دل نوشته هاي شهدا

شهيد احمدرضا احدي در آبان سال 1345 در خانواده هاي مذهبي در ملايرزاده شد.او مراحل تحصيل را با موفقيت پيمود و در سال 1364 رتبه نخست كنكور كشور در رشته هاي انتخابي را به دست آورد و به تحصيل در رشته پزشكي...
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل نوشته هاي شهدا

دل نوشته هاي شهدا
دل نوشته هاي شهدا


 





 
دل نوشته هاي شهيد احمدرضا احدي
شهيد احمدرضا احدي در آبان سال 1345 در خانواده هاي مذهبي در ملايرزاده شد.او مراحل تحصيل را با موفقيت پيمود و در سال 1364 رتبه نخست كنكور كشور در رشته هاي انتخابي را به دست آورد و به تحصيل در رشته پزشكي دانشگاه شهيد بهشتي پرداخت.
حضور در ميدان هاي جنگ و جهاد، مبدأ تحولي شگرفت و آغاز راهي نو فراروي وي بود. شهادتِ دوستان و همرزمانش تأثيري ژرف بر او نهاد. برخي از يادداشت هاي او را با هم مرور مي كنيم. اين يادداشت ها در كتاب حرمان هور منتشر شده است .
سلام بر شهادت
بسم رب الشهدا و الصديقين
با عرض سلام و ارادت خدمت امام عصر(عجل اللعه تعالي فرجه الشريف) و نايب بزرگوارش امام امت!
سلام بر شهادت، مايه اميد حيات عاشقان و نزديك ترين راه به معبود!
سلام بر شهيد؛ توفيق يافته اي كه خدا بر او منت نهاد و شهادت را نصيبش كرد!
سلام بر مخلصاني كه مصداق آيه شريفه «فَمِنْهُم مَّنْ يَنتَظِرْ»ند آرام و خاموش و بي سر و صدا براي خدا كار مي كنند و كسي را نمي شناسند. سلام بر غم! چيزي كه انسان را مي سازد. رنج، آرام كننده و تعادل بخش انسان است! گويند معلم پرهيزكار، شهيد چمران گفته است: شخصيت هر كسي بستگي به مقدار اندوه و غم او دارد.
البته نه غمي كه براي مال ودنيا و امثالهم باشد؛ غم غربت، غم انتظار و غم مهجوري از حق، غم راستين امت.(1)
«به بهانه شهادت شهيد بسيجي محمد عاشوري دانشجوي مهندسي پتروشيمي دانشگاه اميركبير تهران، از درز كلمات ده ها جزوه، صدها كتاب هزاران معامله تا فراسوي بلند خاك ريزها، از رسم سه گوش مثلث بر لوح كاغذ تا ترسيم هندسه زيباي نخل ها بر صفحه خونينِ دشت، از انبوه x ها و y ها و دعواي صدها تانژانت و كُتانژانت براي رفتن به آن سوي تساوي تا آرامش آن همه قايق، از دبستان تا دانشگاه و از دانشگاه به؟
بيچاره پدر كه چه آرزوها داشت! سال ها در آن دكان حقير كار كرد، تا تو امروز عصاي دست پيري اش باشي و تو چه زود موها را بر سرش سفيد كردي و مادر كه نسيم ياد تو، چون بيد، پيكر نحيفش را مي لرزاند و دست در زنبيل خالي اميد مي كند و مي گريد. تو چه تنها بودي! هيچ كس نمي دانست كه در پسِ اين رخسار نحيف، چه مظلوميتي نهفته است . مثل يك گل، هزار احساس ظريف، هزار رنج در سكوتِ يك نگاه، هزار خوبي در طراوت لبخند و هزار دردِ نهفته داري كه هرگز لبي براي گفتنش باز نشد.
يادگار خاطره هاي تو در آب هاي گرم كارون و اروند و زير نخل هاي بلند ابوشانك و بر زمين گرم شلمچه هنوز باقي است... . هنوز همان پويندگان راستين راهت شعرهاي نغز و طنين گرم آوازهايت را زير باران هزاران اخگر، ترجيح وار ترنم مي كنند كه «خدايا امام را قائم دار»، همين.(2)
«شهيد احدي با دوستانش، شهيدان ساكي (دانشجوي پزشكي) و كاظمي (دانشجوي فلسفه)، هر سه دوست و همشهري بودند و در يك سال [ هم زمان] وارد دانشگاه شهيد بهشتي شدند و هر سه به شهادت رسيدند. شهيد احدي درباره دوستان سفر كرده اش مي نويسد:
خدايا، ستاره ها كه رفتند
شب بود هوا هم سرد
هنوز پشت تيربارش ايستاده بود
خسته و مجروح
با باند سفيدي كه بر سرش بسته بود
و غنچه خوني كه از زير سفيدي باند نشست مي كرد.
حالش را پرسيدم
گفت: سرم گيج مي رود و چشم هايم تار شده است.
گفتم: هيچ كس نيست و پل را بايد تا صبح كه نيروها مي رسند نگه داشت .
و او در حالي كه نوار قشنگ تيربارش را پر مي كرد،
خنديد و گفت: تا آخرين نفس خواهيم ايستاد.
بعد خداحافظي كردم و رفتم تا به بقيه بچه ها سري بزنم.
مدتي نگذشت كه ناگهان موشك آر پي جي يازده سنگرِ تيربار را نشانه گرفت .
و دود و سياهي از سنگر بلند شد.
هر جور بود، خودم را به درون سنگررساندم،
مي دانستم كه مي خواهم چه صحنه اي را ببينم.
حيدر، آرام تر از هميشه خوابيده بود،
آنچنان كه تماشايش اشكم را بند نمي آورد.
مستِ مست خوابيده بود، مثل يك گل، مثل همان شب هاي سرد دركه،
ولي اين بار هر چه صدايش كردم، پاسخي نمي داد.
نمي دانم برايش شعر خواندم يا درددل كردم، فقط مي دانستم گريه مي كنم.
هنوز خون باندش خيس بود
و با قيافه اي نازنين و آرام كنار تيربارش خوابيده بود.
آري، حيدر هم رفته بود... !
برهوت كوير را هر چه بجوييد
لابه لاي تل هاي شني را
كُنج واحدهاي فرتوتش را
هر چه بكاويد
چيزي نخواهيد يافت
مگر يك آشنا
به ياد فرزند هور
فرزند خاكريز
و دود و آب و خاك
غواص دشمن شكن عرصه هاي خون و حماسه
جزاير مجنون
كارون، اروند وام الرصاص
فرمانده بي باك
فريادگر كمين هاي جزيره
پيش مرگ مين و سيم خار دار خورشيدي و باتلاق
شهيد داريوش ساكي.(3)
«يا هو! ديگر نمي خواهم زنده بمانم . من محتاجِ نيست شدنم. من محتاج توام . خدايا بگو ببارد باران كه كوير شوره زار قلبم، سال هاست كه سترون مانده است . من ديگر طاقت دوري از باران را ندارم. خدايا ديگر طاقت ماندن ندارم. بگذار اين خشك زار وجودم، اين مرده قلب من ديگر نباشد. بگذار اين ديدگان ديگر نبيند، بس است هر چه ديده اند. بگذار اين گوش هاي صُمّ ديگر نشوند، بس است هر چه شنيده اند. بگذار اين دست و پاها ديگر حركت نكنند، بس است هر چه جنبيده اند.
خدايا دوست دارم تنهاي تنها بيايم، دور از هر كثرتي دوست دارم گمنامِ گمنام بيايم، دور از هر هويتي . خدايا اگر بگويي لياقت نداري، خواهم گفت: لياقتِ كدام يك از الطاف تو را داشته ام؟! خدايا دوست دارم سوختن را، فنا شدن را، از همه جا جاري شدن را، به سوي كمال انقطاع روان شدن را... .(4)
وصيت نامه شهيد احمدرضا احدي
«بسم الله الرحمن الرحيم
فقط نگذاريد حرف امام بر زمين بماند، همين. حدود يك ماه روزه قرض دارم، آن را برايم بگيريد و برايم از همگي حلاليت بخواهيد. والسلام.
كوچك ترين سرباز امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، احمدرضا احدي».
از دانشگاه تا دانشگاه
اين بار در زيباترين لحظات زندگي و لطيف ترين خاطرات عمرت، جايي كه در پس هيچ گوشه اي از خيالت نمي گنجد، به بهت و حيرت فرو رفته اي و امروز در تفسير زيباي تقدير و تعبير دلپذير زندگي، چون كودك ماتِ مات ولي مسرور مانده اي كه:
در آن همه جزوه و كتاب گير كردن
و با آن همه درس ها و مطالب فشرده كلنجار رفتن
و عشقِ اينجا را داشتن و يك باره رها شدن
اما نه از درس
بلكه از زير بار غصه آن همه رنج هايي كه عذابت مي داد
از زير بار فريادهاي اين شوق
و خود را يك باره در ميان لطف خدا ديدن
و اكنون متحير در تفسير زيباي تقدير كه اگر طالب باشي،
و اصلي از لابه لاي همه آلام تا نخل هاي بلند فاو
از سطور وامانده كتاب تا بستر عريض اروند
از دانشگاه تا دانشگاه.(5)
رهسپاريم با خميني تا شهادت
اگر چشم هايم را در قصر شيرين از كاسه به درآوريد
اگر سرم را در كردستان از تنم جدا كنيد
اگر دست هايم را در كرخه تكه تكه كنيد
و اگر پاهايم را در خرمشهر
و چشم هايم در قصر شيرين؛
سربريده ام در آن كوهستان هاي بلند؛
قطعات انگشتانم و دست هايم در كرخه
و پاهايم در اين شهر خونين،
فرياد مي زنند و دعا مي كنند
كه: «خدايا امام را قائم دار.»(6)
اما اي هور،آرام باش!
مبادا پسرك را بيدار كني!
مبادا بزم تنهايي اش را به هم بزني!
نمي دانم، شايد پسرك، سرد و بي جان
در فلان بستر يا در لابه لاي انبوه بي نهايت،
اي هور، آرميده باشد.
شايد هور براي خيلي ها معناي ديگري داشته باشد
مثلا براي دبير جغرافيايي كه مي گويد هور سرزمين باتلاقي است،
يا تجمع آب هايي را كه در آنجا باعث به وجود آمدن اكوسيستم هاي محدودي شده است، مي گويند.
معمولاً اين سرزمين ها در جاهايي يافت مي شود
كه حرارت هوا زياد باشد و زمين پست و هموار...
دبير بهداشت هم تعريف خود را مي گويد:
هور را مي توان به عنوان يك اكوسيستمي تعبير كرد كه از نظر بيماري زايي اهميت خاصي دارد.. .
هر كس براي خود تعريفي از هور مي كند.
شايد هم درست باشد، ولي براي من، هور
ـ سواي شخصيت جغرافيايي، اپيدميولوژيك، و اقتصادي اش
يا اصلا سواي شخصيت اسمي اش در فرهنگ نامه ها معني خاص ديگري مي دهد.
وقتي هور را مي شنوم
خاطرات عجيبي در مغزم دور مي زند .
احساس هايم هور را اين طور مي خوانند: هور يعني خون،
يعني تا آخرين لحظه ايستادن،
هور يعني فرياد،
هور يعني شهادت هاي گمنام،
هور يعني مزار شهيدان بي جسد،
هور يعني مزار آبي.(7)

پی نوشت ها :
 

1.حرمان هور(دست نوشته هاي شهيد احمدرضا احدي)، به كوشش : علي رضا كمري، ص 194.
2. همان، ص 186.
3. همان، ص 187.
4. همان، ص 203.
5. همان، ص 127.
6. همان، ص 165.
7. همان، ص 169.
 

منبع: گلبرگ 115



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط