خانواده هاي آبي ؛ خانواده هاي تيره
نيم نگاهي به ساختارهاي عاطفي ـ ارتباطي درون خانواده ها
رابطه اعضاي يک خانواده، از لحاظ ساختاري در يکي از روش هاي زير پديدار مي شود :
1 ـ ديکتاتور مآبانه يا مستبدانه
2 ـ بي قيد و بند و بي کنترل
3 ـ دموکراتيک يا آزادمنشانه
1 ـ خانواده با ساختار ديکتاتوري."
در چنين خانواده اي فقط ديکتاتور تصميم مي گيرد ، هدف تعيين مي کند و راه را نشان مي دهد ، وظيفه افراد را مشخص مي سازد ، براي زندگي برنامه ارائه مي دهد ، به گونه اي که همه بايد برابر با خواست او رفتار کنند.تنها او حق اظهار نظر دارد و دستور او بدون چون و چرا بايد از طرف ديگران اجرا شود.برنامه کار افراد ديگر خانواده را ديکتاتور معين مي کند و در هر کاري که ديگران انجام مي دهند ، دخالت مي نمايد.تنها ديکتاتور از استقلال برخوردار است.ارزش کار ديگران را ديکتاتورمعين مي کند.اگر چيزي را او خوب دانست ، خوب و اگر چيزي به نظرش بد جلوه کرد ، بد تلقي مي شود.ديکتاتور در کارهاي خصوصي اعضاي خانواده دخالت مي کند ، کار ، تحصيل، ازدواج، حتي زمان گردش، استراحت و خواب افراد را معين مي سازد .او مي تواند از ديگران انتقاد کند اما هر چه مي گويد بدون چون و چرا بايد مورد پذيرش ديگران قرار گيرد.سود خانواده و اعضاي آن را تنها او تشخيص مي دهد و ديگران بايد نظر او را در اين باره بپذيرند.
در محيط خانوادگي ديکتاتوري ، ترس و وحشت بر افراد چيره مي شود.شخصيت و خواست ها و نيازهاي کودکان به هيچ وجه مورد توجه قرار نمي گيرند. نيازهاي بنيادين بچه در خانواده اي که در آن ديکتاتوري برقرار است، به دست نمي آيد.از مهرباني خبر نيست.بچه در فضاي ديکتاتوري جايگاهي ندارد و به عنوان يک عضو قابل احترام با او رفتار نمي شود.بچه در چنين خانواده اي احساس امنيت نمي کند و وضع او هميشه نگران کننده است.هدف از انجام دادن کارها را نمي داند و جرات نمي کند دليل آنها را بپرسد.اجراي خواست هاي ديکتاتور و پيروي از فرمان هاي او نظم بخش خانه است .
بچه هايي که در محيط ديکتاتوري پرورش مي يابند ، در ظاهر حالت تسليم ، آرامش ، سازگاري و پيروي از خود نشان مي دهند، اما در واقع دچار هيجان منفي و اضطراب و خشم پنهان هستند.اين بچه ها بيشتر در برابر ديگران ، حالت دشمني به خود مي گيرند.به بچه هاي هم سن يا کوچک تر از خود آزار مي رسانند و چون باورها و انديشه هاي ويژه اي را بدون چون و چرا پذيرفته اند ، افرادي متعصب بار مي آيند. اين بچه ها از سازگاري با ديگران ناتوان اند و از حيث رشد عاطفي و اجتماعي رشد کافي ندارند ، در کارهاي گروهي نمي توانند شرکت کنند و بيشتر از ارائه رفتار مناسب وا مي مانند ، از پذيرش مسووليت خودداري مي کنند ، به طور کلي به بزرگسالان بدبين اند و در مراحل گوناگون زندگي از ناتواني و بي لياقتي خود رنج مي برند و در کار و تحصيل نيز موفق نيستند.ناتوان ترين و بي عرضه ترين انسان ها محصول خانواده هايي با چنين ساختاري هستند .
2 ـ خانواده با ساختار بي قيد و بند."
اين دسته نه تنها مصالح و منافع جمعي را که در آن زندگي مي کنند ، از نظر دور مي دارند ، بلکه متوجه مصالح و منافع خود نيز نيستند و علاوه بر اينکه زندگي اعضاي چنين خانواده اي با هرج و مرج و بي نظمي همراه خواهد گشت ، زندگي با اين وضعيت بسيار مشکل خواهد بود و در نتيجه خانواده دچار گرفتاري مي شود و نشانه هاي ناسازگاري در رفتار بچه هاي چنين خانواده هايي ديده مي شود."
افراد اين خانواده افرادي بي بند و بار ، سهل انگار، خودخواه و بي هدف هستند و معياري بر کارها و انديشه آنها حاکم نيست .آنان احساس مسئوليت نمي کنند.براي زندگي اجتماعي توانا نيستند ، توانايي ارتباط با ديگران را ندارند و بيشتر با شکست رو به رو مي شوند.همين ويژگي ها در رفتار بچه هايي که در اين گونه خانواده ها پرورش يافته اند ، ديده مي شود .دانستني است که بيشتر بزه کاران و افراد ضد اجتماعي به چنين خانواده هايي تعلق دارند که در نوع خود ، بدترين ساختار خانوادگي است .
3 ـ خانواده با ساختار"آزاد منشانه"
1 ـ تمام افراد خانواده قابل احترام هستند.
2 ـ اعضاي خانواده صلاحيت اظهار نظر درباره ي مشکلات و نيازهاي مربوط به خود را دارند.
4 ـ روش خردگرايانه در همه بخش هاي زندگي اين خانواده اثر دارد.
5 ـ همکاري، اساس زندگي و فعاليت افراد خانواده را تشکيل مي دهد.
بزرگترها در هر مورد کوشش مي کنند تا توجه کوچکترها را به خود جلب و به آنها کمک کنند تا کارهاي خويش را اداره نمايند .بنابراين در اين ساختار ، انضباط به معناي نظارت و هدايت کارهاست.بچه هايي که در اين خانواده پرورش مي يابند ، به موقع خودش، از مهرورزي پدر و مادر سود مي برند.شخصيت آنها در خانه مورد احترام است و به جاي آنها در گروه خانوادگي مشخص و محفوظ است . فرزندان چنين خانواده هايي ، افرادي توانا، مسئول و سازگار خواهند شد .
معين بودن هدف ها و نظم و ترتيب امور خانوادگي ، راه و رسم زندگي را روشن مي سازد.بچه ها پي مي برند که چرا بايد از انجام دادن کارهايي خودداري کنند ؛ يا ديدگاه و باورهاي خود را آزادانه بيان کرده، هنر و مهارت هاي خويش را ظاهر سازند.انجام دادن اين گونه کارها امنيت خاطر آنها را فراهم و رشدشان را در زمينه هاي گوناگون ناشايست، نه به خاطر ايشان، بلکه کم کم در سايه راهنمايي پدر و مادر، به نتيجه کارهاي نادرست و ناشايست خود پي مي برند و خود بر کارها و رفتارهايشان نظارت مي کنند.اين بچه ها در مدرسه در ارتباط گيري با هم سن و سالانشان توانا هستند و به راحتي مي توانند طرح دوستي بريزند.مشکل عاطفي نخواهند داشت و خيلي به جا و سنجيده با ديگران ارتباط برقرار مي کنند و از آمادگي براي همکاري با دوستان خود برخوردارند.براي بچه هاي ديگر احترام قايل مي شوند ، باورهاي گوناگون ديگران در نظر آنها پذيرفتني است زيرا بارها نظرهاي مختلف را در خانه شنيده ، گاهي پذيرفته و گاهي هم تحمل کرده اند. تعصب در ميان اين دسته از بچه ها کمتر ديده مي شود و هرگز در صدد تجاوز به حقوق ديگران و حمله به آنها برنمي آيند.
فرزندان چنين ساختار خانوادگي اي ، با توجه به تجربيات و امکانات هر يک در قبول مسوليت ، شرکت در تصميم گيري ها و همکاري با ديگران بسياري از مشکلات را که در وهله نخست پيامد ضعف در اين گونه توانمندي ها به نظر مي رسد ، از ميان برمي دارند.گفتني است که سازگارترين و قابل اعتماد ترين و تواناترين انسان ها محصول چنين ساختار خانوادگي اي هستند و به همين دليل به آن ساختار خانوادگي انسان ساز مي گويند ؛ زيرا که بهترين ساختار خانوادگي است .
منبع:هفته نامه موفقيت،شماره ي 171
/ن