زوال پرشتاب انديشه انساني در جام جادو (3)

هاکسلي معتقد است که در دنياي جديد که نيازمند ثبات است و توليد انبوه جوابگوي نيازهاي جامعه، توليد انبوه مسائلي ايجاد مي کند که فقط سرمايه داران بسيار بزرگ از عهده حل آن برمي آيند. در اين دنيا آقاي کوچک با سرمايه غيرکافيش امتياز بسيار کمي دارد و لذا در رقابت با «آقاي بزرگ» پول و سرانجام موجوديت خود را به عنوان يک
پنجشنبه، 20 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زوال پرشتاب انديشه انساني در جام جادو (3)

زوال پرشتاب انديشه انساني در جام جادو (3
زوال پرشتاب انديشه انساني در جام جادو (3)


 

نويسنده: دکتر صادق طباطبائي




 

در حاشيه «زندگي در عيش، مردن در خوشي» اثر «نيل پُستمن»
 

وجوه اشتراک و اختلاف هاکسلي و اُروِل
 

هاکسلي معتقد است که در دنياي جديد که نيازمند ثبات است و توليد انبوه جوابگوي نيازهاي جامعه، توليد انبوه مسائلي ايجاد مي کند که فقط سرمايه داران بسيار بزرگ از عهده حل آن برمي آيند. در اين دنيا آقاي کوچک با سرمايه غيرکافيش امتياز بسيار کمي دارد و لذا در رقابت با «آقاي بزرگ» پول و سرانجام موجوديت خود را به عنوان يک توليد کننده مستقل از دست مي دهد. «آقاي بزرگ» او را مي بلعد. بدين ترتيب روزبروز قدرت اقتصادي در دست افراد کمتري متمرکز مي شود. کنترل جامعه در چنين حالتي در دست «نخبگان قدرت» (به قول پروفسور سي. رايت ميلز C. Wright Mills) قرار مي گيرد. اين نخبگانِ قدرت به طور مستقيم ميليون ها انسان را در کارخانه ها، اداره ها، و فروشگاه ها در استخدام دارند؛ ميليون هاي بيشتري را با وام دادن به آنان براي خريد محصولاتشان کنترل مي کنند و با در دست داشتن رسانه هاي گروهي، عملاً افکار، احساسات، و اعمالِ همه کس را زير سلطه مي گيرند.
چرچيل يک بار گفته بود، هيچ گاه در طول تاريخ چنين اتفاق نيفتاده بود که عده اي فراوان از انسان ها زير نفوذ عده اي چنين اندک درآيند.
دنياي هاکسلي بدين ترتيب از يک جامعه آزاد، آن سان که مورد نظر جفرسون بوده است، دور مي شود و نوع جديدي از اسارت انسان در آن پديدار مي گردد.
اُروِل معتقد است: «تجارت بزرگ» براي توزيع «توليدات بزرگ»، با بهره گيري از تکنولوژي و از بين رفتن «تجارت کوچک» توسط دولت، و به سخن ديگر، توسط گروهي کوچک از رهبران حزب و عوامل آنان، يعني سربازان، پليس ها و مستخدمين کشوري که تحت امر آنان قرار دارند، صورت مي گيرد.
ملاحظه مي شود که در هر دو دنيا تکنولوژي جديد به تشديد قدرت اقتصادي و تمرکز قدرت سياسي مي انجامد. در دنياي هاکسلي «نخبگان قدرت» و در دنياي اُروِل «حزب انحصارگر» قدرت را در دست دارند. راه و رسم اسارت انسان ها در اولي از طريق تبليغ و تطميع و ايجاد سرگرمي و موذيانه و مؤدبّانه و به گونه اي غيرآشکار است و در دومي از راه ستمگري و بي رحمي و ايجاد درد و نظارت هاي خشن پليسي و شعارهاي حزبي.
زمامداران جديد را، که نمايندگانِ همان اشرافيت نوين هستند، ديوان سالاران، دانشمندان، تکنسين ها، سازمان دهندگان بازرگاني، تبليغاتچي هاي متخصص، جامعه شناسان، معلمان، روزنامه نگاران و سياستمداران حرفه اي تشکيل مي دهند. در مقام مقايسه با افراد همطراز خويش در دروان هاي گذشته، تجملات کمتر وسوسه شان مي کند، اما عطش بيشتري براي قدرت دارند و بالاتر از همه از کردار خويش آگاه تر و در نابود کردنِ مخالفان عزم راسخ تري دارند. و اين تفاوت آخري عمده تر از همه است. در مقايسه با آنچه امروز وجود دارد، تمام شقاوت هاي گذشته عين عدالت بوده است. گروه هاي حاکم گذشته تا حدودي همواره آلوده انديشه هاي آزادي خواهانه بودند و ميل داشتند دريچه هايي را براي نفس کشيدن باز بگذارند و به اعمالي که به چشم مي آيد توجه کنند و به آنچه در ذهن آدم هاي زير سلطه شان مي گذرد کاري نداشته باشند. آنچه در دنياي اُروِل مي گذرد نشان مي دهد که با معيارهاي جديد، حتي کليساي کاتوليک قرون وسطي هم تسامح داشته است. اما اختراع چاپ، قبضه کردن افکار عمومي را ساده تر کرد و فيلم و راديو اين روند را جلوتر برد. با توسعه تلويزيون و پيشرفت فني آن و نيز اختراع تله اسکرين، که در آنِ واحد هم فرستنده است و هم گيرنده، فاتحه حريم زندگي خوانده شد. هر شهروند بيست و چهار ساعته تحت مراقبت پليس و در معرض تبليغات رسمي قرار دارد. امکان تحميل اطاعت کامل از اراده دولت، همچنين يک کاسه شدن عقايد، اکنون براي اولين بار به وجود آمده است.
«برادر بزرگ» يا «ناظر کبير» در دنياي اُروِل در رأس هرم قدرت است. او منزّه و قَدَر قدرت است. هر گونه توفيق و دستاورد و پيروزي و اکتشاف علمي، و مجموعه معرفت و عقل و سعادت و فضيلت، مستقيماً از ناحيه رهبري و وحي او صادر مي شود. «برادر بزرگ» ناديدني است. به ضرس قاطع مي توان گفت که زنده و جاويد است. او قطب عشق و احترام و نيز نفرت است.
آنچه که به انسان ها مربوط مي شود و واقعيت دارد، «نبودن آزادي» و «نابرابري» است. در دنياي هاکسلي کسي آن را حس نمي کند و در دنياي اُروِل کسي حق ندارد و مجاز نيست آن را حس کند. در هر دو دنيا «برابري» و «آزادي» خطراتي هستند که بايد دفع شوند.
نظام خانواده در هر دو دنيا از هم پاشيده است. در دنياي اُروِل اعضاي حزب ناچارند به يک اخلاق جنسي خشک تر از پاره اي شاخه هاي متعصّب کاتوليک تن دردهند.
در دنياي هاکسلي هر کس مجاز است بدون هر گونه مخالفت يا اجازه اي، به انگيزه هاي جنسي خود تسليم شود.
در دنياي اُروِل پايبندي خانوادگي و عواطف زناشويي ممکن است مانع سرسپردگي کامل و اطاعت لازم از حکومت و حزب حاکم باشد؛ لذا ناظران حکومت اگر چنين احساسي را مشاهده کردند زن و مرد را از هم جدا مي کنند. به طور کلي اعضاي حزب اجازه آميزش جنسي را که بر مبناي مهر و عشق باشد ندارند و مرتکبين در صورت تخلف البته مجازات مي شوند. در همين حال روسپي گري را ترويج مي کنند.
در دنياي هاکسلي هم پاي بندي خانوادگي بايد فداي مصلحت جمع شود. کانون خانوادگي و عواطف آن، که انسان را در چارچوب تعهداتي قرار مي دهد، با مصالح اجتماعي و ثبات جمعي و نظام در مصرف در تعارض است. لذا انهدام کانون خانواده ضرورتي اجتناب ناپذير مي شود. از اين جهت، قانوني قلمداد کردن آزادي هاي جنسي، حتي همجنس بازي، و به دنبال آن تبليغ و ترويج و تلقين و ايجاد هيجانات لازم براي تحريک و ارضاي غرايز جنسي کاري روزمرّه است.
در دنياي اُروِل عشق و زناشويي و تعهدات آن جرم است و در دنياي هاکسلي کاري احمقانه و شرم آور و خلاف آزادي هاي فردي.
در هر دو نظام رکن خانواده به عنوان اساسي ترين رکن اجتماع منهدم مي گردد.
جنگ و نزاع هاي بين المللي: در جامعه اُروِل حکومت نياز به يک دشمن خارجي دارد که بتواند هم کاستي ها و هم بحران ها را معلول تحريکات و تجاوزات او قلمداد کند. لذا لازم است که رؤسا و زمامداران از طريق مبارزه با احساس جنسي و نيز ايجاد ترس هاي لازم را در اعضا نگاه دارند و در عين حال شهوت قدرت طلبي خود را نيز به بهترين وجهي ارضا کنند. از اين طريق است که حالت فشار و هيجاني که لازمه آمادگي براي جنگ است ايجاد مي گردد.
در دنياي هاکسلي، حکومت، حکومتي است جهاني، بدون رقيب و برخوردار از نظمي نوين و جهاني. در اين دنيا جنگ از بين رفته است؛ ديگر دشمن خارجي و رقيب حکومت در سطح جهاني وجود ندارد. هدف اولِ رهبران و نخبگان قدرت اين است که به هر قيمت شده اتباعشان را از ايجاد اغتشاش و دردسر بازدارند؛ لذا آزادي و تبليغ و تحريک جنسي و بي بندوباري و سستي و هدم تعهدات خانوادگي در کنار راه و رسم هاي ديگر ضرورت پيدا مي کند.
در دنياي اُروِل شهوت قدرت طلبيِ زمامداران با وارد ساختن درد ارضاء مي شود و در دنياي هاکسلي با تحميل و ترويج لذات و سرگرمي ها و خوشي ها.
در هر دو نظام توده هاي انساني و جماعات بشري بايد مطيع و فرمانبردار باشند و فاقد اراده براي تغيير و دگرگوني.
آزادي هاي فردي: در دنياي اُروِل پراکندگي آراء و عقايد در انسان ها از راه سرکوب پليسِ آزادي بيان و عقيده حاصل مي شود؛ اما در دنياي هاکسلي از راه استاندارد کردن و يکدست ساختن افکار و انديشه ها و فرو بردن انسان ها در کام خوشي ها و سرگرمي ها، و هماهنگي و يکساني در انديشه و سرانجام محو قدرت انديشه.
در دنياي اُروِل انسان ها جرأت ابراز عقيده را ندارند زيرا انديشيدن و داشتن استقلال رأي فراتر و جداي از آراي حزب جرم است. اما در دنياي هاکسلي انسان ها عقيده اي ندارند که ابراز کنند. زيرا انديشيدن مظهر و نمودي است از جنون و داشتن رأي مستقل عملاً غيرممکن است؛ زيرا خوشي ها و تلقينات مستمر قدرت تفکر و شکل گيري رأي را از ميان برده است. لذا در هر دو دنيا برخورد و تبادل افکار و رشد اجتماعي و تکامل فرهنگي وجود ندارد. در هر دو دنيا آزادي فردي آزادي جمع مي گردد؛ با اين تفاوت که در دنياي اُروِل جمع عبارت است از نخبگان قدرت و صاحبانِ سرمايه هاي انبوه. در نتيجه در دنياي اُروِل آزادي فردي در گروِ مصالح حکومت است و در دنياي هاکسلي در گروِ مصالح سازمان اجتماعي و ارگان هاي حافظ منابع اقتصاديِ کانون قدُرت.
در دنياي اُروِل فرياد درد و رنجِ انسان را خفه مي کنند و در دنياي هاکسلي غريو شادي و خنده مستانه انسان را بلند و بلندتر مي کنند.
در دنياي اُروِل کساني که به هيچ روي قدرت «سازگاري» با حکومت را ندارند مجازات يا تبعيد و اعدام و «تبخير» خواهند شد. در دنياي هاکسلي چنين افرادي ابتدا به دنياي خوشي و لذت تبعيد مي شوند و با ماده مخدري به نام سوما آدم مي شوند، و «همسان» و «همرنگ جامعه» مي گردند؛ و چنانچه با وجود آن يا به علت سرباز زدن از مصرف آن دچار «بيماري انديشه» و مبتلا به «جنون خودآگاهي» شوند به جزاير آدمخواران ارسال مي شوند يا طريق خودکشي را فرا راهِ خود مي بينند.
در دنياي اُروِل انسان ها بايد هر آنچه را که ارگان تبليغاتي حکومت اظهار مي دارد صميمانه باور کنند. وزارتخانه اي به نام وزارت حقيقت مأموريت دارد دائماً به روزنامه ها و مدارک و کتاب هاي گذشته مراجعه کند و هر آنچه را که خلاف وعده هاي برادر بزرگ و رهبران حکومت در گذشته مي يابد اصلاح کند. آرشيوها مرتباً بازخواني مي شوند و به اصطلاح وعده هاي گذشته را با وقايع و واقعيت هاي روز يکسان مي کنند؛ به طوري که اگر کسي خواست از گذشته مدرکي ارائه دهد عملاً مقدور نباشد. «در خندق فراموشي» کانالي است که اسناد و کتاب هاي گذشته که اصلاح آن ها نيازمند چاپ مجدد است در آن انداخته و سوزانده مي شوند.
مراجعه به تاريخ و فرهنگ گذشته در نظام اُروِل، هم ممنوع است و هم غيرممکن. اما در دنياي هاکسلي انسان ها اصولاً علاقه اي به گذشته ندارند. آن چنان در خوشي غرق اند که حتي تناقض ميان کلام ديروز و امروز نخبگان قدرت را درک نمي کنند و حتي مايل به درک آن نيستند.
در دنياي هاکسلي نه کسي علاقه اي به کتاب خواني دارد و نه فرصت آن را مي يابد و نه قدرت فهم کلام مکتوب را دارد. اگر عليرغم همه اين ها کسي علاقه اي به کتاب خواندن از خود نشان داد، او را به سرگرم ساختن اضافي و خارج از برنامه سوق مي دهند. اگر باز هم فايده اي نبخشيد او را براي «بازسازي و بهسازي» به اداره «بخش عواطف و احساسات» مي فرستند تا زير نظر روانکاوان معالجه شود. اما در دنياي اُروِل او را به زندان مي افکنند و تسليم کارگزارانِ وزارت عشق مي کنند. نتيجه آن که در هر دو دنيا کتاب و کتابخواني و تاريخ و مقوله اي به نام فرهنگ وجود ندارد.
در دنياي هاکسلي سانسور به وسيله رسانه هاي گروهي و به وسيله اعضاي گروه «نخبگان قدرت» اعمال مي شود و ريشه در تمرکز قدرت اقتصادي دارد. در عين حال که آزادي مطبوعات وجود دارد ولي به دليل آن که عملاً قيمت کاغذ و ماشين آلات جديد چاپ و نيز اخبار سنديکايي چنان بالاست که از توان مالي «آقاي کوچک» بيرون است، لذا برخلاف گذشته، که کشورهاي آزاد از شمار زياد مجلات کوچک و روزنامه هاي محلي به خود مي باليدند و هزاران ويراستار محلي هزارها عقيده مستقل ابراز مي کردند، امروزه روزنامه ها و وسايل ارتباط جمعي در انحصار کانون سرمايه داري و زمامداران است. در دنياي اُروِل که حکومت در انحصار حزب است و روش اجرايي آن استبدادي است، سانسور خبر نيز توسط حکومت صورت مي گيرد. نتيجه آن که در هر دو دنيا انسان ها از حقايق و اخباري با خبر مي شوند که مصالح زمامداران اقتضا مي کند.
برابري انساني: در دنياي هاکسلي، انسان ها به لحاظ بيولوژيک برابرند و در دنياي اُروِل انسان ها در فرمانبرداري از نظام حاکم برابرند. در هر دو نظام ارزش ها و کرامات انساني فاقد نقش و عملاً از ميان رفته اند.
کار و تلاش: در دنياي هاکسلي، انسان ها طوري تربيت شده اند و تبليغات و تلقينات بر روي آنان به گونه اي عمل کرده است که آنچه را که سيستم بدانها محول کرده دوست دارند و بدان عشق مي ورزند و اصولاً توان انجام کار ديگري جز آن را ندارند. اما در نظام اُروِل انسان ها مجبورند هر کاري را که از ناحيه حکومت به آن ها محول مي شود انجام دهند. تخلف از اين امر جرم است. نتيجه آن که در هر دو دنيا انسان ها قدرت انتخاب ندارند.
تبليغات: قبلاً گفته شد که تبليغات مي تواند حقيقي باشد يا کاذب ولي در اين دو دنيا شق سومي پديدار شده و آن اين است که هدف اصلي تبليغات و اخبار نه حقيقي است و نه کاذب، بلکه غيرواقعي است و کم و بيش نامربوط. وظيفه صنعت عظيم ارتباطات جمعي در دنياي هاکسلي و کارگزاران حزب در دنياي اُروِل تحقق اين امر است.
مذهب: در دنياي هاکسلي نقش مذهب از طريق آموزش هاي يکدست و پرورش استاندارد و تلقينات پيوسته و آموزش هاي در حين خواب و نيز جدايي از گذشته زايل گشته و راهي براي ارتباط با مذهب براي انسان ها وجود ندارد. غرق شدن در خوشي ها و سرگرمي ها و از بين رفتن مجال انديشه، جايي براي بروز نيازهاي دروني و تجلّي معنويت انسان باقي نمي گذارد. اما در دنياي اُروِل پاي بندي مذهبي چون مانع پايبندي مطلق به دستورات حکومتي است ممنوع است.
در هر دو دنيا ملاک هاي خير و شر و سعادت و شقاوت را سيستم حاکم عرضه مي دارد. در دنياي اُروِل «ناظر کبير» و «برادر بزرگ» مورد ستايش قرار دارد و جاي خدا را مي گيرد و در دنياي هاکسلي «فورد» جاي خدا را گرفته است و مدح و ستايش، مخصوص او است. عبارات و جملات زير پيوسته بر سر زبان ها است: «... فورد خوب مي داند که...» به جاي «خدا خوب مي داند که...» فورد به همراهت...، فورد را شکر...، آه فورد بزرگ...، پاکيزگي با فورد قرين گشته است...، جشن هاي بزرگ روز ستايش فورد، آه فورد به دادم برس... و غيره.
در دنياي هاکسلي نيايش هاي دسته جمعي انسان ها در برابر خداوند جاي خود را به مراسم بزرگداشت فورد تحت عنوان «خدمات و مراسم همبستگي» داده است که هر دو هفته يک بار برگزار مي شود. ولي در دنياي اُروِل «مراسم نفرت» از گذشته و تاريخ و دشمن حزب برگزار مي شود.
در هر دو دنيا پراکندگي و تنوع سليقه وجود ندارد. در دنياي هاکسلي، به دليل حاکميت وسايل ارتباط جمعي و القاي سليقه و ذائقه واحد و پذيرفتن آن به عنوان ملاک، همه انسان ها مانند زنبورها يا موريانه ها، ضمن برخورداري از نظم و سازمان منضبط و تشکيلات دقيق، فاقد سليقه شخصي هستند، ولي در نظام اُروِل سليقه و ذائقه ديگري جز آن که حکومت اعلام داشته است و انسان ها مجبورند آن را بپذيرند وجود ندارد.
نتيجه آن که در دنياي اُروِل «مذهب، افيون توده ها» است و در دنياي هاکسلي «افيون، مذهب توده ها» است.
تلقين ها و شعارها: هم امروز صفحاتي در بازار وجود دارد که حاصل پيام هايي هستند و افراد براي رهايي از فشارهاي عصبي و سبک کردن روح، براي بالا بردن اعتماد به نفس و براي افزودن جذبه شخصي و گيراتر ساختن شخصيت بدانها روي مي آورند. از پايان جنگ دوم جهاني به اين سو تعداد زيادي بالش هاي بلندگودار و دستگاه هاي صوتي متفاوت که با ساعت تنظيم مي شوند مورد استفاده سياستمداران، واعظين و دانش آموزان قرار مي گيرند که به هنگام خواب يا در ساعات مخصوصي از روز، آموزش هاي لازم را به آنان تلقين مي کند.
يکي از پرفروش ترين اين صفحاتِ تلقيني، عبارت بود از شعاري براي هماهنگيِ جنسي و نيز کاهش وزن بدن: «من نسبت به شوکولاتم بي تفاوتم، سيب زميني اغوايم نمي کند، منظره زيباي کيک به هيچ روي به هيجانم نمي آورد».
در هر دو نظام کوشش بر آن است که گوناگوني طبايع انساني و سليقه هاي متفاوت فردي و ذائقه هاي غيرمشابه را، چنان که ديديم، يکنواخت سازند. اگر اين هماهنگي صورت پذيرفت، فاتحه محدوده هاي آزادي فردي انسان ها خوانده است. زيرا براي برآوردن نيازها و ارضاء تمنيات جماعتي که يکسان مي انديشند، سلايق يکسان و تمنيات مشابهي دارند، کار زيادي نبايد صورت گيرد. اگر به اين مطلب، اين حقيقت تلخ را نيز اضافه کنيم که انسان هاي يکدست و استاندارد شده و فاقد قدرت رأي و انديشه فردي و عاجز از توانايي تميز و بيان حسن ها و قبح ها را مي توان به راحتي با تلقين هاي سيستماتيک و تغذيه هاي رواني و بهره گيري هاي حساب شده از علوم زيست شناسي و روان شناختي و روانکاوي و غيره تحت تأثير قرار داد و حتي به آنان آموزش داد از چه چيز خوششان بيايد، چه چيز را نپسندند، چه علمي مفيد است، چه نوع موسيقي قشنگ و مطلوب است و کدام نامطبوع، در اين صورت است که کار زمامداران و «نخبگان قدرت» در دنياي هاکسلي، و حزب «برادر بزرگ» در دنياي اُروِل بسيار آسان است.
رسانه هاي جمعي و سيستم هاي تلويزيون و ماهواره که توسط «نخبگان قدرت» اقتصادي سازمان يافته، دست اندرکارِ خلق انسان هاي استاندارد شده و رسمي هستند.
در يک مقايسه جامع بين دو دنياي اُروِل و هاکسلي مي توان چنين نتيجه گرفت:
اسارتي که فرد در دنياي اُروِل بدان مبتلا است. بيشتر اسارت تن است. مجازاتي که روي او اعمال مي شود، و حبس در چارديواري زندان و بالاخره تبعيد و اعدام است. چنين کسي مي داند که اسير است و آزاد نيست. اما در دنياي قشنگ جديد، شخصي که از راه زير نفوذ درآمدنِ مغزي قرباني شده است. کسي که آنچنان در خوشي ها و سرگرمي ها غرقه گشته است که مجالي براي انديشيدن ندارد و آنچنان اسير است که عدم آزادي خود را حس نمي کند، چنين شخصي که قرباني اسارت است، نمي داند که قرباني شده است. اين شخص ديوارهاي زندان را نمي بيند و خود را آزاد مي پندارد. اين که او آزاد نيست تنها به ديد اشخاصي که هنوز از عقل سليم و آزادي فردي براي تفکر برخوردارند، معلوم است.
از اين جهت دنياي «نخبگان قدرت»، دنياي قشنگ نو است و دنياي آزادي ماهواره ها و وفور اطلاعات و آزادي لذايذ و غرايز. اين، دنيايي است به مراتب خطرناک تر و مخوف تر از دنياي اُروِل.
هاکسلي مي گويد: در «دنياي قشنگ نو» آزادي از بسياري جهات مورد تهديد قرار دارد و اين تهديدها انواع مختلف دارند. گام برداشتن براي مبارزه و مقابله با اين تهديدها بايد هم اکنون صورت پذيرد. (اين مطلب را هاکسلي در کتاب ديگري به نام «نگاهي دوباره از دنياي قشنگ نو» که هفده سال بعد از چاپ کتاب «دنياي قشنگ نو» نوشته، آورده است. اين کتاب با همين نام توسط دکتر ابوالقاسم جزايري به فارسي برگردانده شده و توسط مرکز نشر سپهر انتشار يافته است. قسمت هايي از توصيف هاي مذکور، از اين کتاب نقل شده است.)
اگر مي خواهيم دچار اين ظلم نشويم، بايد در اسرع وقت (توجه کنيد که اين مطلب را هاکسلي در سال 1959 ميلادي مي گويد که دنيا هنوز وضع کنوني را نداشته است.) بايد در اسرع وقت خود و فرزندانمان را براي آزادي و حکومت بر خود تربيت کنيم. فردا خيلي دير است. هاکسلي در ادامه مي گويد:
«زير نفوذ آوري مغزي» و «کثرت سرگرمي هاي نشاط آور و بي دغدغه» که رسانه هاي بصري مُرّوج آنند، دموکراسي را دگرگون ساخته است.
در دنياي قشنگ نو، قانون اساسي منسوخ نخواهد شد، قوانين خوب در کتاب قانون بر جاي خواهد ماند. انتخابات، مجلس، دادگاه عالي، نام هاي سنتي، شعارهاي مقدس، درست به همان شکلي که در گذشته هاي زيبا وجود داشت، برجاي خواهند ماند. دموکراسي و آزادي، مطلب مورد بحث هر سخن پراکني و سرمقاله هاي جرايد خواهد بود، ولي در مفهوم و معناي ديگر. در چنين حالتي، ظاهر آراسته و سازمان يافته و تظاهر به آزادي، پوششي است براي اسارت فکري و پوچي فرهنگي و خصلت رو به رشد حيواني انسان ها و سازمان منظم و منسجم و خودکار و موريانه وار جامعه. واقعيتِ ماوراي اين ظاهر آراسته، شکلي نوين از حکومت بلامنازع «انحصار حزبي» اما بدون شدت عمل مي باشد. دموکراسي و آزادي براي انسان هايي که فاقد رأي و انديشه و عاري از هر گونه سليقه و توقعي هستند وجود دارد. در عين حال اُليگارشي حاکم و گروه هاي برگزيده شان که به نحوي عالي آموزش ديده اند، سربازان، پليس ها، انديشه سازان و آنان که کارشان به زير نفوذ درآوردن مغزي انسان ها است، به آرامي و بي سروصدا نمايش را مطابق ميل خود کارگرداني خواهند کرد.
در دنياي اسارتبار قشنگ نو، دنياي هاکسلي، تحت رهبري هاي خردمندانه ديکتاتوري هاي نوين و برخوردار از «دانش مفيد» و به مددِ رسانه هاي تصويري و ابررسانه هاي ارتباط جمعي کار به جايي خواهد رسيد (آنچنان که امروز در ايالات متحده، رخ داده و پُستمن آن را در کتاب حاضر توصيف کرده است) که بيشتر زنان و مردان با عشق به بندگي بزرگ خواهند شد. بندگي نه در برابر خالق رحيم عادل، بلکه در برابر مخلوقِ بي شعورِ ناعادلِ سرگرم کننده...
هاکسلي مي گويد: «... در ايالات متحده آمريکا – که الگوي آينده جوامع انساني است – وضع به گونه اي ترسناک شده است و بررسي هاي اخير (1959) افکارِ عمومي نشان مي دهد که اکثريتي حقيقي از نوجوانان، يعني رأي دهندگان فردا، هيچ گونه ايماني به نهادهاي دموکراسي ندارند، هيچ دليلي براي اعتراض به سانسور افکار و عقايد ناپسند نمي بينند، به حکومت مردم بر مردم ايمان ندارند و اگر بتوانند به زندگي خود، به راه و رسمي که اجتماع پيشرفته امروزي آنان را عادت داده است ادامه دهند کاملاً هم شاد و قانع خواهند بود. (اين نگراني ها و پيش بيني هاي هاکسلي امروز تحقق يافته است و کتاب حاضر به تشريح آن مي پردازد.) و يک نوع اليگارش مرکب از کارشناسان مختلف از بالا بر آنان حکمراني مي کند. اين واقعيتي است تلخ و آزاردهنده که عده اي چنين زياد از تماشاگران جوان تلويزيون با شکم هاي سير و زيرشکم هاي آزاد، در نيرومندترين به اصطلاح دموکراسي جهان، بايد چنين تمام و کمال به امر حکومت بي تفاوت باشند و چنين ساده و راحت به آزادي فکر و حق ابراز مخالفت بي علاقگي نشان دهند».
(امروز به برکت حکومت جهاني اَبَررسانه هاي جهانگشاي تصويري، کار به جايي رسيده است که نه تنها اين بي علاقگي امري مطلوب و پسنديده است، بلکه فرياد اعتراض و پرخاش مردمان، جنون تلقي مي شود و صاحبان انديشه آزاد و مدافعان آزادي انسان و پيکارگران جبهه عدالت به عنوان انسان هاي ناسازگار و اصول گرا مورد طعن و هجوم قرار مي گيرند).
هاکسلي در جايي ديگر مي گويد: «... انسان هاي جواني که اکنون (در سال هاي 1959 ميلادي) دموکراسي را چنان بي ارزش مي انگارند، ممکن است در بزرگي به مبارزه براي کسب آزادي به پا خيزند. اما مي دانيد شعار آنان چه خواهد بود؟ فريادِ «تلويزيون و همبرگرم را به من بدهيد اما از مسئوليت هاي ناشي از آزادي با من سخن مگوييد». شعار «تلويزيون به جاي آزادي» جاي شعار «يا مرگ يا آزادي» را خواهد گرفت.
به عقيده هاکسلي کساني که «دنياي قشنگ نو» را اداره مي کنند ممکن است از سلامتي فکر به معني مطلق کلمه بي بهره باشند اما ديوانه نيستند و هدفشان هرج و مرج نيست. منظور آن ها ثبات اجتماعي است، يعني دستيابي به ثباتي که به طريق علمي عملي مي گردد. البته حکومت هاي استبدادي جديد لزوماً همانند نوع قديمي آن نخواهد بود. بايد گفت: حکومتي که به چوب و چماق و اعدام، ايجاد قحطي مصنوعي، دربند کردن مردم و تبعيد عمومي متوسل مي شود، نه تنها حکومتي است ضدانساني، بلکه بسيار بي کفايت نيز هست. اين بي کفايتي در عصر تکنولوژي پيشرفته گناه است. دولتِ استبداديِ مطلقِ با کفايت، دولتي است که در آن رؤساي قدرتمند اجرايي و مديران جمعيتي را تحت کنترل دارند که همانند برده هايي خشنود، بدون آن که کاري به آن ها تحميل مي شود، با شور و شوق، خدمات خود را عرضه مي کنند؛ و به کارشان علاقمند نيز هستند. در حال حاضر در اين حکومت ها سازمان هاي تبليغاتي، ناشران روزنامه ها و آموزگاران، با تبليغات همه جانبه خود، مردم را به کارشان علاقمند مي کنند.
شعار دولت جهاني هاکسلي «جماعت، همساني، ثبات» است. تولد و پرورش انسان هاي رسمي يکي از عوامل مهم ثبات اجتماعي است.
در دنياي اُروِل «دوگانه باوري» يعني قدرت نگه داشتن دو باورِ متناقض در ذهن در آن واحد؛ پذيرفتن هر دوي آن ها و نيز کاربرد هر کدام هر کجا که ضرورت داشته باشد يکي از اصول حاکم است. در دنياي هاکسلي «معيارهاي دوگانه» نظير حقوق بشر، آزادي انسان ها، اصل حاکميت ملي و نظاير آن حاکم است و بنا به اقتضاي مصالح زمامداران و «نخبگان قدرت» به گونه اي متضاد اعمال مي شود.
در دنياي اُروِل «خود انضباطي» و فروتني يعني: تحميل به مغز و فراموش کردن گذشته و نفي تاريخ؛ اما در دنياي هاکسلي «خود انضباطي» و فروتني يعني غرقه شدن در لذت ها، فراموش کردن غيرارادي گذشته و چندان مست و بي خبر بودن که گويا اصلاً تاريخ و فرهنگ و گذشته اي وجود ندارد.
در دنياي اُروِل عقيده به انسان تحميل مي شود و انسان بايد اعمال را از روي ترس انجام دهد؛ اما در دنياي هاکسلي انسان عقيده اي جز آنچه به او تلقين شده است ندارد و به چيزي جز آنچه به او از طريق تبليغات گفته مي شود باور ندارد و کارها را از روي شوق و لذت و عشق انجام مي دهد.
در دنياي اُروِل قدرت تعقل از طريق شکنجه و اعمال درد از بين مي رود.
در دنياي هاکسلي قدرت تعقل از طريق تفريح هاي مدام و خنده هاي مستانه و وجد و سرورهاي کاذب و مواد مخدّر از انسان زدوده مي شود و انسانِ تهي سرانجام چيزي ندارد که به آن فکر کند.
در دنيايِ اُروِل انسان مي داند چرا بايد رنج و درد را تحمل کند.
در دنياي هاکسلي انسان نمي داند چرا بايد پيوسته بخندد و شاد باشد.
در هر دو دنيا انسان را از سه مرحله و سه منزلِ «يادگيري»، «تفاهم»، و «پذيرش» گذر مي دهند: در دنياي اُروِل از راه تحقير و عذاب روحي و زبون ساختن فرد و انهدام شخصيت او و در دنياي هاکسلي از راه سرگرمي و با وسايل ارتباط جمعي.
تصوير آينده جهان در دنياي اُروِل پوتيني است که جاودانه چهره انسان را لگدمال مي کند و در دنياي هاکسلي پرده هاي نمايشي و صفحات تلويزيون است که همواره او را با تصاوير متحرک خود روبرو مي کند و رنگ و نور بر چهره انسان مي پاشد.
و بالاخره آينده انساني در اين دو دنيا يکسان است.
در دنياي اُروِل انسان ها از هم دور نگاهداشته مي شوند و تبادل فکري ميان آنان را ناممکن مي سازند ولي در دنياي هاکسلي انسان ها در کنار يکديگر مي نشينند و به تماشاي تلويزيون مي پردازند ولي در همين حال هر يک از ديگري دور است و تبادل فکري ميان آن ها از ميان مي رود. در اين دنيا:
انسان ها در کنار يکديگرند ولي با هم نيستند.
و اين دنيايي است که نيل پُستمن آن را در کتاب حاضر به شما معرفي مي کند.
اگر مي خواهيم اسير دنيايي چنين نباشيم بايد از هم اکنون تصميم بگيريم و بپاخيزيم. اتخاذ راه و مرکب مناسب، مستلزم انديشيدن صحيح و همه جانبه و آگاهانه است. «فردا خيلي دير است.»

پي نوشت ها:
 

• آلدوس هاکسلي دوران زندگي بشري را به دو دوره قبل و بعد از فورد (فورد آمريکايي، سمبل تمدن ماشيني جديد) تقسيم مي کند. عصر قبل از فورد دوران جاهليت است و ظهور فورد به منزله آغاز جهان متمدن به شمار مي آيد. هاکسلي رمان تخيلي خود را در دنيايي ترسيم مي کند که در سال 638 ب – ف (بعد از فورد) وجود دارد.
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط