بررسي تحليلي و تطبيقي ليلي و مجنون نظامي و جامي (2)
زبان جامي
جامي سخنور بزرگي است و زبhن را به راحتي در استخدام بيان مقاصد خود قرار ميدهد. و زبان او در ليلي و مجنون، در يک کليFت، زباني است روان، پخته و محکم. اين سادگي و رواني در زبان جامي نه تنها در قسمت هاي اصلي کتاب ـ که چون داستان است، ضرورتاً زباني ساده و روشن ميطلبد ـ بلکه حتي در آغاز کتاب که در توحيد باري و نعت پيامبر و صفت معراج و بيان عشق است (و شاعر در اين موارد دقيقاً به نظامي تأسي جسته) نيز کاملاً محسوس است:
هر نقش اگرچه دلپسند است
آيينه ي صنع نقشبند است
بايد ره دلپسند رفتن
از نقش به نقشبند رفتن
تا چند به نقش بند ماني؟
آن به که به نقشبند راني
هر نقش عجب که زير و بالاست
برهان وجود حق تعالي است
هر مرغ سخن که در ترانه است
توحيد سراي آن يگانه است
هر غنچه به شکر او دهاني است
هر برگ گلي طري زباني است (753)
O
اي پايه ي اوّل تو معراج
نعلين تو فرق عرش را تاج
عمري به هزار ديده افلاک
گرديد به گرد خمطّه ي خاک
تا کي تو به ديدهاش نهي پاي
سازي بر سر چو افسرش جاي
آن شب که به سير آسماني
رفتي ز سراي «امّ هاني»
در پويه برآق زير رانت
جبريل چو برق در عنايت
اين هفت بساط درنوشتي
وز چار رباط درگذشتي
در منزل مه مقام کردي
کار وي از آن تمام کردي (756)
O
چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد
از لوح عدم قلم سرافراشت
صد نقش بديع بيکران کاشت
هستند افلاک زاده ي عشق
ارکان به زمين فتاده ي عشق
بي عشق نشان ز نيک و بد نيست
چيزي که ز عشق نيست خود نيست
اين سقف بلند لاجوردي
روزان و شبان به گرد گردي
نيلوفر بوستان عشق است
گوي خم صولجان عشق است (758)
نمونههائي که ذکر شد، از جهت موضوع به ترتيب در بيان توحيد باري تعالي، معراج پيامبر(ص) و شرح عشق است که هر يک موضوعي فلسفي، عميق و پيچيدهاند. مرگ نيز از جمله موضوعاتي است که جنبه ي فلسفي دارد و اغلب شاعران و سخنوران ـ از جمله نظامي ـ در برخورد با آن، به زبان رمز و کنايه رو آوردهاند و از زباني نسبتاً سنگين و پيچيده بهره گرفتهاند. در حاليکه جامي، در طرح اين موضوع نيز ـ که ابياتي چند پيش از شروع داستان آورده ـ از زباني روشن و همه فهم و مثال هايي کاملاً عاميانه بهره گرفته است:
بهرام کجا و گور او کو؟
وان بازوي شير زور او کو؟
کاووس چه کرد کاس خود را
وآن کاخ سپهر اساس خود را؟
چنگيز که بود گرگ اين دشت
وين دشت ز گرگيش تهي گشت
در پنجه ي مرگ روبهي کرد
قالب به مصاف او تهي کرد
تيمور شه آن چو سد آهن
ايمن ز فساد رخنه افکن
شد در کف عجز نرم چون موم
جان داد ز ملک و مال محروم
شهرخ که به فرخي به سر بُرد
آوازه به شهرخي به در بُرد،
شد در صف اين بساط آفات
با شاهرخي قرينه ي مات (762)
چند بيتي نيز از متن داستان نقل ميکنيم (بدون آنکه قصد انتخابي در کار باشد) که در آن ها نيز رواني و سادگي و در عين حال پختگي زبان جامي هويداست:
مجنون به هزار نامرادي
ميگشت به گرد کوه و وادي
ليلي ميگفت و راه ميرفت
همراه سرشک و آه ميرفت
هر جا که ز پاي رهنمودي
ديدي به هوا ز دورگردي
پر شعله دلي از داغ ليلي
از وي کردي سراغ ليلي
ناگه رمهاي برآمد از راه
سردار رمه شباني آگاه
موسي وارش به کف عصايي
در ديده ي گرگ اژدهايي
از فرق به سوي او قدم ساخت
چون سايه به پاي او سرانداخت
گفت اي دل و جان من فدايت
روشن بصرم به خاک پايت
بابم ز تو بوي آشنايي
آخر نتو که اي و از کجائي؟...
گفتا که شبان ليليم من
پرورده ي خوان ليليم من! (829)
البته اين سخن که زبان جامي ساده و روشن است، بدان معنا نيست که او در منظومه ليلي و مجنون خود از صنايع ادبي و زبان رمز و کنايه بهرهاي نگرفته است. معمولاً سخنوران در شعر و سخن به طور نسبي از آرايههاي ادبي بهره ميگيرند. جامي نيز در اين مورد مستثني نيست. او نيز گاهي زبان خود راه به صبغه تشبيه و کنايه ميآرايد و از آرايههاي ديگر نيز بهره ميگيرد، اما اولاً بسامد صنايع ادبي ـ به خصوص کنايه و رمز ـ در شعر او بالا نيست، ثانياً در بهرهگيري از زبان رمز و کنايه، زبان او همچون زبان نظامي پيچيده و نيازمند تأمّل و تعمق براي درک و دريافت آن نيست.
مثلاً شاعر، فرا رسيدن شب را اين گونه توصيف ميکند:
شب کز سر چرخ لاجوردي
گوي زرخور ز تيز گردي،
در ظلمت چاه مغرب افتاد
شد عرصه ي دهر ظلمت آباد
زرين طاووس از اين کهن باغ
بگذاشت و نشت لشکر زاغ (770)
و در توصيف فرا رسيدن روي چنين ميسرايد:
چون باز سفيددم در اين باغ
بنشست بر آسيانه ي زاغ
زاغان سيه ز سهم آن باز
کردند ز آشيانه پرواز
شد قيس چو زاغ صبحدم خيز
مقراض دو پا به راه بري تيز (793)
گاهي استعارههاي زيبا و مأنوسي به کار ميبرد:
شاخ املش گلي دگر کرد
شد لاله ي سرخ او گلي زرد
از هر مژه لعلي تر فرو ريخت
بر صفحه ي گل، گهر فرو ريخت (778)
گاهي از تشبيه صريح استفاده ميکند:
ليلي است گلي به طرف جويي
من قانع از آن گلم به بويي
ليلي است به بزم جان چراغي
من دارم از او به سينه داغي (820)
اين شيوه ي بهرهگيري از زبان، در ليلي و مجنون جامي، نسبت به کاربرد ساده و بي پيرايه ي زبان بسيار کمتر است و همانگونه که از نمونههاي بالا ميتوان دريافت، زبان شاعر در اين موارد نيز مبهم و قابل تأويل و تفسير نيست و منظور او از خواننده به راحتي مييابد.
نکته ديگر در اين بحث آن است که جامي، به خصوص در توصيفها زباني بسيار شيوا، رسا و ساده به کار ميبرد. حتي در مواردي که به جهت نحو زبان از قاعده ي حذف معنايي بهره ميگيرد و ايجاز به کار ميبرد نيز توصيف ها، هم رسا و هم آن چنان شيرين و دلنشين است که خواننده احساس ميکند ابيات غزلي را زير لب زمزمه ميکند:
کردند دو همنشين و همراز
معشوقي و عاشقي به هم ساز
ليلي به سرير پادشاهي
مجنون به تفير دادخواهي
ليلي و سر شرف به افلاک
مجنون و رخ نياز بر خاک
ليلي و به خنده شکر افشان
مجنون و ز ديده گوهر افشان
ليلي و ز حسن ناز برناز
مجنون و ز عشق راز در راز
ليلي نه که شمع صبح خيزان
مجنون نه که ابر فيض ريزان
ليلي نه که ماه عالم افروز
مجنون نه، مه آتش جهانسوزا
ليلي نه که لاله بر سر کوه
مجنون نه که کوه رنج و اندوه
ليلي، چه سخن؟ چراغ دل ها
مجنون به گداز داغ دل ها!
ليلي به دو زلف و مشک بيزي
مجنون به دو چشم و اشک ريزي...
بردند به سر دو آرزومند
با هم، روزي ز دور خرسند (794)
يکي از صحنههايي که در روايت جامي، بسيار زيبا توصيف شده، صحنه ديدار دو دلداده است به هنگام طواف بر گرد خانه ي کعبه. مجنون از فاصله ي دوري تا مکه متوجه کاروان ليلي شده و سر و پاي برهنه، سايه سايه ي او تا خانه کعبه آمده است اما در اين فاصلة طولاني ليلي متوجه او نشده و ديداري صورت نگرفته است. اينک در شهر مکه:
ليلي چو به عزم خانه برخاست
خانه به جمال خود بياراست
چشمش سوي آن رميده افتاد
خون جگرش ز ديده افتاد
بگريست که اي فراق ديده
درد و غم اشتياق ديده
در کشمکش فراق چوني؟
در آتش اشتياق چوني؟
من بي تو چه دم زنم که چونم
اينک ز دو ديده غرق خونم
روزان و شبان در آرزويت
تنها منم و خيال رويت
جز مردم ديده کسي ندارم
کز دل با او دمي برآرم
مجنون به زبان بيزباني
هم زين سخنان چنانکه داني
ميگفت و ز بيم ناکس و کس
چشمي از پيش و چشمي از پس
غم بيحد و فرصتي چنين تنگ
کردند به طوف خانه آهنگ
ليلي به طواف خانه در گرد
مجنون به قفاش سينه پردرد
آن، سنگ سياه بوسه ميداد
وين يک به خيال خال او شاد
آن، برده دهان به آب زمزم
وين کرده ز گريه ديده پرنَم،
آن، روي به مروه و صفا داشت
وين جاي به ذروه ي وفا داشت
آن در عرفات گشته واقف
وين واقف آن در آن مواقف
آن روي به مشعر حرامش
وين در غم شعر مشک فامش
آن کرده به رمي سنگ آهنگ
وين داشته سر به پيش آن سنگ
آن کرده وداع خانه بنياد
وين کرده ز بيم هجر فرياد (846-845)
گرچه زبان جامي در توصيف ها به طور کلي قوي است و اين قوت عمدتاً از رواني سخن سرچشمه ميگيرد، اما به نظر ميرسد که جامي به خصوص در توصيف صحنههاي ديدار سنگ تمام نهاده و صحنه را بسيار دل انگيز تصوير کرده است. اين نکته البته بيانگر آن نيز هست که جامي نيز ـ چون ديگر صوفيه ـ عشق را جوهر اصلي زندگي ميداند و به همين جهت در پرداخت صحنههاي عاشقانه، زباني شيواتر و روانتر دارد؛ به صحنه ديگري از ديدار دو دلداده، بنگريم که جامي با مهارت و استادي آن را براي خواننده تصوير کرده است:
هر دو به سخن زبان گشادند
غم هاي گذشته شرح دادند
مجنون ز شکايت سفر گفت
ليلي ز غم وطن گهر سفت
آن خواند حديث کوه و وادي
وين قصه گنج نامرادي
آن گفت که بيرخت به جانم
وين گفت که من فزون از آنم
آن گفت شدم ز جان خود سير
وين گفت که مرگ من رسد دير
آن گفت که بي تو دردناکم
وين گفت که از غمت هلاکم
آن گفت مراست دل ز غم ريش
وين گفت مراست ريش از اين پيش
آن گفت در آتشم ز دوري
وين گفت که پيشه کن صبوري
آن گفت که صبر نيست کارم
وين گفت جز اين دوا ندارم
آن گفت: نميروم از اين کوي
وين گفت به ترک جان خود گوي
آن گفت که خوش بود رهائي
وين گفت ز محنت جدايي
آن گفت دلم ز غم دو نيم است
وين گفت چه غم خدا کريم است (831)
ooo
از جمله آفات سخنوري، تطويل و اطناب است. (گرچه که اطناب در جاي خود، يعني به هنگام اقتضاي حال امتيازي است و خود از فنون سخنوري به شمار ميآيد) اين آفت گاهي در زبان سخنوران نامي ـ چون جامي ـ نيز راه مييابد. جامي، همان گونه که در مواردي ايجاز را در پيش ميگيرد، به خصوص ـ مطابق نمونههايي که پيشتر گذشت ـ از قاعده حذف در نحو زبان سود ميجويد، گاهي نيز در شرح حوادث و توصيف صحنهها، دچار اطناب ميگردد.
بدون شک جامي خود ـ همانند هر سخنور بزرگ ديگري ـ متوجه اين عارضه و آفت زباني بوده است. اما علت اينکه از آن نميگريزد ـ و شايد گزيري ندارد ـ يکي قوت زبان يعني توانايي فوقالعاده در سخنوري و سخن سرايي است. يعني، سخن آنچنان نرم و سبک و شتابان بر زبتن شاعر جاري مي شود که چون چشمه ساري جوشان، هر لحظه بر جوشش آن افزوده ميگردد و با شدت جريان مييابد و اين شدت جريان گاهي سخن را از مهار کردن مانع ميشود. و علت ديگر خاصيت داستان گويي و داستان پردازي است که به طور طبيعي، اطناب را ميطلبد.
به هر حال، در ليلي و مجنون جامي، مواردي هست که شاعر در بيان آن ها سخن را به درازا کشانده و راه اطناب و تطويل پيموده است. در حاليکه آن صحنه يا حادثه، خد از اخميت چنداني برخوردار نبوده است. حتي برخي از اين گونه حوادث، پيوند محکمي با استخوان بندي و تنه اصلي داستان ندارند و ميتوان آن ها را حذف کرد بدون آنکه بر بافت کلي داستان صدمهاي وارد شود: گشتن مجنون در بيابان و سخن گفتن با باد، مهمان شدن مجنون به شخصي و همنوا گشتن با پرنده ي او، ملاقات مجنون با سگي در کوي ليلي و سخن گفتن با آن، رفتن مجنون به همراه در يوزه گران به خيمه ليلي و... از جمله ي اين گونه صحنهها و حادثههاست.
از ديگر آفات زبان تکرار است. تکرار ممکن است مربوط به فرم يا محتوا باشد. اين آفت در سخن اغلب سخنوران بزرگ راه يافته و سخن جامي نيز البته از آن بر کنار نمانده است. تکرارهايي از قبيل آنچه در مثال هاي پيشين ديديم ـ و عمدتاً جنبه ي لفظي داشت، مانند تکرار کلمه «ليلي و مجنون و آن»ـ البته عيبي شمرده نميشود. جنبه ي تأکيد دارد و خود سخن را آراستهتر ميگرداند. آنچه در اين جا مورد نظر است، تکرار «شيوه ي بيان» است. شيوه ي بياني که ميتوان از آن با اصطلاح «تکيه کلام» ياد کرد.
نظامي ـ نخستين سراينده ي ليلي و مجنون به زبان فارسي (7) ـ در همين اثر خود و برخي آثار ديگرش، بندها و بخش هاي داستان را با بيتي اين گونه آغاز ميکند:
سازنده ي ارغنون اين ساز
از پرده چنين برآرد آواز
يا:
غواص جواهر معاني
کرد از لب خود شکرفشاني (8)
مقلدين نظامي ـ از جمله جامي ـ به اين شيوه به ديده ي علاقه نگريسته و آن را پسنديدهاند و به همين جهت جامي در ليلي و مجنون در آغاز اغلب فصل هاي اصلي و فرعي داستان اين شيوه را به کار برده و در واقع تکرار کرده است. گاهي فاصله اين تکرارها بسيار کم و به طور متوسط هر چهار صفحه يک بار است. از جمله:
دهقان شکوفه بند اين شاخ
استاد رقم نگار اين کاخ
اين حرف نوشت با کتابه
کان خانه خراب اين خرابه... (837)
يا:
سيّاح حدود اين ولايت
نظّام عقود اين حکايت
زين قصه روايت اين چنين کرد
کان خاک نشيمن زمين گرد (841)
گوهر کش اين علاقه در
زان در کند اين علاقه را پر
کان هودجي مراحل ناز
وان حجلگي عماري راز (846)
آخرين نکته که در اين مختصر درباره ي زبان جامي گفتني است، ويژگي «ترکيب سازي» است. با توجه به خاصيت ترکيبي زبان فارسي، اغلب چهرههاي برجسته دنياي سخنوري ايران، مانند فردوسي، نظامي، خاقاني، عطار، مولانا، سعدي و... هر يک به تناسب حال با ساختن ترکيب هاي جديد، (9) واژههايي بر مجموعه ي واژگان فارسي افزوده و در جهت غناي آن کوشيدهاند. در اين ميان فردوسي ـ در درجه نخست ـ و نظامي، پس از او، سهمي بيش از بقيه داشتهاند.
با توجه به اينکه نظامي در خمسه ي خود ـ و بالاخص در مخزن الاسرار ـ ترکيب هاي بسياري ابداع کرده (10)، مقلدان او نيز، اغلب به او تأسي جسته و در اين راه گامي زدهاند. جامي نيز در ليلي و مجنون خود به ساختن ترکيبهايي دست زده که تعدادي به لحاظ الگوي ساخت، مشابه ترکيب هاي نظامي و به جهت مفهوم واژه، جديد هستند. شمار اين گونه واژهها در ليلي و مجنون قابل توجه است.
با آوردن تعدادي از اين واژهها به عنوان نمونه به بحث «زبان جامي در ليلي و مجنون» پايان ميدهيم:
فکرت انديش، سخن طراز، بالغ نظر، خطنويس، مرحباگوي، عنوانکش، سرفتنه، منصوبه گشاي، ارزانکن، مهرکوش، بازارنه، ستم فروش، گردش ده، ديوانه سوار، تاراح رسيده، سخن گزار، فلک عماري، مسطمور (11) نشين، خاراکن، ريحان شکن، روشن سخن، شکوفه بند، پروين عُقد، هلال خلخال، مشتاقي، فتنه اندازي، بلبل افزاي، ديده افروز، جان دهي، جگرکبابي، وفاگري، فواره گشاي، مونس شو، زنجيري ساز، طفراکش، چاک افکن، محمل بند، مه حليه، مشتري حمايل، حوري شيم، پري شمايل، رقم نگار و...
پايگاه نور ش 38
ادامه دارد...
/ج