مولوي و شيخ صنعان در مکتب عشق(2)

يکي ديگر از واژه هاي مهم در ماجراي شيخ و مولانا که نقش کليدي و اصلي را ايفا مي کند معشوق است . در کتاب فرهنگ نمادها زير عنوان سوفيا (معشوق ) آمده است :«سوفيا ، همان آنيما و راهنماي تعالي مردان است...، سوفيا واسطه اي ميان روح جهان وايده ها با کمالات ، يا واسطه اي ميان ايون(aeon)(همان تجلّي ذات الهي )و جهان پديده هاست»(20)
پنجشنبه، 9 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مولوي و شيخ صنعان در مکتب عشق(2)

مولوي و شيخ صنعان در مکتب عشق(2)
مولوي و شيخ صنعان در مکتب عشق(2)


 

نويسنده: محمد قادري مقدّم*




 

2ـ معشوق(ترسا زاده، شمس)
يکي ديگر از واژه هاي مهم در ماجراي شيخ و مولانا که نقش کليدي و اصلي را ايفا مي کند معشوق است . در کتاب فرهنگ نمادها زير عنوان سوفيا (معشوق ) آمده است :«سوفيا ، همان آنيما و راهنماي تعالي مردان است...، سوفيا واسطه اي ميان روح جهان وايده ها با کمالات ، يا واسطه اي ميان ايون(aeon)(همان تجلّي ذات الهي )و جهان پديده هاست»(20)در موضوع مورد بحث «ترسازاده و شمس» نمادي است از معشوق و واسطه اي هستند در جهت تعالي شيخ و مولانا ؛ به ويژه که هر دو معشوقي عادي نيستند ترسازاده، دختري است روحاني صفت و آگاه از دين مسيح و شمس مهمان غيبي و بلکه طبيب غيبي است و به تعبير بهتر«دريچه اي به عالم غيب، به عالم الله يا نه همان غيب که به صورت يک دريچه به روي او (مولانا)گشوده شده است »(21)بنابراين ترسا زاده و شمس نماد يک راهبر و دليل راه در سير سلوک عارفانه هستند که اطاعت بي چون و چرا از آنان مورد تأکيد است . با ظهور و بروز شمس در زندگي ملاي روم، مولانا به غيب متّصل مي شود و غيب را با تمام وسعت لايتناهي در محدوده اين دريچه غيبي مي يابد و با تمام وجود به او عشق مي ورزدو شيخ نيز با يافتن نيمه ي گم گشته ي خود به رستگاري مي رسد و چنان در جذبه و کشش مي افتد که کوي يار بهشتي روي را عين بهشت مي يابد.

آن دگر گفتش که اميد بهشت
باز گرد و توبه کن زين کار زشت

گفت چون يارِ بهشتي روي هست
گر بهشتي بايدم اين کوي هست(22)

3ـسفر
از مفاهيم و کليد واژه ها ي مهم ديگر در ماجراي شيخ و مولانا سفر است و آن هم سفر به روم . در حکايت عطار، شيخ چند شب در خواب مي بيند که از حرم کعبه به روم افتاده و بتي را سجده مي کند، اين موضوع را با مريدان در ميان مي گذارد و مي گويد:«کارم اوفتاد»

مي ببايد رفت سوي روم زود
تا شود تعبيراين معلوم زود(23)

ولي ماجراي سفر مولانا از لوني ديگر است. بعضي علّت اين هجرت را رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ و دشمني فخر رازي ، استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام روزگار، دانسته اند و برخي علّت عمده اين عزيمت را خوف و هراس از خون ريزي و بي رحمي لشگر تاتار.(24)
در هر دو حکايت «سفر» و «روم»از واژه هاي نمادين هستند که با روشن شدن مفاهيم آن مشخص مي شود که هدف از اين عزيمت ها و هجرت ها چيزي وراي ظاهر سفر است.
در فرهنگ نمادها «سفر آرزويي است ژرف براي دگرگوني و مکاشفه اي که زمينه ساز حرکت هاي واقعي و آزمايش ها است ...، سفر کردن تصويري از نفس کشيدن و تصوّري از آرزوها ي ارضا نشده اي است که انسان علي رغم همه جست و جوهاي خود بدان دست نيافته است و اين هدف دست نيافتني همان سرزمين مادري يا مادر گم گشته است.»(25)
براين اساس، صرف نظر از علّت ظاهري اين سفرها مي توان گفت که مولانا و شيخ در مسير سفر قرار مي گيرند تا در پي رسيدن به «سوفيا» يا «آنيما» يا نيمه گم گشته وجود خويش به تعالي برسند . گوئنون (Guenon)عقيده دارد:«که آزمايش هاي سخت نخستين اغلب به صورت سفرهاي سمبوليک در مي آيد و اين آزمايش هاي سخت،درست همانند منازل مختلف يک سفر به منزله ي تطهير هستند.»(26)
بنابراين علّت صوري هر چه که باشد، هدف نهايي تعالي، کمال و تطهير اين دو عارف است نکته ديگر واژه «روم»است؛ شيخ و مولانا هر دو جهت تطهير به سرزمين روم که ديار کفر است مي روند. به نظر مي آيد در اين دو واقعه معناي نمادين روم مي بايست مفهوم ديگري باشد که شايد با توجّه به سخن گوئنون که پيشتر آمد و آن چه عطار از زبان شيخ بيان مي کند که:

يوسف توفيق در چاه اوفتاد
عقبه اي دشوار در راه اوفتاد(27)

و نيز با توجّه به داستان رقابت چينيان و روميان در صورت گري که مولانا برخلاف بيان غزالي روميان را برنده مسابقه اعلام کرده و صوفيان را همچون روميان دانسته است:

روميان آن صوفيان اند، اي پسر
بي زتکرار کتاب و بي هنر

ليک صيقل کرده اند آن سينه ها
پاک از آز و حرص و بخل و کينه ها

نقش و قشر علم را بگذاشتند
رايت علم اليقين افراشتند(28)

مي توان روم را عقبه آزمايش دانست که شيخ و مولانا براي سيقل سينه از آز و حرص و بخل و کينه و تطهير و تهذيب نفس از نخوت و ناموس به آنجا سفر مي کنند.
4ـ قرآن سوختن /کتاب سوختن
يکي ديگر از عناصر مشترک در حکايت شيخ صنعان و مولانا که در مفهوم نمادين قابل بررسي است قرآن سوزي شيخ و کتاب سوزي مولانا است . براساس مفاهيم نمادين، ارايه حکمي مسلّم در مورد قرآن سوزي شيخ دشوار به نظر مي آيد، ولي اگر مفهوم کلّي آن «کتاب»در نظر گرفته شود و کتاب نيز رمزي از علوم ظاهري و شرعي باشد مي توان نتيجه گرفت که مفهوم نمادين قرآن سوختن شيخ به معناي پشت پا زدن به علوم ظاهري ديني، ناديده گرفتن عقل مادي و حسابگر و روي آوردن به عشق است. اين مفهوم در مورد مولانا نيز، با توجّه به روايت محي الدين عبدالقادر(775-696)، در کتاب الجواهر المضيئه(29)قابل برداشت است؛ هر چند درستي اين روايات مطابق نظر صائب استاد فروزانفر در انديشه ارباب تاريخ شايسته قبول نتواند بود ولي باز به استناد نظر آن مرحوم که مي نويسد«ممکن است براي ارباب حالت که ديده به کُحلِ مازاغ بينا کرده و اين آثار عجيب را کمترين اثر عجيب را کمترين اثر از وجود اوليا دانسته اند صحيح و درست باشد(30)»،مي توان نتيجه گرفت که در انديشه شمس، آن طبيب غيبي، درس و کتاب و مدرسه و وعظ و تذکير سد راه رهايي مولانا است همان گونه که در دوره ي شيفتگي و شيدايي مولوي آشکار است؛ ديگر مولانا مي داند که «آن چه با قيل و قال مدرسه حاصل شدني است، انسان را به خدا راه نمي نمايد و آن کس که طالب راه خداست بايد اوراق را بشويد و آتش به کتاب در زند و آن چه مطلوب اوست در خارج از مدرسه و خانقاه در درون انسان و در سر سويداي خود از خودي رسته جستجو کند .»(31)
بنابراين بي اعتنايي و پشت پا زدن به علوم ظاهري و به تبع آن عقل، به اميد رسيدن به عشق يا به تعبير شمس ذوق و حال مفاهيم سمبوليک آن مي تواند باشد.
5ـخرقه سوزي شيخ و خرقه اندازي مولانا
خرقه لباس ويژه صوفيان و زاهدان که پوشيدن آن رمز و ورود به عالم سلوک بوده است . و در فرهنگ نمادها خرقه سوزاندن و يا خرقه آتش زدن به معناي چشم پوشي از همه مقام ها و منزلت هاي دنيوي است (32)به طوري که خرقه سوزي در اين مفهوم از علايم و لوازم رندي در ديوان حافظ محسوب مي شود:(33)

در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سرحلقه رندان جهان باش

و نيز «خرقه سوختن تأکيد نمايي براين مفهوم است که به هيچ روي سربازگشتن به حالت پيشين را ندارم»(34)بنابراين وقتي شيخ که اهل کرامات و مقامات است،خرقه و به تبع آن که زهد و جاه و مقام حاصل از آن را حجاب و حايل وصال مي يابد به نشان درگذشتن و ترک قطعي و يقيني، آتش در آن مي زند:

شيخ چون در حلقه زنّار شد
خرقه در آتش زد و در کار شد

اما در ماجراي ملاي روم، مولانا براي درگذشتن از حشمت و جاه فقيهان و رهايي از قيل و قال خاطر پريش طالبان علم، به ذوق و سماع مشغول مي شود و درس و وعظ را که سد راه اوست ترک مي کند و به جاي اشتغال به رياضت هاي زاهدانه با موسيقي و رقص عالم دل را با عالم روح پيوند مي زند و «دستاري را که سرزير آن دچار سودا مي گردد»(35)از خود دور مي کند.
 

براي يک واعظ و مفتي و فقيه مدرسه که جز وقار و طمأنينه در چهره ي او چيزي ديگر ظاهر نبود ، دست افشاني و پاي کوبي کم از خرقه سوختن نيست.
از عناصر مشترک ديگري که اين دو حکايت عارفانه و عاشقانه را به هم شبيه مي نمايد مي توان به ملاقات به ظاهر غير منتظره و تصادفي شيخ و مولانا با ترسا زاده و شمس اشاره کرد . ملاقاتي که زندگي تازه اي براي آن دو رقم مي زند و آنها را از دوستي هايي که مانع از خود رهايي ، عروج و مانع سلوک راه بوده رهايي مي بخشد و به عالم غيب، همان عالم الله، رهنمون مي سازد و به خاطر معشوق همه چيزهايي را که در اثر زهد و مجاهدت و رياضت هاي زاهدانه و فقيهانه کسب کرده اند به يکباره فراموش مي کنند(درس، وعظ، جاه، شهرت و حتّي وقارو هيبت)واين سرسپردگي مريدان خام و بي بهره از عشق، از آن دو تاب وتوان و آرام و قرار را مي ربايد، مگر حسام الدين جوان و آن مريد صادق شيخ که هنگام سفر در مکه حاضر نبوده اند.
از موضوعات مشترک ديگر، مي توان به درخواست هاي غافلگيرانه و غير قابل قبول ترسازاده(سجده پيش بت، قران سوختن، خمر خوردن، ترک ايمان و اسلام)و شمس (زني خوبروي، پسري شاهد و سبوي شراب)اشاره کرد.
آنچه بيان شد نگاهي گذرا بر بعضي عناصر مشترک اين دو ماجرا بود که شخصيّت هاي اصلي داستان را به هم نزديک مي نمود. نتيجه اي که از اين تحليل مي توان گرفت:
اولاً مولانا سر حلقه عارفان عاشق و سلطان بلا منازع مکتب عرفان عاشقانه است و مولانا روش عاشقانه اي را که در کنار روش زاهدانه در طي چند قرن تطوّر و تحوّل عرفان عاشقانه تکامل يافته و در آثار عطار رنگ ثابت و مشخص به خود گرفته بود به حدّ اعلاي تکامل و عمق و لطافت رسانيد. روش عاشقانه اي که مدّت چند قرن همدوش و موازي روشن عابدانه يکي از دو روش مکتب تصوّف اسلامي محسوب مي شد با نبوغ خداداد و عشق آتشين مولانا، رجحان قطعي بر روش زاهدانه پيدا کرد و مذهب مختار کاملان و واصلان و اهل معرفت قرار گرفت . دوم اين که مي توان ماجراي دلدادگي و شيدايي مولانا و شمس را نمونه تاريخي افسانه حکايت شيخ و ترسازاده دانست و در هر دو حکايت عشق مهمترين شيوه سلوکي است که عاشق پاکباز در کسب آن قمار مي کند و «عرفان عاشقانه»را در برابر تصوّف «عابدانه و زاهدانه» مستقيم ترين و اصيل ترين راه وصول به حقيقت مي داند.

پی نوشت ها:
 

1ـ مکتب حافظ، منوچهر مرتضوي، انتشارت ستوده، چاپ چهارم ، 1384،صص320-288.
شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدين محمد عطار نيشابوري، بديع الزمان فروزانفر، انتشارات دهخدا، تهران،ج دوم،1353،صص347-320.
منطق الطير ، فريد الدين محمد ابن ابراهيم نيشابوري، دکتر محمد رضا شفيعي کدکني، انتشارات سخن، ويرايش دوم، 1384،صص208-181.
2ـ گفتگوهاي تنهايي، دکتر علي شريعتي، انتشارات آگاه، ج اول، 1362،ص863.
3ـ اولين مرحله تصوّف ، در جهان اسلام تصوّف زاهدانه بود که نماينده آن ابوحامد غزالي است و در همين زمان احمد غزالي شيوه اي مخالف برادر دارد و سعي مي کند با تأليف کتاب سوانح تصوّف عشقي را رواج دهد. ولي با اقبال مواجه مي شود(قمار عاشقانه، عبدالکريم سروش، موسسه فرهنگي صراط، ج اول،1379،ص34).
براي تصوّف و عرفان سه مکتب ممتاز به شرح ذيل نام برده اند:
الف: تصوّف زاهدانه و عابدانه خانقاهي ، حسن بصري، معروف کرخي و...
ب: تصوّف عاشقانه خانقاهي: منصور حلاج، ابوسعيد ابوالخير و...
ج: تصوّف عاشقانه در شعر:عطار، مولوي،حافظ و...
(مکتب حافظ، منوچهر مرتضوي، صص83-82)
4ـ هدف هاي اساسي و نتايج اصلي داستان:
الف:پيروي از اشارت رباني و متابعت از سرنوشت مقدّر و در پي آينده رفتن،
ب: رجحان کشش بر کوشش و برتري تقدير از تدبير واثبات جبر،
ج: لزوم متابعت کورکورانه مريد از مراد،
د: طول مدت عبادت و تزهد موجب فلاح نيست و چه بسا که باعث گمراهي و لغزش است.
(ر.ک:مکتب حافظ،دکتر منوچهر مرتضي،ص294)
5ـ قمار عاشقانه، عبدالکريم سروش،ص7.
6ـ پله پله تا ملاقات خدا، عبدالحسين زرين کوب، انتشارات علمي، چاپ26،سال1384.
قمار عاشقانه، عبدالکريم سروش، موسسه فرهنگي صراط، ج اول، 1379،ص34
زندگاني جلال الدين مولوي، بديع الزمان فروزانفر انتشارات زوار، چاپ چهارم ،1361
7ـ اين تقسيم بندي براساس نظر استاد دکتر منوچهر مرتضوي باز نموده شده است.
مکتب حافظ، منوچهر مرتضوي ،ص364.
8ـ منطق الطير ، فريد الدين محمد بن ابراهيم نيشابوري، دکتر محمد رضا شفيعي کدکني، انتشارات سخن ، ويرايش دوم، 1384،ابيات1273-1261.
9ـ ديوان شمس تبريز(ديوان کبير يا کليات شمس)، بديع الزمان فروزانفر ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران،1342،غزل2336.
10ـ همان،غزل 759.
11ـ منطق الطير،محمد رضا شفيعي کدکني، ابيات1305-1280.
12ـ ديوان شمس تبريز، بديع الزمان فروزانفر، غزل 403.
13ـ منطق الطير شفيعي کدکني، ابيات1561-1554.
14ـ مکتب حافظ، منوچهر مرتضوي، صص369-368.
15ـ مثنوي معنوي، جلال الدين مولوي، تحقيق نيکلسون ، ليدن، 1933-1923،دفتر ششم، حکايت «موش و جغد».
16ـ همان، دفتر اول، حکايت «طوطي و بازرگان».
17ـ همان، دفتر پنجم «پيمان+عاشق و معشوق».
18ـ همان، دفتر پنجم، حکايت «ابراهيم خليل الله و طاووس».
19-گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم، مجموعه آثار ، جلد اول، انتشارات مونا، بهار1362،صص866-865.
20- A Dictionary of Symbols,J.E Civlot. Translated from The Spamsh,1971, London,P . XI
21ـ پله پله ملاقات خدا، عبدالحسين زرين کوب،ص116.
22ـمنطق الطير، شفيعي کدکني، ابيات 1301-1300.
23ـ همان، بيت 1210.
24ـ زندگي مولانا جلال الدين محمد، بديع الزمان فروزانفر، انتشارات زوار، چاپ چهارم ،1361،ص:14-9.
25- A Dictionary of Symbols.J.E.Civlot
26ـ «تحليلي نمادين از داستان شيخ صنعان»،مهرانگيز واحدي، مجله دانشگاه فردوسي مشهد، سال 28،شماره 109-108،ص28.
27ـ منطق الطير، محمد رضا شفيعي کدکني، بيت 1204
28ـ مثنوي معنوي، نيکلسون، دفتر اول، حکايت چينيان و روميان.
29ـ الجواهر المضيئه ، محي الدين عبدالقادر، چاپ حيدرآباد،ج2،صص125-124؛به نقل از بديع الزمان فروزانفر، زندگاني مولانا جلال الدين، ص57.
30ـ زندگاني مولانا، بديع الزمان فروزانفر،ص59.
31ـ پله پله تا ملاقات خدا،عبدالحسين زرين کوب، ص113.
32ـ «خرقه سوزي آييني رندانه اما آرماني»دکتر اصغر دادبه، مجله شعر، سال دوم، شماره 16-15.
33ـ حافظ نامه، بهاالدين خرمشاهي، بخش اول، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم،1372،ص185.
34ـ منطق الطير، شفيعي کدکني،572.
35ـ پله پله تا ملاقات خدا، عبدالحسين زرين کوب،ص113.
* استاد زبان و ادبيّات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منابع و مآخذ
 

1ـ خرمشاهي ، بهاء الدين ، حافظ نامه، بخش اول، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم،1372.
2ـ دادبه، اصغر، «خرقه سوزي آييني رندانه اما آرماني»، مجله شعر، سال دوم،ش16-15.
3ـ زرين کوب ، عبدالحسين، پله پله تا ملاقات خدا، انتشارات علمي ،چاپ 26، 1384.
4ـ سروش، عبدالکريم، قمار عاشقانه، مؤسسه فرهنگي صراط،چاپ اول، 1379.
5ـ شريعتي، علي، گفتگوهاي تنهايي ، انتشارات آگاه ،چاپ اول،1362.
6ـ شريعتي، علي ، گفتگوهاي تنهايي، بخش دوم، مجموعه آثار ، ج اول، انتشارت مونا، بهار،1362.
7ـ شفيعي کدکني، محمد رضا ، منطق الطير، فريد الدين محمد بن ابراهيم نيشابوري ، انتشارات سخن، ويرايش دوم،1384.
8-عبدالقادر، محي الدين ، الجواهر المضيئه، چاپ حيدرآباد، ج دوم، به نقل از بديع الزمان فروزانفر، زندگاني مولانا جلال الدين.
9ـ فروزانفر، بديع الزمان، ديوان شمس تبريزي(ديوان کبير يا کليات شمس)، انتشارات دانشگاه تهران، تهران،1342.
10ـ فروزانفر، بديع الزمان، زندگاني جلال الدين مولوي، انتشارات زوار، چاپ چهارم،1361.
11ـ فروزانفر، بديع الزمان، شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدين محمد عطار نيشابوري، انتشارات دهخدا، تهران، ج دوم، 1353.
12ـ مرتضوي، منوچهر،مکتب حافظ ، انتشارات ستوده، چاپ چهارم،1384.
13ـ نيلکسون، مثنوي معنوي؛ جلال الدين مولوي، ليدن.
14ـ واحدي، مهر انگيز،«تحليلي نمادين از داستان شيخ صنان»، مجله دانشگاه فردوسي مشهد،سال28،ش109-108.
15- A Dictionary of Symbols, J.E Civlot
16- A Dictionary of Symbols,J. E Civlot, Translated from The Spanish,1971,London,P.XI



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط