طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي (2)

حاج اسماعیل رضایی یکی دیگر از چهره‌هایی است که پس از قیام 15 خرداد 42 دستگیر، محاکمه و سپس اعدام گردید. او که به سال 1304 در تهران متولد شده بود از همان دوران جوانی‌اش به بارفروشی در میدان میوه و تره‌بار شوش مشغول شد.
سه‌شنبه، 2 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي (2)

طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي (2)
طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي (2)


 

تهیه کننده : محمود کریمی شرودانی
منبع : راسخون




 

نگاهي بر زندگي حاج اسماعيل رضايي
 

حاج اسماعیل رضایی یکی دیگر از چهره‌هایی است که پس از قیام 15 خرداد 42 دستگیر، محاکمه و سپس اعدام گردید.
او که به سال 1304 در تهران متولد شده بود از همان دوران جوانی‌اش به بارفروشی در میدان میوه و تره‌بار شوش مشغول شد.
اسماعیل رضایی از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت اباعبدالله الحسین و حضرت امام مهدی علیه‌السلام بود و تا آخر عمر پای اعتقادات دینی و مذهبی خود ایستادگی کرد. او همواره در محافل و مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و با برخی از روحانیون ارتباط داشت و با راهنمایی آنها به ارائه خدمات به مردم فقیر و تهی‌دست اقدام می‌کرد.
حسین شاه حسینی از آشنایان و همراهان شهید رضایی در مصاحبه‌ای درباره خدمات او گفت:
«مرحوم حاج اسماعیل با کمک عده‌ای از یاران خودش در میدان تره‌بار آمدند در منطقه شترخوان زمینی تهیه کردند و 300 خانه دو اطاقه با آشپزخانه و توالت و حمام ساختند که هنوز هم هست. همزمان با این امر، زن هایی را که آلوده بودند از سطح شهر جمع کردند و به ارشاد و هدایت آنها پرداختند. بدین‌گونه که گروهی متشکل از چند نفر مرد تشکیل شده بود که یکیشان هم من بودم اینها می‌رفتند زنهایی را که به دلیل فقر یا نداشتن شوهر دچار بحران مالی شده و تدریجاً به فساد کشیده شده بودند، تک‌تک شناسایی می‌کردند و می‌آوردند به دست چند خانم متدین می‌سپردند تا آنها را نصیحت و ارشاد کنند و از آلودگی توبه دهند.»
شاه‌حسینی در ادامه به نقش و حضور حاج اسماعیل رضایی چنین اشاره می‌کند:
«او و یارانش جلسات سیّاری شب‌های جمعه با آقای سیدمهدی لاله‌زاری داشتند که من هم بودم، 60 ـ 50 نفر بودیم، هر شب جمعه، خانه یکی از افراد می‌رفتیم و دعای کمیل می‌خواندیم و گریه می‌کردیم. دعا که تمام می‌شد راهمان را می‌کشیدیم و می‌رفتیم، یا صبح جمعه سحرگاه به ابن‌بابویه می‌رفتیم. نخست در حمام ابن‌بابویه که خزینه داشت غسل جمعه می‌کردیم و از آنجا به حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام مشرّف می‌شدیم و زیارت می‌کردیم، بعد هم به خانه برمی‌گشتیم.»
حاج اسماعیل رضایی با تعدادی از دوستانش در سال 1339 به حج و زیارت خانه خدا مشرّف شد او در ادامه فعالیت‌های خود همواره در سازماندهی هیئت‌های مذهبی و دسته‌های عزاداری در ماه محرم و صفر تلاش زیادی می‌کرد و در راستای مبارزه با نفوذ عناصر بیگانه در حاکمیت ایران نقش داشت به ویژه قضایای مربوط به فرقه بهاییت که در سالهای 1340 و قبل از آن در ایران جریان یافته بود. حاج اسماعیل به همراه دوستانش وارد مبارزه با این جریان گردید و پس از صدور فتوای علما در منع و تحریم خرید و فروش و مصرف پپسی کولا و غیره که کارخانه‌داران بهایی آنها را تولید می‌کردند. رضایی به حرکتهایی دسته‌جمعی علیه بهاییت را ساماندهی کرد. شاه حسینی در این باره می‌گوید: «یکی از خدمات حاجی که خیلی مهم بود و نشان از غیرت و حمیت دینی آن مرد دارد این است؛ اولین‌باری که در زمان شاه مردم تهران در مقابل کارخانه پپسی‌کولا (متعلق به بهاییان) برنامه گذاشتند و به مناسبت تولد امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه در نیمه شعبان از میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) تا آخر پپسی‌کولا را چراغانی کردند و تمام هزینه چراغانی و جشن را حاج اسماعیل رضایی داد. »
رضایی هر آنچه داشت با سرمایه‌ای که با کمک یارانش به هم رسانده بودند در یک هماهنگی تصمیم جدّی می‌گیرند روبه‌روی شرکت پپسی‌کولا معروف به زمزم که محل تجمع و تبلیغ بهاییان بود مسجدی بنا کرده و آنجا را به محل تجمع و تبلیغ دین و آیین اسلام تبدیل سازند. سرانجام هم با کمک عده‌ای و با یاری و همراهی مردم مسجد صاحب‌الزمان (عج) را در خیابان آزادی روبه‌روی کارخانه پپسی‌کولا تأسیس می‌کند. شاه حسینی دربارة چگونگی ساخت این مسجد چنین توضیح می‌دهد:
«او در بنای مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان‌ آزادی فعلی نقش اول داشت. در طول بنای آن مسجد، او حتی یک روز هم نمی‌گذاشت کار تعطیل شود... حاج اسماعیل دامن همت به کمر زد و با آن کسوت مشدی‌گری به راه افتاد و یک تظاهرات باشکوه مذهبی برضد بهاییان را سامان داد... بعد مسجد را افتتاح کردند و آقای خوانساری را بردند آنجا نماز بخواند... آن شب نیمه شعبان که برنامه چراغانی خیابان آزادی انجام شد، باور بفرمایید از سر میدان 24 اسفند [میدان انقلاب فعلی] تا جلوی ساختمان پپسی‌کولا دو طرف خیابان ملت ایستاده بود و از آن سر [ساختمان پپسی‌کولا] حجله گذاشته بودند و بعد مسجد را افتتاح کردند... در آن شب شاید بالغ بر سه خروار شکر شربت درست شده بود و سراسر خیابان تغار شکر گذاشته بودند و بچه‌ها به همه می‌دادند. »
حاج اسماعیل رضایی از ارادتمندان و علاقه‌مندان به مراجع وقت به‌خصوص حضرت امام خمینی بود و به تعبیر محسن رفیق‌دوست «حاج اسماعیل رضایی‌ فرد مسلمان و مقیدی بود و تازه مقلد حضرت امام شده بود و از مریدهای شیخ جواد فومنی بود. »
وی از زمانی که مقلد امام گردید در کارهای خیریه زیادی مشارکت کرد.
حاج اسماعیل رضایی همانند طیب در ماجرای پانزده خرداد چندان درگیر نبود.
محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود اشاره می‌کند که در تهران حضور نداشته، «او در تهران نبود که در تظاهرات شرکت کند، او روز سیزدهم خرداد به املاک خود در گرگان رفته بود و تا هفدهم خرداد 42 در همانجا ماند. » اما خود حاج اسماعیل رضایی در بازجویی خود توضیح می‌دهد که: «روز 15 خرداد من همان‌طور که قبلاً گفتم 30/8 آمده‌ام به بنگاه خیابان صفاری و با آقای حسین قاسمیه شریکم و حاج علی برقی و حاج علی رزمجو و حاج سیدجواد مدنی و آقای علی قاسمیه در بنگاه نشسته بودند و من رفتم به میدان برای اینکه قرضم را که 25 عدد خیار بود بپردازم. در آنجا وسط میدان آمدم که در میدان اسماعیل خلج به من گفت که آقای خمینی را گرفته‌اند. پول خیار را دادم برگشتم به بنگاه که دیدم در کرکره‌ای را پایین کشیده‌اند ولی قفل نکرده‌اند. و بعد دیدم که مردم می‌آیند و شلوغ شده است و تا ساعت 9 در بنگاه بودیم و بعد به میدان جردن [خیابان افریقای فعلی] رفتیم و دو روز در منزل بودم بعد سر کار برگشتم. در روز چهارم نیز مرا گرفتند. »
پس از دستگیری تحت فشارهای شکنجه قرار می‌گیرد و به عنوان متهم شماره 2 حادثه 15 خرداد بازجویی می‌شود: «متهم ردیف 2 حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون به‌خصوص آیت‌الله خمینی است. وی مرتّباً مردم را تحریک می‌نمود که دین اسلام از مملکت رخت بربسته بپاخیزید و از آیت‌الله خمینی حمایت کنید و در روز 15 خرداد نیز مردم را به شورش و قیام دعوت می نمود. »
ساواک تلاش داشت حاج اسماعیل را به اتهامات طیب حاج رضایی پیوند بدهد اما حاج اسماعیل در دادگاه در بازجویی‌اش به اختلافاتش با طیب حاج رضایی اشاره می‌کند که: «من با طیب حاج رضایی در دو سه مورد اختلاف داشتیم و میانه خوبی نداشتیم... »
بنابراین دستگاه قضایی و امنیتی رژیم شاه پس از چند ماه موفق نشدند اتهام او را مشخص کنند و سعی می‌کردند با هر نیرنگی که شده پرونده او را سنگین کنند. بیژن حاج محمد رضایی فرزند طیب حاج رضایی در مصاحبه‌ای اظهار می‌دارد:
«بعد از دادگاه اول یک شبی زنگ زدند به خانه ما و خانه حاج اسماعیل، آقای سرهنگ قانع که دادستان بود به مادرم گفت: شما بیایید اینجا صحبت دارم. مادرم به همراه مادر حاج اسماعیل رضایی و دایی بنده و یکی دیگر از بستگان حاج اسماعیل چهار نفری همان شب رفتند خانه سرهنگ قانع. آنجا مهمانی‌ای بود که آقای قانع می‌آید بیرون ـ خانه ایشان در اطراف پیچ‌شمیران بود، همه را به داخل یک اطاقی می‌برد و می‌گوید: اینها اعدام می‌شوند ولی اگر شما بتوانید برای هر کدام یکصد هزار تومان پول تهیه کنید و بدهید، من کاری می‌کنم که اعدام نشوند. مادر من می‌گوید که ما چنین پولی نداریم. روز بعد مادر حاج اسماعیل رضایی هر طوری که بوده، پول را جور می‌کند و می‌برد می‌دهد به قانع، فردا هم همین صدهزار تومان را ضمیمه پرونده کردند به عنوان اینکه اینها رشوه داده‌اند به دادستان. »
گرچه پرونده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی هر دو پس از تحقیق دو سه ماه واقعیتش روشن می‌شود که این دو در حادثه 15 خرداد دخالتی نداشته‌اند و کاره‌ای نبوده‌اند و در نهایت به تحقیق به این نتیجه می‌رسد که طیب به سه سال و حاج اسماعیل را به دو سال و بقیه جرم کمتر و تبرئه می شوند اما رئیس ساواک وقت نصیری با صدور این حکم مخالفت می‌کند. حاج مهدی عراقی که در جریان این ماجرا بوده، در خاطرات خود به این موضوع اشاره می‌کند:
«قبل از اینکه این حکم قرائت بشود نصیری تلفن می‌کند به دادگاه، نظر را می‌خواهد و می‌گویند نظرشان به این صورت [است] چهار نفر به حساب موافق که خود رئیس دادگاه بوده، یک نفر فقط با این نظر مخالف بوده، نصیری می‌گوید نه این حکم را صادر نکنید، برای اینکه اگر این جوری شود، جواب این خونها را کی می‌خواهد بدهد. 15 خرداد باید به حساب یکی گذاشته شود. می‌گوید نه، من نمی‌توانم این کار را بکنم. تلفن می‌زند به شاه، با شاه صحبت می‌کند و شاه هم تلفنی با دادگاه تماس می‌گیرد و نتیجتاً این می‌شود که حاج اسماعیل رضایی و طیب به اعدام و 5 الی 6 نفر هم تبرئه و بقیه هم 10 سال، 15 سال و 8 سال و از این صحبت‌ها تقسیم شدند. »
ماجرای محاکمه و اعدام حاج اسماعیل چندان ارتباطی به ماجرای قیام 15 خرداد نداشته و می‌توان گفت اقدام حاج اسماعیل علیه بهاییت دراعدام او دخیل بوده است. شاه حسینی در مصاحبه‌اش می‌گوید:
«من فکر می‌کنم علت اصلی دستگیری او همان مقابله با بهاییان در قضیه پپسی‌کولا و تأسیس مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان آزادی فعلی نقش اول را داشت... این امر منشأ کینه دستگاه به حاج اسماعیل رضایی شده بود... که از شخص وی انتقام گرفتند... »

شهادت طيب
 

پس از واقعه 15 خرداد ، طيب حاج رضايي به عنوان يكي از محركين اصلي تحت تعقيب قرار گرفت به طوري كه فرمانداري نظامي تهران طي گزارشي ويژه ، به شاه اعلام كرد شخص طيب حاج رضايي مسئوول اصلي اين اقدامات است. از آن پس ، طيب حاج رضايي و اسماعيل رضايي دستگير شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژيم منفور پهلوي زير شكنجه‏ها مقاومت كردند. پايمردي آنان به حدي بود كه شهادت را بر عفو شاه خائن ترجيح دادند. شهيد طيب كه از كوثر وجود خميني بت شكن سيراب شده و زنده ی دست روح خدا بود ، دربرابر همه شكنجه‏ها و سختي‏هاي زندان مقاومت كرد و مردانه ايستاد. او حاضر نشد از راه جديدي كه انتخاب كرده بود جدا شود و عليه نهضت اسلامي موضعي بگيرد. رژیم شاهنشاهی طیب حاج رضایی را در 16 خرداد 1342 به همراه 400 نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر کرد و سرکرده این افراد دستگیر شده را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی عنوان کردند. سر انجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و حاج اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از 13 جلسه محاکمه به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای 15 خرداد ماه همان سال( 1342) به استناد قسمت اول ماده 70 قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه 11 آبان 1342 اجرا شد
شهيد حاج اسماعيل رضايي در ذيل ورقه دادگاه چنين نوشت: اگر صد سال زندگي كنم، مرگ به اين سعادتمندي نخواهم داشت چرا تقاضاي عفو كنم و از اين سعادت درگذرم؟"
اما ماجراي اعدام آنهاداستان مفصل و پيچيده اي دارد كه به نظر مي آيد هنوز زواياي تاريخي آن باز نشده است. اما آنچه فاش گرديده حاوي نكات قابل توجهي است از جمله اينكه: دستگاههاي امنيتي رژيم شاه به قصد گرفتن اعتراف به دروغ آنها را تحت فشار شكنجه قرار مي دهند تا اقرار كنند كه از «خميني» پول گرفته اند تا حادثه پانزده خرداد را بوجود آورند. تا برمبناي اين اعترافات دروغ، حضرت امام را متهم كنند و اين اعترافات دروغ مبناي آزادي آنها باشد
اما اين دو شهيد برحسب غيرت مردانگي خود و آزادمنشي و آزاده بودنشان از جوخه دار استقبال كردند و زير بار اين حرف زور رژيم نرفتند. طيب حاج رضايي به بعضي از دوستان سابقش و نيز به مزدوران رژيم كه «خير خواهانه»! او را نصيحت مي كردند كه «يك كلمه بگو و جان خود را خلاص كن!» با كمال صراحت پاسخ گفت:« من در زندگي خلاف هاي زيادي كرده ام ولي هرگز حاضر نيستم به خاطر چند صباحي بيشتر زيستن دامان مرجع تقليدي را لكه دار سازم. من در 28 مرداد پول گرفتم و كودتا راه انداختم، نه در 15 خرداد» او تسليم و ثابت قدم به سوي چوبه اعدام گام برداشت.
حاج اسماعيل رضايي كه خدمات بسيار فراواني براي قشر فقير و مستضعف جنوب تهران انجام داده بود و با ثروت خود به شدت عليه بهائيت مبارزه مي كرد و تمام فعاليت خود را تحت پوشش روحانيت به پيش مي برد و هرگز با دستگاههاي امنيتي رژيم شاه رفت و آمدي نداشت و رژيم به قصد اينكه اين دو را عوامل سرسپرده خود كند و آنها تن ندادند و با نفوذ جريان بهائيت كه در تار و پود رژيم شاهنشاهي نفوذ داشتند مجبور به حذف فيزيكي شان شد و اين دو به بهانه ماجراي پانزده خرداد اعدام گرديدند.
طيب كه به دليل طرفداري از امام خميني به زندان افتاده بود. مورد توجه محافل مذهبي و روحانيون قرار گرفته بود. حتي امام خميني نيز به مرحوم طيب توجه داشت است. شهيد عراقي در خاطرات خود مي گويد: «روز قبل از اينكه مي خواستند حكم اعدام را درباره طيب صادر بكنند، آقاي خميني از زندان عشرت آباد به خانه ي روغني منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواكي و از اين چيزها بودند خانواده ي طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي با ترفندي خود را به منزل امام مي رسانند. يك بچه كوچك ، حاج اسماعيل داشت و يك بچه كوچك طيب . آقا اين دو بچه را بلند مي كند روي دو تا پايش مي نشاند و يك دستي روي سر و روي اين ها مي كشد و دعاشان مي كند. بعد مي گويد كه من تا حالا از اين ها چيزي نخواسته ام اما براي دفاع از جان اين دو نفر مي فرستم عقبشان بيايند. مي خواهم از آنها كه اين ها را نكشند. خوب اينها خوشحال مي شوند و از خانه آمدند بيرون. اينها از اين ور مي آيند بيرون. به فاصله يك ربع و بيست دقيقه اي ، آقا مي گويد به پاكروان بگوييد بيايد ، من كارش دارم. (پاكروان رئيس ساواك وقت بود.)
پاكروان (كه علت احضار خود را ميدانست) ،آن روز خودش را نشان نمي دهد هر چي آقا داد و بي داد مي كند مي گويند ما فرستاديم ، نبوده . خوب فردا صبح هم طيب را اعدام كردند. صبح اول وقت كه طيب تيرباران مي شود ، براي ساعت 5/7 الي 8 هم پاكروان مي آيد پهلوي آقا. آقا(باعصبانيت) مي گويد پاشو برو.
بیژن حاج رضایی در بخش پایانی به چگونگی شهادت پدرشان و مراسم تشییع و دفن وی و استقبال و همراهی مردم می‌گوید: «عمویم که رفته بود هنگ زرهی، وقتی می‌فهمد که آنها اعدام شده‌اند، تلفن زد به خانه که سریع بیایید اینجا که شاید جنازه را هم ندهند. جمعیت بسیار زیادی جلوی هنگ زرهی جمع شده بودند. سرانجام با تلاش مردم، جنازه را گرفتیم. پدرم وصیت کرده بود که در کنار مرحوم مادرش باغچه علیجان حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری دفن شود، جنازه را برده بودند به مسگرآباد از خیابان و میدان خراسان تا آنجا قیامتی بود. جمعیت زیادی برای تشییع جنازه آمده بودند. من هم خودم را با دوچرخه رساندم آنجا.
وقتی رسیدیم به مسگرآباد جنازه پدرم و حاج اسماعیل روی سنگ‌ها بود و هنوز لباسشان تنشان بود... پدرم را غسل دادند. به خاطر اینکه از محل اصابت گلوله خون بیرون می زد شش هفت بار کفن را عوض کردند. دست آخر هم با سئوال از بعضی از آقایان، به این نتیجه رسیدند که نیاز به این کارها نیست. پدرم به خاطر اینکه هیکل درشتی داشت در تابوت جا نمی‌شد که لبه‌های تابوت را شکستند و او را روی آن خواباندند. سرانجام پیکر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظیم بردیم. جمعیت هم پیاده راه افتاده بودند. مأموران زیادی با لباس نظامی و لباس شخصی بین جمعیت بودند و مراقبت می‌کردند. همان‌هایی که ایشان را غسل می‌دادند قبرش را هم کندند و او را دفن کردند.»

طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي (2)
اگر سري به موزه عبرت زديد ، اين مجسمه ی طيب است.
 

تأثير اعدام طيب بر جامعه
 

زماني كه طيب و حاج اسماعيل رضايي اعدام مي شوند، خبر آن بسيار پر و سر و صدا در روزنامه ها به چاپ مي رسد رژيم با معرفي، محاكمه و اعدام طيب حاج رضايي و برادرش اسماعيل رضايي كه در بين مردم داراي نفوذ و محبوبيت بودند، قصد داشت تا قيام بزرگ مردمي و برخاسته از اعتقادات مذهبي مردم در 15 خرداد 42 را كه در راه دفاع و حمايت از يك مرجع ديني ابراز شده بود، يك جنجال وابسته به بيگانه و ايادي وابسته آنان در داخل تلقي كرده و عاملان آن را مشتي فرصت‏طلب و قلدر معرفي نمايد رژيم به اين وسيله مي خواست از مخالفين خود زهر چشم بگيرد و با این کار، مردم را بترساند و سر جایشان بنشاند و خودی نشان دهد . اما همين مسأله درست بر ضد رژيم تمام شد. نتیجه‌اش شد الگوگیری و شجاعت‌یابی بیشتر. مراسم ختم‌ها برای طیب و حاج اسماعیل به راه افتاد؛ آن هم با شکوه و پی‌درپى. برای اولین بار در حوزه علمیه قم برای یک غیر روحانی یک پارچه تعطیل شد و در همه مساجد نماز میت خواندند و روضه گرفتند. «امیرالله حکیم» هم در عراق به خاطر شهادت طیب حاج‌رضایی 40 سال نماز و روزه استیجاری مقرر کردنددر گزارش هاي ساواك از تشكيل مراسم ختم و يادبود متعدد براي اين دو شهيد و تأثير منفي اعدام آنها در اذهان عمومي، يادداشت هايي وجود دارد. پس از شهادت، به قدري محبوبيت آنها بالا رفت كه ساواك مجبور شد با پخش شبنامه هايي به مخدوش كردن چهره ي آنها بپردازد. اما اين مسأله تأثيري بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. به روايت سيد تقي درچه اي ،« در تمام كتابخانه هاي عمومي قم مثل مسجد اعظم، كتابخانه فيضيه ، كتابخانه ي حضرت معصومه و كتابخانه هاي ديگري كه داير بود و طلبه هايي كه در حجره بودند ، همگي آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و امام صادق (عليه السلام) براي مرحوم طيب و حاج اسماعيل رضايي نماز وحشت خواندند. من فكر نمي كنم براي هيچ آيت اللهي شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود. »
شهيد طيب حاج رضايي در وصيت نامه خود،در خواست كرده كه در حرم حضرت عبدالعظيم دفن شود و علت را نزديكي شرافت اين مكان با كربلا بيان مي كند: «من زار عبدالعظيم بري كمن زار حسين بكربلا»
او همچنين مي خواهد كه براي او دعاي كميل زياد بخوانند و نسبت به اين دعا اظهار علاقه مي نمايد. و در آخر مي گويد «رضيت بالله ربا...» (راضيم به اينكه الله خداي من است ...) و اين وصف شهيدان راه خدا است كه در قران آمده است: رضي الله عنهم و رضو عنه (آنها از پروردگارشان رضايت دارند و خدا نيز از آنها راضي است.)
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده اي (حر) همانگونه كه مادرت تو را حر ناميد.
بايد گفت طيب نيز پاكيزه و طيب از اين جهان رخت بر بست. همانگونه كه مادرش او را طيب ناميد.

وي‍‍ژگي هاي شخصيتي طيب اززبان اطرافيان او
 

شيخ حسين انصاريان مي گويد: او مردی پر جذبه و قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر و به عبارتی قلدر زمانه بود . کسی جرأت رویارویی با او را نداشت . این خصوصیات ، با نکات مثبتی که در اخلاق و رفتارش بود ، در آمیخته شده و از او یک جوانمرد ساخته بود ، مثلا ، هیچگاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمی کرد ، بلکه از آنها حمایت می کرد . او در میدان تره بار کار می کرد . کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان می آوردند و دچار مشکلی می شدند ، به او پناه می آوردند . اگر نمی توانستند حق خود را بگیرند ، فقط کافی بود که طیب خان شاگرد خود را بفرستد و پیغام دهد که حق این بنده خدا را بده ، با همان پیغام ، به سرعت حق به حق دار می رسید و مشکل برطرف می شد . عشق به دفاع از مظلوم در خون و پوست او بود .
حضرت علی (ع) می فرمایند : « هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد ، در مقابل دری از رحمت خدا بر روی او باز است . » با توجه به این حدیث جای تعجب نیست که مشاهده می کنیم چگونه خداوند این گونه افراد را دستگیری کرده، به آنها توفیق توبه و عاقبت به خیری می دهد .
در محلۀ لرزاده ،کسی می خواست جشن عروسی مفصل و پر سرو صدایی برپا کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود . حاج آقا برهان خیلی ناراحت شده بود . به در خانۀ او رفته و با زبان خوش از او خواسته بود که این کار را نکند و جشن عروسی را سالم برگزار کند . صاحب خانه نه تنها قبول نکرده ، بلکه به حاج آقا توهین هم کرده بود . آقای برهان دنبال طیب فرستاده بود که من در خانۀ فلانی رفته ام و خواسته ام که زنان خواننده را به این محلۀ متدین نشین نیاورد و جو سالم این جا را آلوده نکند ، اما او به حرف من گوش نداده است ، اگر ممکن است شما تذکری بدهید . پس از این پیغام ، طیب خان خودش می رود و با لگد به در می کوبد . صاحب خانه می آید . طیب می گوید : « شنیده ام پیرمردی روحانی در خانه ات آمده و حرفی زده ، اما تو سربالا جواب داده ای ، خجالت نمی کشی ؟ یا عروسی را تعطیل می کنی یا این که سرت را روی سینه ات می گذارم . » آن بیچاره به دست و پا افتاده ، بسیار عذر خواهی می کند .
در اقدامی دیگر ، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود ، برخورد کرد و او را از منجلاب نجات داد. بعدها من شاهد بودم که او خانمی محجب ، با وفار ، اهل نماز و اطاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود دست و پا کرده است .
خصوصیت بارز دیگری که از طیب باید یادآور شد ، عشق و محبتش به حضرت سید الشهدا(ع) بود. مجلس روضه خوانی و دستۀ سینه زنی او در ایام محرم ، از شلوغ ترین مجالس بود . همۀ این ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت . من که با بچه های او دوست بودم و به خانه شان رفت و آمد می کردم ، عکس پدر طیب را دیده بودم ؛ مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که عبا و قبا بر تن داشت .
حاج مسیح ، برادر طیب ، نیز مرد نیکویی بود . او که کورۀ آجرپزی داشت ، علاوه بر باطن پاک ، برخلاف طیب خان ظاهر خوب صالحی هم داشت . او مومنی روشن ضمیر و دائم الوضو و دائم الذکر بود و نیز برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت و آمد داشت .
او هر سه نوبت در نماز جماعت حاضر می شد و بدین دلیل با ما رابطۀ نزدیکی داشت . طبق برنامه ای هفتگی ، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) می رفتیم . کرایۀ رفت و برگشت و پول ناهار را همیشه او حساب می کرد و به ما اجازه نمی داد دست به جیب شویم . می گفت : « از من سنی گذشته و باید تا می توانم ثواب جمع کنم .» حاج مسیح واقعا مردی با کرامت ، مشکل گشا ، خوش اخلاق و اهل گریه و مناجات بود .
منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد همان مجالس روضه و سینه زنی بود . خطیبی هم که در آن جا منبر می رفت ، خیلی شجاعانه و تند بر ضد دستگاه حرف میزد . می توان گفت جمعیت شایان توجهی از مردم جنوب شهر تهران ، تحت تأثیر آن مجلس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند . حکومت نیز برای زهر چشم گرفتن از مردم ، طیب خان ، آن چهرۀ سرشناس ، را دستگیر و زندانی کرد. حاج مسیح ، هفته ای یک بار برای دیدن برادرش به زندان می رفت و هر بار برای ما تعریف می کرد که او را خیلی اذیت کرده و شکنجه داده اند . حاج مسیح می گفت : « من خیلی به برادرم دلگرمی داده و او را به صبر و استقامت سفارش نموده ام و برای آرامش بیشترش کیفیت نماز شب را به او آموخته ام . »
هفته های آخر ، طیب به حاج مسیح گفته بود که « به من پیشنهاد کرده اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند و اتوبوس ها را بسوزانند و شیشه های مغازه ها و تلفن را بشکنند ، اما برادر ، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر قیمتی کنند ، حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود ...» او براستی به قول خود عمل نمود و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد .
امیر حاج رضايي برادر طيب هم مي گويد: تعريف از طيب اين شائبه را ايجاد مي کند که به دنبال بهره برداري از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهاي منفي هم قطعاً مرا آزار مي دهد.
در واقع طيب يک دوره جواني داشت که شرور و نوخاسته بود و مي خواست در آن عصر اسمي به هم بزند. در آن بخش، حبسي به حبس ديگر و کلي دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگي اش بود، به رفاه در زندگي اش رسيد و در آن دوره ساعت يک بعد از نيمه شب مي رفت ميدان، برايش بار مي آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه مي خورد و يک ساعت بعد خانه بود. اين سيستم و ساعت کاري اش بود. بعد زماني که وليعهد به دنيا آمد، در پايين شهر چراغاني کرد و محله را آذين بندي کرد و با شاه سلام و عليک داشت.
وی در پاسخ به اینکه آدمي که تازه از تبعيد برگشته، چطور يکدفعه به لايه هاي بالاي جامعه مي رسد؟ گفت : به لايه هاي بالا نرسيده. اين حاصل يک اتفاق است که وليعهد در بيمارستان مادر چهارراه مولوي به دنيا مي آيد. نمي دانم شايد مي خواستند طبقه پايين جامعه را جذب کنند. طيب هم محله را چراغاني مي کند و اتفاقي چند بار با شاه روبه رو مي شود. اين اتفاق که تکرار نمي شود؛ که طيب را بخواهند که به دربار برود يا جاهاي ديگر. پس او به لايه هاي بالا نرسيده بود. گذشته از اين مسائل، طيب حاج رضايي ديدگاه مذهبي داشت. اينجا يک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع اين آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکيه داشت و شب هاي تاسوعا و عاشورا هم خرج مي داد و به اين کارها اعتقاد داشت. آن پيراهن مشکي که تنش مي کرد، به خاطر اعتقادش بود يا در عاشورا پابرهنه راه مي رفت يا فرض کنيد 3 روز آخر را آب نمي خورد و نذر داشت که در اوج عزاداري تشنه باشد. خب شهرت زيادي پيدا کرد. اين شهرت حاصل اين بود که خيلي سخاوتمند بود، خانواده هاي زيادي را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا يا مي گويند جاهلان يا لوطي ها يا عيارها - هرکسي هر اسمي مي خواهد رويش بگذارد - با معيارهاي آنها، به طيب نمره بالا مي دادند. مثلاً مي گفتند بين اينها چه کسي از همه بهتر بوده؟ يکي مي گفت ناصر فرهاد، چون دعوايي بوده و خوب داد مي زده. يکي مي گفت حسين رمضان يخي. بعد يکي آمد يک مانيفست داد که چرا طيب از همه اينها بهتر و بالاتر است و در اين جماعت، قهرمان المپيک است،آمد گفت؛
طيب تنها کسي است که لقب ندارد؛ طيب حاج رضايي از همه بيشتر حبس رفته... از همه بيشتر دعوا کرده... از همه بيشتر سفره انداخته... از همه بيشتر دست توي جيبش کرده... از همه بيشتر پول ميز حساب کرده. حالا اين وسط خاطراتي هم تعريف مي کردند؛ کافه يي در بهارستان بوده به نام فيض که جاهل ها آنجا مي نشستند و آخر شب طيب ميز همه را حساب مي کرد. يک بار يک بنده خدايي مي رود پول ميزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش مي گويد؛ «اگر در دکان من را مي خواهي ببندي، پول ميزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بيرون نمي روي...» به هرحال از جهت مالي و اسم و رسم و شهرت هم شرايطش خوب بود و يک پايگاه در جنوب شهر ميان مردم پيدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام مي آوردند. البته مخالفاني هم داشت تا اينکه رسيد به 15 خرداد و بخش پاياني زندگي اش.
حاج رضايي درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت : يک چيزي مي گفتند که من صحت آن را هنوز نمي دانم. مي گفتند يک بار که در چهارراه مولوي اين مراسم بوده، مشاجره يي بين عموي من و سپهبد نصيري ايجاد مي شود. بعضي ها مي گويند يکي از عوامل کشتن طيب، همين نصيري بوده که من هنوز مطمئن نيستم. به هرحال بعد از ماجراي 15 خرداد دستگير شد، 6 ماه هم حبس شد و دو دادگاه تشکيل دادند؛ بدوي و تجديدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر يا بيشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموي من و اسماعيل رضايي که هر وقت در دادگاه صدايش مي زنند «حاج اسماعيل حاج رضايي»، اعتراض مي کرد که من حاج رضايي نيستم و واقعاً هم نسبتي با عموي من نداشت. خيلي ها اميدوار بودند شاه با توجه به شناختي که از طيب دارد، حداقل يک درجه به او تخفيف بدهد و حکم اعدام تبديل به حبس ابد شود اما...
وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببينيد در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي علم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم.
امیر حاج رضايي درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد.نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند.
خب اين هم قسمت هايي از زندگي طيب که در حافظه من بود. شايد اگر پدرم بود، کامل درباره همه چيز اطلاعات داشتم و حرف مي زدم. پدربزرگم چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموي من، تني بودند و از يک مادر، اسم هاي شان هم «طيب» و «طاهر» بود.
منابع تحقیق :
www.15khordad42.com
www.hamshahrionline.ir
www.hawzah.net
www.erfan.ir
www.asriran.com
اعتماد
فارس
سايت مركز اسناد انقلاب اسلامي
فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 26، ص 201.
خاطرات محسن رفیق‌دوست، ص 56.
آزادمرد، شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 111.
ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، ص 190.
فصلنامه 15 خرداد، شماره 25، ص 266.
محمود طلوعی "بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست" ، تهران، انتشارات علم، ج2، ص1029"
"آزاد مرد، شهيد طيب حاج رضايي"؛ مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات؛ 1378
خاطرات پانزده خرداد"؛ علی باقری؛ تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374، چ1، ص28
جبهه ملی ایران از پیدایش تا كودتای 28 مرداد" ؛ كوروش زعیم ؛ تهران: ایران مهر، 1378، ص317.
از سید ضیاء تا بختیار" ؛ مسعود بهنود، تهران: انتشارات جاویدان، 1370، ص385
" كودتا سازان" ؛ محمود تربتی سنجابی، تهران: موسسه فرهنگ كاوش، 1376، ص19
روزنامه كیهان، 31/5/1332
"لومپن ها در سیاست عصر پهلوی(1342ـ 1304) "؛ مجتبی زاده محمدی،، تهران: نشر مركز، 1385،
قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران؛ جعفر مهدی نیا، تهران: انتشارات پاسارگاد، 1380، ج2، ص522ـ521.
خاطرات رجبعلی طاهری ـ انتشارات سوره مهر حوزه هنری، ص 39.
مجله یاد ـ سال اول ـ بهار و تابستان 1365، گفتگو با آقای رضایی، ص 40 و 41.
barangroups.persianblog.ir
ویکی‌پدیا



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط