سيماي حضرت محمد (ص )در شعر خاقاني شرواني (1)

اگر پاي طلب داري قدم در نه که راه آنک شمار ره نمايان را قلم درکش که ماه آنک نخست از عاشقي خو را به راه جست او گم کن که خود زانجا ندا آيد که اي گشته راه آنک
يکشنبه، 9 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيماي حضرت محمد (ص )در شعر خاقاني شرواني (1)

سيماي حضرت محمد (ص )در شعر خاقاني شرواني (1)
سيماي حضرت محمد (ص )در شعر خاقاني شرواني (1)


 

نويسنده:دکتر سعيد الله قره بگلو




 
اگر پاي طلب داري قدم در نه که راه آنک
شمار ره نمايان را قلم درکش که ماه آنک
نخست از عاشقي خو را به راه جست او گم کن
که خود زانجا ندا آيد که اي گشته راه آنک
به سربازي توان ديدن بساط بارگاه او
اگر داري سر اين ،در آن بارگاه آنک
سري چبود برو در باز کاندر کوي وصل او
سري را صد سراست و هرسري را صد کلاه آنک
ترا چون عشق او پذيرفت دعوي دو عالم کن
که بر تحقحق اين دعوي قبول او گواه آنک
چو دار الملک جانت را به مهر مهر او بيني
مترس از زحمت غوغا به ميدان آي شاه آنک
تو در چاه تحير مانده و ز بهر خلاص تو
خيال او رسن در دست بر بالاي چاه آنک
برون تاز اسب همت را ،کجا ؟بيرون از اين گنبد
و گرچه آخورش خواهي هم آب و هم گياه آنک
بيار آهي که چون از تنگناي لب رها گردد
ترا گويند بر کيوان نگر کايوان آه آنک
زصف تفرقه بر خيز و بر جمع صفا بگذر
که از رندان سلطان دل سپاه اندر سپاه آنک
به غفلت گر ز خاقاني ،گناهي در وجود آمد
به استغفار آن خرده بزرگي عذر خواه آنک
حريف خاص اوداني محمد (ص)کز پي جاهش
سرآهنگان کو نبيند سر هنگان در گاهش
سيماي پيامبر بزرگوار اسلام ،اين بهترين آفريده ي خداوند و سنبل نازکشتزار آفرينش در شعر خاقاني سيمايي است که ملکوتي تر از آن چهره ،در کل هستي نمي توان يافت .اگر چه پيش و پس از خاقاني در آثار شاعران و نويسندگان ،بويژه آنها که مشرب عرفاني دارند ،سيماي پيامبر ،جلوه ي بارزي دارد و سايه ي همايون اين سيمرغ قاب حقيقت ،بر تمام آثار عرفاني افتاده و ايشان نمونه ي انسان کامل و رمز هستي نام برده شده اند ولي ديد مذهبي -عرفاني خاقاني موجب شده که وي با چنان شيفتگي از پيامبر بزرگوار سخن گويد که مريدي از مرادي ؛وي آسمان را نيز کمال پيامبر مي داند :
گردون پير ،گشت مريد کمال او
پوشيد بر اراداتش اين نيلگون وطا (ديوان -4)
ابعاد گوناگون شخصيت پيامبر چه در تعتيه هاي سرا يا صداقت شاعر و چه در شعرهاي کعبه ،با روشني و وضوح خاصي نمايان است .صفاتي که شاعر از پيامبر بر مي شمرد ،از سر صفاي دل و ژرفاي ايمان وي برخاسته ؛خاقاني ،فراتر از يک مسلمان معتقد ،همانند يک مريد پاکباخته ،در آينه ي شعرش ،تصاوير مختلف از پيامبر ارائه مي دهد .چنان شيفته ي آن بزرگوار است که براي مشتي خاک که از بالين ايشان برداشته چکامه اي بلند مي پردازد .
صبح وارم آفتابي در نهان آورده ام
آفتابم کز دم عيسي نشان آورده ام
عيسيم از بيت معمور آمده و زخوان خلد
خورده قوت و زله اخوان را زخوان آورده ام
حين صلااي خشک پي پيران تر دامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
رهروان را سرمه ي چشم روان آورده ام
ديده ام سرچمه ي خضر و کبوتر وار آب
خورده و پس جرعه ريزي در دهان آورده ام
داده ام صد جان ،بهاي گوهري در من يزيد
ور دو عالم داده ام هم رايگان آورده ام (ديوان -225)
خاقاني اوصافي را که بر خاک مشکين بالين پيامبر بر مي سمارد چنين است :دم عيسي (ع)،زله ي خوان خلد ،قرص گرم و سرد آسمان ،گنج قارون ،سرمه چشم روان ،نقد شش روز آفرينش ،گنج شايگان ،جرعه ريز خضر ،خط امان ،نقل خاص ،نهال جنان ،گوهر هم ارزش با صد جان ،خون بهاي جان صد خاقان ،حرز جان ،کان زر ،منشور ملک جاودان واوصافي ديگر ؛و آن خاک را به جاي خرز ب بازوي خود مي بندد:
خاک مشکين که زبالين رسول آورده است
حرز بازوش چوالکهف و چو طاها بينند (ديوان -99)
شاعر ،در مراسم حج ،در مکه و مدينه ،حضور نبي بزرگوار را احساس مي کند ،خواني را که پيامبر براي زايران يا به تعبير او «خاکپاشان »(1)گسترده ،به چشم مي بيند ؛فضاي مدينه با حضور پيامبر ،تقدس خاصي پيدا مي کند .«خاکياني »(2)که نفس دوزخي باد سموم ،جگرشان را آتش زده بر سر خوان کرم پيامبر ،اطعام مي شوند ؛خواني که مگس ران آن شهير عنقاست و عيسي و ادريس زله خور آن خوانند و حضرت آدم و حوا بر سرآن خوان ،از عيد سخاي آن بزرگوار صاع رکوة مي خواهند و حضرت موسي (ع)بر سر آن خوان چشم انتظار تجلي ايستاده ،در حالي که از حيرت تعلين خود را گم کرده است .
مصطفي (ص)پيش خلايق فکند خوان کرم
که مگس ران وي از شهير عنقا بينند
عيسي از چرخ فرود آيد و ادريس زخلد
کان دو را زله زخوان پايه ي طاها بينند
او گرفته زسخن روزه و از عيد سخاش
صاع خواهان زکوة آدم و حوا بينند (ديوان -99)
به سلام آمدگان حرم مصطفوي
ادخلوها بسلام از حرم آوا شنوند
النبي النبي آرند خلايق به زبان
امتي امتي از روضه غزا شنوند
موسي استاده و گم کرده ز دهشت نعلين
ارني گفتنش از بهر تجلا شنوند
بهروا سافتن گم شده نعلين کليم
والضحي خواندن خضر از در طاها شنوند (ديوان ،103)
شاعر ،صرير در بارگاه پيامبر را صور دوم مي خواند :
از صرير در او چار ملايک به سه بعد
پنج هنگام ،دوم صور به يک جا شنوند (ديوان -103)
اوصافي که شاعر براي پيامبر ذکر مي کند .برگرفته از حيات اجتماعي و مذهبي و به ندرت سياسي آن بزرگوار است و همه بر پايه ي حوادث تاريخي با روايات و اخبار است .مي توانيم سيماي سلطان هدي را با توجه به شهر خاقاني در چند بعد ترسيم کنيم :

1-حضرت محمد (ص)و نمادهاي عظمت هستي :
 

الف -فلک که برترين نماد افراختگي در عالم مادي است ،قامت افراخته اش را به اين دليل خم کرده که طفل نازپرورده ي آيين محمدي را دايگي کند :
فلک به دايگي دين او بر اين مرکز
زني است ب سرگهواره اي بمانده دو تا (ديوان -9)
که در بيت به کريمه ي قرآني .الم نجعل الارض مهاداً(النبا6)اشاره دارد
ب-تدثير هيبت پيامبر د آسمان آنچنان است که هراس در ارکان عرش مي افتد :
از شيب تازيانه ي او عرش را هراس
وز شبهه ي تکاور او چرخ را صدا (ديوان -5)
و آنگاه که بر اجراي حدود شرع اراده مي کند ،زهره ،خنياگر فلکي ،چنان از بيم خود را مي بازد که تارهاي بر بطش از هم مي گسلد :
ذره خاک درش کار دو صد دره کرد
راند بر آن آفتاب بر ملکوت احتساب
لاجرم از بيم آن بر بط نلعيد را
بند رهاوي برفت ،رفت بريشم زتاب (ديوان -44)
ج-خورشيد ،سلطان يک سواره ي گردون ،بر عمامه ي آن بزرگ تاج مي افشاند و مشتري ،قاضي آسمان طيلان خود را فداي رداي ايشان مي کند :
خورشيد بر عمامه ي او بر فشانده تاج
برحيس بر رداش فدا کرده طيلان (ديوان -311)
د-خلد انور که ميعاد گاه عاشقان راستين حقيقت و انسانهاي به دور از روي و رياست ،با آن بيکرانگي و زيبائي ،در قياس با بيکرانگي ابعاد وجودي پيامبر ،دستنبويي در دست رضاي ايشان مي گردد .در تحفة العراقين فرمايد :
در دست رضاي آن مطهر
دستبوي است خلد انور (تحفه -22)
ه-هستي با نور محمدي آغاز مي شود و حديث لولاک لما خلقت الافلاک بر اين باور ،مهر تأييد مي زند و اين يقين که در ادب پارسي رسوخ پيدا کرده ،در سروده هاي شاعر در چند مورد بازتاب دارد :
ذاتش مراد عالم و او عالم کرم
شرعش مدار قبله و او قبله ي ثنا (ديوان -5)
اي هستها زهستي ذات تو عاريت
خاقاني از عطاي تو هست آيت ثنا (ديوان -17)
و در تحفة العراقين فرمايد :
از نقطه تخت حرف ،الف زاد
تاج سر اسم آدم افتاد
ذاتت نقط خط جهان است
اصل اوست اگر چه بر کران است
تاريخ شرف که اسمان راست
از روز ولادت تو برخاست (تحفه -153)
زان نور شد اين جهان دل افروز
در هفت هزار سال و شش روز
آنروز بيسته اند مانا
اين قبه ي سر فراز مينا (تحفه -151)

2-سيماي ظاهري حضرت محمد (ص):
 

آنچه از سيماي ظاهري پيامبر بزرگوار گفته اند و شنيد و خوانده ايم ،بيشتر آنهاست که سعدي در مصراع مشهورش آورده :
قسيم ،جسيم ،نسيم ،«بسيم »و سيم .
زيبا،خوش اندام ،بويا ،«خنده ناک »به مهر پيامبري نشان کرده .در شعر خاقاني به زيبايي ،زلف دو شاخ ،عطر گيسو ،نسيم نفس ،زبان و خلق پيامبرکه بيشتر بسيم بودن را تداعي کي کند ،اشاره شده است .
1-زيبايي :
پيامبر که در زيبايي يوسف ثاني لقب دارد و خويشتن را املح از يوسف گفته اند ،(3)در مصراعي از خاقاني داراي چنان زيبايي توصيف شده که هزار بهار ،جنيبه دار جمال اوست :
هزار فصل ربيعش جنبيه دار جمال
هزار فضل ربيعش خريطه دار سخا (ديوان -9)
2-زلف دو شاخ پيامبر
خاقاني زلف دو شاخ پيامبر را با چهار عنصر که ماده ي اصلي حيات است برابر مي داند و حبل اللهي مي پندارد که روز عيد و شب قدر را توماً دارد :
دو شاخ گيسوي او چون چهار بيخ حيات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعي (ديوان -9)
حبل اللهست معتکفان را دو زلف او
هم روز عيد و هم شب قدراندر او نهان (ديوان -310)
ناگفته نگذاريم که در بعضي توارخ نوشته اند پيامبر بزرگوار ،چهار رشته زلف يافته داشتند (4)
3-عطر يا شمه و باد گيسوي پيامبر چون نفس گرم زاياي حيات است :
نه باد گيسوي او ز اتش بهار کم است
که آب و گل را آبستني دهد زنما (ديوان -9)
و عطر گيسوي ايشان در آتشدان اثير مي سوزد و گاو زمين را گاو عنبر مي کند :
عطري که زگيسوانش برخاست
تا مجمره ي اثير شد راست
با شمه ي گيسوانش در بر
گاوزمني آوريد عنبر (تحفه -146)
4-نفس محمد (ص):
تأثير نفس آن بزرگوار چنان است که صفرا را که نشان بيماري آن است از آتش مي برد :
انفاس تو از نسيم دلکش
صفرا ببرد ز روي آتش
5-زبان پيامبر:
تصويري که شاعر از زبان پيامبر در ميان دهان مي دهد ،بي اندازه تازه است :
زبان در آن دهن پاک گوئيا که مگر
ميان چشمه ي خضر است ماهيي گويا (ديوان -9)
سوگند به ماهي سخنور
يعني به زبانت اي فلک فر (تحفه -170)
6-خلق پيامبر:
پيامبربا خوش خلقي خود که موجب تأييد قرآن مجيد است .روح را شفا مي دهد و به آيين خويش حيات :
نطفش معلمي که کند عقل را ادب
خلقش مفرحي که دهد روح را شفا (ديوان -4)
زفر نطقش حبل المتين گرفت بها
زبوي خلقش حبل الوريد يافت حيات (ديوان -14)
اخلاق تو بس گوارش ما
خلقت همه شير بل تبا شير (تحفه -158)
بر لقمهي ناگوار دنيا
ما تشنه لبان چو طفل بي شير
منبع:پايگاه نور شماره 9
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط