آهو(2)
نويسنده:دکتر احمد فرشبافيان صافي
اندامهاي آهو
الف )چشم آهو :
چشم آهو به سرا پرده ي مژگان چه حکايت
آهو از سبزه برآورد سرو شيرزني زار شهريار 106/1
شهسوار طبع من شوق شکار دل نداشت
شهريار آهوي چشمان يارم شير کرد شهريار 131/1
اگر چه بود مويش زنگيانه
چنان چون بود چشمش آهوانه ويس و رامين
مشاطه مشگش اندر گيسوان کرد
چو سرمه در دو چشم آهوان کرد ويس و رامين 336
مرا با چشم آهوزان خوش افتاد
کز آن آهوي وحشي مي دهد ياد وحشي بافقي 475
دردا که از آن آهوي مشگين سيه چشم
چون نافه بسي خون دلم در جگر افتاد حافظ خانلري 116
روزم از ديدار شان چون چشم آهو گشت از آنک
من چو مسجد پاک و ايشان همچو سگ بد محضرند مجير بيلقاني
از حجاب ظلمت اين ديوانه بيرون آمده است
ديده ي آهو نگردد رهزن مجنون ما صائب 44
سر به صحرا داده ي چشم سياه ليليم
چشم آهو حلقه ي زنجير مي بايد مرا صائب81
من نمي دانم که در چشم خمارينت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم رم دادي مرا فروغي بسطامي 5
اگر شب تيره تر از چشم آهوست
خود افروزم چراغ راه خويشم اقبال لاهوري 216
آهو چشمي که مي ربايد هوشم
چون شير به صيد کردنش مي کوشم ابن يمين 686
برخلاف اغلب انواع جانداران گويا اندامهاي آهوي ماده زيباتر از نر آن است
چو طاووس نر خاصه در نيکوئي
چو آهوي ماده زبي آهوئي شرفنامه 277
ب)گردن آهو :
نهاده گردن آهو گردنش را
به اب چشم شسته دامنش را خسروشيرين 22
مي کند موج سرابش کار تيغ آبدار
دربياباني که من گردن چو آهو مي کشم صائب 856
کمند زلف در گردن گذشتي روزي از صحرا
هنوز از دور گردن مي کشد آهوي صحراني صائب 856
آهو همي گرا زد گردن همي فرازد
گه سوي کوه تازد گه سوي باغ و صحرا کسائي -دهخدا
ج)پوست آهو :
خوبي آهو زخشن پوستي است
رقش از آن نامزد دوستي است مخزن الاسرار نظامي
دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان بر آورد خاقاني 506
دهخدا (ره )بي آنکه شاهدي ارائه دهد نوشته است :»پوست آهو :کاغذي که از چرم آهو کنند و آن در قديم متداول بوده است »(ذيل پوست آهو )
مرحوم دکتر ضياء الدين سجادي در فرهنگ خود بيت زير را آورده که شايد ارتباط پوست آهو را با کاغذ يا دف نشان دهد :
همچون دف کاغذينش پيراهن
همچو چنگ از پلاس بين شلوار ص1219
د)شاخ آهو :
در حمايل سرو چنگ چو سوديش نکرد
چنگ شير و سروي آهوي نر باز دهيد خاقاني 194
معمولاً اين شاخ و چنگ را بعضي خانواده ها داشتند و به عنوان احسان به هر کسي که لازم مي شد امانت مي دادند و آنها بعد از اتمام کار به صاحبش پي مي دادند ؛خاقاني در مصراع دوم بيت فوق به اين موضوع اشاره دارد .
حال به چند تصوير که برخي از شاعران آهو ساخته اند اشاره مي شود :
بر عهدش آهو از شاخ گره گير
گره وا کرد از پيشاني شير کليم کاشاني 332
و آن ابر اگر به دشت ببارد عجب مدار
گر شاخ رنگ و آهو از آن بارور شود مسعود سعد 181
تن نرم و نازک به تيهو گذار
رگ سخت چون شاخ آهو بيار اقبال لاهوري 237
برکند از دهان سوز به فخر
کلبتين دو شاخ آهو ناب سوزني سمرقندي 15
البته گاهي شاخ آهو کنايه از کمان است :
بدوزد سر مور بر پاي مور
چو بر شاخ آهو کشد چرم گور شرفنامه 101
شاخ آهو گاهي مي شکند :
شاخ اهو نشنيدي که چگونه شکند
هم بدانسان شکند شير ژيان را دندان قطران 356
ه)سرين آهو :
رها کن برد دان خوي پلنگي خسرو شيرن25
در پوست آهو چنبرش آهو سريني همبرش
وز گور و آهو در برش صيد آشکارا ريخته خاقاني 378
پوزه آهو :
چشمها سرمه کرده اي چون يوز حديقه 681
ز) راه آهو :
کباب رت از ران آهوي تر
نمک ريخته آب را بر جگر شرفنامه 301
بخي از ويژگيهاي رفتاري آهو از نظر شعرا:
رم آهو :
گناه چشم سياه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوي وحشي ز آدمي برميدم حافظ خانلري
خود چو آهو گشتم از مردم فراري تا کنم رام
آهوي چشم تو اي آهوي از مردم فراري شهريار 233
به کرشمه نظر مي کند چشم خوشت
همچو آهوي رميده که زپس مي نگرد اين يمين 227
لابه ها کردمش از دور و ثمر هيچ نداشت
پاي آن آهوي وحشي به فرار آمده بود ابن يمين225
کزرد پاي مردم رميدن
شيوه ي آهوان ختائي است اين يمين524
به روز از هيچ گونه نارميدي
چو گور و آهو از مردم رميدي ويس ورامين 113
گيريم از آهوي وحشي شود آذر رامم
چون کند بي سبب آهنگ رميدن چکنم آذر بيگدلي 231
بيا آهوي وحشي کجائي
ببين حالم بدشت بي تواني وحشي بافقي 475
تا زچشم شوخ او در گردش آمد جامها
چون رم آهو بياباني شدند آرام ما صائب 75
رميدن شيوه ي ذاتي است صائب شوخ چشمان را
به ياد آهوي وحشي مده از خود رميدنها صائب162
آهوي وحشي چه مي داند طريق دلبري
مردمي آموز چشم دلبران پيداست کيست صائب296
دم ليلي نگاهان گرد تعمير جنون دارد
چو وحشت در سوار چشم آهوخانه مي سازم بيدل988
ره آهو بدان سبکپائي
داغ طبع کناره گير من است صائب332
چشم او تعليم رم کردن به آهو مي دهد
غمزه ي او تيغ بي باک به ابرو مي دهد صائب512
پنجه اي در پنجه ي شير فلک خواهم زدن
گرچنين آهورمي را بخت رام من کند فروغي بسطامي 88
پس چرا مي رمد از حلقه ي صاحب نظران
گرنه آن چشم سيه شيوه ي آهو دارد صائب97
شهريار نشود شاهد عشرت همه رام
که رميدن به خطا شيوه آهو باشد شهريار 134
به اميد اين که روزي به شکار خواهي آمد
زکمند شهرياران رم آهوانه دارم اقبال لاهوري 49
خوشتر از آهوي رم جمازه اش
گرم چون آتش دم جمازه اش اقبال لاهوري 149
اما عاشقان و عافاني که از شهر مي برند و به کوه و دشت پناه مي برند آهوان به سرعت با آنان انس مي گيرند و گله گله دورشان جمع مي شوند و رابطه ي عاشقاني از نوع مجنون با آهوان از اين نوع است ؛اين رابطه به کرات در ادبيات ما منعکس است :
دامن صحرا زاشک آهوان شد لاله زار
روي درحي کرد تا مجنون صحرا گرد ما صائب27ص152
گر بظاهر ليلي از احوال مجنون غافل است
در لباس چشم آهو ديده باني مي کند صائب21-562
نه مجنون که چشم آهوان گردد نظر بندم
نظر بر گوشه ي چشم دل آرامي دگر دارم صائب25-718
رام شد با آهوي چشمش دل ديوانه ام
راست بودست اين که مجنون انس گيرد با وحوش حکيم قاآني ص749
شايد اشاره نظامي به مهر آهو نيز از اين بابت است :
شگرفي ،چابکي ،چستي ،دليري
به مهر ،آهو به کينه تند شيري خسرو شيرين 44
گاهي رابطه بين آنها به قدري صميمي و دوستانه مي شود که اين افراد به عنوان يک شبان از آنها مواظبت مي کنند و به چرا مي برندشان :
آهوان رام او شدند همه
او شبان گشت و آن گروه رمه باباطاهر ص2249ب-6
چو مجنون رونهند اندر بيابان
در اين که ها رون آهو چرانند باباطاهر ص15ب-6
از آنجا که آهوان گروهي حرکت مي کنند قهراً از اين جهت نيز مورد توجه شاعران بوده اند و اطلاق گله و چوپان بدانها از اين بابت است .قطران مي گويد :
چو آهوان به هم اندر شده گروه گروه
چو طوطيان بهم اندر شد ،قطار قطار قطران ص168
و نيز عنصري :
زمرغ و آهو رانم به جويبار و به دشت
از آن جفاله جفاله از اين قطار قطار به نقل از دهخدا
و نيز فرخي :
راست گفتي که نره شيري بود
گله غرم و آهو اندر بر ص126
فردوسي :
دگر سو سرحس و بيابان به پيش
گله گشته بر دشت آهو و ميش به نقل از دهخدا
منبع:پايگاه نور شماره 9
ادامه دارد...