2ـ3 ارزش عدالت
استاد، پس از اینکه نظریه راسل را در باره ارزشهای اخلاقی مورد نقد قرار میدهد و تشابه آن را با نظریه علاّمه طباطبایی تبیین میکند، در نهایت مینویسد:
عدالت و سایر ارزشهای اخلاقی، همه اموری هستند که طبیعت از نظر مصالح نوع و کمال نوع، به سوی آنها میشتابد و برای رسیدن به آنها، از طریق فعل اختیاری، علاقه به این امور را در نفس همه افراد به وجود آورده و به موجب آن علاقه، بایدها و نبایدها به صورت یک سلسله احکام انشایی کلّی در نفس به وجود میآید.
اعتراض استاد به راسل ـ و به تبع، به علاّمه طباطبایی ـ این است که: چرا در بررسی میلها و گرایشهای بشری، به «من دوست دارم» به عنوان یک فرد که فقط به منافع مادی و جسمانی خود توجه دارم، توجه کرده است، اما به «من دوست دارم» به عنوان آنکه کرامت روح خود را احساس میکنم و یا به مصالح نوع میاندیشم، توجه نکرده است.33
راسل، ارزشهای اخلاقی مانند عدالت را اینگونه توجیه میکرد که انسانها طبیعتا منفعتطلب بوده و صرفا در پی سود خویش میباشند و ارزشهایی را که در جامعه میپذیرند، همان اصولی است که به تأمین منافع آنها کمک میکند؛ زیرا کسی که حقوق دیگران را رعایت نمیکند، با توجه به عکسالعمل هایی که متوجهاش خواهد شد، بالمآل به منفعت خود آسیب میرساند. کسی که امروز برای سود خود گاو همسایه را میدزدد، باید منتظر باشد که فردا هم گاو خودِ او را ببرند و پسفردا الاغش را و ... پس عقل حسابگر به آدمی حکم میکند که سود تو در آن است که سود همگان را رعایت کنی.
استاد معتقد است، با این نظریه، بنیان ارزشهای متعالی فرو میریزد و همه چیز به سطح منفعت خود، تنزل میکند. به علاوه، با این نظریه، ظلم اقویا، ضد اخلاقی نیست، بلکه تنها کسانی باید محدودیتها را رعایت کرده و به حقوق دیگران تجاوز نکنند که خود را در معرض عکسالعمل میبینند و الاّ کسی که از قدرت برتر برخوردار است، طبیعت منفعتجویانهاش اقتضا میکند که بدون هیچ مانعی، عدالت را نادیده انگارد.34
و بر این اساس است که وقتی علاّمه در مقاله ادراکات اعتباری میگوید: انسان برای «سود خود»، «سود همه» را میخواهد و از اینجا میخواهد عدالت را بر «سود خود» مرتبط سازد، استاد در تعلیقه اینگونه اعتراض میکند:
«چرا؟ بلکه احیانا برای سود خود، زیان همه را میخواهد.»35
مبنای این اعتراض آن است که اگر انسان از نظر قدرت و توان در سطح همنوعان خود باشد، قهرا چارهای ندارد جز آنکه برای سود خود، «سود همه» را بخواهد، ولی کسی که از قدرت بیشتری برخوردار است، ناچار نیست که برای تأمین سود خود، به سود دیگران نیز اعتنا کند، از اینرو زیان رساندن به دیگران برای سود بیشتر خود، توجیهپذیر است! پس چرا، اقویا باید تسلیم عدالت شوند و از ظلم و تعدّی دست بردارند؟!
به علاوه، این پرسش را نیز نمیتوان نادیده گرفت که اگر در فضای عمومی جامعه، به دلیل نفوذ و سلطه ارباب ثروت و قدرت و حاکمیت فرهنگ تبعیض، مردم غالبا از بیعدالتی استاد
معتقد است که عدالت،اجرای حق است و این اقدام اجرایی،هر چند فعالیتی ارادی و اختیاری است، ولی حق، ریشه در طبیعت و فطرت دارد.
احساس ناراحتی و نارضایتی نمیکنند و در برابر انسانهای برتریطلب و تبعیضجو، عکسالعملی از خود نشان نمیدهند و اصرار بر عدالت و برابری به تحقق تعاون و همبستگی نمیانجامد، «عدالت» چه ارزشی دارد؟ در این صورت اقدام برای آگاه کردن مردم و حاکمیّت عدالت، چه توجیهی دارد؟ فیالمثل با این منطق، چگونه میتوان حساسیت فوقالعاده امیرالمؤمنین نسبت به عدالت را در جامعه عدالتگریز آن عصر و در میان کسانی که خود، خواستار تبعیض بودند و تحمّل عدالت را نداشتند، اقدامی ارزشمند دانست؟! مگر نه این است که در آن روزگار، تأکید بر اجرای عدالت، در بروز اختلاف و تشتّت در جامعه و ناپایداری آن تأثیر میگذاشت و نارضایتی را افزایش میداد؟ اگر به عدالت، به عنوان امری «اضطراری» مینگریم، قهرا باید به «حداقل» اکتفا کنیم و تا آنجا که به اختلالی در زندگی مردم نیانجامد به آن بها بدهیم و البته چنین منطقی، نمیتواند «عدالت فراگیر و همهجانبه» را حتی مطلوب ثانوی انسان بشمارد؛ زیرا کم نبودهاند جوامعی که طی قرن ها، با «نظم غیر عادلانه» به حیات خود ادامه دادهاند و زندگی مردم با آرامش سپری شده است.
استاد بزرگوار، در پاسخ به این پرسش که «چرا حتما قانون باید عادلانه باشد؟»، پیش از آنکه به سراغ تبیین نقش عدالت در تحکیم روابط اجتماعی و رشد و اعتلای ملت برود، میگوید:
اولاً از این نظر که عدالت مطابق فطرت و عقل سلیم است؛ یعنی وجدان هر انسانی ـ و لو آنکه عملاً خودش تحت تأثیر مطامع، ظالم باشد ـ عدالت را خوب و ظلم را بد میداند. ظلم سبب رنج است، هم بر مظلوم و هم بر ظالم. بر مظلوم که واضح است، بر ظالم از آن جهت که بالاخره وجدان انسانی دارد و از اینکه بر خلاف مسیر تکاملی حیات قدم برمیدارد رنج میبرد. خلبان هیروشیما الان در تیمارستان است.36
استاد معتقد است که عدالت، اجرای حق است و این اقدام اجرایی، هر چند فعالیتی ارادی و اختیاری است، ولی حق، ریشه در طبیعت و فطرت دارد و از اینجا به این نتیجه میرسد که بالذات حقی و ذیحقی و عدالتی وجود دارد و شارع دستورهای خود را موافق آنها تنظیم کرده است،37 و چون استاد به فطرت انسان نظر خوشبینانه دارد، به جای آنکه «انسان در جامعه» را با اصل استخدام و استثمار، تعریف کند، معتقد است که قاعده «لا ضرر» ارجاع به «فطرت» در زمینه حقوق فطری است.38
گفتنی است که استاد شهید در سال 1349 در حسینیه ارشاد، تحت عنوان «عدل کلی» به سخنرانی پرداختند و میتوان آن را تقریری گویا و رسا از نظریه آن بزرگوار دانست، با مروری بر بخشهایی از این سخنرانی، به تفاوت این نظریه با نظریه علاّمه میتوان پی برد:
آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست؟ بشر یک چیزهایی را به حکم نهاد و فطرت خودش میخواهد، یعنی هیچ دلیلی جز ساختمان جسمی و روحیاش ندارد؛ مثلاً در نهاد هر انسانی این قوه قرار داده شده است که وقتی در مقابل زیبایی قرار میگیرد، تحسین میکند، این دیگر نمیخواهد قانون برایش وضع کنند یا یک زوری بر انسان اِعمال شود. آیا میل به عدالت، و لو انسان خودش منفعتی نداشته باشد، جزو مطلوب های بشر است و در نهاد اوست؟ اکثر فیلسوفان اروپا معتقدند در نهاد بشر، چنین نیرویی نیست و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است. البته عدهای از آنها میگویند، بشر آرزوی عدالت نباید داشته باشد و عدهای دیگر میگویند باید دنبال عدالت رفت، ولی نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است ... ولی همه اینها نوعی بدبینی به طبیعت و فطرت بشر است. اگر میبینی بشریت امروز از عدالت گریزان است، هنوز به مرحله کمال نرسیده است. در نهاد بشر عدالت هست، اگر بشر خوب تربیت بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح میدهد. افرادی عادل و عدالتخواه بودهاند که بر خلاف منافع فردی خودشان، عدالت، هدف و آرزویشان بوده است، بلکه خودشان را فدای عدالت کردهاند. بشر دورههای آینده هم چنین خواهد بود ...39
پیگیری مسأله عدالت و ارزش آن در آثار استاد، قهرا ما را متوجه بحثهای استاد در باره فلسفه اخلاق و ارزش فعل اخلاقی میکند. خلاصه مبنای ایشان در باب اصول حکمت عملی و از آن جمله «عدالت»، آن است که چنین احکامی در باره اموری است که خود، «مقصد»اند و مانند احکام جزیی و نسبی، مقدمه و وسیله برای وصول به مقصد نیستند؛ مثلاً باید به عدالت و راستگویی، پایبند بود؛ زیرا دادگری و راستی کمالی متناسب با ذات و فطرت انسان است؛ به عبارت دیگر، از آن جهت باید راستگو بود که خودِ راستی، کمال نفس و خیر و فضیلت است و ارزش بالذات دارد و در آن حُسن معقول و زیباییزایی دیده
میشود؛ دروغ و ظلم، مغایر جوهر انسانی است. انسان راستی و عدالت را برای خود آنها انتخاب میکند، نه به منظور دیگر؛ ولی اتفاقا و تصادفا این کمال ذاتی به سود جامعه انسانی هم هست، سود جامعه انسانی در این است که افراد به کمال لایق انسانی خود برسند، پس آنچه برای «فرد» خیر و «کمال» است، برای «جامعه» و در حقیقت برای افراد دیگر «سود» و فایده است. خیر و کمال فردی مستلزم سود و نفع اجتماعی است.40
جنبه دیگر مساله این است که ببینیم استاد شهید بین دو گرایش متضاد در انسان: یکی میل به استخدام که به هر حال قابل انکار نیست، و دیگری میل به عدالت که آن هم به نظر وی ریشه در فطرت آدمی دارد، چگونه جمع میکند؟ آیا در نهایت یکی را نادیده میگیرد و یا به تضاد در خلقت بشر حکم میکند و یا به وجود عنصر ثانی که رفع تضاد میکند، معتقد است؟ استاد این موضوع را در ضمن درسهای اشارات خود و به تناسب بحث بوعلی درباره مدنی بالطبع بودن انسان و ضرورت نبوت، مطرح ساخته است. ایشان پس از قبول اینکه در انسان «یک میل» به خودخواهی و منفعت پرستی و استخدام وجود دارد، آن را به معنای نفی عدالت خواهی در طبیعت بشر نمیداند، و مینویسد:
«به عقیده ما اگر اجتماع بشری را منهای نبوت و دیانت فرض کنیم چنین تناقضی در خلقت بشر هست، ولی اگر نبوت و دیانت خود، یکی از عوامل تکوینی ضروری اجتماع شمرده شود همانطور که واقعا هم هست ـ تناقض حل میشود. عقل و اراده و اختیار و آزادی عمل به بشر داده شده، ولی از طرف دیگر در متن خلقت وظایف و مقررات برای بشر وضع شده و غریزه دینی به او داده شده و قوه ایمان. به عقیده ما بشر منهای دین حکمی ندارد و بشر به علاوه دین مدنی بالطبع است...»41
در اینجا نمیتوان به شرح و بسط کلام استاد پرداخت و یا درباره میزان موفقیت استاد در حل مشکل ارائه شده، داوری کرد. بلکه
غرض این است که نشان دهیم استاد تا چه حدی با این موضوع درگیر بوده و چقدر به معضلات مسأله توجه کرده است و از اینجا میخواهیم تفاوت دو دیدگاه استاد و علاّمه را آشکار سازیم.
3ـ3 پیامدهای نظریه عدالت
استاد مطهری تنها به اشارهای در این باره اکتفا کرده و در صدد تطبیق مباحث و آرای گوناگون علاّمه در این باره نبودهاند، ولی همین اشاره میتواند ما را وارد حوزه گستردهای از مباحث دروندینی و بروندینی کند و انسجام این نظریه، با نظریات دیگر حضرت علاّمه مورد ارزیابی قرار گیرد.
اولین پرسشی که قابل طرح است، این است که با چنین تحلیلی از طبیعت انسان، نظام تشریع با نظام تکوین چه رابطهای پیدا میکند؟ آیا در تشریع، بر وفق همان طبیعت شرور، قانون جعل شده است و در نتیجه بیعدالتی و تجاوز تأیید گردیده است! و یا تشریع، در تقابل با تکوین و طبیعت بشر بوده و بر وفق عدالت، جعل صورت گرفته است؟ و یا میتوان اساسا فرض دیگری را مطرح ساخت و آن اینکه عدالت نیز برخاسته از طبیعت و فطرت آدمی است؟
علاّمه با این فرض اخیر (فطری بودن عدالت)، کاملاً مخالف است؛ زیرا وجود دو گرایش متضاد را در طبیعت «محال» میداند، و لذا وقتی طبیعت بشر «ظلوم» است، نمیتواند به ضدّ آن نیز متصف گردد. علاّمه بر این «استدلال عقلی»، «مشاهدهتجربی» را نیز میافزاید و میگوید ستمگران و تجاوزکاران به حقوق انسانها در طول تاریخ، همه از «عقلا» بودهاند و هرگز «عقل» با رویّه ستمگرانه آنان ناسازگار نبوده است، بلکه عقلشان به آنها کمک کرده است:
«فَإنّ العقلَ ـ و هو فیها العملی منه ـ یبعث نحو الاستخدام و یدعوا إلی الاختلاف و من المحال أن یفعل شیء من القوی الفعّالة فعلین متقابلین و یفید أثرین متناقضین. علی أنّ المتخلّفین من هذه القوانین و المجرمین بانواع الجرائم المفسدة للمجتمع کلّهم عقلاً ممتّعون بمتاع العقل مجهّزون به».42
و از همین جاست که علاّمه نتیجه میگیرد، برای هدایت بشر، به راه دیگری ـ غیر از تفکر و تعقّل ـ نیاز است و عنایت الهی، اقتضای «وحی» دارد.
آیا این مباحث نشان نمیدهد که علاّمه وحی را در مقابل طبیعت بشر میداند، پس چگونه آنچه را به «ملاک تضاد» در طبیعت محال میداند (اجتماع گرایش به ظلم، با گرایش به عدل)، در «تکوین» و «تشریع»، ـ با فرض تضاد ـ میپذیرد؟ آیا «تشریعی» که نه فقط متغایر، بلکه «متضاد» با تکوین است، قابل قبول است؟ مگر نه این است که ایشان، انطباق با طبیعت و تکوین را شرط لازم «دین» میداند، بلکه معتقد است دین باید از آن اخذ شود؟
«انَّ من الواجب أن یتّخذ الدین من اقتضائات الخلقة الانسانیة و ینطبق التشریع علی الفطرة و التکوین».43
در عبارت تفسیر المیزان دیدیم که علاّمه «ظلم» را با «عقل» سازگار دانسته و عدالت را از راه تعقل و تفکر، دستنایافتنی شمردند؛ ولی در جای دیگر، گرایش به ظلم را برخاسته از طبیعت «حیوانی» میدانند! اضافه کردن قید «حیوانی» در اینجا چه مفهومی دارد؟ کسی میتواند از این پسوند استفاده کند که در انسان مبدأ دیگری نیز سراغ داشته باشد که او را به خوبی ها و عدالت فرا خواند، در این صورت ستمگری، فاصله گرفتن از طبیعت «عقلانی» و روی آوردن به طبیعت حیوانی است. همان دوگانگی که حضرت علاّمه آن را نفی میکند:
«فهذه الامور التی فی مجری التمتع بالمادیات هی التی یتوخّاها الانسان بحسب «طبعه الحیوانی» و اما المعارف الالهیة و الاخلاق الفاضلة الطیبة و الشرایع الحافظة بالعمل بها لهما فلیست من الامور الّتی ینالها الانسان الإجتماعی «بشعوره الإجتماعی» و أنّی للشعور الإجتماعی بذلک؟ و انّما هو یبعث الانسان الی «استخدام» جمیع الوسائل الّتی یمکنه أن یتوسل بها الی مآربه فی الحیاة الارضیة، ثمّ یدعوه إلی أن یکسر مقاومة کلّ ما یقاومه فی طریق تمتّعه إِن قدر علی ذلک أو یصطلعه علی التعاضد و الاشتراک فی المنافع و رعایة العدل فی توزیعها إن لم یقدر علیه».44
و بر این اساس است که علاّمه، حکومتهای غیر دینی را مورد نقد قرار میدهد و عملکرد آنها را حتی در حکومت های مردمسالار و دموکراتیک سودجویانه میداند.45
از سوی دیگر، ای کاش نویسنده میدانست که برداشت یکسره منفی از طبیعتِ انسان، با داستان خلقت انسان که از نفخه روح الهی خبر میدهد و بر گرایشهای متعالی در متن خلقت گواه است، چگونه جمع میشود؟! همچنین ای کاش میدانستم، چنین تفسیری از طبیعت انسان، با قبول فطرت الهی، چگونه سازگاری دارد؟ علاّمه گاه تصریح میکند: عدالت، پاکدامنی، راستی، مهربانی با زیردستان و ... برخاسته از فطرت انسان است.46 او میگوید: اسلام مردم را به «فطرت انسانی» فرا خوانده و از آنان خواسته است تا «حکم فطرت» را در «احترام به پیمانها» رعایت کنند.47 در تفسیر المیزان پیام انبیا برخاسته از فطرت انسان و قسط و عدل از احکام فطری دانسته شده است.48 علاّمه که عقل عملی را در مسیر استخدام و استثمار معرفی میکرد، «فألهما فجورها و تقویها» را همان «عقل عملی» میداند که فجور و تقوی را به انسان الهام میکند و در متن خلقت انسان نهاده شده است.49 ایشان عقل (عملی) را نیرویی میداند که میتواند میان خیر و شرّ و نافع و ضارّ تفکیک کند50 و تسلیم هواهای نفسانی نشود.
علاّمه طباطبایی در مقاله «ولایت و زعامت» نیز به طور کلی از مبنای استخدام فاصله گرفته است، و بلکه انسان را به عنوان موجودی که با الهام تکوینی، خیر و شر خود را تشخیص میدهد معرفی میکند و همین ادراکات فطری را هم سو با سعادت واقعی انسان میداند. ایشان مینویسد:
«انسان پیوسته خیر و شر و نفع و ضرر خود را از راه الهام تکوینی و هدایت وجودی باید بداند، زیرا انسان جزء غیر مستقلی است که از آفرینش عمومی منفصل نیست و طبیعت عمومی آفرینش هر یک از اجزاء خود رابه هدف و کمال وجودی لایق خود میرساند و رهبری مینماید، و چون انسان نوعی است که به سوی مقاصد زندگی و هدف کمالی خود با شعور و اراده رهسپار میشود، ناچار هدایت و الهام تکوینی مزبور در مورد وی به صورت علوم و افکار جلوه خواهد کرد: «فألهما فجورها و تقویها». پس انسان از راه الهام تکوینی و هدایت فطرت و خلقت با یک سلسله معلومات و افکاری مجهّز است که در تکاپوی زندگی ضامن سعادت وی میباشد.»51
«إن الانسان إنّما ینال ما قدّر له من الکمال و السعادة بعقد مجتمع صالح یحکم فیه قوانین صالحة و حوائج الانسان الحقیقیة هی التی وضعت هذه النوامیس الاعتباریة و المراد بالحوائج هی ما تطلبه النفس الانسانیة و یصدقه العقل الذی هو القوة الوحیدة التی تمیّز بین الخیر و النافع و بین الشرّ و الضارّ، دون ما تطلبه الاهواء النفسانیة ... فتبیّن أنّ من الواجب أن یتّخذ الدین من الخلقة الانسانیة و هذا هو المراد بکون الدین فطریا».52
گفتنی است در همه این مباحث، علاّمه طبیعت، فطرت و عقل (عملی) را به یک معنی استعمال میکند و لذا از استخدام نیز به عنوان یک امر فطری یاد میکند.53 بنابراین، نمیتوان با تفکیک گرایشهای طبیعی از گرایشهای فطری، کلمات مختلف علاّمه را جمع کرد. همچنین باید توجه داشت که چون استخدام، اولین و تعیین کنندهترین اصل در بشر است، لذا به نظر علاّمه، عقل و خرد ابزار سودجویی انسان است و داوریهای خرد در زشتی و زیبایی، نیکی و بدی، برخاسته از همان خوی منفعتطلبی است علاّمه در کتاب «شیعه در اسلام» با تخطئه کلی و کامل خرد، به اثبات نبوت میپردازد. ایشان در معرفی عقل مینویسد:
«خرد است که انسان به واسطه آن به تفکر پرداخته، از هر وسیلهای ممکن به نفع خود استفاده میکند و در سطح زمین از انواع جماد و نبات و حیوان استثمار و استخدام مینماید حتی از هم نوعان خود تا جایی که میتواند سود میگیرد.»54
این نکته را نیز باید یادآوری کرد که علاّمه هر چند دو گرایش متضاد را در فطرت محال میداند: (و مِنَ المحال أن یفعل شیء من القوی الفعالة فعلین متقابلین و یفید أثرین متناقضین) و بر اساس همین مقدمه، ریشه فطری عدالت را ـ با وجود ریشههای طبیعی ظلم ـ نفی میکند، ولی ایشان در جای دیگر، تنافی بین دو حکم فطری را ذاتا «جایز» دانسته و علاج تعارض را به «حکم شرع» که فراتر از آنهاست، میداند! علاّمه پس از آنکه «طبیعت استخدام» را منشأ «اجتماع» و منشأ «اختلاف» معرفی میکند، میگوید:
«لا ضیر فی تزاحم حکمین فطریین إذا کان فوقهما ثالث یحکم بینهما و یعدل أمرهما و یصلح شأنهما».55
پیوست
فشردهای از این دفاعیه را که در مقاله «ملاحظاتی در باب ادراکات اعتباری» آمده و از دوّمین یادنامه علاّمه طباطبایی اخذ شده است، در اینجا آوردهایم، هر چند که چنین تفسیری را به دلیل مخالفت با متن صریح کلمات علاّمه در مواضع مختلف، قابل قبول نمیدانیم:
«علاّمه طباطبایی برای بیان ادراکات اعتباری مقدماتی ذکر میکند که کلی و عمومی است. ایشان انسان را مثل هر موجود دیگر «استخدامگرا» میداند که موجودات دیگر و افراد همنوع خود را به استخدام در میآورد. کسی که میبیند که مردی مثل آقای طباطبایی، «استخدام» را اصل حاکم بر عالم میداند ممکن است نتیجه بگیرد که ایشان غلبه و تجاوز و تعدّی را با این اصل توجیه کرده و اصل «الحَقُّ لِمَن غَلَب» را اثبات کرده است.
با این حال، وقتی آقای طباطبایی در بیان این اصل میگوید: «انسان پیوسته سود خود را میخواهد و برای سود خود، سود همه را میخواهد و برای سود همه عدل اجتماعی را میخواهد»، باید مقصود وی را توضیح داد. اگر به ظاهر حکم کنیم میتوانیم بگوییم که نویسنده این معانی اوتیلیتاریست؛ یعنی قائل به مذهب اصالت نفع است و سودپرستی را بر همه چیز حاکم میداند.
آیا حضرت علاّمه، انسان را موجود منفعتطلب میدانسته است؟ ولی مقصود آقای طباطبایی از «سودطلبی»، تأمین «بقای وجود و خواست های غریزی خود» است57 و به این جهت بعد از بیان این جمله که انسان پیوسته سود خود را میخواهد، نتیجه نمیگیرد که پس جنگ و نزاع یک امر طبیعی است، بلکه به دنبال آن میگوید: «برای سود خود، سود همه را میخواهد و برای سود همه، عدل اجتماعی را میخواهد». در فاصله اجزای این عبارت است که به نحوی فلسفه اخلاق و سیاست و اجتماع و شریعت پدید میآید. اگر سودطلبی بشر یک امر نفسانی باشد و تعلّقی در بشر نباشد که حدود این سودطلبی را معیّن کند، قاعدتا نباید «سود همه» را بخواهد و اگر چنین نباشد، به نظر آقای طباطبایی، اجتماع بشری قوام پیدا نمیکند. پس به صرف اینکه بشر سود همه را بخواهد، سود همه و عدالت اجتماعی را نمیخواهد.
به نظر آقای طباطبایی «مقصود آفرینش، طبیعت انسانی است که همانا وجود فرد است، نه هیئت اجتماعی افراد و انسان که به سوی عقد اجتماع هدایت میشود، برای نگهداری فرد است58 ولی مقصود از «فرد»، یک فرد مستقل نفسانی نیست که تکلیف همه چیز را با بُلهوسی یا به اراده مستقل خود معین کند. مراد از فرد «طبیعت انسانی» است؛ یعنی فرد «با یک نهاد خدادادی» منظور است. انسان یک اتم اجتماعی نیست، بلکه عالم صغیر است و جامعه به اقتضای طبیعت این عالم، صغیر بنا میشود. پس در این بحث مذاهب اصالت فرد و اصالت جمع مطرح نیست، نه جامعه از مجموع افراد به معنی اجزای مستقل و صاحب استعدادها و صفات نفسانی قوام مییابد و نه طبیعت افراد، سایهای از طبیعت جامعه است. با توجه به این نکته باید به معنای مدنی بالطبع بودن انسان اشاره شود.
شهیدِ تفکّر اسلامیِ معاصر، مطهری، با استناد به آیه 32 سوره زخرف، زندگی اجتماعی را امری طبیعی میداند، چون انسانها از نظر استعدادها و امکانات جسمی، روحی و عقلی، متفاوت آفریده شدهاند و به این وسیله همه بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده شدهاند.
در این بیانات با آنکه جامعه وجود ممتاز دارد و نه تابع افراد است و نه افراد در آن منحل و مستحیل میشوند، فرد آدمی، طبیعت خود را از جامعه نمیگیرد و بلکه طبیعت او مقتضی تأسیس و قوام و دوام جامعه است.
علاّمه طباطبایی مظهر طبیعت اجتماعی انسان را اصل استخدام دیده و مأخذ این قول هم، همان آیه سوره زخرف است. مقصود ایشان این نبوده که بشر با تأمل و تفکر و برای مصلحتاندیشی، جامعه را تأسیس کرده و برای اینکه سود خود را ثابت و دائم سازد به قاعده عدالت، گردن گذاشته است. منتهی ما که کم و بیش با آرای فلاسفه و نویسندگان فلسفی و اجتماعی جدید و با ایدئولوژی ها آشنایی داریم، ممکن است مطالب آقای طباطبایی را با آرای هابز و اسپینوزا و حتی با پوپر و راسل، قیاس کنیم و نتایجی که هرگز مورد نظر استاد معظمله نبوده است، از آن استخراج کنیم.
پس وقتی در نوشته علاّمه میخوانیم که «فرد انسان، سود خود را میخواهد و برای سود خود، سود جامعه را و برای سود جامعه، عدالت را میخواهد» باید توجه کنیم که مراد از فرد، فرد در مقابل جمع و جامعه نیست که مثلاً بتوان پرسید آیا جامعه مجموعه افراد است یا فرد مظهر جامعه است. مرحوم علاّمه به چنین تقابلی قائل نبود. ایشان قائل بودند که تمام دار هستی متوجه به غایت و مقصد واحد است و لذا میان تمام موجودات تناسبی میدیدند. اگر انسان سود خود را میخواهد، این سودجویی به هدایت طبیعت و تکوین است، نه اینکه انسان خود را مرکز دایره هستی بداند و هر چه خود میخواهد بکند و همه چیز تابع هوی و هوس و اراده باشد. در هر دو مذهبِ اصالت جمع و اصالت فرد، «حکم بشر» بر همه چیز و در همه جا جاری است. منتهی در یکی بشر، بشرِ فردی است و در دیگری، بشرِ جمعی منظور نظر است. آدم و عالم، دیگر مبدأ و غایتی ندارد و اگر داشته باشد، بشر، خود، غایت است و حال آنکه تا ظهور تفکر جدید اروپایی و حتی در نظر پروگوراس سوفسطایی بشر غایت نبود. ذکر این مطالب برای جلوگیری از یک سوء تفاهم بود که مبادا نظر آقای طباطبایی با آرای متجددان قیاس شود. به خصوص اگر کسی نخواهد میان اصل استخدام و فطرت خداپرستِ آدمی جمع کند.
... ظاهر بیان علاّمه در فصل ادراکات اعتباری مأنوس اهل فلسفه نیست، ولی از بیان و تعبیر که صرف نظر کنیم، چیزهایی در نوشته ایشان ناگفته مانده است. اگر از ایشان بپذیریم که بشر سود خود را و برای آن، سود جامعه را و برای سود جامعه عدالت را میخواهد، این پرسش پیش میآید که مگر سود و جامعه و عدالت امور اعتباری نیست؟ بشر از کجا میداند که سود او در چیست؟ و به عبارت دیگر، میزان سود و زیان و منشأ آن چیست؟ شاید علاّمه، بشر را در فطرت سالم منظور کرده و سود و زیانی که میگویند، سود و زیانی است که به حقیقت بشر میرسد؛ یعنی «قرب به حق». آیا علاّمه از این معنی غافل بوده و مبنای قانون شرع و اخلاق را صرف تمایلات و نیازهای مادی و نفسانی میدانسته است؟ این گونه استنباط ها از آن مقاله، به خصوص برای کسی که مؤلف دانشمند مهذّب آن را نشناسد، غیر منتظره نیست، یقین بدانیم که جواب منفی است. در توضیح باید دو مسأله را از هم تفکیک کرد؛ یکی اینکه باید و نباید را «کی» میگوید؟ و دیگر اینکه «برای که» میگوید؟ ظاهر این است که «گوینده» و «شنونده» بشر است. ولی بشر چیست و کیست؟ علاّمه این پرسش را مطرح نکرده، ولی معلوم است که بشر مفطور به «فطرت الهی» را در نظر دارد، این بشر فرشته نیست، کفور و ظلوم و جهول است. باید و نباید را برای بشر و خطاب به او میگویند؛ یعنی وضع باید و نباید به طور کلی به مقتضای فطرت و طبیعت بشر است. پس اگر مرحوم علاّمه طبیعت بشر و نیازها و امیال او را، حتی حاکم بر وضع بایدها و نبایدها دانسته است، بیحق نبوده است.
... وقتی نوشته علاّمه طباطبایی را میخوانیم، در نظر داشته باشیم که آن بزرگوار، مفسّر قرآن است و خوب میداند که انسان مخاطب به خطاب الهی است که «یا أیّها الإنسان إنّک کادحٌ إلی رَبِّک کَدْحا فَمُلاقِیه» و این انسان هر چه از علم و اراده و قدرت و ... دارد در نسبت با حقتعالی است. بلکه حقیقت او عین نسبتی است که با مبدأ و عالم دارد و در این نسبت است که استعدادهای او ظاهر میشود.»
پی نوشت ها :
33. استاد مطهری، نقدی بر مارکسیسم (م.آ. ج13، ص725)؛ آشنایی با علوم اسلامی، ج4 (حکمت عملی)، ص25
34. استاد مطهری، فلسفه اخلاق، صص316 تا 322؛ تعلیم و تربیت در اسلام، ص114
35. استاد مطهری، تعلیقات مقاله ادراکات اعتباری، (یادنامه استاد مطهری، ص427).
36. استاد مطهری، یادداشتهای استاد، ج6، ص265
37. استاد مطهری، یادداشتهای استاد، ج6، صص216 و 203
38. همان، ج3، ص252
39. استاد مطهری، م.آ. ج18، صص155 تا 159 (به اختصار).
40. استاد مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، حکمت عملی، صص25 و 15 و 16 (به اختصار).
41. استاد مطهری، درسهای اشارات، (م.آ.ج 7، ص 119 و 120).
42. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج10، ص262
43. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج16، ص193
44. همان، ج7، ص270
45. همان، ص277
46. علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج7، ص277
47. همان، ج5، ص160
48. همان، ج3، ص248
49. همان، ج2، ص298
50. همان، ج13، ص156
51. علاّمه طباطبایی، مقاله ولایت و زعامت، (بحثی در باره مرجعیت، ص77).
52. همان، ج16، ص193
53. همان، ج2، ص131 و 294
54. علاّمه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص82
55. همان، ج2، ص125
56. دکتر عبدالکریم سروش در مقاله «بحث تطبیقی در باره ادراکات اعتباری»، پس از آنکه با تأثیرپذیری از استاد مطهری به نقد نظریه علاّمه میپردازد، میگوید: مسلّم است که مرحوم آقای طباطبایی، آن طور که ما ایشان را میشناسیم و سایر آراء و آثارشان نشان میدهد، نباید قائل باشند که فضیلت انسان در آن است که هر آنچه نفس حیوانی او خواست انجام دهد. ولی تحلیلی که از پیدایش بایدها و چگونگی اقدام بر عمل کردهاند، گویی بدان جا راه میبرد و همین وجوه ایهام یا نتایج مکروه است که مرحوم آقای مطهری را بر انگیخته تا در دروس اخلاق خود، نظریه مرحوم طباطبایی را حداقل از نظر ظاهر، اخلاقی خودپرستانه و ماتریالیستی بیابند.(عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص355)
57. بررسیهای اسلامی، ص201
58. همان، ص202
منبع:منبع: فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 31
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ع