چلچله در جشنواره«چ»

چنگيز چشم چرکو با چهارچرخ قراضه اش به همراه منوچهر چانه دراز براي سياحت ميان چمن و سبزه زار رفت. از چاله چوله جاده خاکي کمرش به چق و چوق افتاده بود. پس از پياده شدن براي چند دقيقه زير چناري چندمتري و بزرگ همچون چوب خشکي ولو شد. چند قدم دورتر منوچهر چشمانش را به چشمه دوخته بود. بعد سرش را
سه‌شنبه، 18 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چلچله در جشنواره«چ»

چلچله در جشنواره«چ»
چلچله در جشنواره«چ»


 

نويسنده: پيمان کمالوندي




 
چنگيز چشم چرکو با چهارچرخ قراضه اش به همراه منوچهر چانه دراز براي سياحت ميان چمن و سبزه زار رفت. از چاله چوله جاده خاکي کمرش به چق و چوق افتاده بود. پس از پياده شدن براي چند دقيقه زير چناري چندمتري و بزرگ همچون چوب خشکي ولو شد. چند قدم دورتر منوچهر چشمانش را به چشمه دوخته بود. بعد سرش را چرخاند و گفت: چنگيز چه وقت خوابه؟ چنگيز که هميشه چشم چپش همچون زخم کهنه کثيف و چرکي بود گفت: اگه چهارچشم هم داشتم با هر چهار تا مي خوابيدم. چون هيچ تفريحي همچون خواب به چشمانم نمي چسبد. چنگيز از خواب و چشم براي منوچهر چانه دراز حرف مي زد که در اين لحظه چلچله اي روي شاخه ي چنار در چارچوب لانه اش چند چرخ زد و نشست و آرامش چند دقيقه اي چنگيز را گرفت. چنگيز از عصبانيت چهره اش سرخ شد و به سنگي چهارگوش روي زمين چنگ زد و با دست چپش به سوي چلچله پرتاب کرد و فرياد زد: بگير چلچله ي بي همه چيز! سنگ به قسمت چپ چلچله خورد. چلچله به علامت عصبانيت چند چرخ کوچک در هوا زد و چنگالهايش را به هم کوفت و در هوا فضولات و هرچيزي را که در چينه دانش داشت، به سمت چشم چنگيز رها کرد. فضولات روي چشم چنگيز افتاد و گودي چشمش را پر کرد. منوچهر از ديدن چهره و چشم چنگيز چنان خنديد که صدايش تا شعاع چند کيلومتري پيچيد. صداي خنده منوچهر همچون چکش بر سر چنگيز کوبيده مي شد. چنگيز چشمش را پاک کرد. چون فهميد که چهره اش به واسطه ي فضولات چرب شده، چندشش شد و همچون اسب چموش چند بار به هوا پريد و از چنار بالا رفت. به چلچله که رسيد با اوگلاويز شد. از برخورد چنگالهاي چلچله با چهره و چشم و چانه چنگيز همچون سنگ چخماق جرقه برخاست. چلچله چنگالهايش را به دور مچ دو دست چنگيز پيچانيده بود و با منقار به چشم و چهره ي چرب چنگيز ضربه مي زد. چنگيز زير چنگالهاي چلچله فرياد مي زد: منوچهر چرا چاييدي و همچون چوب دستي خشکت زده؟ مگر نمي بيني که چلچله مرا دستگير کرده؟ منوچهر ديد که چلچله چه بلايي سر چنگيز مي آورد، گفت: چنگيز چرند نگو، از همان بچگي فهميدم که هيچي بارت نيست. از چنار بالا رفت و به چلچله و چنگيز رسيد و دستش را همچون شکارچي به سمت سر چلچله دراز کرد. چلچله با يک جهش يکپارچه، جا خالي داد و چهار انگشت دست منوچهر در چشمان چنگيز فرو رفت. تعادل چنگيز و منوچهر به هم خورد از چنارپايين افتادند. چنگيز با عصبانيت فرياد کشيد: آخ منوچهر تو چقدر خنگ و دست و پا چلفتي هستي! چطور مرا از چلچله تشخيص نمي دهي؟ منوچهر جواب داد: ليچار به هم نباف. بلند شو اگر چشمهاي اين چلچله را چال نکنم، از آن کمترم. لباسهاي چنگيز و منوچهر از چهار جهت چاک چاک شده بود. چلچله انگار فهميده بود که منوچهر چه خوابي برايش ديده است، با چنگالهايش به چانه دراز او چنگ زد و مانند چسب به چانه منوچهر چسبيد. چنگيز جهت کمک به منوچهر از وسايل چيده شده زير چنار چهارپايه اي را برداشت و در حالي که چشمانش را بسته بود، چند ضربه نواخت. همه ضربات به سر منوچهر بيچاره اصابت کرد و قطرات خون از سر و چهره اش روي زمين چکيد. منوچهر با اعتراض داد زد: چنگيز چرا همچين مي کني؟! اين سر من است، کله پاچه گوسفند که نيست! سر منوچهر از برخورد پايه هاي چهارپايه، از چهل ناحيه شکسته شده بود. چنگيز خجالت کشيد و دستي به چين و چروک چهره اش کشيد و گفت: من اين چلچله را چلو کباب مي کنم. به من مي گويند چنگيز، نه برگ چغندر! در اين لحظه چلچله روي کاپوت اتومبيل قراضه و مدل پايين چنگيز نشست. چنگيز به منوچهر چشمکي زد و هر دو شروع به پرتاب سنگ به سمت چلچله کردند. سنگ ها به چراغ و شيشه برخورد کردند. شيشه هاي چهارسمت و چراغ چند هزار تکه شدند. چنگيز گفت: عجب چلچله ي چغري است! چلچله کنار چرخ ماشين چمپاته زد. منوچهر سه، چهار سيخ کباب کلفت و چاقو مانند را به سوي چلچله پرتاب کرد، اما همگي به چرخ سمت چپ خورد و لاستيک پنچر شد. چلچله روي وسايل چيده شده زير چنار نشست. ديگر سنگي به چشم نمي خورد که پرتاب کنند. چنگيز جعبه ي ماشين را باز کرد و جعبه آچار را بيرون کشيد. هر دو با پيچ گوشتي و آچار چلچله را هدف قرار دادند. چلچله از حملات چريکي اش چشم پوشي کرد. و به سوي چشمه پر کشيد و رفت. چنگيز و منوچهربه ماشين بدون شيشه با چراغ شکسته و چرخ پنچر شده نگاه کردند. چنگيز روي چهارپايه شکسته و خوني نشست و در حالي که بر سرخود مي کوفت، گفت: چه غلطي کردم که با چلچله چنگال به چنگال شدم. منوچهر اين چلچله بود يا زلزله ؟!
منبع:نشريه جوانان امروز - ش 2076



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط