3 نکته کوچک برا يايجاد تغييرات بزرگ
زندگي ناعادلانه و بي رحمانه است!
آيا زندگي اين است ؟
بزرگترين هديه اي که مي توان گرفت، زندگي است و شما آن را دريافت کرده ايد.با اين هديه چه کار مي کنيد ؟
اگر زندگي به نظر شما ناعادلانه مي آيد ، وظيفه شماست که آن را عادلانه کنيد ؛ اگر به نظرتان بي رحم و سنگدل مي آيد ، خوب متعادل و ملايمش کنيد.
چند سال پيش ، براي کنفرانسي به سالن همايش يکي از بيمارستان ها دعوت شده بودم.در آنجا حدود چهارصد تن از افرادي که شغل آزاد داشتند جمع شده بودند .
وقتي به سالن رسيديم تعداد زيادي از بيماران را ديدم که حدود ده تايي از آنها روي صندلي چرخ دار نششته بودند . يکي از آنها نظرم را جلب کرد.به نظر مي رسيد که هميشه در حال خوشگذراني و لذت بردن بوده است .
با اشاره دست به من فهماند که نزديکش بروم و به من گفت که چقدر از شرکت در کنفرانس من خوشحال مي شود.وقتي با هم صحبت مي کرديم چند لطفه برايم تعريف کرد ...
بعد از هر لطيفه ، خودش قاه قاه مي خنديد.
پرسيدم:چند وقت است اسير صندلي چرخ دار شده ايد ؟
ـ بيست و نه سال است آقا ، ولي من اسيرم نيستم.من هر کاري که بخواهم انجام مي دهم.مي خواهم يک چيز به شما بگويم : زندگي زيباست...
من با فرد ديگري نيز که او هم روي صندلي چرخ دار نشسته بود صحبت کردم.
او توضيح داد :من پنجاه و دو سال دارم. در گذشته يک کارخانه کوچک داشتم و کار و کسبم خيلي خوب بود.من و همسرم چون بچه اي نداشتيم مسافرت هاي زيادي مي رفتيم و از نظر مالي هيچ غصه و مشکلي نداشتيم.
ولي حالا اين بيماري لعنتي مرا به اين صندلي چرخ دار دوخته است.
به نظر شما زندگي خصمانه نيتس ؟
ـ چند وقت است که شما در اين وضيعت به سر مي بريد ؟
ـ شش ماه و يازده روز :به نظر شما زندگي بي رحم و ناعادلانه نيست ؟
ـ بنابراين تنها طرز نگرش ما به زندگي است که آن را در نظر عادلانه يا ناعادلانه و بي رحم مي نماياند.و فقط اين ما هستيم که مي توانيم با تغيير ديدگاهمان ، زندگيمان را نيزمتحول سازيم .
به هيچ کس اعتماد نکنيد!
اولين باري که منشي استخدام مي کردم ، خودم از او معذب تر بودم.او پرسيد : زمان کاري من از چه ساعتي تا چه ساعتي است ؟
صادقانه بگويم ، در اين مورد هيچ اطلاعاتي نداشتم.
ـ خوب ، صبح ها هر وقت که فکر مي کنيد مناسب است بياييد و در پايان روز هر وقت که خسته شديد برويد.مهم اين است که کاري را که به شما محول شده انجام دهيد و خوب هم انجامش دهيد.
ـ چقدر حقوق مي دهيد ؟
به او گفتم:هر قدر که نظر شماست ، مبلغي منطقي براي هر ساعت تعيين کنيد. حقوق شما بر مبناي ساعت هاي کاريتان خواهد بود.
اعتراف مي کنم که پيشنهاد کاري من خيلي بر اساس قرارداد و مقررات نبود.
براي اينکه مطمئن شود که اين کار را به دست آورده ، مبلغي را براي هر ساعت کاري درخواست کرد که از آنچه من برايش در نظر گرفته بودم پايين تر بود .
به اين ترتيب ، او به خاطر دير آمدنش برايم فيلم بازي نمي کرد و يا داستان هاي عجيب و غريب نمي بافت.و من هرگز از اين تصميم پشيمان نشدم .
در تمام مدتي که او براي من کار مي کرد ، فقط يک بار با من تماس گرفت تا اطلاع دهد که به علت فوت مادربزرگش نمي تواند سر کار بيايد...
هيچ وقت غيبت نکرد و در آخر ، يک روز تصميم گرفت که برود و گفت که قوايش تحليل فته و احتياج به استراحت دارد .
من هم بي معرفتي نکردم و اضافه حقوقي را که از اول برايش در نظر گرفته بودم به او پرداخت کردم .
پس بهتر است که در چهارچوب ضوابط به مردم اعتماد کنيم.حتما پشيمان نخواهيم شد.
شما بهترين مشتري هستيد !
او مي گفت:فکر مي کردم مشتري مهمي هستم چون هميشه به گرمي از من استقبال مي شد و توجه خاصي به من داشتند .
ـ حتي پيشخدمت قسمتي که هيمشه در آنجا مي نشستم مرا به اسم کوچک مي خواند .
ولي او يک روز ، غير از وقت هميشگي و در حالي که رستوران مملو از مشتري بوده به آنجا مي رود.وقتي وارد مي شود جاي هميشگي را به او نمي دهند و در قسمتي ديگر مي نشيند و همان پيشخدمت از کنار او مي گذرد بدون آنکه سلامي کند، احترامي بگذارد و يا حداقل يک لبخند کوچک به او بزند.انگار آن روز او مشتري هميشگي آنها نبود.
و البته اين آخرين دفعه اي بود که دوست من به آن رستوران رفت .
آيا واقعا ادب و نزاکت ، و مهر و رفاقت نقطه پايان دارند ؟
اگر يک وقت از شما هم رفتاري مثل آن پيشخدمت سر زد ، بدون معطلي روش و رفتارتان را اصلاح کنيد.در اين صورت تعداد بي شماري مشتري وفادار خواهيد داشت.
منبع:فته نامه ي موفقيت،شماره ي 171
/ن