استاد مطهری، شاگرد برجسته علامه طباطبایی و از پرورش یافتگان مکتب اوست. استفاده استاد شهید از محضر علاّمه، محدود به چند سال حضور در جلسات درسی نبود، بلکه وی تا پایان عمر پیوسته از آن فیلسوف و مفسّر عالیقدر بهره میگرفت و در سراسر آثارش، جلوه های فکری علاّمه را میتوان دید. مطهری چندان به استاد خویش عشق و ارادت میورزید که با جمله «روحی له الفداء» از وی تکریم میکرد و رسم ادب را چندان میدید که در تألیفات خود، قلم به نقد مستقیم نظریات حضرت علاّمه نیالاید. هر چند با نبوغ و استقلال فکریِ استاد، بروز هر گونه اختلاف نظریه علمی، طبیعی مینماید.
یکی از مسائلی که آن دو متفکر فرزانه، به آرای متفاوتی در آن رسیده اند، موضوع «عدالت» است که در این مقاله به آن پرداخته ایم. بیشک بررسی و مقایسه این آرا، در تبیین و تحلیل عالمانه این مسأله مهمِ انسانی ـ اسلامی، نقش بسزایی دارد و دستمایه ارزشمندی در اختیار پژوهشگران قرار میدهد.
1. طرح موضوع و سابقه آن
در این میان، «ارزش» و «خاستگاهِ» عدالت، از مهمترین مسائل مربوط به آن است که پیوسته با «نگاه منفیِ» عدهای از اندیشمندان مواجه بوده است. طرح چنین دیدگاه هایی در «جمهور» و برخورد افلاطون با آن، نشان میدهد که منفینگری در باره عدالت، از چه پیشینهای برخوردار است و البته استمرار همان نگرش در قالب نظریات جدید در غرب، حکایت از آن دارد که هنوز غبار فراموشی بر تحلیلهای کهن، ننشسته است.
کالیکلس، عدالت را «جریانی بر خلاف طبیعت»، میدانست؛ زیرا وسیلهای برای محدود کردن قدرتمندان و نیرومندان میشود، از اینرو معتقد بود که هر کس تواناتر است، باید قدرت را به دست گیرد و نباید او را با زیردستانش برابر دانست.
پرسش سقراط از وی این بود که: توانایان نسبت به خود چگونهاند؟ فرمانروایند یا فرمانبر؟ باید بر خود تسلط داشته باشند، یا لازم نیست بر نفس و هوسهای خود فرمان برانند؟ او پاسخ میداد:
«زیبایی و عدالت، از نظر طبیعی آن است که آزادمردانِ روزگار، هوسها و شهوات خود را به جای محدود ساختن، بپرورانند. البته بیشتر مردم چون ناتوانند و از ناتوانی خود شرم دارند، برای پنهان ساختن آن، لگامگسیختگی و ناپرهیزکاری را زشت میشمارند و چون خود از ارضای هوسها و رسیدن به آرزوها ناتوانند، خویشتنداری و عدالت را میستایند. این
ستایش ناشی از ناتوانی است. سقراط! نیکبختی و فضیلت آدمی، فرمانروایی و کامروایی و آزادی اوست، از اینکه بگذری، همه رسوم و آداب غیر طبیعی و سخنهای بیمعنی است.»2
سوفسطائیان یونانی، به هیچ گونه «ارزش اخلاقی» برای عدالت، باور نداشتند، هر چند «ضرورت اجتماعیِ» آن را میپذیرفتند. آنها اعتراف میکردند که برای زندگی اجتماعی انسانها در کنار یکدیگر، چارهای نیست جز اینکه فعالیتهای انفرادی انسان، محدود و تمایلات خودخواهانهاش، تسلیم قیدها و مقررات اجتماع گردد. ولی آنها نمیپذیرفتند که این محدودیت ها، بشر را به «انسانی بهتر» تبدیل میکند و «فضیلت» او را به عنوان انسان بالا میبرد. البته این قیدها، او را «شهروندی بهتر» میسازد. همچون اسبی وحشی که چه بسا در میان نوع خود ممتاز باشد ولی برای آنکه به کار گرفته شود، بناچار باید مهار و اهلی گردد، این کار، از او «اسبی بهتر» از آنچه در ایام لجامگسیختگی بود نمیسازد، بلکه محدودیت هایی که بر او تحمیل میشود، از او حیوانی مفلوک میسازد، هر چند «مرکبی سودمند» میشود.
افلاطون در جمهور، نظریه «عدالت بر مبنای توافق اضطراری» را به خوبی تبیین کرده است. وی مکتب تراسیماکوس را این گونه ارائه میکند:
«به اقتضای «طبیعت»، ارتکاب ظلم نیکوست هر چند تحمّل ظلم بد است. اما زیان تحمّل ظلم بیش از نفع ارتکاب آن است. بنابراین، هنگامی که مردم نسبت به یکدیگر تعدّی میکنند و هر کس؛ گاه ظالم و گاه مظلوم واقع میشود، سرانجام آنان که خود را از ستمگری عاجز و از ستمکشیدن ناچار میبینند، به این اندیشه میرسند که بهتر است با دیگران «موافقت» کنند که هیچ کس به دیگری ستم نکند و از دیگری ستم نبیند. وضع قوانین از اینجا پیدا میشود و مردم رعایت آن را «اجرای عدالت» نام میگذارند. اینکه مردم عدالت را میپسندند، نه به این سبب است که عدالت را از «محسّنات» میدانند، بلکه عجز از ستمگری، باعث «مقبولیت عدالت» میشود؛ زیرا کسی که توانایی ستمگری دارد، هرگز حاضر نخواهد بود با دیگری پیمان احتراز از تعدّی ببندد و اگر چنین کند، دیوانه است. رأی همگان در باره عدالت، چنین است.»3
اگر از نظریه پیشگفته، به «لزوم سازگاری منافع»، تعبیر کنیم که افراد برای «تأمین منافع» خود، به ناچار از «منفعت فردی» صرف نظر میکنند، تا بتوانند «توقع رفتار مشابه» از سوی دیگران را داشته باشند و زندگی برایشان قابل تحمّل گردد، در این صورت، روح چنین تلقی سودجویانهای از عدالت را در اروپا، از قرن هفدهم به بعد به خوبی میتوان مشاهده کرد و بر این اساس، عدالت، چیزی جز دوراندیشی برای «حفظ منافع فردی» نیست که بناچار از طریق شناسایی منافع دیگران صورت میگیرد؛ مثلاً هابز، عدالت را «عمل به تعهداتی» میداند که فرد از سرِ «نفعطلبی» به آن رضایت میدهد.4 هابز نیز بحث خود را از «وضع طبیعی» آغاز میکند؛ همان وضعی که هر کس بدون هیچ گونه مانعی میخواهد به آنچه که میپسندد برسد و «حق انجام هر کار، تصرف و سلطه بر هر چیز و تعدّی در باره هر کس» را داشته باشد و چون اقدام بر مبنای این طبیعت و سرشت بشری، با «صیانت از خویش» منافات پیدا میکند، لذا انسانها به یک «وضع ثانوی» تن میدهند و چنین توافق میکنند که هر کس از این حق مطلق، به شرط آنکه دیگری نیز چنین کند، صرف نظر نماید.
در این تحلیل، هیچ گونه ارزش اخلاقی و فضیلت انسانی برای عدالت باقی نمیماند:
وقتی که هابز میگوید انسان نسبت به هر چیز که بتواند به دست آورد، یک حق طبیعی دارد، در واقع منظورش این است که «زور» تنها راهبر کردار آدمی است. به کوتاه سخن، چون هیچ قانون اخلاقی وجود ندارد، تنها معیاری که میتوان با آن در باره اعمال آدمی داوری کرد، پیروزی یا شکست او در راه رسیدن به چیزی است که قصد به چنگ آوردنش را کرده است.5
2. «نظریّه عدالت» در نزد علاّمه طباطبایی
در بررسی کنونی، دو مسأله «طبیعت انسان» و «ارزش عدالت»، از اهمیّت بیشتری برخوردار است، لذا با تفصیل بیشتر به آن پرداخته، از منشأ پیدایش جامعه صرف نظر میکنیم:
1ـ2 سیر تکوین نظریّه
«و لما لم یکن الانسان بحیث یستقل وحده بأمر نفسه إلاّ بمشارکة آخر من بنیجنسه و بمعارضة و معاوضة تجریان بینهما یفرغ کّل واحد منها لصاحبه عن مهمّ لو تولاّه بنفسه لازدحم علی الواحد کثیر و کان ممّا یتعسّر اِن أمکن وجب أن یکون بین الناس معاملة و عدل ...»8
البته در این استدلالِ حکمای اسلامی نیز، به «طبیعتِ منفعتطلبِ بشر» توجه شده است. خواجه نصیرالدین طوسی در همین جا مینویسد:
«کل واحد یشتهی مایحتاج إلیه و یغضب علی من یزاحمه فی ذلک و تدعوه شهوته و غضبه إلی الجور علی غیره»،9 علاّمه طباطبایی نیز در همین استدلال آورده است:
«و الطبایع إلی التعدّی و تخصیص المنافع بنفسها و مزاحمة غیرها مجبولة».10
علاّمه طباطبایی،
مانند
بسیاری از
فیلسوفان دیگر،
بحث خود را
از «طبیعت بشر»
آغاز کرده
و با کاوش
در طبع انسان
در صدد کشف
رابطه آن با
عدالت برآمده
است.
بههرحال، در این مرحله نیز، نظریه خاصی از علاّمه طباطبایی دیده نمیشود. سپس علاّمه با هجرت به قم، به تدوین مقالات «اصول فلسفه و روش رئالیسم» همت میگمارد و مجددا مسأله ادراکات اعتباری را در یک مقاله مستقل و این بار مفصّلتر مورد بحث قرار میدهد. به ظاهر «نظریه عدالت» برای نخستین بار در این مقاله، پرده از نقاب برمیدارد. البته علاّمه پس از آن نیز مکرر در تفسیر المیزان همان دیدگاه را مطرح نموده و گاه به صورت شفافتر، آن را تبیین کرده است.
2ـ2 طبیعت بشر و ارزش عدالت
برای فیلسوفان سیاسی، نه تنها «طبیعت بشر» یک مسأله است، بلکه در نزد آنان، اغلب مباحث فلسفه سیاسی بر پایه این مسأله شکل میگیرد.11 دستگاه فکری جان لاک، در فردگرایی طبیعتِ انسان ریشه دارد و از آن به آزادی و برابری انسانها در تصمیمگیری برای خود میانجامد و لذا وظیفه قدرت سیاسی را تأمین حداکثر آزادی فرد میداند، در مقابل فیلسوفانی که جوهره وجود انسان را اجتماعی میدانند، به غایات صرفا فردی اعتنایی ندارند؛ زیرا برای فرد منهای جامعه، هویت و اعتباری قائل نیستند. هم چنین نظریاتی که انسان، با طبیعت «سیاسی»اش، تعریف میشود، در برابر نظریاتی که بشر را با «لذتطلبی» معرّفی میکنند، قرار دارند و در نتیجه تئوری های کاملاً متفاوتی ارائه میکنند؛ مثلاً بر مبنای اخیر، سازمان حکومت «تنها» وقتی موجه است که بتواند شادی بیشتر به ارمغان آورد و آلام را به حداقل برساند، بنتام در اینجا با آوردن کلمه «تنها» تصریح میکند که هیچ چیز دیگر را در غایت حکومت نباید وارد کرد.12
علاّمه طباطبایی نیز، بحث از نظام ارزشی جامعه را از همین جا آغاز کرده و با تحلیل «سرشت انسان» به پیش رفته است. علاّمه معتقد است انسانها به لحاظ طبیعت، چناناند که به هر چیز و هر کس، به عنوان «ابزار برای خود» نگاه میکنند و همانگونه که به سراغ غذا و پوشاک میروند تا احتیاجات خویش را تأمین کنند، با همین انگیزه نیز به سراغ افراد دیگر بشر میروند تا به بهرهکشی از آنان پرداخته و ایشان را به خدمت خود در آورند:
این موجود عجیب با نیروی اندیشه خود، اگر با یک همنوع خود روبرو شود به فکر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد؟ و در مورد همنوعان خود استثنا قائل خواهد شد؟ بیشبهه چنین نیست؛ زیرا این خوی همگانی را که پیوسته دامنگیر افراد است، نمیتوان غیر طبیعی شمرد و خواه ناخواه این روش مستند به طبیعت است.13
علاّمه، پیدایش زندگی اجتماعی و همگرایی انسانها را نیز مولود همین «طبیعت استخدام» میداند که هر کس برای «سود خود» به «سود دیگران» احترام میگذارد و برای سود همه، «عدالت اجتماعی» را میپذیرد:
نزدیک شدن و گرد هم آمدن، یک نوع استخدام و استفاده است که به سود احساس غریزی انجام میگیرد و سپس در هر مورد که یک فرد راهی به استفاده از همنوعان خود پیدا کند خواهد پیمود و چون این غریزه در همه به طور متشابه موجود است نتیجه اجتماع را میدهد.
و بالاخره نتیجه نهایی بحث مفصل ایشان، آن است که:
انسان با هدایت طبیعت و تکوین، پیوسته از همه، سود خود را میخواهد (اعتبار استخدام) و برای سود خود، سود همه را میخواهد (اعتبار اجتماع) و برای سود همه، عدل اجتماعی را میخواهد (اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم).14
حضرت علاّمه، این بحث را در موارد فراوانی از تفسیر المیزان نیز تعقیب کرده15 و پیوسته تأکید نموده است که طبیعت حبّ ذات و خوی استخدام، موجب آن میشود که آدمی، دیگران را به استخدام خود در آورد و چون این غریزه و گرایش، در همه وجود دارد، لذا انسانها چارهای جز آن ندارند که با دیگران مصالحه کنند تا بتوانند در ضمن سود بردن از هم، به یکدیگر نیز سود برسانند و بر این اساس، زندگی اجتماعی و عدالت اجتماعی، ضرورت مییابد. ولی ضرورتی که چون با میل طبیعی انسانها سازگاری ندارد، باید از آن به «اضطرار» تعبیر کنیم؛ زیرا اگر انسانها مجبور نبودند، هرگز به آن تن نمیدادند و لذا هر کس قدرت و توانایی یابد، بلافاصله پیوندهای اجتماعی و عدالت را نادیده میگیرد و حق ضعفا را پایمال میکند. تاریخ بشر، پیوسته شاهد ظلم و تعدّی بوده است. در حالی که اگر «عدالت اجتماعی» برخاسته از «طبیعت اوّلی بشر» بود، «غالبا» بر جوامع بشری حکومت میکرد و نمیبایست دائما خلاف آن دیده شود.
علاّمه در تفسیر المیزان، پس از بحثی در باره «جری الانسان علی استخدام غیره انتفاعا»، به طرح بحث فوق پرداختهاند که به دلیل اهمیّت مسأله باید به تأمل بیشتر در تعبیرات خاص ایشان پرداخت:
«غیر انّ الانسان لمّا وجد سائر ألافراد من نوعه و هم أمثاله یریدون منه ما یریده منهم «صالحهم» و رضی منهم أن ینتفعوا منه وزان ما ینتفع منهم و هذا حکمه بوجوب اتخاذ المدینة و الإجتماع التعاونی و یلزمه الحکم بلزوم استقرار الإجتماع بنحو ینال کّل ذیحّق حقه و یتعادل النسب و الروابط و هو العدل الإجتماعی. فهذا الحکم أعنی حکمه بالاجتماع المدنی و العدل الإجتماعی، إنّما هو حکم دعا إلیه «الاضطرار» و لو لا الاضطرار المذکور لم یقض به الانسان أبدا و هذا معنی ما یقال أنّ الانسان مدنیّ بالطبع و إنّه یحکم بالعدل الإجتماعی، فإنّ ذلک أمر ولّده حکم الاستخدام المذکور اضطرارا و لذلک کلّها قوی انسان علی اخر ضعف حکم الإجتماع التعاونی و حکم العدل الإجتماعی أثرا فلا یراعیه القوی فی حقّ الضعیف و نحن نشاهد ما یقاسیه ضعفاء الملل من الامم القویة و علی ذلک جری التاریخ أیضا إلی هذا الیوم الّذی یدعی أنه عصر الحضارة و الحرّیة ... و لو کان العدل الإجتماعی مما یقتضیه طباع الانسان اقتضاءاً أولیا لکان الغالب علی الإجتماعات فی شؤونها هو العدل و حسن تشریک المساعی و مراعاة التساوی مع أنّ المشهور دائما خلاف ذلک».16
در اینجا، علاّمه طباطبایی به تناسب بحث تفسیری، نظریه خود را به آیاتی از قرآن نیز مستند میسازد: «إنّه کانَ ظَلُوما جَهُولاً» (احزاب: 73)، «إنّ الانسان خُلِقَ هَلُوعا»(معارج: 19)، «انّ الانسان لَظَلُوم کَفّار» (ابراهیم: 34)، «انّ الانسان لَیَطغی أنْ رَآه استَغنی» (علق: 7).
قطعهای که از تفسیر المیزان آوردیم، گویاترین بحثی است که علاّمه در این باره ارائه کرده است و این قطعه، به دلیل وضوح و صراحت، ما را از ذکر موارد دیگر بحث در این تفسیر شریف بینیاز میسازد.
3. نقد استاد مطهری بر نظریّه عدالت
نظریه عدالت علاّمه،
با دیدگاه های
استاد،
نشان میدهد
که استاد
دو اختلاف نظر
اساسی
با علاّمه دارد:
یکی در باره
طبیعت بشر
و اصل استخدام
و دیگری در باره
ارزش عدالت.
و تقریر متن میپرداخت و معمولاً به حوزه نقد و اعتراض وارد نمیشد، ولی مقاله ادراکات اعتباری مشتمل بر نظریاتی بود که حضرت استاد نمیتوانست صرفا به تقریر آن بپردازد. بخشی از این مقاله بدون حواشی استاد منتشر شد و شهید مطهری میفرمود:
«بعضی از قسمتهای این بحث برای ما قابل قبول نبوده و نیست.»17
البته همه نقدها و ملاحظات استاد در باره مقاله ادراکات اعتباری، به طبیعت بشر، اصل استخدام و ارزش عدالت، مربوط نمیشود، از اینرو اشاره به آنها در این مقاله ضرورتی ندارد. از سوی دیگر، مطالعه آثار دیگر استاد، نشان میدهد که وی علاوه بر آنچه در پاورقیهای اصول فلسفه در این باره مطرح کرده، ملاحظات دیگری نیز در خاطر داشته است؛ مثلاً شهید مطهری، مدنیبالطبعبودن بشر را به معنای «مدنیبالاضطرار»بودن نمیداند و نمیپذیرد که انسان به حسب طبع اولی خود مایل است که آزاد باشد و به قید و بندی که لازمه زندگی اجتماعی است محصور نشود اما به حکم تجربه دریافته است که به تنهایی قادر به ادامه زندگی خود نیست و لذا بالاجبار به محدودیت زندگی اجتماعی تن داده است. بلکه او معتقد است که اجتماعی بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پیریزی شده است و به صراحت، دو نظریه «قراردادی و انتخابیبودن» و یا «اضطراری و تحمیلیبودن» زندگی اجتماعی را نفی میکند.18 و بر اساس این مبنا، به نتیجه بسیار مهمّی دست مییابد که چون زندگی اجتماعی، غایت طبیعی حیات انسان است، پس همانگونه که «فرد» دارای حقوق طبیعی و فطری است، جامعه نیز دارای حقوق طبیعی و فطری میباشد.19
مقایسه نظریه عدالت علاّمه، با دیدگاه های استاد، نشان میدهد که استاد دو اختلاف نظر اساسی با علاّمه دارد: یکی در باره طبیعت بشر و اصل استخدام و دیگری در باره ارزش عدالت. اختلاف نظر اول را
در پاورقیهای منتشر نشده بر کتاب اصول فلسفه، میتوان دید و اختلاف نظر دوم از لابلای مباحث مربوط به عدالت که در آثار استاد پراکنده است، آشکار میشود.
1ـ3 طبیعت بشر
«انسان دارای دو «من» است. «من سفلی» و «من عِلوی»؛ بدین معنی که هر فرد یک موجود دو درجهای است: در یک درجه حیوان است، مانند همه حیوانهای دیگر و در یک درجه دیگر دارای یک واقعیت عِلوی است و تعجب است چرا آقای طباطبایی این حرف را نزدند، با اینکه حرفی است که با همه اصول و از جمله اصول ایشان در باب اخلاق جور در میآید. وقتی ما میگوییم «طبیعت انسان»، مقصود «واقعیت انسان» است، نه فقط طبیعت مادی ... انسان این منِ عِلوی را کاملاً در خودش احساس میکند و بلکه این من را اصیلتر هم احساس میکند در وقتی که میان مقتضیات حیوانی و آنچه انسان با عقل و اراده خودش بر خلاف مقتضای حیوانیاش تشخیص داده است مبارزه در میگیرد و انسان تصمیم میگیرد مقتضای عقل را بر جنبههای حیوانی غلبه بدهد، گاهی موفق میشود و گاهی موفق نمیشود؛ مثلاً در مورد غذا خوردن و کیفیت و مقدار آن، عقل مقتضیاتی دارد و میل و شهوت مقتضای دیگر. انسان وقتی مغلوب شهوت قرار میگیرد، حالتش، حالت یک انسان شکستخورده است و وقتی که بر میل و شهوت غالب میشود، در خودش احساس فتح و پیروزی میکند. بر حسب ظاهرِ مطلب باید در هر دو حالت، هم احساس شکست بکند و هم احساس پیروزی، چون هر دوی آنها، در مملکت خودش واقع شده
است، ولی عملاً میبینیم اینجور نیست؛ در موقع غلبه عقل، احساس پیروزی میکند و هنگام غلبه شهوت، احساس شکست. این برای آن است که «من واقعی»اش همان من عقلانی و ارادی است و جنبه حیوانی که جنبه سفلی اوست در واقع یک مقدمهای است برای خود واقعی او. جنبه سفلی، یک «خودی» است که در عین حال «جز خود» است...»20
اگر طبیعت بشر اینگونه تعریف شود، هرگز «اصل استخدام» به عنوان یک اصل فراگیر و یگانه، مورد تأیید قرار نمیگیرد. اکنون نمیتوان به سراغ حواشی استاد بر اصول فلسفه رفت و به خصوص بخشهایی از این حواشی که به همراه متن به چاپ نرسیده است را مورد دقت و اندیشه قرار داد. وقتی علاّمه میگوید: آدمی همانگونه که از اشیاء و حیوانات برای سود خود استفاده میکند، با انگیزه استفاده نیز به سراغ همنوعان خود میرود، استاد در حاشیه، مینویسد:
«بدونشک، انسان از آن جهت که گیاه است و از آن جهت که حیوان است؛ یعنی از آن جهت که مجهّز به قوه تغذیه و تنمیه و تولیدمثل و حرکت است، مقتضای قوای فعّالهاش همان است که در متن ذکر شده: «استخدام»، ولی آیا انسان مجهّز به قوا و استعدادهای ماورایی که مقتضای آنها با مقتضای قوای فعاله نباتی و حیوانی او متفاوت باشد، نیست؟ مسلّما چرا. تفاوت جنبه علوی انسان با جنبه سفلی او در همین خصوصیات است، لهذا گفتهاند انسان یک سلسله احساس ها دارد که با حساب های طبیعت جور در نمیآید، باید گفت عجب از حضرت مؤلف است که به این نکته توجّه نفرمودهاند.»21
همچنین وقتی علاّمه، از فراگیر بودن اصل استخدام بحث میکند، استاد در تعلیقه خود، مینویسد:
«این نظر در باره طبیعت مادی و سفلی انسان صحیح است، ولی انسان دو طبیعتی است،22 و در باره طبیعت علوی انسان به هیچ وجه صادق نیست، لهذا صحیح نیست که عبادت انسان که رابطه او با خداست، همیشه جنبه استخدامی داشته باشد، عبادت سپاسگزارانه و یا عاشقانه این طور نیست، حتی رابطه مادر و فرزند هم آن گونه نیست. مادر از فرزند لذت میبرد ولی فرزند برای او هدف است نه وسیله. مادر برای لذت خودش کار نمیکند ... خلاصه میتواند طالب خیر و فضیلت و ارزش باشد، از آن جهت که خیر و فضیلت و ارزش، پایه و ریشه کمالبودن آنها برای جوهر نفس است و انسان آن کمالها را برای خود میخواهد؛ یعنی به نوعی عاشقانه آنها را میخواهد ...»23
در این تعلیقات، مناقشات دیگری نیز بر متن مطرح شده است که ارائه آنها از چارچوب این مقاله بیرون است. بهرحال لبّ کلام و استدلال در نقد نظریه استخدام این است که باید بین دوست داشتن یک چیز به عنوان «وسیله»، با دوست داشتن آن به عنوان «هدف» فرق گذاشت. انسان وقتی با نگاه «استخدام» به سراغ چیزی میرود و آن را دوست دارد، آن را «وسیله» قرار میدهد تا خود لذّت ببرد، ولی نمیتوان انکار کرد که گاه عشق ورزیدن، وسیله نیست، از اینرو فعالیت «خودخواهانه»، با فعالیت «عاشقانه» کاملاً متفاوت است و استخدام، فقط توجیهگر فعالیتهای خودخواهانه انسان است.
استاد مطهری در مقدمه کتاب «جاذبه و دافعه» علی علیهالسلام نیز به بحث از ریشه گرایشهای انسان پرداخته است. در آنجا با استفاده از تعبیر «عقیده بعضی» نظریه استخدام را چنین نقل میکند: «انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده؛ با فعالیتهای پیگیر خویش میکوشد تا خلأهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد، و این نیز امکانپذیر نیست به جز این که به دستهای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دستهای بهرهگیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند، و ما هیچگرایش یا انزجاری را در وی نمیبینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج گرفته است.» استاد در این جا به صراحت به نقد این نظریه پرداخته، ولی با آوردن تعبیر «عقیده بعضی»، از انتساب این قضیه به خود پرهیز کرده است. ولی بحثهای بعدی استاد در بحث کتاب به خصوص آن جا که از نقش عشق در کمال انسان بحث میکند، به خوبی نشان میدهد که استاد با آن نظریه از اساس مخالف است:
«انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است از خود بیرون نرفته است، شخص یا شی مورد علاقه را برای خود میخواهد و اگر در باره معشوق و محبوب میاندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهرهمند شود. چنین حالتی نمیتواند مربّی روح انسان باشد و او را تهذیب نماید. اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار میگیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا میکند، آماده است خود را فدای خواستههای او بکند. این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقّت و از خود گذشتگی به وجود میآورد، بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیّت و جنایت بر میخیزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است...»24
از طُرفه نکاتی که علاّمه طباطبایی مطرح کرده، این است که ایشان از اطلاق کلمه «استثمارگر» بر طبیعت بشر، استیحاش دارد و تفسیر «خوی استخدام» را به آن، ناروا میشمارد. ایشان میگوید:
کلمه استخدام را نباید ناروا تفسیر کرد. ما نمیخواهیم بگوییم انسان بالطبع روش استثمار دارد.25
و از قضا، استاد مطهری در تقریر نظریه علاّمه، از همین واژه استفاده میکند و میگوید:
«انسان بالطبع استثمارگر آفریده شده است.»26
و البته در این باره حق با استاد است؛ زیرا علاّمه تعدّی به حقوق ضعیفان و تجاوز به حقوق ناتوانان را برخاسته از طبیعت استخدام در بشر میداند و همین طبیعت را مبدأ ظلم و بیعدالتی در طول تاریخ میشمارد،27 در این صورت استیحاش از بکارگیری استثمار چه وجهی دارد؟ مگر آنچه را حضرت علاّمه در اصول فلسفه، نفی نموده، در موارد دیگر به اثبات آن نپرداخته است؟ علاّمه، خود تصریح میکند که تجاوزگری و طغیان، ریشه در استخدام دارد.28 بلکه خودِ علاّمه هم بارها کلمه «استثمار» را به «استخدام» افزوده و در صدد توضیح و تفسیر استخدام برآمده است!29
گفتنی است که استاد شهید، «اصل استخدام» را تعبیر محترمانهای از نظریه «تنازع بقا» میداند، بر اساس این نظریه، اصل در انسان «تنازع» است و «تعاون» در اثر تنازع پیدا شده است. انسان بر طبق غریزه خود، برای بقا تنازع میکند، ولی برای مقابله با دشمن، به تعاون با یکدیگر روی میآورد، این تعاون که از نوع پیمانهای سیاسی برخی دولتها با یکدیگر است، بر اساس یک حسّ انسانی نیست، بلکه برای دفع خطر مشترک است و در حقیقت برخاسته از تنازع است و لذا وقتی دشمن مشترک از میان میرود، تنازع بین دوستان شروع میشود. بر این اساس همه دستورات اخلاقی مانند یگانگی، دوستی و همکاری از تنازع شروع میشود، به این معنی که اگر میخواهی در مقابل دشمن پایدار باشی، از راه دوستی و درستی باید بروی. علاّمه طباطبایی هر چند به صراحت مسأله را اینگونه طرح نکرده است، ولی همین نظریه تکامل را از بیانات ایشان هم میتوان استنباط کرد.30
البته مراجعه به تفسیر المیزان نشان میدهد که علاّمه، به رابطه دو اصل «استخدام» و «تنازع بقا» کاملاً توجه داشته و به صراحت آن را مورد بحث قرار داده است. ایشان قاعده تنازع بقا را قاعدهای قابل قبول میداند و میگوید فیالجمله حق است و مورد توجه قرآن میباشد. علاّمه که آیه «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاس بَعْضُهُم بِبَعضٍ لفسدت الارض»31، را بر مبنای اصل استخدام تفسیر کرده است، توضیح میدهد که ریشههای این اصل را در «تنازع بقا» باید جستجو کرد:
«إنّها فی مقام الإشارة إلی حقیقة یتّکی علیه الإجتماع و هی غریزة الاستخدام الّذی جبّل علیه الانسان و تأدیتها إلی التصالح فی المنافع أعنی التمدّن و الإجتماع التعاونی و هذا المعنی و إن کان بعض أعراقه و اُصوله التنازع فی البقاء ...».32
بهرحال رابطه این دو اصل را از دیدگاه صاحب المیزان، در جای دیگر باید پیگیری کرد، ولی علاّمه نه از قبول تنازع به عنوان یک اصل تحاشی دارد و نه اصل استخدام را مستقل و جدای از آن میداند.
پی نوشت ها :
1. محقق و مدرس حوزه.
2. افلاطون، رساله گرگیاس. (دوره آثار افلاطون، ج1)، ص304
3. افلاطون، جمهور، ص94
4. توماس هابز، لویاتان، ص156
5. و.ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ج3، ص143
6. ر.ک: علاّمه طباطبایی رسائل سبعه، ص123
7. علاّمه طباطبایی، رسائل توحیدیه، صص 194 ـ 195
8. ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص371
9. خواجه نصیرالدین طوسی، شرح اشارات، ج3، ص372
10. علاّمه طباطبایی، رسائل توحیدیه، ص195
11. ر.ک.به: مقاله مسائل اساسی در فلسفه سیاسی، حسین بشریّه، (دولت عقل، صص 13 ـ 5).
12. ر.ک.به: خداوندان اندیشه سیاسی، و.ت: جونز، ج3، ص487. نویسنده این کتاب معتقد است که آنچه امروزه در آمریکا دیده میشود، چه به شکل سرمقاله در روزنامه، یا مباحثه علمی در کنگره و یا حکمی در دیوان عالی، همه انعکاس از همان نظریه بنتام است و لذا معیار «خوب بودن» ـ ِ به معنی سودمند و لذتبخش بودن ـ جایگزین معیار «برحق بودن» شده است. همان، ص501
13. علاّمه طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص434
14. همان، صص 436 و 437
15. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج2، ص70؛ ج3، ص145؛ ج18، ص100؛ ج6، ص343 و ج16، ص191
16. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 117
17. استاد مطهری، نقدی بر مارکسیسم، (م.آ. ج13، ص716).
18. استاد مطهری، جهانبینی اسلامی، (م.آ. ج2، ص333).
19. استاد مطهری، سلسله یادداشتها، ج3، ص268
20. استاد مطهری، نقدی بر مارکسیسم (م.آ. ج13، ص738).
21. استاد مطهری، تعلیقات مقاله ادراکات اعتباری. [قابل ذکر است این تعلیقات، پس از شهادت استاد و در یادنامهاش، به چاپ رسید و تاکنون به همراه متن اصول فلسفه منتشر نشده است.] یادنامه استاد مطهری، ج1، ص425
22. استاد در اینجا انسان را با دو طبیعت و دو سرشت معرفی میکند، ولی در آثار بعدی خود، از این تعبیر عدول میکند و اینگونه تفاوتها را از نوع تفاوت کمالات بالقوه با کمالات بالفعل میشمارد. (جهانبینی توحیدی، م.آ، ج2، ص273).
23. همان، صص426 و 427
24. استاد مطهری، جاذبه و دافعه علی علیهالسلام ، (م. آ. ج 16، ص 251).
25. علاّمه طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص436
26. استاد مطهری، نقدی بر مارکسیسم (م.آ. ج13، ص726).
27. علاّمه طباطبایی؛ تفسیر المیزان، ج2، ص117
28. همان، ج3، ص145
29. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج4، صص123 و 125؛ ج2، ص388؛ ج5، صص159 و 161
30. استاد مطهری، نقدی بر مارکسیسم (م.آ. ج13، ص727)؛ ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان (م.آ.ج21، ص438).
31. (252: بقره)
32. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج2، ص305
منبع: فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 31
ارسال توسط کاربر : sm1372
ادامه دارد...
/ع