گلبانگ

در تاک، مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه، مگر گلاب پنهان نشده؟ اي بي خبران که منکر صبح شديد در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گلبانگ

گلبانگ
گلبانگ


 





 

 

پايان پريشاني ها
 

چشم ها، پرسش بي پاسخ حيراني ها
دست ها، تشنه ي تقسيم فراواني ها
با گُل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغ ها در دل ما، جاي چراغاني ها
حاليا، دست کريم تو براي دل ما
سرپناهي ست در اين بي سر و ساماني ها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهي
اي سرانگشت تو آغاز گل افشاني ها
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزل ها و غزلخواني ها
سايه ي امن کساي تو مرا بر سر، بس
تا پناهم دهد از وحشت عرياني ها
چشم تو لايحه ي روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشاني ها
قيصر امين پور

کرامات نوراني
 

هلا، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو
به مهمان، شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو
بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو
پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
تويي قطب روحاني جان من
منم سالک فاني چشم تو
دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو
شفا مي دهد آشکارا به دل
اشارات پنهاني چشم تو
هلا، توشه ي راه دريادلان
مفاهيم توفاني چشم تو
مرا جذب آيين آيينه کرد
کرامات نوراني چشم تو
از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
سيد حسن حسيني

آبروي خاک
 

ما بي تو تا دنياست، دنيايي نداريم
چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم
اي سايه سار ظهر گرم بي ترّحم!
جز سايه ي دستان تو، جايي نداريم
تو آبروي خاکي و حيثيّت آب
دريا تويي، ما جز تو، دريايي نداريم
وقتي عطش مي بارد از ابر سترون
جز نام آبي تو، آوايي نداريم
شمشير ها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز اين تمنايي نداريم!
سلمان هراتي

چند رباعي مهدوي
 

اين ماه که چون چراغ تو مي سوزد
عمري است که در فراق تو مي سوزد
خورشيد که هر روز تو را مي بيند
در آتش اشتياق تو مي سوزد

 

در تاک، مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه، مگر گلاب پنهان نشده؟
اي بي خبران که منکر صبح شديد
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟

نه شرم و حيا، نه عار داريم از تو
امّا گله بي شمار داريم از تو
ما منتظر تو نيستيم، آقا جان
تنها همه «انتظار» داريم از تو!

اي اصل اميد! بيم ها را درياب
باباي همه! يتيم ها را درياب
هر چند خدا خودش کريم است،آقا!
لطفي کن و «يا کريم»ها را درياب
جليل صفر بيگي
 

انتظار
 

دلا تا باغ سنگي، در تو فروردين نخواهد شد
به روز مرگ، شعرت، سوره ي ياسين نخواهد شد
فريبت مي دهند اين فصل ها، تقويم ها، گل ها
از اسفند شما پيداست، فروردين نخواهد شد
مگر در جستجوي ربّناي تازه اي باشيم
وگرنه صد دعا زين دست، يک نفرين نخواهد شد
مترسانيدمان از مرگ، ما پيغمبر مرگيم
خدا با ما که دلتنگيم، سرسنگين نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشير سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار اين است، اسبي زين نخواهد شد!
عليرضا قزوه

هي هي از اين عشق خوش احمدي
 

جان سحر، جسم سمنبوي توست
شام، غلام سر گيسوي توست
ماه، که خم کرده سر خويشتن
بوسه زن گوشه ي ابروي توست
اي سمن باغ خداوندگار
سرو، غلام قد ناژوي توست
صبح ازل، پرتو پيشاني ات
شام ابد، طره ي دلجوي توست
آنچه ز گل نيک تر آمد به باغ
باغ گل خلق تو و خوي توست
زمزمه ي زندگي کاينات
همهمه ي شور و هياهوي توست
عقل تو سرمايه ي سنگين وحي
عقل جهان، کم به ترازوي توست
عقد ثريا به کف آسمان
پيشکش گردن بانوي توست
کاش که فرياد دلم مي شنيد
حلقه ي آن در که سر کوي توست
شاخه ي طوبي ندهد در بهشت
آنچه در آن چنبر بازوي توست
هي هي از اين عشق خوش احمدي
ذکر لبم، ناله ي «هو هو»ي توست
سيد علي موسوي گرمارودي

 

منبع: ماهنامه ي موعود شماره ي 100



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط