نظر «جسم» و «روح» از تنهایى مى گریزد، در حالى که ادامه زندگى، او را به سوى تنهایى سوق مى دهد، بستگان و دوستان او یکى پس از دیگرى از دست مى روند و جاى خالى آنها در زندگى او، به شکل وحشتناکى وى را در فشار قرار مى دهد.
 
ایمان به یک مبدأ ازلى و ابدى که حمایت کننده و مهربان است مى تواند تا حدّ زیادى جاى خالى آنها را پر کند.
 
4- مصائب، شکستها و ناکامیها خواه ناخواه در زندگى اغلب مردم وجود دارد؛ ایمان به یک مبدأ جبران کننده، و ایمان به زندگى جاودان پس از مرگ که میعادگاه همه انسانها باشد، بهترین تسکین دهنده آلام ناشى از این حوادث است.
 
5- ناراحتى وجدان را که به هنگام ارتکاب گناهان و اعمال خلاف پیدا مى شود، مى توان با ایمان به یک مبدأ بخشنده، آمرزنده و مهربان تسکین داد؛ وجود این ناراحتى همانند نیاز به تسکین آن از طریق ایمان به یک وجود قادر مافوق طبیعى قابل انکار نیست.
 
مجموع این جهات پنج گانه و مانند آن از نظر روانى، اخلاقى و اجتماعى، نیازهایى در انسان به وجود مى آورد که براى برطرف ساختن این نیازها و تسکین آلام ناشى از آنها، به سوى یک ایمان مذهبى کشیده مى شود.
 
تحقیق و بررسى:
در برابر این فرضیّه (فرضیّه گرایش به مذهب بر اثر انگیزه هاى اخلاقى و اجتماعى) باید به چند موضوع دقّت کرد:
 
1- شکّى نیست که در محتواى یک مذهب صحیح و راستین قدرت جوابگویى به نیازهاى انسانى وجود دارد، خواه این نیازها جنبه اجتماعى و اخلاقى داشته باشد یا جنبه فردى و جسمانى؟
 
به عنوان مثال چه کسى مى تواند اثر تسکین بخشى «مذهب» را در برابر آلام و اندوه هایى که بشر قادر به درمان آنها نیست، انکار کند؟
 
زیرا ایمان مذهبى به اتّکاى قدرت لا یزال الهى، روزنه امیدى در برابر افرادى که منهاى آن در یأس کامل فرو رفته اند مى گشاید و به آنها نوید نجات مى دهد.
 
مگر نه این است که مذهب مى گوید در حال اضطرار و ناتوانى مطلق، تنها کسى که به نداى انسانها پاسخ مى گوید و مشکلات را به لطف خود مى گشاید خدا است:
 
« «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ الْسُّوءَ»؛ یا کسى که دعاى مضطر را اجابت مى کند و گرفتارى را برطرف مى سازد».(29)
 
و یا چه کسى مى تواند نقش عقاید مذهبى را در نجات بخشى انسانها از رنج تنهایى در برابر عظمت مشکلات، منکر شود و دعوت آن را به ایستادگى و مقاومت در برابر مشکلات- با استظهار به توان و قدرت مبدأ عالم هستى- نادیده بگیرد؟
 
این مسأله بر کسى پوشیده نیست چرا که عقاید مذهبى مى گوید:
 
« «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ المَلئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَ لَاتَحْزَنُواْ»؛ به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که نترسید و غمگین مباشید».(30)
 
و نیز انکار نمى کنیم که راز و نیاز با خدا نوعى آرامش به روح انسان مى بخشد و از تنهایى وحشتناکى که بالقوّه در عمق زندگى مادّى، نهفته است رهایى مى بخشد:
 
« «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِّنْ ظُلُماتِ البَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً ...* قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُم مِّنْهَا وَ مِن کُلِّ کَرْبٍ»؛ بگو چه کسى شما را از تاریکى هاى خشکى و دریا رهایى مى بخشد در حالى که او را با حالت تضرّع (و آشکارا) و در پنهانى
 
مى خوانید ...* بگو خداوند شما را از این ها و از شرّ مشکل و ناراحتى نجات مى دهد».(31)
 
همچنین در برابر طوفان مصائب و ناکامیها که هیچ گاه زندگى بشر از آن خالى نبوده و نخواهد بود قدرت تحمّل او را به خاطر امید به جبران الهى و ایمان به جهان دیگر افزایش مى بخشد.
 
همچنین یک فرد مطّلع مذهبى انکار نمى کند که رنج فرساینده «احساس بیگانگى و مجرمیّت» که پس از ارتکاب گناه به انسان دست مى دهد،
 
در پرتو اعتراف به خطا کارى در پیشگاه خدا و توبه و تقاضاى عفو از ساحت او، از میان رفته، یا تقلیل مى یابد و او را به جبران گذشته وادار مى سازد.
 
همه اینها قابل قبول است، مشروط به این که در شکل تحریف شده تخدیرى منعکس نگردد.بنابراین ما به وجود تمام این آثار اخلاقى و اجتماعى به همان صورت که گفتیم اعتراف داریم.
 
2- پیشنهاد کنندگان این فرضیّه- همانند پیشنهاد کنندگان فرضیّه هاى گذشته- قبل از هر چیز وفادارى خود را به یک اصل بدون دلیل اعلام کرده و کوشیده اند که پیدایش مذهب را در پرتو آن توجیه کنند! به عنوان نمونه «انیشتین» در عبارت گذشته قبل از هر سخنى مى گوید:
 
«عشق و آرزو» دو نیروى محرّک تمام کوششهاى بشرى هستند. او هر گونه توجیه دیگرى را براى تلاشهاى انسانى که منتهى به این دو نشود محکوم مى کند!
 
امّا هیچ دلیل قانع کننده اى براى این ادّعاى بزرگ ارائه نمى دهد. چه فرقى میان این ادّعا با ادّعاى کسانى است که محرّک همه تلاشها را شرایط خاصّ اقتصادى و چگونگى ابزار تولید مى دانند، وجود دارد؟!
 
و یا- چنان که خواهیم دید- «فروید» که عامل اصلى و منحصر به فرد تمام پدیده هاى اخلاقى و اجتماعى، و همه اعمال انسانها را غریزه جنسى مى داند، در حقیقت همانند این مدّعیان، بر فرضیّه اى بدون دلیل تکیه کرده است.
 
ممکن است گفته شود: این خصیصه فرضیّه است که انسان، حدس و تخمینى براى عامل پیدایش چیزى مى زند و بعد با یک سلسله قراین ظنّى آن را تأیید مى کند،
 
بدون این که دلیل قاطعى براى اصل مطلب داشته باشد، و نباید چنان انتظارى را از فرضیّه ها داشت. در واقع تفاوت میان «فرضیّه» و «قوانین علمى» که از طریق «مشاهده» و «آزمایش» یا «فرمولهاى ریاضى» به ثبوت رسیده، همین است.
 
ما هم این مطلب را انکار نمى کنیم، امّا سخن در این است که شباهت بسیارى از فرضیّه ها با قوانین علمى سبب شده که یکى را به جاى دیگرى خرج کنند، سپس بر پایه آن بناهاى فراوانى بگذارند و مطالبى را اثبات کنند که این خطرى براى دانشمند و دانش است.
 
3- اشتباه دیگرى که در این فرضیّه وجود دارد، اشتباه «اثر» با «انگیزه» است، در گذشته گفتیم «هر اثرى الزاماً انگیزه نیست»
 
 یعنى به عنوان مثال ممکن است ما به هنگام حفر یک چاه عمیق به گنجى از بقایاى پیشینیان برخورد کنیم و کار ما این اثر را داشته باشد،
 
ولى محرّک اصلى ما براى حفر چاه این اثر نبوده است، البتّه ممکن است اثر یک موضوع، انگیزه انجام آن باشد امّا کلیّت ندارد که هر اثرى انگیزه باشد.
 
کوششهاى دکتر «فلمینگ»- مانند بسیارى از دانشمندان دیگر- به کشف راز تازه اى از جهان آفرینش منتهى شد و به هنگام کشت پاره اى از میکرب ها براى مطالعه پیرامون آنها، ناگهان و بدون انتظار، موفّق به کشف «پنى سلین» و خانواده
 
داروهاى «آنتى بیوتیک» گردید، که این یک اثر بود نه انگیزه.همچنین ممکن است وجود این گونه آثار در مذهب، بعضى از مردم را به سوى مذهب بکشاند،
 
 امّا این اشتباه بزرگى است که سر چشمه پیدایش عقاید مذهبى را در همه موارد وجود این آثار بدانیم؛ بلکه- همان طور که سرانجام در این بحثها خواهیم دید-
 
عامل اصلى پیدایش فکر مذهبى همان «نظام شگرف» و شعف آور جهان هستى بوده است؛ و به تعبیر دیگر عقیده به خدا، درک یک واقعیّت خارجى است و نمى توانیم
 
انکار کنیم که واقعیّت هایى در جهان وجود دارد که قطع نظر از فایده آنها در زندگى ما، به آنها اعتقاد داریم، امّا این طرز تفکّر که واقعیّتى وجود ندارد،
 
بلکه نیازهاى ماست که وجود این ایده ها را در مغز ما مى سازد، نوعى گرایش آشکار به ایده آلیسم و انکار واقعیّت هاست.
 

نتیجه:

مذهب نمی‌تواند به صورت کامل زائیده جهل یا ترس باشد. مذهب در واقع یک سیستم اعتقادی و ارزشی است که به انسان کمک می‌کند تا بهترین راه برای رفتار اخلاقی و اجتماعی پیدا کند.
 
در قرآن کریم و دیگر کتب مقدس، تأکید بر دانش، آگاهی و تفکر است. مذهب تشویق می‌کند تا به تحصیلات و آموزش‌های اخلاقی و دینی بپردازیم.
 
 و به تفکر و تأمل در مسائل اجتماعی و اخلاقی بپردازیم. به عبارت دیگر، مذهب از ما می‌خواهد به دنبال دانش و آگاهی باشیم و از ترس و جهل دوری کنیم.
 
از طرف دیگر، اخلاق نیز بخش مهمی از مذهب است. مذهب به ما اصول و ارزش‌های اخلاقی را آموزش می‌دهد که در زندگی روزمره ما تأثیرگذار هستند.
 
 این اصول شامل مسائلی مانند عدالت، محبت، صداقت، تواضع و بخشش می‌شوند. مذهب به ما می‌آموزد که از نیازهای فقیران و نیازمندان مراقبت کنیم و در مواجهه با زندگی‌های دیگران به تفکر و تسامح روی آوریم.
 
اما باید توجه داشت که مذهب نیز همچون هر سیستمی قابل استفاده به نحوه استفاده از آن بستگی دارد.
 
اگر مذهب به درستی و به عقلانیت برخورد کنیم و اصول و ارزش‌های اخلاقی را درست درک کنیم، آنگاه مذهب می‌تواند به عنوان یک منبع اصلی اخلاق و راهنمایی در زندگی خدمت کند.
  

پی نوشت:

1. تاریخ تمدّن، ویل دورانت، ج 1، ص 89.
2. جهانى که من مى شناسم، ص 28.
3. دنیایى که من مى بینم، ص 54.
4. جامعه شناسى« کینگ»، ص 196.
5. جامعه شناسى« کینگ»، ص 99.
6. سوره عنکبوت، آیه 65.
7. سوره یونس، آیه 62.
8. سوره انعام، آیه 82.
9. سوره توبه، آیه 52.
10. خواب از نظر پاولف، فصل انتقاد از فرضیّه هاى مختلف خواب، ص 21 به بعد.
11. تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 1، ص 89.
12. سوره نازعات، آیه 40.
13. سوره ابراهیم، آیه 14.
14. سوره بقره، آیه 38.
15. نهج البلاغه، کلمات قصار 82.
16. تاریخ تمدّن، ویل دورانت، ج 1، ص 89.
17. جامعه شناسى کینگ، ص 207.
18. دنیایى که من مى بینم، ص 58.
19. آنچه که به وسیله حواس یا ضمیر انسان درک شود.
20. آفریدگار جهان، ص 11.
21. سوره ذاریات، آیه 20 و 21.
22 سوره روم، آیه 22.
23. سوره جمعه، آیه 1.
24- سوره اسراء، آیه 44.
25. کتابخانه کنگره آمریکا بیش از هفتاد میلیون کتاب در موضوعات مختلف به زبان هاى گوناگون دارد!
26. دنیایى که من مى بینم، ص 53.
27. دنیایى که من مى بینم، ص 56.
28. همان، ص 61.
29. سوره نمل، آیه 62.
30. سوره فصلت، آیه 30.
31. سوره انعام، آیه 63 و 64.
 

منابع:

مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - پیدایش مذاهب/ مکارم شیرازی ؛ تنظیم مسعود مکارم، محمدرضا حامدی.مشخصات نشر : قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1384.
https://makarem.ir/main.aspx?reader=1&lid=0&mid=3719&catid=6505&pid=61782
https://hawzah.net/fa/Article/View/106534
https://hawzah.net/fa/Article/View/106535


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط