شميم طاقديس (3)

از جمله موضوعاتى كه در مثنوى طاقديس، مورد توجه ملااحمد نراقى قرار گرفته است، بيان منظوم و تفسير گونه دوره‏هايى از سرگذشت پيامبران الهى است. در اين اثنا، علاوه بر نقل قصه گونه، به تحليل و تعليل نيز پرداخته...
دوشنبه، 13 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شميم طاقديس (3)

شميم طاقديس (3)
شميم طاقديس (3)


 

نویسنده : على باقرى طاهرى ‏نيا




 

سرگذشت پيامبران در طاقديس
 

از جمله موضوعاتى كه در مثنوى طاقديس، مورد توجه ملااحمد نراقى قرار گرفته است، بيان منظوم و تفسير گونه دوره‏هايى از سرگذشت پيامبران الهى است. در اين اثنا، علاوه بر نقل قصه گونه، به تحليل و تعليل نيز پرداخته است، كه بيان خواهد شد. مقاطعى از سرگذشت حضرت آدم، شعيب، يوسف، موسى و بيش از همه حضرت ابراهيم خليل مورد توجه فاضل نراقى قرار گرفته است و از آنجا كه نزديك به دو ثلث اين قبيل مضامين به «تشريح قصه آتش و ابتلاى حضرت ابراهيم» اختصاص يافته است در اين فرصت به بخشى از نگاه‏هاى عارفانه آن مرحوم به اين موضوع خواهيم پرداخت كه شعله سوزان آتش را جرعه آب حيات و سوختن در آن را زهى سعادت دانسته است.
خاك راه كوى يار دلپذير
گل بود در ديده و درپا حرير
اى خنك در راه جانان سوختن
شعله‏ها در جسم و جان افروختن
آتش كاندر ره جانان بود
خوش‏تر از صد چشمه حيوان بود (18)
در بيان جهت و بستر آزمون "بس متين " ابراهيم خليل اين‏گونه دل را منزلگاه معشوق حقيقى و فارغ از عشق غير او دانسته، از زبان وحى مى‏گويد:
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
ديگرى را اندر آنجا ره كجاست
غير يك دلبر نمى‏گنجد به دل
يا دل ما يا زغير ما گسل (19)
از آنجا كه حضرت حق به راز درون بنده خود به خوبى آگاه است پس غرض از آزمون حضرت ابراهيم كشف و شناخت ماهيت وجود او نبود بلكه :
پاك مى‏داشتى از هر غل وغش
صاف مى‏داشتى و زيبا و خوش
غير مهرش را به جانش راه نيست
ره كلف را در رخ اين ماه نيست
امتحان بود از براى غير من
من نخواهم امتحان اى مؤتمن (20)
نوع نگاه حضرت ابراهيم خليل به موضوع قربانى كردن جگر گوشه خود، اين‏گونه به زيبايى و هنرمندانه در كلام ملاى نراقى به نظم در آمده است.
من كجا و اين عنايت كجا
جز براى خود نمى‏خواهد مرا
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هر چه غير از خود جدا (21)
و با اين نگاه است كه ريسمان محكم علاقه غير خدايى چون تارمويى خواهد بود كه با اشارتى اندك گشته خواهد شد. وسوسه‏هاى برخاسته از حسد و عداوت شيطان كه هاجر، ابراهيم و اسماعيل را هدف قرار داد و در پى اغواى آنان در آمد، فصل مبسوطى از منظومه شيخ را به خود اختصاص داده است.
او با طرح مسأله حسادت، انگيزه دومى براى اقدام وسوسه انگيزانه شيطان بيان كرده است . به عبارت ديگر شيطان بر اساس سوگندى كه ياد كرده در پى اغواى همه افراد بشر است (22) ولى در قصه ابتلاى ابراهيم رشك و حسد مشاهده مقام ابراهيم خليل او را به تلاش بيش‏تر واداشته است.
نيست سوزى بدتر از سوز حسد
مى‏گدازد مرد را جان و جسد
از حسد شيطان جگر را چاك كرد
بر زمين افتاد و بر سر خاك كرد
شيطان در چهره "پير ژاژخاى" در پى اغواى هاجر بر در منزل او رفت و شيطان صفت به بيان قصه قربانى كردن پرداخت:
گفت باتو چون بگويم اين خبر
چون به جانت افكنم شور و شرر
آه از اسماعيل آن سرو روان
صد هزاران حيف از آن نوجوان
برد او را سوى زندان فنا
بهر كشتن او را در منا
برد او را، تا بريزد خون او
صد دريغ از آن رخ گلگون او
ولى پاسخ هاجر، نداى هر دامان پاك و دل بيداريست كه فريب هواى نفس و شيطان رجيم را نخورده با قوت ايمان و شدت يقين مى‏گويد:
گفت هاجر چون بود فرمان او
صدچو اسماعيل من قربان او
كاش بودى مرا سيصد پسر
هم چو اسماعيل با صد زيب و فر
جمله را در راه او من كشتمى
كاكلش در خاك و خون آغشتمى
شيطان در گام دوم وسوسه انگيزى "سوى ابراهيم از غفلت دويد" و پند پذيرى از پيران را شرط خرد دانسته از ابراهيم مى‏خواهد كه در تعبير رؤياى خود شتاب نكند.
از خرد باشد شنيدن بپذير
گرچه باشى در خرد خود بى‏نظير
چون كه اين فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مكن چنين شتاب
پاسخ حضرت ابراهيم عليه السلام نشان از معرفت و دشمن‏شناسى او دارد كه:
گفت اى ابتر برو شيطان تويى
غول هر ره، دزد هر دكان تويى
از اين پس شيطان گام سوم را سوى اسماعيل ذبيح برداشت، ولى اين گام همان‏قدر سست بود كه اراده اسماعيل استوار.
چون خليل الله فكند آن را شهاب
سوى اسماعيل آمد با شتاب
دام تلبيس و حبل را ساز كرد
مكر و كيد و وسوسه آغاز كرد
و اسماعيل بى‏درنگ رمى جمره كرد و شيطان را از خود دور ساخت.
زد به سنگ آن پس اسماعيل راد
سنت رمى جمار از اين نهاد
حكايت حضرت خليل‏الرحمن مكرر، هر سرزمين‏منا، هر روز عيد قربان، و هر جا قربانگاه است . حسن ختام و حسن تحليل اين حكايت از زبان ملاى نراقى اين‏گونه بيان شده است.
هر زمانى عيد قربان شما
هر زمينى بنگرى مناى شما
اى صفايى، مرد ميدانى اگر
عيد قربانت هر روز اى پسر
هر سرخارى كه بين خنجر است
هر سركويى منا و مشعر است

نفود سياسى انگليس :
 

4. تمثيل در طاقديس
تمثيل در لغت به معناى مثل آوردن و تشبيه كردن چيزى به چيز ديگر است و در اصطلاح علم بديع تمثيل نوعى استعاره است كه از طريق مثال و اشاره بيان مى‏شود.
بدين ترتيب چون «الحجة مادل به على صحة الدعوى» . (23)
تمثيل نيز در پى اثبات و تقريب براى عوام خلق است، پس تمثيل، نوعى حجت مى‏باشد.
طرق بيان تمثيل متعدد است از آن جمله اين‏كه، تمثيل گاهى، بسط و توسعه ضرب المثل‏ها است، گاهى حكايت قصه مانند حيوانات است و گاهى از نوع تمثيل توجيه‏اى است كه در پى تبيين و توضيح امرى است كه بر مخاطب معلوم نيست و به استناد آن‏چه حقيقت حال آن به روى معلوم است، تصوير مخيل ساخته مى‏شود تا مخاطب، درباب مراد گوينده قانع شود (24) .
استاد زرين كوب در كتاب ارزشمند بحر در كوزه تمثيل توجيهى را نوع سوم و در كنار تمثيل مثل و تمثيل حيوانات قرار داده است، حال آن‏كه به نظر مى‏رسد تمثيل توجيهى ناظر بر غايت تمثيل است كه اين غايت دو نوع اول و دوم را نيز مى‏تواند شامل شود.
از جمله اوصاف بارز تمثيل زبان رمز و استعاره است. در آغاز صفه دوم مثنوى طاقديس چنين آمده است:
صفه‏اى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آن‏جا خلوتى با اهل دل
رازها آريم با هم در ميان
رازها در پرده نى فاش و عيان
سر ياران كى توان بى پرده گفت
سرشان را بايد اندر دل نهفت
استاد زرين كوب نيز در بيان رمز بودن زبان مثنوى كه مبتنى بر تمثيل است مى‏گويد:
در مثنوى قصه‏هايى كه هست، پيمانه معنى و نقد حال ماست و به هر صورت كه در تقرير مى‏آيد، همه متضمن رمزى است كه لب معنا و سر باطن آن محسوب مى‏شود (25) .
وصف ديگر تمثيل بيان ملموس و محسوس آن است. در تمثيل، معارف عقلى و معانى ذهنى در لباس محسوسات وجود پيدا كرده، از چنان دقت و تناسبى برخوردار است كه چه بسا مخاطب سرگرم ظاهر الفاظ و حكايت بيرونى آن شود و مراد گوينده را بر دلالت ظاهرى الفاظ حمل كند.
بر همين اساس به نظر مى‏رسد بستر شكل‏گيرى تمثيل، تجارب زندگى عامه است و اديب هنرمند اين تجارب را در قالب قصه‏گونه مى‏پرورد. از اين رو چهره نخست تمثيل نقل حكايت و قصه‏گويى است كه به خدمت چهره حقيقى آن يعنى كشف اسرار نهفته و حقايق ناگفته در آمده است. استاد زرين‏كوب در اين باب مى‏گويد:
راست است كه قصه‏ها جز دورنمايى محدود از اين آفاق بى‏انتهاى مثنوى را نشان نمى‏دهد، اما همين اندازه هم بر آن‏ها كه تصور روشنى از وسعت و عظمت اين افق‏هاى ناشناخته ندارند، مقدمه آشنايى است (26) .
از ميان تمثيل‏هاى بسيار و زيباى مثنوى طاقديس، تمثيل «طوطى و شاه» (27) به واسطه جايگاه خاص و نمود چشم‏گيرش مورد كنكاش قرار مى‏گيرد. در اين تمثيل حيات طوطى از دو مقطع متمايز تشكيل مى‏شود. در برهه نخست طوطى مقرب و معشوق مالك‏الملك جهان است .
پادشاهى بود در ملك جهان
مالك‏الملك جهان و ملك جان
در گلستان بود او را طوطئى
دلگشا و نغز و زيبا طوطئى
در گه و بى گه انيس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
آن، هر دو عاشق و معشوق بودند.
هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر يكى معشوق و عاشق آن دگر
هر كه شد معشوق عاشق نيز هست در دل او عشق شورانگيز هست شاه چون به طوطى عشق مى‏ورزيد او را براى زبان آموزى روانه جزيره كرد و از آن هنگام مقطع دوم زندگى طوطى شروع شد. منزلگاه جديد به واسطه زيبايى فريبنده‏اش پند و اندرز شاه را از ياد طوطى برد.
ليكن اى آرام جان بيقرار
اى شبم را روز و روزم را
بهار زينهار از من فراموشت
مباد جرعه‏اى بى ياد من نوشت
مباد گرچه از من مى‏شوى اكنون جدا
در جزيره هست پيرى رهنما
كآنچه او گويد گفت منست
در نصيحت گسترى جفت منست
از اين پس نگاه طوطى به مظاهر فريبنده جزيره از راه صواب دور شد و با فراموش كردن درگاه بى‏پايان شاه، جغد شوم را ميمون، گرگ را غزال، غول را رفيق دايم و... پنداشت. روزها را در پى مردارى سپرى مى‏كرد و شبها را هم نوا با جغد شوم برفراز خرابه‏ها. گاهى خود در پى دانه در دام صياد اسير مى‏شد و گاهى به ستم، دانه‏اى از دهان مورچه‏اى مى‏ربود .
طوطى نه تنها تاج و تخت مالك‏الملك را از ياد برد بلكه زمان بازگشت خود را فراموش نمود . او اينك به جاى دستان مهربان و عاشق شاه در دل قفس جاى گرفته است.
نى بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نى زمان بازگشتن سوى شاه
قند و شكرها به حنظل شد بدل جاى دست شد قفس‏هايش محل شرح تمثيل بى ترديد قصه طوطى و شاه، مقدمه آشنايى با حقيقت و معرفتى بلند است. اين قصه، حكايت حيات انسان و سرنوشت او است. انسانى كه در ميان همه مخلوقات الهى و به رغم وجود فرشتگان مقرب و مدعيان خلافت الهى، منتخب حق تعالى قرار گرفت زمانى را طوطى صفت در بارگاه مالك‏الملك جهان سپرى كرده و زمانى ديگر به زيبايى دروغين و دلفريب جزيره دلخوش كرده است.
توصيف مكرر و مؤكد ملاى نراقى بر اثبات مقام والاى طوطى در بارگاه شاه مى‏تواند اشارتى باشد به عالم واقع كه اين جهان پرتوى از وجود آن است. منزلگاه حقيقى انسان بهشت برين و بارگاه حضرت حق است كه اين‏كه وجود مثالى او اسير خراب آباد شده است.
شاه اگر عاشق طوطى است جاى شگفتى ندارد، زيرا خالق هستى از پس خلقت انسان به خود مبارك باد گفت كه اين‏چنين زيبا و هنرمندانه آفريده است. شاه طوطى را روانه جزيره ساخت ولى هرگز او را به حال خود وا نگذاشت و با معرفى «پير» جزيره او را راهنماى طوطى معرفى كرد . هر چند ملاى نراقى پير را در اين تمثيل كنايه از عقل دانسته مى‏گويد:
آن جزيره اين جهان بى وفا است
وندران آن پير دانا عقل ماست
ولى با اين وجود مى‏توان آن را گونه‏اى ديگر نيز تعبير كرد. در ضمن بيان نصيحت شاه مى‏گويد :
گرچه از من مى‏شوى اكنون جدا
در جزيره هست پيرى رهنما
چون شدى در آن جزيره جاى ديگر بر ندارى دست از دامان پير كآنچه او گويد همه گفت منست در نصيحت‏گسترى جفت من است هر كه بى پيرى بپيمايد طريق سرنگون افتد به چاهى بس عميق گفت پير جمله پيران جهان آن امين حق امام مردمان هر كه پير وقت خود را پى نبرد آن به موت جاهليت جان سپرد به استناد همين ابيات و با الهام از برخى تعابير، پير در قصه طوطى و شاه امام معصوم عليهم السلام است.
در پايان تمثيل، سراينده خود به تفسير نمادهاى قصه پرداخته است طوطى را مرغ جان، پير دانا را عقل، بوم را هواى نفس، ديو اهريمن را اهل دنيا معرفى كرده است مى‏گويد:
قصه اين طوطى مسكين درست
سر به سر احوال مرغ جان توست
آن جزيره اين جهان بى وفا است
وندران آن پير دانا عقل ماست
آن هواها فوج بومند اندرآن
در كمين بنشسته بهر مرغ جان
اهل دنيا ديو و اهريمن همه
همچو بو مانند اندر دمدمه (28)
او چون خود را طوطى و دنيا و تن را قفس مى‏داند آنگاه كه نام طوطى بر زبان و ذهنش مى‏گذرد رشته سخن را وا نهاده به بيان قصه جان در قفس مانده خود مى‏پردازد. وقتى كه به بيان داستان ابراهيم خليل و قربانى كردن اسماعيل پرداخته، حال اسماعيل ذبيح را در گام گذاشتن به مسلخ عشق چنين بيان مى‏كند.
طوطى اى جان من پرواز كن
رو به هندوستان عز و ناز كن
رو سوى كعبه مقصود كن
اين جهان را پا زن و بدرود كن
ولى همين مقدار كافى است تا طوطى وجود او هندوستان لاهوتى را به ياد آورد و آتش بر مغز و استخوان او در اندازد.
چون سخن اين‏جا رسيد اى دوستان
آتش افتادم به مغز و استخوان
باز هندوستان به يادم اوفتاد
شورى از نو در نهادم و افتاد
شعله‏ور شد آتش پنهان من
موج زن شد بحر بى پايان من
در هوا ديدم پرافشان طايران
در قفس شد مرغ جانم پرفشان
ديد مرغى در هوا پرواز كرد
مرغ جانم پر زدن آغاز كرد
ديد مرغان در هوا او از هوس
بال و پر درهم زد اما در قفس (29)

پي نوشت ها :
 

18) مثنوى طاقديس، ص .301
19) همان، ص .359
20) همان، ص .388
21) همان، ص .360
22) اشاره به آيه 39 از سوره مباركه حجر 23) بحر در كوزه، ص 488، به نقل از تعريفات جرجانى.
24) برگرفته از بحر در كوزه، زرين كوب، ص .198
25) بحر در كوزه، ص . 6
26) تمثيل طوطى و شاه، مطلع مثنوى طاقديس قرار گرفته است. ملا احمد نراقى در اين تمثيل حكايت طوطى و شاهى را به نظم در آورده كه عاشق و معشوق يكديگر هستند. انيس و همدم صبح و شام شاه، طوطى است و روزى شاه، طوطى را براى فرا گرفتن زبان‏هاى مختلف به جزيره‏اى مى‏فرستد و پيش از روانه ساختن، توصيه‏هايى به او يادآور مى‏شود كه جايگاه نخست خود را از ياد نبرد و در آن‏جا از پيرى كه سخن او سخن شاه است، كاملا اطاعت كند. طوطى با وارد شدن در جزيره مجذوب و مفتون زرق و نگار زيبايى‏هاى جزيره مى‏شود و با فراموش كردن مقام نخست خود به تدريج هم‏نشين حيوانات گنگ شده فريب زاغ را خورده و زبان خود را نيز از ياد مى‏برد. از آن پس از گل گلستان هم دل‏گير مى‏شود و به تدريج بال و پرش ريخته، خرابه نشين كنج تنهايى مى‏شود.
27) بحر در كوزه، ص .10
28) مثنوى طاقديس، ص .168
29) همان، صص 369 و .368
منابع و مأخذ :
.1 قرآن كريم.
.2 الأعلام تاموس تزاجم لاشهرالرجال و...، زركلى، خيرالدين، چاپ سوم.
.3 بحر در كوزه: زرين كوب، عبدالحسين، تهران سخن، .1368
.4 ديوان ابن فارض، بيروت، المكتبةالثقافية، ص .82
.5 الذريعة الى تصانيف الشيعه، تهران، آقا بزرگ، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.
.6 سرنى، زرين كوب عبدالحسين، تهران، علمى، .1374
.7 عوائدالايام، نراقى، ملا احمد، قم، دفتر تبليغات اسلامى، .1375
.8 عين‏الحياة، مجلسى، محمدباقر، تهران، كتابفروشى اسلامى.
.9 كتاب الخزائن، نراقى، ملااحمد، قم، انتشارات علميه.
.10 لغت‏نامه دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، .1377
.11 مثنوى معنوى، مولوى، جلال‏الدين.
.12 نهج‏البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، تهران، قلم .1371
 

منبع : www.naraqi.com
ae



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط