حذف حرف جر و بلاغت آن در زبان عربي(2)

مورد سوم از مواضع حرف جر، موضعي است که از آن به حذف و ايصال نام مي‌برند مقصود از حذف و ايصال آن است که فعلي هم با حرف جر و هم بدون واسطه، متعدّي گردد و هر دو استعمال از جهت کثرت ورود در کلام برابر و هم سنگ باشند ولي اصل در تعديه آن تعدّي با حرف جر باشد مانند «شکرت زيداً و شکرت لزيد» و «نصحت زيداً» و «نصحت لزيد» در قرآن کريم اين دو فعل با «لام» متعدي شده‌اند مانند:
دوشنبه، 1 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حذف حرف جر و بلاغت آن در زبان عربي(2)

حذف حرف جر و بلاغت آن در زبان عربي(2)
حذف حرف جر و بلاغت آن در زبان عربي(2)


 

نويسنده:علي نوروزي*




 

 

 

3ـ باب حذف و ايصال
 

مورد سوم از مواضع حرف جر، موضعي است که از آن به حذف و ايصال نام مي‌برند مقصود از حذف و ايصال آن است که فعلي هم با حرف جر و هم بدون واسطه، متعدّي گردد و هر دو استعمال از جهت کثرت ورود در کلام برابر و هم سنگ باشند ولي اصل در تعديه آن تعدّي با حرف جر باشد مانند «شکرت زيداً و شکرت لزيد» و «نصحت زيداً» و «نصحت لزيد» در قرآن کريم اين دو فعل با «لام» متعدي شده‌اند مانند:
ـ «واشکروا لي» (بقره/152)
ـ «وانصح لکم» (اعراف/62)
[ شکر در قرآن کريم بدون واسطه نيز متعدي شده است ولي نه به سوي منعم]
ابن سکيت، استعمال «لام» را در مفعول اين دو فعل، لغت فصيح مي‌شمارد در عين حالي که مي‌گويد: «نصحتک» و «شکرتک» نيز لغتي است و به قول نابعه ذبياني:

 

نصحت بني عوف فلم يتقبلوا
رسولي و لم تنجح لديهم رسائلي (5)

استشهاد مي کند. (ابن سکيت ـ تربيب اصلاح المنطق/381)
زمخشري در ذيل آيه شريفه «ابلغکم رسالات ربي و انصح لکم و اعلم من الله ما لاتعلمون» (اعراف/62) درباره تعديه «انصح» با حرف «لام» مي‌گويد: گفته مي‌شود «نصحته و نصحت له» و در زيادت «لام»، مبالغه وجود دارد و نشاني است بر خلوص در نصيحت و اين که در اين نصيحت تنها مصلحت نصيحت شونده، رعايت شده نه امر ديگري و چه بسا نصيحت؛ که نصيحت کننده نيز از آن سود مي‌برد و هر دو منفعت را قصد مي‌کند و هيچ نصيحتي، خالصانه‌تر از نصيحت خداوند و پيامرانش يافت نمي‌شود. (الکشاف 2/ 115)
جوهري نيز در «صحاح» استعمال اين فعل را با لام فصيح‌تر مي‌داند. (الصحاح 1 /410)
در فصل نخست درباره تعديه «شکر» و «نصح» با تفصيل بيشتري سخن به ميان آمده که خواننده مي‌تواند به آن جا مراجعه کند.
ديگر موضعي که بحث ايصال و حذف در حرف جر مطرح شده است؛ بابي است که از آن به نام باب «امرتک الخير» و يا باب «اختار» ياد مي‌کنند، ضابطه اين باب چنان که در «الاشباه و النظائر» آمده است، آن است که فعلي دو مفعول را منصوب کند که در اصل اين دو مفعول مبتدا و خبر نبوده است و در اصل، مفعول دوم، مجرور به حرف جر مي‌باشد. (سيوطي ـ الاشباه و النظائر 4/ 322) عمروبن معديکرب مي‌گويد:

امرتک الخير فافعل ما امرت به
فقد ترکتک ذا مال و ذا نشب (6)

سيبويه، پيشواي نحويان، شرطي ديگر براي ضابطه اين باب ذکر مي‌کند و آن اين که مفعول اول، فاعل براي مفعول دوم نباشد چه، سيبويه افعال دو مفعولي که مفعول اول و دوم در اصل مبتدا و خبر نمي‌باشند، به دو دسته تقسيم مي‌کند؛ دسته اول، افعالي که مفعول اول در معني، فاعل مي‌باشند مانند «اعطي عبدالله زيداً دِرهَماً» که در معني «زيدا» آخذ و «درهماً» ماخوذ است. دسته دوم از اين افعال‌، افعالي مي‌باشند که مفعول اول در اصل، فاعل براي مفعول دوم نيست که اصل در مفعول، ادخال حرف جر بر مفعول دوم است و حرف جر از مفعول دوم، حذف مي‌شود و فعل در آن عمل نصب را انجام مي‌دهد مانند «اخترت الرجال عبدالله» که در اصل چنين است «اخترت عبدالله من الرجال» و «عبدالله» فاعل براي رجال نيست و سپس افعالي چون «سميت» و «دعوت» (به معناي سميت) و «استغفرت» و «عرفت» را براي اين باب مثال مي‌آورد و درباره «عرفت» توضيح مي‌دهد که به دو معنا بکار مي‌رود يکي به معناي «شهرته بزيد حتي عرف به» يعني او را به نام زيد مشهور گردانيم تا با اين نام شناخته شود که در اين معنا، به مانند «سميت» مي‌باشد و ديگري به معناي «اعلمته امراً کان يجهله» (يعني او را به امري که نمي‌دانست، آگاه گردانيدم) که در اين معنا، در دسته اول قرار مي‌گيرد. (سيرافي ـ شرح کتاب سيبويه، 2/ 304)
البته اين که گفته شد «عرفت» در معناي «شهرته» به مانند «سميت» است نه به لحاظ جواز حذف حرف جر از مفعول دوم، بلکه به جهت اين که مفعول اول در هر دو، فاعل براي مفعول دوم نيست، ولي از حيث حذف حرف جر، در «سميت» حذف جار، جايز است و در «عرفت اخاک بزيد» جايز نيست زيرا اگر در «عرفت اخاک بزيد» «باء» حذف شود التباس پيش مي‌آيد و معلوم نمي‌شود که «عرفت» به معناي «اعلمت» است يا «شهرته بکذا» به خلاف «سميت» که جز به يک معنا بيشتر به کار نمي‌رود. (همان ماخذ 2/ 307).
اما درباره «استغفرت» اختلاف نظر وجود دارد که آيا از باب «امرتک الخير» هست يا نه؟ «ابن طراوه» و شاگردش «سهيلي» برآنند که اين فعل بدون واسطه متعدي به مفعول دوم مي‌شود و اگر با «من» به مفعول دوم متعدي شود از باب تضمين خواهد بود (ابوحيان اندلسي ـ ارتشاف الضرب من لسان العرب، 3/ 53)
ابن هشام در مغني البيب همين عقيده را دارد و مي‌گويد گاهي فعلي که يک مفعول دارد هنگامي که بر وزن «استفعل» آورده مي‌شود، متعدي به دو مفعول مي‌‌گردد مانند «اسکتبته الکتاب» و «استغفرت الله الذنب» و اما اين که گفته مي‌شود «استغفرت الله من الذنب» به جهت آن که عامل در اينجا متضمن معناي «استتبت» است و اگر در معناي اصلي خود استعمال مي‌شد آوردن «من» جايز نبود و قول اکثر نحويان که مي‌گويند «استغفر» از باب «اختار» است، مردود است. (مغني اللبيب 2/ 523)
ولي ابن هشام، خود در کتاب ديگرش «شذور الذهب» اين عقيده‌اش را در «مغني»، نقض مي‌کند و فعل «استغفر» را در شمار افعالي مي‌آورد که مفعول اول آنها دائماً مسرح و مفعول دوم در آنها گاهي مسرح و گاهي مقيد به حرف جر است. (ابن‌هشام ـ شرح شذور الذهب، 369 و 370) مگر اين که بگوييم مقصود وي در «شذور الذهب»، تنها دو وجهي به کار رفتن مفعول دوم اين فعل است، خواه اين دو وجهي بودن، به حسب اصل باشد و خواه به جهت امر ديگري هم چون تضمين، ولي در «مغني» مقصودش، استعمال اين فعل به حسب اصل است.
از جمله افعالي که در قرآن کريم از اين باب به کار رفته است، مي‌توان به آيات ذيل اشاره نمود:
ـ «واختار موسي قومه سبعين رجلاً» (اعراف /152)
ـ «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» (بقره /44)
ـ «صدق عليهم ابليس ظنه» (سبا /20)
در اين آيه شريفه «صدق» به تخفيف نيز قرائت شده است که در اين صورت، نصب «ظنه» از باب حذف و ايصال است به تقدير «في ظنه» زيرا «صدق» را از باب «اختار» دانسته‌اند. (سيوطي ـ همع الهوامع 2/ 82. زمخشري ـ الکشاف 3/ 578)
ـ «و لقد صدقکم الله وعده» (آل عمران /152)
ـ «ثم صدقناهم الوعد» (انبياء /9)
ـ «اهدانا الصراط المستقيم« (فاتحه /6)
ـ «فلما قضي زيد منها و طراً زوجناکها» (احزاب /37)
ـ «و زوجنا هم بحور عين» (دخان /54)
ـ «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياً ما تدعوا فله الاسماء الحسني» (اسراء /110)
جرجاني و ابن‌هشام افعال «وزن» و «کال» را از همين باب «اختار» برشمرده‌اند که حرف «لام» در مفعول آن به مانند حذف «من»، از مفعول «اختار» حذف شده که اين دو فعل نيز در قرآن کريم به کار رفته‌اند و در بحث مفعول لفظي درباره آيه ذيل بحث شد.
«و اذا کالوهم او وزنوهم يخسرون» (مطففين/3) (ابوحيان اندلسي ـ ارتشاف الضرب 3/ 52)
***
$بحثي پيرامون حذف جار در آيه شريفه «يسالونک عن الأنفال»
لازم به يادآوري است که کيفيت تعديه در مفعول دوم در بعضي از افعال دو مفعولي به دلالت و مفهوم فعل برمي‌گردد، مانند فعل «سال» که وقتي بدون واسطه به دو مفعول متعدي مي‌گردد مي‌گوييم: «سالته المال» معنايش متفاوت خواهد بود با وقتي که با حرف جر «عن» به مفعول دوم متعدي مي‌شود و مي‌گوييم «سالته عن المال»؛ براي روشن‌تر شدن موضوع، آيه‌ي ذيل را که به قرائت‌هاي متفاوت وارد شده است، مرور مي‌کنيم.
ـ «يسالونک عن الانفال قل الانفال لله و للرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينکم و اطيعوا الله و رسئوله ان کنتم مؤمنين» (انفال /1)
«يسالونک عن الانفال» در اين آيه شريفه به صورت «يسالونک الانفال» نيز قرائت شده است و اين قرائت اخير، منسوب به اهل بيت است و در حقيقت، تفسيري به شمار مي‌رود براي قرائت مشهور «يسالونک عن الانفال»، زيرا هدف و مقصود سوال کنندگان درباره انفال، اين بوده است که آيا مي‌‌توان در آن تصرف کرد و به چنگ آورد و مابعد آيه، يعني «فاتقوا الله» و «اصلحوا ذات بينکم» مؤيد آن است و شان نزول آيه نيز، اين معنا را قوت مي‌بخشد، عده‌اي گويند، اين آيه شريفه درباره‌ي غنايم جنگ بدر نازل شده زيرا رسول خدا(ص) فرمود هر که در جنگ زحمات زيادي را متحمل شود داراي نفل خواهد بود و روي همين اصل، عده‌اي جان فشاني کرده و بلياتي را متحمل گشتند و عده‌اي نيز از پيامبر حفاظت مي‌نمودند ولي مانند ديگران با بليات زيادي روبرو نشده بودند، وقتي جنگ به پايان رسيد اختلاف نمودند، بعضي گفته‌اند ما بايد غنائم زيادتري بدست آوريم زيرا عده‌اي از دشمن را کشته‌ايم، ديگران گفتند غنائم زيادتر، نصيب و بهره ما مي‌باشد زيرا از رسول خدا(ص) حفاظت کرديم و اگر مي‌خواستيم مانند ديگران عده‌ي زيادي از دشمن را مي‌کشتيم، عده‌ي ديگر به پيامبر گفتند ما چون در پشت جبهه از شما نگهداري مي‌کرديم غنائم زيادتر از آن ما خواهد بود سپس اين آيه نازل گرديد و به آن‌ها فهمانيد که آن چه پيامبر اسلام تصميم بگيرد، کاري است گذشته. (محمدباقر محقق ـ نمونه بيّنات در شأن نزول آيات 365)
و شايد همين امر، عده‌اي را بر آن داشت که بگويند «عن» در «يسألونک عن الأنفال» به جاي «مِن» نشسته است و يا اين که «عن» در اين جا زائد به کار رفته است(ابن جرير طبري ـ جامع البيان 9/ 232 ـ طبرسي ـ مجمع البيان 4/ 424)
از توضيحاتي که گذشت به نتيجه‌ي ديگري مي‌توان دست يافت و آن، اين که برخي از قرائت‌هاي وارده از سوي ائمه، جنبه تفسيري داشته است.
از طرف ديگر مواضع حذف و ايصال، وزن «فعل، يفعل» مي‌باشد که افعال اين باب بر اعراض و الوان و صفات باطني، دلالت مي‌کنند و غالباً لازمند؛ زيرا افعالي هستند که نفس فاعل و از آن فراتر نمي‌روند مانند «فَرِحَ» و «وَجِلَ» و اگر هم متعدي به نفسه به کار روند اين تعديه، تنها تعديه لفظي است نه به اعتبار معني، مانند (خَشِيَ منه و خشيه، خاف منه و خافه، فرق منه و فرقه و جزعه و جزع منه)
سيبويه در «الکتاب» مي‌گويد: بدان که «فرقته» و «فزعته» معنايشان «فرقت منه» است ولي حرف جر را از آن حذف کرده‌اند، هم چنان که در «امرتک الخير» حذف کرده‌اند و مرادشان «امرتک بالخير» است. (سيبويه ـ الکتاب 4/ 19)
و قياس در صفت مشبهه اين افعال، آن است که بر وزن «فعل» باشد و اگر مي‌بينيم که در صفت مشبهه، از «خشي» گفته‌اند: «خاش» به جهت آن است که آن را حمل بر «رحم، يرحم، راحم» کرده‌اند وگرنه صفت مشبهه از آن «خش» بر وزن «فعل» است چنان که در مصدر آن نيز، حمل بر مصدر «رحم» کرده‌اند و گفته‌اند: «خشيه» مانند «رحمه» (رضي‌الدين استرآبادي ـ شرح شافيه ابن حاجب 1 /73. سيبويه ـ الکتاب 4/ 19)
گفتني است که «خشي» در زبان عربي به معناي «کره» و «علم» هم به کار مي‌رود چنان که در تفسير آيه شريفه «فخشينا آن يرهقهما طغياناً و کفراً» (کهف /80) اين دو معنا را احتمال داده‌اند. (شيخ طريحي ـ مجمع البحرين 1/ 651، محمدبن عبدالقادر ـ مختار الصحاح /99 ابن منظور ـ لسان العرب 14/ 228)
و گاهي «باء» بر مفعول آن وارد مي‌شود که زائد به شمار مي‌رود، عنتره در معلقه‌اش مي‌گويد:

و لقد خشيت بان اموت و لم تدر
للحرب دائره علي ابني ضمضم (7)

(زوزني ـ شرح المعلقات السبع /152)
اما درباره‌‌ي «امنه» که بدون واسطه، متعدي به مفعول شده است، بايد توجه داشت که هميشه به معناي «امن منه» و يا «سلم منه» نيست زيرا اين فعل به دو معنا به کار مي‌رود يکي به معناي «سلم» چنان که در لغت آمده است: «امن زيد الاسد امناً و امن منه کسلم منه و زناً و معني (الفيومي ـ المصباح المنير/32)» که در اين صورت تعديه آن بدون واسطه حرف جر، تعديه لفظي است و ديگري به معناي «ائتمنه» يعني او را امين قرارداد مانند استعمال آن در آيه‌ي شريفه ـ «قامل هي آمنکم عليه الا کما امنتکم علي اخيه من قبل» (يوسف /64)
که در اين معنا، تعديه‌ي آن بدون واسطه، تعديه‌ي معنوي و حقيقي است.
اما درباره «خافه و خاف منه» نيز بايد توجه داشت که گاه متعدي به دو مفعول است يک مفعول بدون واسطه، که همان امر مخوف است و ديگري مفعول با واسطه که امري است که متسبب خوف است و اين دو تعديه را در آيه‌ي شريفه: «انا نخاف من ربنا يوماً عبوساً قمطريراً» (انسان/10) مي‌توانيم ببينيم.
بنابراين بايد توجه داشت اين که گفته‌اند «خافه» و «خاف منه» در دلالت يکسانند مشروط به آن است که ضمير «منه» به امر مخوف برگردد.
 

4ـ منصوب به نزع خافض
 

يکي ديگر از مواضع حذف سماعي حرف جر، منصوب به نزع خافض است که اين اصطلاح در بين اهل نحو و لغت بسيار متداول مي‌باشد تا بدان حد که گاهي اين اصطلاح را براي موارد ديگر حذف حرف جر که قبلاً برشمرديم نيز به کار مي‌برند ولي غالباً منصوب به نزع خافض را در ظروف مکاني به کار مي‌برند که شروط نصب به عنوان مفعول‌فيه را ندارد چه، نحويان، در بحث مفعول‌فيه، بين ظرف مکان و ظرف زمان، فرق گذاشته‌اند به اين که ظروف زمان چه مبهم و چه معين و محدود، صلاحيت نصب به عنوان مفعول‌فيه را دارند، ولي ظروف مکان را براي مفعول فيه واقع شدن، مقيد نموده‌اند به اين که مبهم و نامحدود باشند و اگر از اهل کلام، موارد اندکي شنيده شود که ظرف مکان محدود، منصوب شده است، اين نصب را به علت نزع خافض مي‌دانند نه به عنوان مفعول فيه، مانند: «ذهبت الشام»، «توجهت مکه» و.... .
در اينجا، اين سوال ممکن است به ذهن خطور کند که اگر بعد از حذف حرف جر، مجرور منصوب مي‌شود چه فرقي است بين «منصوب به نزغ خافض» و بين «باب حذف و ايصال»، مگر نه اين است که در حذف و ايصال نيز همين اتفاق مي‌افتد؟
در اينجا، اين سؤال ممکن است به ذهن خطور کند که اگر بعد از حذف حرف جر، مجرور منصوب مي‌شود چه فرقي است بين «منصوب به نزع خافض» و بين «باب حذف و ايصال»، مگر نه اين است که در حذف و ايصال نيز همين اتفاق مي‌افتد؟
در پاسخ مي‌گوييم، در حذف و ايصال، تعديه فعل با حرف و بدون حرف جر، هر دو در استعمال در نثر کثيرند مانند «نصحتک» و «نصحت لک» (رضي الدين استرآبادي ـ شرح الرضي علي الکافيه 4/ 136) برخلاف منصوب به نزع خافض، که تعديه فعل بدون واسطه، نسبت به تعديه آن با حرف جر، بسيار اندک است مانند «تمرون الديار» نسبت به «تمرون بالديار» يا «علي الديار» و يا «ذهبت الشام» نسبت به «ذهبت الي الشام».
نکته‌اي ديگر که يادآوري آن در اين جا ضروري است، اين است که دلالت ظاهري اصطلاح «منصوب به نزع الخافض» نبايد موجب اين توهم شود که نزع خافض، عامل نصب است چون اگر اين گونه مي‌بود، مي‌بايد هر جا حرف جر حذف شود، مجرور بعد از آن منصوب گردد؛ در صورتي که چنين نيست مثلاً در «کفي بالله شهيداً» اگر «باء» حذف شود «الله» مرفوع مي‌گردد نه منصوب و يا در مثال: «امسکت به» اگر جار حذف خافض نيست زيرا قبل از ادخال حرف جر نيز، اين ضمير به عنوان مفعول منصوب بوده است، بنابراين، نزع خافض في حد ذاته و بما هو نزع للخافض عامل نصب نيست بلکه پيوسته، اقتضاي عاملي که قبل از حرف جر قرار دارد، تعيين مي‌کند که اعراب مجرور بعد از حذف جار چه خواهد بود.
و اما اين که در بحث ظرف و مفعول فيه، چرا نحويان، بين ظرف زمان و مکان در صلاحيت براي مفعول فيه تفاوت قائل شده‌اند؟ پاسخ آن است که دلالت فعل بر زمان قوي‌تر مي‌باشد تا دلالت آن بر مکان؛ چه، هنگامي که مي‌گوييم:«ذهب» شنونده مي‌فهمد که اين فعل در زمان ماضي واقع شده است و هنگامي که مي‌گوييم: «سيذهب» در لفظ و صيغه اين فعل، نشاني است بر اين که فعل در آينده واقع مي‌شود برخلاف ظرف مکان که ساختار فعل دلالتي بر آن ندارد آري در فعل، دلالت بر مکان مي‌باشد زيرا هر فعلي بايد در مکاني واقع شود ولي اين دلالت فعل بر مکان، به لحاظ صيغه و ساختار فعل نيست به عبارت ديگر در ساختار و لفظ فعل نشاني بر مکان نيست.

پی نوشت ها :
 

*دانشگاه فردوسي گروه زبان و ادبيات عرب
5)نصخت بني عوف... اين بيت در «ارتشاف» به صورت ذيل آمده است:

نصحت بني عوف فلم يتقبلوا
وصاتي ولم تنجح لديهم وسائلي

(ابوحيان اندلسي- ارتشاف3 /50)
يعني بني عوف را پند دادم ولي پندم به گوش نگرفتند و رايزني‌هايم نزد ايشان کاري نيفتاد.
6)امرتک الخير... ترجمه: تو را به خير فرمان دادم پس عمل کن به آن چه فرمان داده شدي زيرا تو را صاحب مال و منال گردانيدم.
7)و لقد خشيت... ترجمه: ترسم از آنکه بميرم و جنگ دامنگير دو فرزند «ضمضم» نگردد. (نگراني خود را از اين‌که آرزوي
 

شرکت در جنگ عليه آن‌ها را به گور برد، ابراز مي‌دارد.)
 

 

کتابنامه
-ابن ابي شيبه الکوفي، المصنف، تحقيق: سعيد محمد اللحام، دارلفکر، الطبعه الاولي، 1409ق- ابن جني، الخصائص ج، تحقيق: محمد

علي انجار، دارالکتب عربي، بيروت-لبنان.
-ابن سکيت، ترتيب اصلاح المنطق، تحقيق: الشيخ محمد حسن البکائي، موسسه الطبع و النشرفي الاستانه الرضويه المقدسه، مشهد، الطبعه
 

الاولي 1412ق.
-ابن عقيل، شرح ابن عقيل، 2 ج، تحقيق: محمد محبي الدين عبدالحميد، انتشارات ناصر خسرو، الطبعه الخامسه 1367ش-1409ه.
-ابن منظور، لسان العرب، 15 ج، دار احياء التراث العربي، الطبعه الاولي1405.
- ابن هشام، اوضح المسالک الي الفيه ابن مالک، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، مکتبه السيد الشهداء، قم، الطبعه الخامسه، 1366ش.
-ابن هشام، مغني اللبيب 2ج، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، مکتبه محمدعلي صبيح، مصر.
-ابوحيان الاندلسي، ارتشاف الضرب من لسان العرب، تحقيق: د. مصطفي احمد النماس، مطبعه المدني، مصر، الطبعه الاولي، 1987.
-البيضاوي، عبدالله‌ بن عمر، انوار التنزيل و اسرار التاويل، مطبعه مروي، تهران ناصرخسرو (افست). الطبعه الاولي1405ق.
-الجوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، تحقيق: احمدبن عبدالغفور عطار، دار العلم للملابين، بيروت، لبنان، الطبعه
 

الرابعه،1407ق.
- رضي الدين استر آبادي، شرح الرضي علي کافيه، تحقيق: يوسف حسن عمر، موسسه الصادق، تهران، 1398ق1987م.
-رضي‌ الدين استر آبادي، شرح شافيه ابن حجاب، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد و آخرون، دارالکتب العلميه، بيروت، لبنان، 1975.
-الزمخشري، الکشاف عن حقائق عوامض التنزيل، 4ج، دارالکتاب العربي.
-الزوزني، شرح المعلقات السبع، انتشارات کتابخانه اروميه، قم 1405هـ.
-سيبويه، کتاب سيبويه، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، دارالجيل، بيروت، الطبعه الاولي، م1991.
-السيرافي ابوسعيد، شرح کتاب سيبويه، تحقيق: رمضان عبد التواب- محمود فهمي حجازي، محمدهاشم الدايم، الهيئه المصريه العامه
 

1986.
-السيوطي جلال الدين، الاتقان في علوم القرآن، 4 جزء در 2 مجلد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم،، منشورات الرضي، الطبعه الثانيه.
-السيوطي جلال‌الدين، الاشباه و النظائر في النحو، 4 جزء در 2 مجلد، دارالکتاب العربي ـ الطبعه الاولي ـ 1404 ه‍ 1984.
-الطبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان، 10ج، مؤسه الاعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعه الاولي 1415، 77- العکبري ابوالبقاء،
 

املاء ما من به الرحمن، 2ج، دارالکتب العلميه بيروت، الطبعه الاولي، 1399.
-الطبري ابن جرير، ابي‌جعفر، جامع‌البيان عن تأويل اي القرآن، تحقيق: صدقي جميل العطار، دارالفکر، بيروت، 1415ق، 1995م.
-الفيومي، المصباح المنير، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، مطبوعات محمدعلي صبيح و اولاده، 1929م.
-محقق، د. محمدباقر، نمونة بينات در شأن نزول آيات، انتشارات اسلامي، ناصرخسرو، چاپ پنجم.
-السيوطي جلال‌الدين، الاشباه و النظائر في النحو، 4 جزء در 2مجلد، دارالکتاب العربي ـ الطبعه الاولي ـ 1404 ه‍ ـ 1984.
-الطبرسي، ابوعلي فضل بن‌حسن، مجمع البيان، 10ج، مؤسه الاعلمي للمطبوعات ـ بيروت ـ الطبعه الاولي 1415. 77- العکبري ابوالبقاء،
 

املاء ما من به الرحمن، 2ج، دارالکتب العلميه بيروت، الطبعه الاولي، 1399.
-الطبري، ابن جرير، ابي‌جعفر، جامع‌البيان عن تاويل اي قران، تحقيق: صدقي جميل العطار، دارالفکر، بيروت، 1415ق، 1995 م.
-الفيومي، المصباح المنير، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، مطبوعات محمد علي صبيح و اولاده، 1929م.
-محقق، د، محمد باقر، نمونة بينات در شان نزول آيات، انتشارات اسلامي، ناصرخسرو، چاپ پنجم.
-السيوطي جلال‌الدين، الدر المنثور، دارالفکر، بيروت، لبنان، الطبعه الاولي، 1465.
-السيوطي جلال‌الدين، همع الهوامع في شرح جمع الجوامع، 2جزء در 1 مجلد، منشورات الرضي ـ زاهدي 1405 ه‍ ـق.
-المرزوقي، شرح ديوان الحماسه، تحقيق: احمد امين ـ عبدالسلام هارون، دارالجيل، بيروت، الطبعه الاولي، 1991.
-النحاس ابوجعفر، معاني القرآن، تحقيق: محمدعلي صابوني، جامعه ام القري، المملکه العربيه السعوديه، الطبعه الاولي، 1409.
 

منبع: نشريه پايگاه نور شماره 19



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط