به سوي آزاد

وقتي که خوشحال و قبراق هستيد،خلاقيت شما در بالاترين حد ممکن است و بهترين راه حل ها به ذهنتان مي رسد و احساس سبکي زيادي مي کنيد؛چگونه مي توانيم هميشه شاد باشيم و شاد بمانيم تا اين سطح از زندگي را، همواره حفظ کنيم؟
شنبه، 6 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به سوي آزاد

به سوي آزد
به سوي آزاد


 






 
وقتي که خوشحال و قبراق هستيد،خلاقيت شما در بالاترين حد ممکن است و بهترين راه حل ها به ذهنتان مي رسد و احساس سبکي زيادي مي کنيد؛چگونه مي توانيم هميشه شاد باشيم و شاد بمانيم تا اين سطح از زندگي را، همواره حفظ کنيم؟

1
 

شايد براي تو هم ، چنين اتفاقي افتاده باشد:وقتي که خوشحال تري و شادتر ، درجه خلاقيت تو بالاتر و بالاتر مي رود و ايده ها و راه حل هاي بهتري به فکرت مي رسد.تا حالا برايت اتفاق افتاده ؟ براي من که بارها و بارها اتفاق افتاده . موقعي که خيلي خوشحالم ، انگار که راه حل مشکلات و مسايل ، از آسمان نازل مي شود و مستقيم مي رود توي مغزم.موقع صحبت کردن ، انگار که حضور ذهن بيشتري دارم و راحت تر مي توانم جواب گفت و گوها را بدهم.راحت تر مي توانم راه بروم و انگار که به قول وين داير ، به طرف آسمان و هوا در حال کشيده شدنم و نيرويي بر خلاف نيروي جاذبه ، مرا به سمت بالا مي کشاند و کف پاهايم ، کمي با سطح زمين فاصله دارد .
حتما از اين اتفاق ها ، براي خود تو هم افتاده،حتما :لحظه هايي که ذهن و فکر و قلب تو ، در بهترين شرايط ممکن خودش قرار دارد و بهتر از اين ، نمي تواند وجود داشته باشد.تا حالا فکر کردي که چرا اين جوري مي شود ؟ شايد اين قدر درگير حس خوشايند اين حالت بوده اي که اصلا يادت رفته از خودت اين سوال را بپرسي.شايد مي ترسيدي که اين سوال ، چنين حس و حالي را از تو بگيرد.شايد هم دوست داشتي که فقط در اين فضا باشي و ببيني و با تمام وجودت حس کني.شايد هم تنبلي ات آمده و اين کار را نکرده اي ! (شوخي کردم بابا !خواننده موفقيت و تنبلي )؟

2
 

طبيعت و زندگي و کاينات ، خويشاوندي ديرينه اي با شادي و خوشحالي دارند.اگر بيشتر دقت کني ، مي بيني که شادي يعني زنده بودن و با تمام وجود، جام زندگي را سر کشيدن.تصور کن که در جاي گرمي هستي و چند ليوان آب خنک جلويت گذاشته اند.اگر اين ليوان ها را دستت بگيري و مدام تکانش بدهي و آب داخل ليوان را مطالعه کني ، احتمالا بخشي از اين آب خنک را از دست خواهي داد و جرعه هايي از آن ، روي زمين خواهد ريخت.
اما اگر به فکر رفع تشنگي ات باشي ، فقط آب مي نوشي و از طعم آن ، نهايت استفاده و لذت را مي بري.بيشتر موجودات زنده هستي و کاينات، دارند اين کار را با ولع تمام مي کنند ؛ با ولع تمام ، مي خوابند ، غذا مي خورند ، تلاش مي کنند، شکار مي کنند ، و حتي با ولع تمام ، براي شکار نشدن مي جنگند !آنها در هر لحظه ، تنها يک کار را انجام مي دهند و به خاطر همين، اين قدر يکپارچه و متمرکز هستند.
براي يکپارچه بودن و متمرکز شدن ، بايد زندگي را دوست داشته باشي و جرعه جرعه اش را تا آخر سر بکشي.حتي نگذاري که يک جرعه اش هم زمين بريزد ؛ چرا که هر روز ، چند ليوان "زندگي" بيشتري نداري که نمي تواني توي يخچالي هم بگذاري که براي بعدها بماند.يا بايد دور بريزي ، يا بايد بنوشي.بيشتر ما ، روي زمين مي ريزيم اين جرعه هاي ناب را.هستند بعضي ها هم که اين جرعه ها را ، تا قطره آخر هم مي نوشند . خوشحالي ، از آن کساني است که جرعه هاي زندگي را ، تا ته مي نوشند و هيچ جرعه اي را نمي گذارند که زمين بريزد . آنها خودشان را از زندگي سيراب مي کنند.زندگي چنين آدم هايي ، لبالب از خلاقيت و نوآوري است و در هر نفسي که فرو مي برند و بيرون مي دهند ، قادرند که شعري ، شکلي ، نقشي ، حرفي ، جمله اي و فکري خلق کنند .
آنها در بهترين حالت ممکن قرار دارند و به اصطلاح ورزشکاران حرفه اي ، روي فرم هستند.
وقتي به مساله اي و مشکلي فکر مي کني و خودت را درگير غم و غصه وجود داشتن اين مشکل مي کني ، هاله اي از غم اطراف تو را فرامي گيرد.مغناطيس سياهي تو را در خودش احاطه مي کند ؛ مغناطيسي که خرده آهن هاي منفي را مثل آب خوردن به خودش جذب مي کند .
تو ، کار بدي نمي کني:داري به مشکل فکر مي کني تا بتواني راه حلي برايش پيدا کني.الان هم در وضعيتي هستي که واقعا حوصله مثبت نگري و خوش بودن را نداري.همه انيها قبول، اما وقتي که در اين حالت ، خلاقيت تو به کمترين درجه خودش مي رسد ، براي چه بايد در ميان غم و غصه شناور باشي؟ وقتي که مغناطيس تو اگر شاد باشد، خواهد توانست راه حل ها را جذب کند، چرا بايد از آن دوري کرد؟

3
 

زندگي، شاد است و در شادي و خوشحالي و پايکوبي تمام، به بودن و ادامه دادن خودش شکل مي بخشد.راه حل هاي مسايل تو هم در دل همين زندگي سرشار از شادي و پايکوبي است؛ نه در ميان غمبرک زدن ها و غصه خوردن هاي تو ! پس چرا کنارش مي گذاري ؟ لازم نيست استدلال بياوري و مثال نقض پيدا کني . خود تو ، بارها در شادي هاي زندگاني ات، راه حل هاي بسياري را کشف کرده اي و اين قدر سبک بوده اي که روي هوا راه مي رفته اي.خود تو ، چنين حسي را داشته اي ، نداشته اي ؟ به خودت جواب بده ، نه به من ، و نه به هيچ بني بشر ديگري.تو اگر ميگرن و سردردهاي شديد داشته باشي، چگونه مي تواني آن ثابت کني ؟ سردرد ، حسي است که در درون مغز تو اتفاق مي افتد و شگفتا که جز خود تو ، کسي به آن ايمان و يقين کامل ندارد و ديگران هم ، با همين ايمان و يقين تو به دردسر است که مي پذيرند سرت درد مي کند.
خودت اگر يک فضاي زندگي شاد را درک کرده باشي ، کفايت مي کند ؛ ديگر نيازي به اثبات ندارد.پس چرا از شادي و خوشحالي فرار مي کني و خودت را مدام ميان غصه ها غرق مي سازي ؟ غصه ها و گلايه ها و امور منفي ، به اندازه خودشان وزن دارند و تو را به زير مي کنشد ؛ ديگر نيازي نيست که تو هم ، با فکر کردن هاي خودت ، وزنشان را بيشتر و بيشتر کني تا به پايين افتادن تو را ، راحت تر و راحت تر کنند .همان سنگيني و وزني که دارند ، براي جهنمي کردنشان کافي است.پس شادي زي ، شاد باش ، شاد بگو ، شادب بخند ، شاد بخوان تا در بهترين حالت خودت باشي و بهشت ، تقديم تو شود .

4
 

اگر شادي اين قدر خوب است.پس چرا ما شاد نيستيم ؟ به قول يکي از عرفا ، چون که سکه اي در دست داريم ، اين رويش خوشحالي و روي ديگرش غم و غصه و ناخوشحالي ، ما شاد نيستيم ؛ چون مدام بايد اين سکه را به هوا بيندازيم تا ببينيم چه اتفاقي مي افتد.طبيعي است که گاهي خط خواهد آمد ، گاهي شير.طبيعي است که گاهي خوشحالي نصيبمان خواهد شد و گاهي غم .اين که ديگر حساب و کتاب ندارد .درست مثل شب و روز ، که ضد هم و در عين حال ، کامل کننده هم هستند ، غم و شادي هم ضد هم و کامل کننده هم هستند.
اي کاش مي توانستي همه متن هاي عرفاني را بخواني تا ببيني که حتي غم هم ، نشاط است ؛ که حتي موقعيت هاي ناگوار زندگي هم ، لبالب از نشاط است آن گونه که در اوج بلا هم بتوان گفت :"جز زيبايي ، چيزي نمي بينم."عرفا مي گويند که بايد بعد ديگر هم به زندگي ات اضافه کني ؛ بعد شادي و نشاط.آنها مي گويند که بايد دست از سکه غم و خوشحالي برداري تا بتواني عميقا شاد زندگي کني.وقتي که مي گويم شاد ، منظورم لطيفه گفتن و سر به سر دوستان گذاشتن و قهقهه زدن و ورجه و وورجه کردن و اين کارها نيست ؛ هر چند که اينها نيزمي تواند بخشي از شادي باشد.منظور يک عينک تميز است که روي چشممان مي زنيم و ديد ما را به دنيا عوض مي کند ؛ ديد ما را به همه اتفاق هاي زندگي عوض مي کند .
عينک ، هميشه مي تواند روي چشم تو باشد و در نگريستن به جهان ، کمکت کند.اما غم و شادي ، مثل عينک آفتابي اي مي ماند که تنها در موقعيت آفتاب به دردت خواهد خورد.که اگر در موقعيتي ابري و شبانه به چشمت بزني ، مسخره خاص و عام خواهي شد.براي شاد زيستن ، الزاما نيازي نيست که به هوا بپري و جوک بگويي و مدام خنده هاي بلند تحويل بقيه بدهي ، تنها کافي است عينکي به چشمت بزني که ديد تو را کامل کند و همه جا هم روي چشمت باشد.

5
 

عينک يکي مي تواند عرفان باشد ، عينک يکي روان شناسي ، عينک ديگري مي تواند فلسفه باشد و عينک نفر چهارم ، خود زندگي.اينها زياد مهم نيست ؛ مهم اين است که به شادي برسي و بداني که ماهيت زنده بودن ، همراه با دو کلمه غم و شادي است و غم و شادي هم ، مساله اي است که تنها براي خود تو اتفاق مي افتد. چگونه مي تواني غم خودت را به من ثابت کني ؟ شايد داري نقش بازي مي کني ؟ مگر آب است که در صد درجه ، به جوش بيايد و بخار کند و قابل مشاهده باشد ؟ درست مثل سر درد مي ماند ؛ يقين داري ، اما نمي تواني ثابتش کني.مهم هم نيست که نتواني ثابتش کني ؛ بايد که زندگي اش کني .اين آسياب، در حال چرخيدن است و اگر بخواهي به قسمت غمش بچسبي ، روزگار خوشحالي را از دست خواهي داد و اگر هم بخواهي مدام درگير قسمت شادش باشي ، تماشاي صورت تو در روزگار غصه ، تماشايي خواهد بود . اما اگر آن بالا بايستي و هر دو را خوب تماشا کني ، آن وقت است که از چنگ جفتشان هم خلاص خواهي شد.به قول يکي از عرفا ، غم مي آيد ، اما تو آن بالا نشسته اي و مي بيني که دارد مي آيد و مي بيني که دارد مي رود و به خاطر همين ، به آن دل نمي سپاري.شادي مي آيد، تو آن بالايي و مي بيني ، و به خاطر همين ، اسيرش نمي شوي.تو آن بالايي و مي داني که اين داستان ، هميشه تکرار مي شود ؛ مثل دم و بازدم ، مثل شب و روز ، مثل ...آيا تو تنها به بازدم خودت دل داده اي ؟ يا به دم خودت ؟ پس در هر دو صورت خفه خواهي شد ؛ شک نکن .

6
 

در کنار اين نگاه عرفاني ، بايد يک خوشبين تمام عيار هم باشي تا بتواني شادي و نشاط را به آغوش بکشي.خوشبيني ؟ بله، اشکالي دارد ؟ مي دانم حرف هاي زيادي در اين باره شنيده اي ، اما باور کن که هميشه مي تواني يک خوشبين تمام عيار باشي.
چند وقت پيش بود که داشتم به موقعيت هاي مختلف زندگي فکر مي کردم:وارد شرکت مي شوي و مي بيني که شريکت ، همه پول هاي شرکت را بالا کشيده و زده به چاک.آيا در اين موقعيت ويران کننده ، مي توان نکته مثبتي ديد ؟
آنتوني رابينز توانست ببيند ؛ تمام خانواده ات را پيش روي تو و با قساوت تمام قتل عام مي کنند، آخر در اين وضعيت ، چه نکته مثبتي مي توان ديد ؟ فرانکل ديد. عزيزي را از دست داده اي و فکر مي کني که ديگر بدون او نمي تواني زندگي کني ؟ تو هنوز زنده اي و عزيزت ، زنده تر.تو، داري از ناداني خودت ديوانه مي شوي ؛ نه از دوري عزيزي که از دست داده اي ، آيا همه دنيا ، همين جايي است که ما داريم مي بينيم ؟ نه!فراتر از اين حرف هاست.پس عزيزي که از دست داده ايم ، به تماشاي دنياي بسيار بسيار بزرگتري رفته است که ديدني هاي بسيار بسيار بيشتري هم دارد.اين ، کجايش ناراحتي دارد ؟ البته ناآگاهي ما ، ناراحتي دارد . اما سفر کردن ديگران ، نه!وقتي در بدترين موقعيت هاي زندگي بتوان نکته هاي مثبتي پيدا کرد ، بقيه موقعيت ها که ديگر جاي خود دارند.اگر عادت کني ، حتي در بدترين موقعت ها هم مي تواني مثبت بين باشي.و اين مثبت بيني ، تو را مثبت گو و مثبت جو و مثبت پندار و مثبت گفتار و مثبت رفتار خواهد کرد .
...و همه اينها،تو را به نشاطي خواهد رساند که توصيف شدني نيست ؛ نشاطي که در درون توست و حتي اگر لب هايت هم بسته باشد ، در حال خوب کردن و دوباره ساختن تو خواهد بود.شادي ، يعني اين ...
منبع:هفته نامه ي موفقيت،شماره ي 171



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط