نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(3)

يعني نظر ملامت کنندگان من در عشق شما، مانند بيماري من ضعيف و ناتوان است و سخن و گفته نفس درباره برگشتن من از محبت شما ضعيف است . در اينجا جايز است که نشر غير مرتب باشد، و آن اولي تر است چون حديث نفس با ضعف تناسب دارد.
پنجشنبه، 9 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(3)

 نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(3)
نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(3)


 

نويسنده: دکتر حمزه احمد عثمان*




 

3ـ لف و نشر

فَضَعفي وسَقمي ذا، کَرَأي عَواذلِي
وَ ذاک حديثُ النَّفس عَنکم بِرَجعَتي

يعني نظر ملامت کنندگان من در عشق شما، مانند بيماري من ضعيف و ناتوان است و سخن و گفته نفس درباره برگشتن من از محبت شما ضعيف است . در اينجا جايز است که نشر غير مرتب باشد، و آن اولي تر است چون حديث نفس با ضعف تناسب دارد.

فَقَلبي و طَرفي ذا بمعنَي جَمالها
مُعنّي وذا مُغري بِلينِ قَوامِ

يعني : قلبم علاقمند و اسير جمال او است و چشمم شيفته نگاه قد و قامت نرم و نازک او است . «ذا»اول به قلب اشاره دارد و «ذا»دوم به چشم. شيخ اين بيت را بر شيوه لف و نشر مرتب آورده است.

و عَقدي و عَهدي لم يُحَلَّ و لم يَحُل
و وَجدي وَجدي و الغَرامُ غَرامي

لم يُحَلَّ:باز نشده . لم يَحُل:تغيير پيدا نکرده . يعني :آن پيماني که در محبت و دوستي شما بستم، گرهش باز نشده و پا برجا است ،نه گره پيوند باز شده نه پيمان بهم خورده و تغيير يافته و پيوسته بر همان حالت مانده ام. سوزش عشقم وجذبه آن و شيفتگيم و عشق آتشينم همان است که بوده و به حال خود باقي است و در آن تغيير حاصل نشده است و شورو شوق و دلباختگيم بردوام است و از بين نرفته است .(ر ک.شرح ديوان ، بوريني و نابلسي، ج2،ص156)
شيخ در اين بيت به عهد«ألست»اشاره نموده و منظور عهد ربوبيّت براي خداي متعال در عالم ذر(خلق )است که در آيه شريفه 172سوره اعراف به آن اشاره شده که مي فرمايد:«و إذ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَني آدَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ أشهدَهَم عَلَي أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلَي شَهِدنا أن تَقولُوا يَومَ القِيامةِ إنّا کُنا عَن هذا غافِلينَ.»در تفسير کشف الأسرار،ج3،ص784 آمده است: خداي تعالي آن روز (روز خلقت آدم)همه آنچه را تا روز رستاخيز به هستي مي آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت، سپس آنان را صورت بخشيد و ايشان را به سخن آورد و با ايشان سخن گفت و از آنان عهد و پيمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود:آيا من خداي شما نيستم؟ گفتند :آري، گواه شديم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخيز نگوييد که ما از رستاخيز ناآگاه بوديم .
گاه علاقه به اين صنعت ها، شيخ را به جمع کردن مجموعه اي از انواع بديع وا مي دارد:

و قالوا جَرَت حُمراً دموعُک قُلتُ عن
أمورٍ جَرَت في کثرةِ الشَّوقِ قلَّتِ

نَحرتُ لضَيفِ في جَفَني الکَرَي
قِريً فَجَرَي دَمعي دماً فَوقَ وجُنَتي

سرزنش کنندگان به من گفتند :اشک خونينت روان شد. من در پاسخ به آنان گفتم اين اشکهايي که روان است بسبب مسائلي است که نشأت گرفته امّا در مقابل عشق و شوق زيادي که وجود مرا فراگرفته است و بر من چيره شده است ناچيز است . و امّا سبب سرخ بودن آن اين است که من براي پذيرايي از مهمان که طيف (سايه)خيال محبوب است خوابم را در پلکهاي چشمم قرباني کردم و سر بريدم و اين امر سبب شده که اشک خونين بر گونه ام جاري گردد . در اين دو بيت جناس تام بين «جرت و جرت»و جناس محرف بين «قلت و قلّت»و جناس لا حق بين «ضيف و طيف و جري و قري و کري و قري»وجود دارد. همچنين طباق ميان «کثرت و قلّت»وجود دارد. و يا اين ابيات:

أي صبا أيّ صِباً هِجتَ لَنا
سَحراً مِن أينَ ذيّاکَ الشُّذَي

ذاکَ إن صافَحتِ ريّانَ الکَلا
و تحرّ شتِ بحُوذان کُلّي

فلذا تُروِي و تَروِي ذا صدَيً
و حديثاً عن فتاةِ الحيّ حَي

صبا با فتح صاد:باد و با کسر صاد:اشتياق و تمايل . هجت :برانگيختي . ذيّا :تصغير«ذا»بر خلاف قياس. الشذي تصغير شذا:بوي خوش. صافحت :لمس کردي، آهسته گذر کردي. ريّان:سيراب. الکلا: علف. تحرشت:تحريک کردي . جوذان:نام گياهي است. کلي، ترخيم کليه:نام مکاني است ، کنار درّه . تُروي: سيراب مي کني. تَروي :بازگو مي کني. ذا صدي:تشنه . حَي اول به معني کوي، و حَي دوم به معني حقيقت و زنده.
ابن الفارض در اين ابيات باد صبا را مخاطب قرار داده مي گويد :اي باد صبا، اين چه شوق و اشتياقي بود که براي ما، صبحگاهان و سپيده دم برانگيختي. و اين بوي خوش را از کجا آوردي . و تصوّر مي کنم که اين هنگامي بود که بر علفزار و چمن سيراب شده و تر و تازه بانر مي وزيدي و آن را لمس نمودي و گياه سرزمين «کليه»را بحرکت درآوردي و اين امور سبب شد که تشنه را سيراب کني و اخبار حقيقي را از احباب بياوري . در اين ابيات، جناس تام ميان «صبا و صبا».تجانس در ميان «أي و أيّ وکلاو کلي» و جناس محرف در ميان «تُروي و تَروي»وجود دارد. و همچنين تناسب، طباق و طي و نشر، وجود دارد. يکي از مزاياي اسلوب ابن الفارض اين است که گاه انسان خيال مي کند که در معني اشعارش تناقض وجود دارد امّا در حقيقت اينگونه نيست ، مانند اين بيت که مي گويد:

ما بينَ ضالِ المُنحنَي و ظِلالِهِ
ضَلَّ المُتَيِّمُ و اهتَدَي بِضَلالِهِ

ضال :نوعي از درخت کنار يا سدر . المنحني :اسم مکان است، جايي که در درّه پيچ و خم به وجود مي آيد. ظلال جمع ظلّ:سايه . ضلّ: گمراه شد. متيّم:اسير و شيفته عشق. شيفته عشق وحب در ميان درخت ضال و سايه آن در محلي به نام، اسير عشق گشت و سرگردان و گمراه . و سرگرداني و گمراهي او سبب هدايت او گرديد . منظور از ضلال،تحيّر و سرگرداني در بيابان عشق است . واين تحيّر عين هدايت است. يعني: محب پنهان گشت و غايب شد (فاني شد در وجود حق)-چون عارف وقتي به معرفت نفس آگاهي پيدا کرد مي داند که به مانند سايه اثر وجود حق است، پس با قاطعيّت بيان مي دارد که خود مساوي است با عدم و اين است معني ضلال و تحيّر و اين تحيّر پسنديده و ستايش شده است و عين هدايت. در اين بيت، طباق ميان «ضلال و هدايت» و جناس مضارعه ميان «ظلال و ضلال»وجود دارد . و مانند:

فَلي بَعد أوطاني سُکونُ إلي الفَلا
و بِالوَحشِ انسي اذ من الإنسِ وَحشتَي

پس از دوري از منازلم و جدايي از اوطانم، در حالتي قرار گرفته ام که به بيابان خو گرفته و در آنجا سکونت مي ورزم، زيرا با حيوانات وحشي انس مي گيرم و از انسانها بيزار و متنفرم. در اين بيت، ميان وحش و إنس و ميان أنسي و وحشتي طباق وجود دارد. و مانند:

أهفوا لأنفاسِ النسيمِ تَعلّة
ولِوَجهِ مَن نَقَلَت شذاهُ تَشوُّفي

فَلَعَلَّ نارُ جَوارِحي أن تَنطَفي
بِهُبوبِها و أودُّ أن لا تَنطَفي

أهفو: تمايل دارم. تعلّه ي :علّت تراشي. شذا: بوي خوش . تشوّف :آرزو و حب جستجو و کنجکاوي . جوانح: درون آدميزاد. آرزوي نفسهاي نسيم را دارم و عاشق جستجوي صورت کسي هستم که بوي خوش او را نسيم آورده است و اميدوارم که با وزيدن انفاس نسيم، آتش درونم خاموش گردد و دوست دارم که اين آتش خاموش نگردد بلکه همواره شعله ور باشد و برافروخته (چون از شوق محبوب بوجود آمده است)منظور شيخ، از خاموش شدن حرارت شوق بسوي حق تعالي است. در اين بيت ، طباق سلب ميان تنطفي و لا تنطفي وجود دارد، و ميان لعلّ - به معني أرجو- و أودّ، مراعت نظير موجود است. و مانند:

و قلت لرشدي و التنسک و التّقي
تخلّوا و ما بيني و بين الهوي خلّوا

رشد:هدايت. تخلّوا: کنار رويد، دست بکشيد . خلّوا:رهاکنيد. يعني به رشد و تنسک و تقوي(هدايت در دين و عبادت براي خدا و تقوي در شريعت محمّدي )گفتم : مرا بحال خود بگذاريد و قلبم را به خودتان و به نگاه به زيبايي خودتان مشغول نکنيد(که رشد و زاهد شدن و پرهيزکاري، از اوصاف محبّان نيست)مرا رها کنيد با عشق و آرزويم (که قلبم کاملاً به جناب پروردگارش متوجّه گردد). در اين بيت، مراعات نظير بين «رشد و تنسک و تقي و تخلّوا و خلّوا»وجود دارد.

و من أجلِها أسعَي لِمَن بينَنا سَعيَ
و أعدو و لا أغدو لِمَن دَأبُهُ العَذلَ

أسعي:قصد مي کنم و مي روم. سعي :تلاش نمود براي آشتي به منظور خير، ميان من و محبوب. أعدو: مي دوم. لا أغدو: در اينجا به معني نمي روم. مي گويد:از بهر محبوب بسوي آن کسي که مي کوشد محبت و آشتي بين ما برقرار باشد (مانند انبياء عليهم السلام که تلاش کرده اند در جهت انس و الفت قلبها بسوي پروردگار عالم)مي دوم. و بسوي آن کس که عادتش ملامت است و مرا در محبت سرزنش مي کند، نمي روم و سخنش را نمي پذيرم.
در اين بيت، ميان أسعي و سعي مراعات نظير و بين أعدو و لا أعدو طباق وجود دارد . و ممکن است منظور شيخ از «لمن بيننا سعي»کسي که تلاش براي افساد و فتنه مي کند باشد که شيطان است که همواره ديگران را به وسوسه مي اندازد و گناه را در نزد ايشان کم اهميّت جلوه مي دهد، تا عداوت ميان انسان و پروردگارش به وجود آيد.(ر.ک. شرح ديوان ، بوريني ، نابلسي، ج2،ص131)يکي ديگر از مزاياي اشعار ابن الفارض لطافت عبارت است و اشارت. و اين امر بطور کلّي در تمام عبارات او به چشم مي خورد و اين جاي تعجّب نيست، زيرا موضوع بلکه حتّي الفاظ او ملايم و ظريف و مأنوس اند و به قول مقدسي:او ميان سهولت بحتري وصنعت ابوتمام جمع مي نمايد و گاه از هر دو بالاتر قرار مي گيرد. با وجود اين که همواره غزل به اين اوصاف متّصف است امّا ابن الفارض ويژگي خاصي را دارا است که او را از ديگران متمايز مي سازد و آن لطافت روحي است که براسلوب او انعکاس پيدا مي کند و آن را محبوب دلها قرار مي دهد و اين لطافت روحي در اکثر ابيات او نمايان است و ما در اينجا نمونه هايي را ذکر مي کنيم :

يا أختَ سعد مِن حَبيبي جَئتَي
بِرِسالةٍ أدَّيتِها بِتَلَطُّفِ

فَسمِعتُ مالم تَسمَعي و نَظَرتُ ما
لم تَنظُري و عَرَفتُ مالم تَعرِفي

در ميان عرب بسياري از سعديان وجود دارند:سعد بن تميم ،سعد بن قيس، سعد بن هزيل و غير آنها، و چون شيخ سعدي بوده، همانگونه که حضرت رسول (ص)سعدي بوده -چون حليمه سعديه دايه آن حضرت بوده -شيخ خطاب مي کند به اخت سعد و گويد :اي کسي که از قبيله بني سعد هستي، نامه اي از محبوب برايم آوردي و آن نامه را با لطف و مهرباني به من دادي، پس من شنيدم و ديدم و دانستم آنچه که در نامه بود از امور مخصوص، که تو نشنيده اي و نديده اي و ندانسته اي. يعني اخت سعد که نامه را آورده مطالبي که در آن بوده متوجّه نشده. و از اين قبيل است فرموده رسول اکرم (ص):«ربّ حامل فقه إلي من هو أفقه منه »چه بسا کساني حامل فقه اند به سوي کسي که از آنان فقاهتش بيشتر است. يا منظور از رساله ، علوم الهي و معارف ربّاني و حقايق رحماني است.(همان،ج1،ص211)

زِدني بِفَرط الحُبِّ فيکَ تَحَيُّرا
وارحم حَشيً بِلَظي هَواکَ تَسَعَّرا

و إذا سَألتُکَ أن أراکَ حَقيقَةً
فَاسمَح و لا تَجعَل جَوابي لَن تَريَ

لظي:آتش. تسعّر:شعله ور شد. حشا:درون . مي گويد : بر من بيفزا که همواره از فرط حبّ و محاسن تو سرگشته و در تحيّرباشم ، و رحم کن به درونم که از آتش عشق و شوق تو شعله ور است . اگر خواستم که ترا به حقيقت مشاهده کنم به من ارزاني دار و جوابم را «لن تراني»قرار نده و خواستم را برآورده نما. شيخ در اين بيت اشاره مي کند به داستان حضرت موسي(ع)که از خداوند متعال خواست خود را به او نشان دهد، امّا پاسخ او از طرف پروردگار به «لن تراني»داده شد. در اينجا بسياري از اهل تصوّف ، شيخ را مورد اعتراض و انتقاد قرار داده اند و گفته اند:چگونه همّت واراده او به اين حد رسيده که طلب رؤيت ذات حق را بکند در صورتيکه حضرت موسي (ع)که پيامبر خدا بود برايش ميسّر نگرديد و از آن منع گرديد. پاسخ به اين اعتراض اين است که منظور شيخ، رؤيت در روز قيامت بوده، بدليل اينکه با «وإذا»که دلالت بر آينده مي کند جمله و خواست خود را مطرح کرده و نگفته «و إن»،چون مي دانست وجود مطلق از جميع قيود منزّه است و ديده نمي شود. يعني رؤيت را خواستار مي شود در آينده، زيرا ممکن است و ممتنع نمي باشد . علاوه بر اين، اگر طلب رؤيت ممکن باشد جايز است هر کس که طلب رؤيت برايش ممکن باشد طلب کند و همچنين از طلب، حصول مطلوب لازم نمي آيد (همان،ص236، 23)و از جمله زيبايي ها ي اشعار او دقّت در وصف و نمايش دادن و توصيف است و اين امر در بلاغت تشبيهاتش و تصاوير فکريش آشکار مي گردد، مانند اين بيت که مي گويد:

خافياً عَن عائِدٍ لاحَ کَما
لاحَ في بُردَيَهِ بَعدَ النَّشرِ طَي

عائد: عيادت کننده.برديه مثني برد:پوشاک خط خط، عباي بلند مردانه از پشم. نشر:از تا شدگي باز کردن. طي: در پيچيدن . يعني :بگو آن عاشق دلباخته را گذاشتم در حالي که از عيادت کنندگان مخفي و ناپيدا است بسبب ضعف و لاغري. و او آنچنان لاغر گشته که ظهور او مانند اثر پوشاک تا شده بعد از بازکردنش، مي باشد (در اين که حالت ضعف و لاغري که به او دست داده است، به اثر لباس تا شده تشبيه نموده است دليل بر دقّت در تصوير است که براي شاعر مذکور است)شيخ سعدي در اين معني چنين سرايد:

باد اگر در من اوفتد ببرد
که نمانده است زير جامه تني

(غزليّات ،ص498)

و مانند اين ابيات که عموميّت زيبايي را در هر چيز توصيف مي کند:

تَراهُ إن غابَ عَنّي کلُّ جارِحَة
في کُلِّ مَعنيً لَطيفٍ رائقٍ بَهِجِ

في نَغمَةِ العُودِ و النّاي الرَّخيمِ إذا
تَألَّفا بَينَ ألحانٍ مَنَ الهَزَجِ

وَ في مَسارَح غَزلانِ الخَمايِلِ في
بَردِ الأصائِلِ و الإصباحِ في البَلَجِ

و في مَساقِطِ أنداءِ الغَمامِ عَلَي
بِساطِ نورٍ مِنَ الأزهارِ مُنتَسِجِ.

تا آخر اين ابيات معروف، ضمير در تراه به حبيب بر مي گردد . جارحة: عضو. رائق:صاف و پسنديده . بهج:زيبا و با شکوه . الناي(ني):يکي از ابزار طرب که نواخته مي شود. الرخيم:دلپذير، خوش. تألّفا :جمع شدند ، بهم پيوستن . الهزج: نوعي از نغمه سرايي. مسارح جمع مسرح:چراگاه. خمائل جمع خميله:جاي پوشيده از انبوه درختان، بوستان. أصائل جمع أصيل : زمان بين عصر و مغرب . الإصباح: به بامداد در آمدن. البلج: درخشيدن خورشيد، سپيده صبح. مساقط جمع مسقط: محل سقوط . أنداء جمع ندي:شبنم . الغمام: ابر. النَّور: گل.
مي گويد :اگر محبوب از من غايب شود تمام اعضاي من به چشم تبديل مي گردند و او را در کمال لطافت معنوي و زيبايي مي بينند. هنگام شنيدن آواز«عود و ني» و به هم پيوستن آهنگها او را مي بينند، زيرا در لطافت معني، ميان آنها ومحبوب مشابهت وجود دارد . و همچنين محبوب را در چراگاه و بوستانها که در آن آهوان مي چرند و همچنين او را هنگام عصر که هوا سرد مي شود و صبحگاه هنگامي که خورشيد مي درخشد و در جايگاه ريزش باران ابرها بر فرش رنگارنگ گلها مي بينند.
و مانند ابيات ذيل که حالت وجد خود را به حالت بچّه اي تشبيه مي کند که از فشار قنداق بر او به گريه افتاده و مي خواهد از آن نجات پيدا کند، پس با کلماتي محبّت آميز با او سخن مي گويد و او را تکان مي دهد که اين امر سبب آرامش او گردد و فشار قنداق را از يادش ببرد:

إذا أنَّ مِن شَدِّ القِماطِ و حَنَّ في
نِشاطِ إلي تَفريحِ إفراطِ کُربَةِ

يُناغَي فَيُلغَي کُلَّ کَلٍّ أصابَهُ
وَ يُصغِي لِمَن ناغاهُ کالمُتَنَصِّتِ

وَ يُنسيه مُرَّ الخَطبِ حُلوُ خِطابِهِ
وَ يُذکِرُهُ نَجوَي عُهودٍ قَديمةٍ

يُسَکَّنُ بالتَّحريکِ و هوَ بِمَهدِهِ
إذا مالَهُ أيدي مُربّيهِ هَزَّتِ

وَ جَدتُ بِوجَدٍ آخذي عند ذِکرِها
بِتَحبيرِ تالٍ إو بألحانِ صَيِّتِ

أنّ: ناليد، شکوه کرد. قماط:قنداق. حنّ: دلسوزي کرد ، آرزو نمود. تفريح: شادي. إفراط:عدم تعادل، زياده روي. کربة: درد و اندوه . يناغَي :با مهرباني نوازش داده مي شود. يلغي: باطل و بي اثر مي کند. کلّ:سختي و خستگي. يصغي: متمايل مي شود و گوش فرا مي دهد. متنصت : شنونده با تمام وجود . مرّ:تلخي. الخطب : رويداد ناگوار. نجوي: راز. يسکّن: آرام مي گيرد. مهد: گهواره ، بستر. وُجِدتُ : شور و شوق و جذبه مرا فرا گرفت . تحبير: تحسين ، آراستن. تالي : خواننده . صيّت:بلند آواز.
شيخ در اين ابيات، تواجد خود را به حالت کودکي تشبيه مي کند که از فشار بند قنداق بر او مي نالد و در انتظار راه نجات است و در حاليکه نوازش داده مي شود تکان مي خورد و در آن، آرامي برايش حاصل مي شود و فشار بند قنداق از يادش مي رود. و بسياري از لطايف ديگر که در شرح حال خود ذکر کرده . او گاه تأثير حبّ و جاذبه آن را بيان مي کند و زيبايي محبوب را توصيف مي نمايد و به ملامت سرزنش کنندگان مي پردازد و در اين باره به مرحله بلندي از خيال شعري مي رسد:

يا أخا العذلِ في مَن الحُسنُ مِثلي
هامَ وجداً به ِ عَدِمت أخاکَ

لَو رَأيتَ الّذي سَباني فيهِ
من جَمالٍ و لَن تَراهُ سَباکَ

يعني :اي کسي که وابستگيت با من مانند وابستگي برادر با برادر است، مرا ملامت ميکني درباره آن کس که زيبايي- مانند من - از جذبه عشق و محبّت او، سرگشته و حيران است.(جمله «عدمت أخاک»دعائيّه است و با فتح تاء براي مخاطب و ضم آن براي متکلم ، خوانده مي شود )يعني : خداوند جدايي بياندازد ميان تو و سرزنش کردنت و برادريت را با ملامت نابود کند تا شايد از آن به بعد مرا مورد ملامت قرار ندهي - يا -خداوند مرا محروم کند از دوستي و برادريت با سرزنش کردنم تا اينکه تو هم مثل من و زيبايي، در محبّت او حيران گردي. اگر آن جمال بديع که قلب مرا اسير نموده است ببيني- که البتّه آن را نمي بيني - تو را هم اسير مي کند. و چه زيبا است شيخ محمود شبستري:

از جمله جهان در رخ جانبخش تو پيدا
وي روي تو در آيينه ي کون هويدا

تا شاهد حسن تو در آيينه نظر کرد
عکسِ رخِ خود ديد، بشد واله و شيدا

(رک. شرح گلشن راز،ص591)

در پايان لازم مي دانم به اين امر اشاره کنم که دواوين بسياري از شعرا، از طرف دانشجويان مراکز تحقيقات عالي در ايران - از جنبه هاي گوناگون -مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و چه بسا بصورت پايان نامه ها به رشته تحرير در آمده، امّا ديوان اشعار اين عارف نامي، با وجود جنبه هاي بسيار زيبا که در آن مي باشد، مورد بي توجهي واقع شده است.
نتيجه
ابن الفارض يکي از نامدارترين عارفان دوران خود بوده و بر خلاف نظر بعضي که عشق او را زميني دانسته اند و او را همانند ديگر غزلسرايان به شمار آورده اند، عشق او از قلبي سرشار از معرفت الهي سرچشمه گرفته است. بسياري از اشعار او را بدون در نظر گرفتن و اطلاع بر مصطلحات عرفاني نمي توان فهميد. او در سرودن اشعار از قدرت بالايي برخوردار بوده و توانايي او در نظم شعر بر سخت ترين قافيه ، در قصايد او از جمله «يائيه » به چشم مي خورد و از آنجا که در دوراني مي زيسته که زيبايي هاي بديعي در نظم و نثر به اوج خود رسيده بود، اشعار او نيز از اين امر مستثني نمي باشد. لذا بسياري از ابيات او از زيبايي ها ي بديعي در انواع مختلف جناس، طباق، لف و نشر، ...برخوردار است.
 

پی نوشت:
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد گرمسار
 

منابع و مآخذ
 

1ـ قرآن الکريم.
2ـ أحاديث نبوي.
3ـ بستاني ، بطرس (1987)محيط المحيط، مطابع تيوبو- برس-بيروت -لبنان.
4ـ بستاني، فؤاد أفرام(بدون تاريخ)مجاني الحديثه عن مجاني الأدب شيخو، الجزء التالث، دارالمشرق ، بيروت- لبنان.
5ـ بوريني، شيخ حسن و نابلسي عبدالغني(بدون تاريخ)،شرح ديوان ابن الفارض ، دار التراث ، بيروت.
6ـ بوبصيري، شرف الدين محمد (1361)قصيده البرده ، ترجمه و تفسير سيد محمد شيخ الاسلام. انتشارات صدا و سيما، چاپ اول.
7ـ تبريزي ، شرف حسين بن الفتي (بدون تاريخ )رشف الألحاظ في کشف الألفاظ، تصحيح و توضيح نجيب مايل هروي.
8ـ جامي ، نور الدين عبدالرحمن (بدون تاريخ )شرح قصيده خمريّه در وصف راح محبت، تصحيح حکمت آل آقا ، انتشارات بنياد مهر.
9ـ خوري، امين(1904م) شرح ديوان ابن الفارض، بيروت، المطبعة الأدبية.
10ـ سفينه حافظ (بدون تاريخ )زير نظر دکتر سيد جلال الدين مجتبوي، به اهتمام و جمع آوري و تحقيق و تدوين دکتر سيد امير محمود انوار، دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران.
11ـ شيرازي ، حافظ(1380ش)ديوان، خواجه شمس الدين، مقدمه ي عزيز الله کاسب، تهران.
12ـ عميد، حسن(2535)فرهنگ عميد ، انتشارات جاودان، چاپ دهم.
13ـ غزالي، امام محمد(1406هجري )،إحياء العلوم، دارالکتب العلميه ، بيروت ، لبنان.
14ـ غزليات سعدي (1342ش)،تصحيح محمد علي فروغي، چاپ اقبال.
15ـ فاخوري، حنّا(بدون تاريخ )تاريخ الادب العربي، الطبعه البوليسيه، لبنان -بيروت.
16ـ فرغاني ، سعد الدين (1379ش)،مشارق الدراري ، مقدمه و تعليقات استاد سيد جلال الدين آشتياني، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه قم.
17ـ قمري آملي، سراج الدين (1369ش)،مختارات من الأشعار، به اهتمام دکتر يدالله شکري، مطبعه ي سپهر، طهران.
18-کاشاني،عبدالرزاق(1319هجري)،کشف الوجوه الغرلمعاني نظم الدر،مخلوط.
19ـ کاشاني، عبدالرزاق(2005م/1426هجري)، کشف الوجوه الغرلمعاني نظم الدر ، الطبعة الأولي، دار الکتب العلميّة ، بيروت ، لبنان.
20ـ لاهيجي، شيخ محمد(1374ش)شرح گلشن راز، با مقدمه کيوان سميعي، چاپ ششم(دوم سعدي)انتشارات سعدي.
21ـ مقدسي، انيس ، (بدون تاريخ )امراء الشعراء العباسيين، دارالکتب- لبنان -بيروت.
22ـ همداني، باباطاهر(1360ش)،ديوان ، ترجمه کردي دو بيتي ها، صديق صفي زاده، مطبعه فروهر.
23ـ همداني، امير سيد علي(1362ش/1404ق)،مشارب الأذواق ، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي ، چاپ سبز، الطبعة الأولي.

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط